بسم الله
«گرداسارت»
این روزها,درست در زمانی که ما کم کم به زندکی عادی مان،روزهای بیهیات و بیگریه مان برمیگردیم،
کسانی در حال کوچند.
اماحال کوچ کنندگان،همیشه مثل پرستوها و پرندگان مهاجری نیست که از گرما به خنکا پناه ببرند.
همیشه کوچندگان به اختیار خودشان میروند.اما بیش از ۱۴۰۰ سال پیش، کوچ کنندگانی بودند که پاهایشان به اختیار خود نمیرفت.
اشکهایشان میبارید.
پاهایشان پرآبله بود.
عزیزانشان نه که به سلامت، در میانشان نباشند، سر بریده در میان دشتها رها شده بودند.
وکاش رها شده بودند..
که سرهایشان بر نیزه، راهنمای راهشان شده بود.
وکوچ میکردند، در میان درد و رنج وغم.
درمیان اندوه.
در غربت همراهی با قاتلین عزیزانشان،
روی محملهایی که هربار، به سختی از ان بالا میرفتند و با بسته بودن دستهایشان به زیر شکم شترها و بسته بودن غل وزنجیر به دستها و گردنها....
دست و قلم دیگر یاری نمیکند.
آنها آزادگان و نه اسران دشت کربلا بودند.
وعجب مقارنت زیبایی با روزهای بازگشت اسرای جنگ تحمیلی...
در این مصیبت،
هیچ نمیشود گفت.جز روضهای که برلب مولایمان جاری است:
_که جرات کرده دستت را ببندد؟
که جرات کرده بر اشکت بخندد؟
#اسرای_شام
#اسیر_عشق
@zedbanoo