﷽ ؛ 🔥 خندقی از آتش 🔥
✨ ابوجهل از اطرافیان خود پرسید: آیا «محمد» در میان شما نیز به سجده می رود؟!
گفتند: بله!
✨ گفت: قسم می خورم اگر او را در نماز ببینم با پای خود گردن او را له می کنم.
زمانی که متوجه شد پیامبر صلی الله علیه و آله در حال نماز است تصمیم گرفت با لگد بر سر مبارک حضرت بکوبد.
✨ همین که نزدیک شد با حالتی عجیب عقب نشینی کرد و به مشرکان گفت: وقتی به او نزدیک شدم در مقابل خود خندقی از آتش دیدم.
✨ در سوره علق آیه ۹ آمده است:
« أَ رَأَیتَ الَّذی ینْهى ؛ عَبْداً إِذا صَلَّى ؛ آیا دیدی کسی را که منع می کرد بنده ای را که نماز می خواند.»
✨ پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان این گونه در برابر سختی ها و شکنجه های مشرکان ایستادگی کردند تا دین و نماز باقی بماند.
📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۴ به نقل از تفسیر نور، ذیل آیه ۹ سوره علق
@alqadir
🔸 همیشه در اولین برخورد با دیگران، خودتان باشید!👌🏻
⚛خودتان باشید، در این صورت بهتر میتوانید با شرایط کنار بیایید و زیاد تحت فشار نیستید. صادق باشید و با اینکه میخواهید تاثیر خوبی بگذارید ممکن است کمی عصبی باشید اما اگر حرف اشتباهی زده باشید سعی کنید در جلسه آینده نسبت به آن بیاعتنا باشید. این پروسه به مخاطبان جدید شما این اطمینان را میدهد که شما با آنها صاف و صادق هستید. همچنین اگر شما حس شوخطبعی خوبی داشته باشید آن را بروز دهید؛ و اگر پرحرف هستید کمی صبر کنید و با دقت به صحبتهایشان گوش کنید. اینها رفتارهای نامحسوسی هستند که دیگران را برای اعتماد کردن به شما مجاب میکنند.
@alqadir
🔹 وقتی خانمت گلایهای میکنه، قصدش جنگیدن با شما نیست؛ که همه تلاشت رو میکنی شکستش بدی!
🔸 اون فقط داره درد دل میکنه؛ هیچ منطقی تو حرفاش نیس، حرفاش بهم ربط ندارن، چون فقط داره تخلیه انرژی و روانی میشه. اون میخواد با حرف زدنش از شما انرژی مثبت، تایید و آرامش بگیره.
🔹 پس سعی نکن ازش بِبَری، اون وقت ازش میبازی! چون برای مبارزه نیومده، برای همدردی اومده. به حرفاش گوش بده و وقتی مثلا میگه چن وقته بیرون نرفتیم براش تعداد دفعاتی که بردیش بیرون رو مثال نزن...!
🔸 بگو راس میگی! حق با توئه! همین یه جمله آرومش میکنه؛ اون وقت این ارامش دوباره به خودتون هدیه میشه. پس آرامبخش خونه باش نه قدرتمند....
@alqadir
برای اجتناب از سوء تفاهم سعی کنید با همسرتان بیشتر صحبت کنید.
هرگز احساسات و عقایدتان را پنهان نکنید.
مثلا:
در پاسخ به پیشنهاد همسر برای رفتن به مهمانی، بهتر است به جای گفتن «نه، نمیتوانم بروم»،
به همسرتان بگویید:
«امروز خیلی خستهام، خیابانها شلوغ است و ترافیک برایمان بسیار آزاردهنده است و...»
بیان دلایل و توضیح مشخص در مورد تصمیمگیریها باعث میشود حتی اگر با همسرتان مخالفت کنید
کمتر تنش به وجود آورید و همسرتان را سریعتر متقاعد کنید.
@alqadir
#این_ماه_به_فقرارسیدگی_کن
🍃🌼🍃 #امام_علی (علیهالسلام) فرمودند
✅ نيازمندى كه به تو روى آورده؛
فرستاده خداست...
كسى كه از يارى او دريغ كند؛
از خدا دريغ كرده است...
و آن كس كه به او بخشش كند،
به خدا بخشيده است...
📚 نهج البلاغه حکمت ۳۰۴
✅ همانا خداى سبحان روزىِ فقراء را؛
در اموال ثروتمندان قرار داده است...
پس فقيرى گرسنه نمى ماند
جز به كاميابى توانگران ،
و خداوند از آنان درباره،
گرسنگى گرسنگان خواهد پرسيد...
📚 نهج البلاغه حکمت ۳۲۸
@alqadir
#ارسالی_از_مخاطبین_عقیق
✅ نتیجهی نان حلال خوردن!
نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود
تا حالا، در طى صدها روز دهها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه طرف اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم. در كيوسك رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار»
خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر میشد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحنمو كمى دوستانه تر كردم :«خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم». بعد تكه پاره كردن يه چنتا تعارف، اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد.
دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو میشد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟»
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه» ، كنجكاوتر شدم: « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى»
شکام ديگه داشت سر ريز میشد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچین چيزى رو مى خونى؟» ، با يه حالت نيم خنده تو چهرهش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم: « متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطی به كار شما داره؟» ، نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخوام چيزی بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى.
من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكی مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزایی رو به جاى پدرمون ميايم كار میكنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند. »
چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه
بله بعضیا نون حلال میبرن خونه، همچین اولادی ام دارن. واقعا جای بسی افتخاره
به قلم على رضوى پور
روانشناس و مربى زندگى
@alqadir
سحرنامه_۱.mp3
8.6M
#سحرنامه ۱
فراز اول دعای #ابوحمزه_ثمالی
الهی لا تؤدّبنی بعقوبتک
و لا تمکـــر بی فی حیلتک .....
دورت بگردم من ....
مرا برای بیراهه زدنهایِ گاه و بیگاهم
هیچ گاه، دور نزن!
@ostad_shojae
🔴 #حاج_اســماعیل_دولابی
💠 وقـتی میخواهی از مـنزل خارج شـوی #اهـــلخانــه را خشـــنود کن و بـــیرون بیا.
💠 وقــتی هــم خواستی وارد خـانه شوی بیـــرونِ در، #اســـتغفار کن، صلوات بفرست هرناراحتی داری بـیرون بگـــذار و با روی خــوش داخــل شـــو!
@alqadir