eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
8هزار ویدیو
478 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، علاقه‌مند به خوشبختی همه، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. بگو تابگم @barannejat https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله...🎊🎊🎊 باخودم خلوت کرده ام ؛ نمی دانم بعد ازچندوقت؛ دیوارهای گلی دلم کنار رفته اند وآن وجه دیگرش رخ نموده است..👁👁 مهم نیست.. مهم این است که روی دیگرم برایم رو شده است فکر میکردم رشدی اتفاق افتاده وثمرش شده رضایت مندی اززندگی وشادابی که گاه وبیگاه این وآن غبطه اش راهم بخورند؛ خیال میکردم شاخه های درخت نفسم سمت وسویی الهی یافته اند وبسوی طوبی میکشاننم؛🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 خیال میکردم درپهنه آسمانم ؛ جاری وساری،🌊 اشکهام اما مدتهاست؛ دیگر بوی اطمینان نمیدهد؛😓 هربار اشکی حتی اگر درطمع بهشت وبه خیال طعم زیبا وگمنام معرفت؛ ریخته میشود؛ چنانی پشت بندش وسوسه وگناه یا تندی وغرور؛ جاگیر میشود که آب پاکی را روی دستهای خسته ام میریزد..😪 گاه شده است حتی تند وبی وقفه رفته ام ؛ اما مثل تونل وحشت؛ شمایل هایی آمده اند برای ترساندن وبرگردان؛👽👾😈👹👺 که ازشما چه پنهان چه بسیار که گرفته اند وبه جبرشاید وبه اختیار گاهی کسری ازمسیر برگردانده اند.. بوی خوش عشق تا که درمشام میپیچد؛ تا بیایی ازبوش مست شوی؛ چنان سریع غرق رنگ ووارنگیهای دنیا میشود که همان جا رنگ میبازد؛ آری دینداری های جوگیرانه؛ بی تفکر؛ پرشور ولی بیشعور این بلا رابرسرم آورده است؛ نفس زکیه ام تازمانی زکیه است که در لایه های نفاق ؛ میان افرادیست که باید در مقابلشان خودم نباشم..🌷 بمحض آنکه خودم میشوم؛ آن خودبی کتمان در محضر آنان که خودم هستم؛ همان ناعبد پرازمنیت پر از ارزوی ناراضی طفل پا کوب بر زمین میشوم؛ دیگر ازآن نشاط و رضایت؛ خبری نیست..😫😫😫😤😱میشوم همان انسان پرجزع وفزع که خداازش گلایه میکند😭😭😭😭😭 خودم درمیان همهمه ی اضطراب ها گم میشود وکودکانه؛ پای برزمین نارضایتی میکوبد😤 وپرمیشوم ازارزوهای‌کودکانه‌ای که اگر چشم داشتم؛ حتما به آنها خنده ام میگرفت .. اگر به آن حلقه ی گم شده دربیان لا نتاهی می اندیشیدم؛ اگربه آن روز موعود همیشه بیندیشم ونه فقط روی سجاده که درخلوت ترین خلوتم؛ آنوقت آرزوهام نه فقط روی سجاده که بر حرم دل؛ تا همیشه رنگ دیگری میگرفت.. بارالها اگر ناامیدی بالاترین شرک نبود؛🌷 اگر نبود گفته ات که یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله..🌷 چگونه مرا تاب میبایست؟ واگر نبود جمعه های مهمانی تو وماه مهمانیت وکمیل عاشقانه های ولیت باتو، چه میکردم؟ بدادم برس یا غیاث المستغیثین! یا اله العاصین!🌷 ویا ارحم الراحمین🌷 https://sapp.ir/zedbanoo https://eitaa.com/zedbanoo
بسم الله «ما وکمیل» ✳️آشنایی من وکمیل به سالها پیش برمی‌گردد. حالا نزدیک بیست و پنج سالی میشود که می‌شناسمش. ✅آن روزها باهم، لا به لای ستون‌های پای طلایی حرم می‌نشستیم. عطراو در فضا می‌پیچید. من خیلی چیزی از او نمی‌فهمیدم. ✳️ فقط اشکها را می‌دیدم که از پای چشمها پایین می‌ریختندو شانه‌های مادرم و زنهای دیگر را که تکان می‌خوردند. 🔶شوق مادر را برای هرجمعه به حرم رفتن و شوق خودم برای مست شدن وغرق شدن در عطر کمیل را. ✳️آن‌روزها مادر پادرد نداشت. پدر جوان بود وپرحوصله. هرسه‌تایمان را به خط می‌کردند و از غروب پنجشنبه تا آخرشب می‌بردند هیاتی،حرمی. برگشتن، هم پربود ازخوشی. از گرمی دست‌های مادری که حالا نه ماه است دستانش را نوازش نکرده‌ام. ازلبخندرضایت پدر و اشاره‌ی مادر به او که: برایشان چیزی بخر تا خاطره شود برایشان. پدر ومادرهای آن موقع، خیلی درگیر کلاس‌های جانبی برای بچه‌ها نبودند. بیشتر درگیرتربیتشان بودند. والبته نه که در تربیت من توفیق چندانی داشته باشند، اما دغدغه‌شان زمین تا آسمان، متفاوت بود با ما مادرهای امروزی.. آن روزها کمیل خودش کلاس درس بود،مسجدها، پرترازحالا بود از بچه‌ها و عطرحرم، بیش از ادکلن‌های فرانسوی ارج وقرب داشت. ✅آن روزها کلاس زبان و ورزش و موسیقی،چندان رایج نبود.به جایش بچه‌ها هیأتی بودند و حیاط خانه‌ها پر بود از دو یا سه بچه یا بیشتر که عصرها، صدای جیغ شادیشان، سکوت غمبار شهر را می‌شکست. آشنایی من وکمیل،مال آن سالهاست. آن سالها که دور نبود اما حالا عجیب دور می نماید. امشب،به یاد بچه های کانال کمیل،صلواتی بفرستید؛ شاید آنها هم یادمان کردند وبرای انس بچه‌ها و جوانانمان، با کمیل، کمی دعا کردند. @zedbanoo