بسم الله
»خون هایی که برای یک حس ریخته می شوند.«
زن خوشحال وخرم از دردی می گفت که داشت و میگفت سه ایکس رفتم ویک ایکس برگشتم. هنوز بی حسی بدنش از بین نرفته بود. همه ی اقوام در تماس تلفنی ویا وقت ملاقات به دیدنش آمدند و او مست از جراحی، از قورباغهای خوابیدنش می گفت و اینکه چقدر دکتر کارش خوب است و اینکه دکتر جراح مژده داده فردا صبح میآیم و مردانه ماساژت میدهم.
این گزاره ها توی سرم تاب میخورد. به دو شیشهی خون کنار دستش که البته بعد از این عملها طبیعی است نگاهی میاندازم و به کلام پسر ده ساله ی زن فکر میکنم:«باربی من،کجایی؟»
مستخدم ملافهی غرق خون زیر زن را عوض می کند وهم زمان زن به پرستارهایی که برایش دارو تزریق میکنند نهیب میزند که از چنین دکتر پنجه طلابی استفاده کنند واندامشان را برای باربی شدن، دست او دهند.
برخلاف تصورم وقتی دایی زن به دیدنش می آید،زن بدون خجالت از همان ماساژ مردانه دکتر میگوید.البته دایی محرم است و خوب میداند چربی ها از کجا خارج و به کجا تزریق شده اند.
بی حسی زن کم کم فرو می نشیند و اورا با ظرف خون کنار دست و دردهای پهلو وشکم،تنها می گذارد اما فامیل در تماس تلفنی به سمیه، همراه زن میگویند:«ان شاءالله نفربعدی تو باشی.»
از بخش خارج می شوم و هنوز دلم از حرف دکتر به درد آمده و نگران پسر ده سالهای هستم که از حالا ذهن و چشم و دلش از اسم باربی پرشده و دغدغه های مادرش، ربطی به تربیت او ندارد.
وبه خونهایی فکر میکنم که فقط برای حس زیباتر بودن، ریخته می شوند و حس حقارتی که پشت این عملها خوابیده.
#لیپوساکشن
#باربی
#جراحی
@zedbanoo