eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
491 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، حافظ نیم قرآن، مربی نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. https://harfeto.timefriend.net/173774543300 https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
باران نجاتی: بسم الله «شیرینی انتقاد» پدر کشاورز بود و مرد بیابان و کار سخت. عادت داشت عصبانی که باشد، بی حد و حصر بگوید.نه مراعات بچه ها برایش مهم بود، نه دل نازک همسرش.می گفت:«ادبیات من همین است. پدر هستم .شما کاری به من نداشته باشید» حالا هم که پسر و دخترش به نوجوانی رسیده بودند،تاب شیطنت‌های برادر و خواهر کوچکترشان را نداشتند. به محض اینکه دوقلوهای دوساله، کمی شلوغ می‌کردند با داد و بیداد و کلمات زشت پسر ودختر نوجوان، مواجه می‌شدند. زن که بیشتر از همیشه از این رفتارهای فرزندان، احساس خطر می‌کرد، یک چایی داغ و دبش ریخت و برای همسرش برد. همسرش همین‌طور که به تلویزیون، زل زده بود، گفت:«ممنون»زن پاسخی نداد. مرد دانست زن حرفی دارد.گفت:«چه شده؟» زن کارش را بلد بود، گفت:«حالا که تلویزیون می‌بینی، باشد سرفرصت حرف می‌زنیم» دوزاری مرد افتاد. صدای تلویزیون را قطع کرد، نگاهش را به چشم‌های خمار زن دوخت که مهربانی و شرم درآن برق می‌زد و بابی حوصلگی گفت:« خب بگو دیگرچه شده؟» زن گفت:«حال داری که بگویم؟» _«بله.بفرمایید.درخدمتم. ناهار خورده وسیر. باگوش جان دراختیار عزیزم» زن کمی سرش را بالاگرفت، باعشوه‌ای که در کلامش خوابیده بود، گفت:«آقای من! بچه‌ها دیگر بزرگ شده‌اند. نوجوان شده‌اند. کم کم خوی پرخاشگری پیدا می‌کنند، بعد وقتی ازحضرت عالی داد و بیداد وحرف زشت می‌شنوند، همان حرفها را سر این دوتا فسقلی، پیاده می‌کنند، کمی دیگر که در آنها ریشه بدواند، دیگر باید آب بیاریم وحوض پر کنیم! می‌شود کمی بیشتر مراعات کنی؟ بعدها کسی نمی‌تواند از سرآنها بیندازدها؟!! فقط همین.» مرد که از وقار و منطق همسرش، لذت برده بود، گفت:«چشم خانم جان! بخاطر گل روی شما خانم فرهیخته‌ام، بیشتر تلاش می‌کنم. چشم» زن بوسه‌ای به گونه‌ی مرد زد و تشکر کرد و برخاست تا مرد، درخلوت، کمی فکر کند. @zedbanoo