eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
8هزار ویدیو
478 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، علاقه‌مند به خوشبختی همه، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. بگو تابگم @barannejat https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه " " با زبان کودکانه و شعر گونه☘ (مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه و بقیه مطالب به حالت قصه) ☘“یه روز حضرت زهرا (س) مادر ما بچه ها که خیلی مهربونه تنها بود و نشسته بود تو خونه” 🚪که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن، حضرت زهرا (س) فرمودن: “کیه کیه که پشت در، در میزنه به خونه امام علی (ع) سر میزنه” 💕اون کسی که پشت در بود فرمود: “منم منم پیامبر (ص) که اومدم پشت در سلام بر دخترم فاطمه اطهرم” 🍀حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو، بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن. 🌿پیامبر فرمودن: “ای دختر عزیزم یک کمی حال ندارم یدونه عبا میاری که رو سرم بذاری” حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن، بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن، مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن. 🎈بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود. ( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت، به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم “اسم عباشون چی بود” باید بپرید بالا و بگید “کسا بود و کسا بود”) 🚪یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن. “کیه کیه که پشت در، در میزنه به خونه امام علی سر میزنه” 🎀“کی بود؟ امام حسن (ع) سرور هر مرد و زن” بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن. ☘ایشون فرمودن: “سلام مامان خوبم مامان مهربونم” 🍎حضرت زهرا هم در جواب گفتن: “سلام نور دو چشمم سلام میوه قلبم” 🌸امام حسن فرمودن: “چه بوی خوبی میاد بوی پیامبر میاد؟ این بویی که پیچیده توی خونه شبیه بوی عطر بابا بزرگ خوب و مهربونه” بچه ها پیامبر، پدر بزرگ امام حسن بود، حضرت زهرا در جواب گفتن بله، پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن. 🎈“اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود” 🌺امام حسن رفتن پیش پیامبر  گفتن: “سلام ای مهربونم بابا بزرگ خوبم اجازه می دید منم زیر عباتون بشینم و بمونم” پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا 🎈” اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود” 🚪یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن: “کیه کیه که پشت در، در میزنه به خونه امام علی سر میزنه” 🌟“کی بود؟ امام حسین(ع) عزیز و نور دو عین” بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن. ☘ایشون فرمودن: “سلام مامان خوبم مامان مهربونم” 🍎حضرت زهرا هم در جواب گفتن: “سلام نور دو چشمم سلام میوه قلبم” 🌸امام حسین فرمودن: “چه بوی خوبی میاد بوی پیامبر میاد؟ این بویی که پیچیده توی خونه شبیه بوی عطر بابا بزرگ خوب و مهربونه” حضرت زهرا در جواب گفتن بله، پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن. 🎈“اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود” 🌺امام حسین رفتن پیش پیامبر  گفتن: “سلام ای مهربونم بابا بزرگ خوبم اجازه می دید منم زیر عباتون بشینم و بمونم” پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا ” اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود” 🚪یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن: “کیه کیه که پشت در، در میزنه به خونه امام علی سر میزنه” 🌼“کی بود؟ امام علی(ع) وصی بعد از نبی(ص)” 💕امام علی فرمودن: “سلام حضرت زهرا دختر رسول خدا” ❣حضرت زهرا هم در جواب گفتن: “سلام امیر مومنین سلام امام اولین” بچه ها حضرت علی، همسر حضرت زهرا بودن، ایشون فرمودن: 🌼“بوی خوش پیامبر پر شده توی خونه آیا رسول خدا مهمون خونمونه؟” حضرت زهرا فرمودن بله، و جای پیامبر و دو تا پسرای حضرت علی و عبا رو نشونشون دادن، بچه ها “اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود” 🌸حضرت علی رفتن پیش پیامبر و گفتن: “سلام رسول خدا اجازه می دید منم باشم با شما بشینم زیر عبا” پیامبر هم اجازه دادن و امام علی هم رفتن زیر عبا، تا الان کیا نشستن زیر عبا, چند نفر بودن؟ 🎈“اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود.” 💕“خب بچه ها به نظرتون دیگه کی مونده بود که بره بشینه زیر عبا پیش پیامبر خدا آفرین بانو حضرت زهرا” 🍃حضرت زهرا رفتن پیش پیامبر و دوباره سلام کردن و گفتن: “سلام رسول خدا اجازه می دید منم باشم با شما بشینم زیر عبا” ❤️پیامبر فرمودن: “سلام به تو دخترم سلام پاره تنم بیا تو هم بشین کنار ماها تا که همه با هم بشیم پنج تن آل عبا” “بچه ها پنج تن آل عبا کیا بودن؟ پیامبر و امام علی حضرت زهرا امام حسن و امام حسین” “اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود” بچه ها بعد پیامبر دو سر عبا رو گرفتن و دست راستشون رو به طرف آسمون بلند کردن و برای کسانی که زیر عبا بودن و همه کسانی که اون ها رو دوست دارن دعا کردن. 〰〰〰〰〰 @zedbanoo
مادر در کنج خانه، روی تشک نشسته است، و مشغول شانه کردن موی دخترک است.لباس بچه ها راهم تازه عوض کرده. کسی بر در می‌گوید این آهنگ ضرب مرد خانه است. سختش است اما گوشه ی‌چادرش را می‌گیرد به دخترک چهار ساله اشاره می‌کند، دخترک در این سه ماه، خوب با وظایفش، آشناشده، بااشاره ی مادر جلو می آید ونقش عصای دست را ایفا می‌کند. هوا روشن است،ورپزنه ای از نور در از ذرات آفتاب دقیقا در جای مادر می‌تابد ‌ امروز مادر از تمام این چند روز، شاداب تر شده و بیشتر هم زحمت کشیده است. فضه خانه را مرتب کرده ونمی‌داند از این همه، خوشحال باشد یا ناراحت. مادر کشان کشان، دستی به دیوار و دستی به چادر، خودش را به در می‌رساند، در را باز می‌کند و پدر مشعوف از دیدن چهره‌ی دوباره ی بانو، اشک می‌ریزد. اما این خوشحالی دیری نمی پاید، تشک فاطمه ،روبه قبله درمیانه‌ی اتاق پهن شده ، جایی برخلاف همیشه. مادر لباسی پوشیده که قرمزی خون زخم ها، کمتر به چشم بیاید... علی درکنار فاطمه می‌نشیند، و همه چیز دستگیرش می‌شود. این مرد بزرگ، همان قهرمان بدر و خیبر است،اما به اینجا که میرسد، صدایش می لرزد:«نگو که می‌خواهی بروی!!!» زهرا اشک می‌بارد. و صدای دو عاشق در میان گریه و اشک گم ‌ می‌شود. @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 | ناگفته های عجیب مهران غفوریان از انسش با شهدا: هر وقت گره ای در زندگی ام بوده به مزار شهدای گمنام رفته‌ام. @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادر مادر.mp3
1.98M
🌺مادرم فاطمه(س)🌺 ✅ علامه مصباح یزدی: شاید عده ای مسخره کنند اما بنده باور دارم که چادر حضرت فاطمه (س) ... (تا انتها گوش بدهید) @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آوای مادرانه - قسمت پنجم.mp3
9.66M
قسمت پنجم با حال خوب گوش کنید. روایت آوای مادرانه ادامه دارد ... بی_دو_عالم_ @zedbanoo
۱/شقشقیه « شكوه از ابا بكر و غصب خلافت » آگاه باشید به خدا سوگند ابا بكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالی كه می‏دانست جایگاه من نسبت به حكومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب كه دور آن حركت می‏كند. او می‏دانست كه سیل علوم از دامن كوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه‏ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من ردای خلافت رها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گیری كردم و در این اندیشه بودم كه آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان‏زا و تاریكی كه به وجود آوردند، صبر پیشه سازم كه پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می‏دارد پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه‏تر دیدم. پس صبر كردم در حالی كه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می‏نگریستم كه میراث مرا به غارت می‏برند. ۲ بازی ابا بكر با خلافت تا اینكه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد. سپس امام مثلی را با شعری از أعشی عنوان كرد: مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتی است (من همه روز را در گرمای سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود.) شگفتا ابا بكر كه در حیات خود از مردم می‏خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد. هر دو از شتر خلافت سخت‏ دوشیدند و از حاصل آن بهره‏مند گردیدند. ۳ شكوه از عمرو ماجرای خلافت: سرانجام اوّلی حكومت را به راهی در آورد، و به دست كسی (عمر) سپرد كه مجموعه‏ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود زمامدار مانند كسی كه بر شتری سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده‏های بینی حیوان پاره می‏شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می‏كند. سوگند به خدا مردم در حكومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویی‏ها و اعتراض‏ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت‏زا، و عذاب آور، چاره‏ای جز شكیبایی نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپری شد. ۴ شكوه از شورای عمر: سپس عمر خلافت را در گروهی از قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان می‏باشم پناه بر خدا از این شورا در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یكی از آنها با كینه‏ای كه از من داشت روی بر تافت، و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر كه زشت است آوردن نامشان. ۵ شكوه از خلافت عثمان: تا آن كه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد كرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏ای كه بجان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شكم بارگی او نابودش ساخت. ۶ بیعت عمومی مردم با امیر المؤمنین علیه السّلام: روز بیعت، فراوانی مردم چون یال‏های پر پشت گفتار بود، از هر طرف مرا احاطه كردند، تا آن كه نزدیك بود حسن و حسین علیه السّلام لگد مال گردند، و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه‏های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه كه به پاخاستم و حكومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شكستند و گروهی از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، و برخی از اطاعات حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را كه می‏فرماید: «سرای آخرت را برای كسانی برگزیدیم كه خواهان سركشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزكاران است» آری به خدا آن را خوب شنیده و حفظ كرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم‏هایشان را خیره كرد. ۷ مسؤولیت‏های اجتماعی سوگند به خدایی كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت كنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمی‏كردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش می‏ساختم، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سیراب می‏كردم، آنگاه می‏دیدید كه دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله‏ای بی ارزش‏تر است. گفتند: در اینجا مردی از أهالی عراق بلند شد و نامه‏ای به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه می‏فرمود، گفته شد، مسایلی در آن بود كه می‏بایست جواب می‏داد. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین چه خوب بود سخن را از همان جا كه قطع شد آغاز می‏كردید امام علیه السّلام فرمود: هرگز ای پسر عباس، شعله‏ای از آتش دل بود، زبانه كشید و فرو نشست، ابن عباس می‏گوید، به خدا سوگند بر هیچ گفتاری مانند قط
ع شدن سخن امام علیه السّلام این گونه اندوهناك نشدم، كه امام نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه دهد. @zedbanoo
مَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْكَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَكْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّه ُ. >ترجیح الصبر< فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَی تُرَاثِی نَهْباً حَتَّی مَضَی الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَی بِهَا إِلَی فُلَانٍ بَعْدَهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَی : شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَی كُورِهَا * وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَكْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَی طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّی إِذَا مَضَی لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَكَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ . >مبایعة علی علیه السلام< فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی كَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ . قَالُوا وَ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَی هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِیلَ إِنَّ فِیهِ مَسَائِلَ كَانَ یُرِیدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ (فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ : یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ .فَقَالَ : هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ . قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَی كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِی عَلَی هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا یَكُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ( علیه السلام ) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَادَ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
By Allah the son of Abu Quhafah " Abu Bakr " dressed himself with it " the caliphate " and he certainly knew that my position in relation to it was the same as the position of the axis in relation to the hand-mill. The flood water flows down from me and the bird cannot fly upto me. I put a curtain against the caliphate and kept myselt detached from it. Then I began to think whether I should assault or endure calmly the blinding darkness of tribulations wherein the grown up are feebled and the young grow old and the true believer acts under strain till he meets Allah " on his death ". Proposes Patieuce in Absence Of Supporters I found that endurance thereon was wiser. So I adopted patience although there was pricking in the eye and suffocation " of mortification " in the throats. I watched the plundering of my inheritance till the first one went his way but handed over the Caliphate to Ibn al-Khattab after himself. " Then he quoted al-A'sha's verse ". My days are now passed on the camel's back " in difficulty " while there were days " of ease " when I enjoyed the company of Jabir's brother Hayyan. It is strange that during his lifetime he wished to be released from the caliphate but he confirmed it for the other one after his death. No doubt these two shared its udders strictly among themselves. This one put the Caliphate in a tough enclosure where the utterance was haughty and the touch was rough. Mistakes were in plenty and so also the excuses therefore. One in contact with it was like the rider of an unruly camel. If he pulled up its rein the very nostril would be slit, but if he let it loose he would be thrown. Consequently, by Allah people got involved in recklessness, wickedness, unsteadiness and deviation. Nevertheless, I remained patient despite length of period amd stiffness of trial, till when he went his way " of death " he put the matter " of Caliphate " in a group and regarded me to be one of them. But good Heavens! what had I to do with this " consultation " ? Where was any doubt about me with regard to the first of them that I was now considered akin to these ones? But I remained low when they were low and flew high when they flew high. One of them turned against me because of his hatred and the other got inclined the other way due to his in-law relationship and this thing and that thing, till the third man of these people stood up with heaving breasts between his dung and fodder. With him his children of his grand-father, " Umayyah " also stood up swallowing up Allah's wealth like a camel devouring the foliage of spring, till his rope broke down, his actions finished him and his gluttony brought him down prostrate. At that moment, nothing took me by surprise, but the crowd of people rushing to me. It advanced towards me from every side like the mane of the hyena so much so that Hasan and Husayn were getting crushed and both the ends of my shoulder garment were torn. They collected around me like the herd of sheep and goats. When I took up the reins of government one party broke away and another turned disobedient while the rest began acting wrongfully as if they had not heard the word of Allah saying : That abode in the hereafter, We assign it for those who intend not to exult themselves in the earth, nor " to make " mischief " therein "; and the end is " best " for the pious ones. " Qur'an, 28:83 " Yes, by Allah, they had heard it and understood it but the world appeared glittering in their eyes and its embellishments seduced them. Behold, by Him who split the grain " to grow " and created living beings, if people had not come to me and supporters had not exhausted the argument and if there had been no pledge of Allah with the learned to the effect that they should not acquiesce in the gluttony of the oppressor and the hunger of the oppressed I would have cast the rope of Caliphate on its own shoulders, and would have given the last one the same treatment as to the first one. Then you would have seen that in my view this world of yours is no better than the sneezing of a goat.
خطبه ی شقشقیه «گلایه ازعمر وغصب خلافت» به زبان سه زبان .☝️☝️☝️☝️
❤️درعزای مادرسادات، یادمان کنید❤️