دلنوشته 🌿
🟢صدقهای باید داد!
شلّاقِ رگبار، بی رحمانه بر تنِ عریانِ کوهستان میخورَد ...
بادِ سردی میوزد ...
سرما استخوانسوز است!
مولای تنها و طریدم!
کجایید؟!
نه!
دل بد نمیکنم ...
ان شاءالله در خانهای گرم، مأمون و محفوظاید!
یا شاید باز هم با رعیّتی شریک شدهاید بیسرپناهیش را!
بادِ سردی میوزد ...
دلم آرام ندارد!
صدقهای باید داد!
#دلنوشته
https://eitaa.com/joinchat/3675914354C1adcb936bf
#دلنوشته
بهار همه طراوتش را مدیون یک گل است
گل زیبای نرگس
زمان میگذرد و زمانه پیر می شود
و تنها یاد توست که هر ثانیه در دلم جوانه میزند
تو تکرار میشوی و
من، هر روز به شوق ظهورت دلتنگ تر میشوم
تیک تاک ثانیه ها به وقت قرار عاشقی ست
ساعتم را به وقت تو کوک کرده ام
که تا آمدنت، وجودم از جوانه های یادت لبریز شود
خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد
ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد
ای پیداترین پنهان
تا تو بیایی مروارید چشمانم را برای سلامتیت صدقه میدهم
و برای آمدنت روزه گناه میگیرم
و با جام وصالت روزه ام را افطار میکنم
نذر کرده ام بیایی تا جان شیرینم را فرش قدومت کنم
پس بیا آقاجان تا نذرم را ادا کنم
سلام حضرت بابا!
ای کاش همین روزها یک جمعه مبدأ تاریخمان را عوض کنیم …
داشتم فکر میکردم وقتی بیایید و نجاتمان دهید، باید مبدأ تاریخمان را عوض کنیم
...
میزان و مبدأ که همیشه شما هستید، ولی مبدأ تاریخ جهان میشود ظهور شما و بعد، سالِ یکِ ظهور، سال دوی ظهور و …
میشوید مبدأ تاریخ، مبدأ زنده شدن دلها و از همه مهمتر، آن که شما میشوید مبدأ پیدا شدن گمشدههای زمانه، خیلی زیبا میشودها …
آفتاب هنوز طلوع نکرده و منِ گمشده برایتان از حال خود مینویسم.
در خیال آن که ظهورتان بشود مبدأ زندگی روحمان، مبدأ که شما بشوی خواه یا ناخواه دنیا اهلی شده، ما پیدا میشویم و زمان در تجسّم این زیبایی میایستد و سر تعظیم فرو میبرد.
در شکوه قامتتان یادش میرود وظیفهی زمان، گذشتن است و رفتن.
شاید کمی بایستد و در اِعجاب وجودتان مکث کند تا به خودش بیاید و به یاد آورد وظیفهاش چه بوده، کمی طول میکشد …
آفتاب حالا طلوع کرده و من میایستم:
حضرت قائم!
نمیدانم کجای جهانید! امّا سلام حضرت بابا! صبحتان به خیر!🌱
#دلنوشته