بسم الله..
یک وقتهایی مثل حالا میخواهم بدوم تا بی نهایت...
تا جایی که نه فاصله معنا داشته باشد نه زمان..
نه دوری نه نزدیکی..
اینجوروقتها عجیب آن روحتجردطلبم بالا وپایین میپرد؛
انگار میخواهدراحت شودازهمه ی این بندوبساط سخت ودست وپابند😭
وسط این دلتنگی های کرونایی...😥😷
دلم میخواهد بنشینم گریه کنم از دلتنگی یا بروم روی دنده ی غر ولندوشروع کنم به نقنق که:ای باباوسطدوری ودلتنگی و...
بیخیال زنگ بزنم به دوستان وقراری وبیرون رفتن در روز طبیعت.. 📞
ولی یک مندرون اصولا مخالف دارم که اینجوروقتها مثل دژبان های خطرناک پایش را باچکمه میگذاردروی گلویم ووجدانم را فشار میدهد:"چت است حالا یک امسال مثل بچه ی آدم درخانه بنشینی وبرای خودت درخانه وبابچه ها سیزدهت را بگذرانی،آسمانت روی زمین می افتد؟😂
خوب بود به جای دلتنگی دل نگران عزیزت خدای نکرده دربیمارستان بودی واشک میریختی ودست به دعا برمی داشتی که حالا دلت نگیرد؟
خوب بود تو ای سیو خوابیده بودی یا توی خانه که عزیزانت را نمیدیدی ونمیشد حتی راحت نفس بکشی🤔
خوب بود مثل آن پرستاری که یک ماه بوددخترسه ساله اش را ندیده بود،دلتنگ خردسالت بودی ودلت جوش اورا میزدودل کوچکش را.👌
خوب بودیک عالمه اتفاق دیگرمیفتاد وبه جایش حالادلگیر ودلتنگ عزیزانت نبودی؟؟؟😭
وهزار خدای نکرده دیگرهمین طور در ذهنم تاب می خورد...🤔🤔
و انگارروح بیتابم رهایم میکندومن می مانم وهمان وجدان که حالا پایش را ازگلویم برداشته..👌😊
ومن میمانم ودستی که برای سجده ی شکر زیر پیشانی میگذارمش..
#سیزده_بدر_خانه_میمانیم
http://t.me/joinchat/AzedbanooAAAAE-6YWB7JSFvOZt-8g
https://sapp.ir/zedbanoo
https://ble.im/zedbanoo
https://eitaa.com/zedbanoo