eitaa logo
اخبار ظهور،صهیونیسم، مقاومت،منطقه و..
641 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
57 فایل
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج #در_قدس_نماز_میخوانیم_انشاالله #سنصلی_فی_القدس اخبار ظهور،صهیونیسم، مقاومت،منطقه و..
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تخریب‌ چی
🚨 محله‌ی یهودیان وین نزدیک محل کارمه، هر روز که از اونجا رد میشم خانواده‌های یهودی را با کلی بچه می‌بینم، حداقل چهار تا، ولی اغلب بیشتر هم دارند. وضع زندگی اغلبشون هم ساده و با دوچرخه تردد می‌کنند. به نسل جدید شیعه فکر می‌کنم و فرزند کم یا هیچی و مشغول کردنشون به حیوانات خانگی. 🌏 👇 🆔 @takhribchi110
هدایت شده از تخریب‌ چی
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا نباید رشیدپور مجدداً روی آنتن بیاید؟ ⭕️ این ویدئو مربوط به اختتامیه سی و ششمین جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۹۶ می‌باشد. 🔰 زمانی که خیلیها رشیدپور را نمیشناختند، آقای حاتمی کیا بخوبی او رو معرفی کرد! 🔴 💬 جهت ارسال کامنت(نظر) روی لینک زیر بزنید 🔗 https://www.noteservis.ir/?p=1287 🌏 👇 🆔 @takhribchi110
هدایت شده از تخریب‌ چی
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پشت پرده‌ی هایپرمارکت‌هایی که لوازم خانگی قسطی می‌فروشند، از زبان رئیس اتحادیه لوازم خانگی: ⭕️ بانکها دارند کمر مردم را می‌شکنند! 🌏 👇 🆔 @takhribchi110
هدایت شده از تخریب‌ چی
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قالیباف:‌ جبهه انقلاب در انتخابات ۸ تیر حتما باید با یک کاندیدا حضور داشته باشد! 👈محل اظهارنظر(کامنت) 🌏 👇 🆔 @takhribchi110
🚨 روحیه رهبر انقلاب در روز تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله ⭕️ روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است👇 ▫️داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ▫️ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ▫️۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ▫️ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. ▫️قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. ⭕️ چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشیده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) ⭕️ جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌ها هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دویدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. ⭕️ نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: 🔸باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: 🔸شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ 🔹همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. ⭕️ سر دلم باز شد. بغضم داشت. شروع کردم به نالیدن: 🔹 آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعجب گفت: 🔹 چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... 🔹نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... 🔸همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... 🔹می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... 🔹واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌ خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. 🔹دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. / حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ 🌏 👇 🆔 @takhribchi110