eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
توسل مستمر به ذوات مقدسه حضرات معصومین(علیهم‌السلام) خصوصا به حضرت اباعبدالله(ع) و به ویژه به حضرت علی‌اصغر(ع) یکی از ویژگی‌های سلوکی مرحوم آقای مجتهدی بود. می‌فرمودند اگر به من عنایتی شده از ناحیه‌ی حضرت علی‌اصغر(ع) بوده و به خاطر این نازدانه ما را از خاک برداشتند. مجاهدی می‌گوید: «اگر میزان عشق و علاقه‌ای را که در دل مرحوم آقای مجتهدی نسبت به امام حسین(ع) وجود داشت بین اهالی یک شهر تقسیم می‌کردند، همه عاشق آن حضرت می‌شدند. ایشان اصلا طاقت شنیدن نام امام حسین(ع) را نداشتند. مثلا اگر از ساعت هشت صبح تا هشت شب خدمت ایشان بودیم، افراد متعددی می‌آمدند و می‌رفتند و در این بین مثلا 100 ذکر نام امام حسین(ع) به میان می‌آمد، تاثری که بار اول در ایشان می‌دیدید با بار آخر هیچ تفاوتی نمی‌کرد. به معنای واقعی کلمه عاشق امام حسین(ع) بودند
انسان وقتی می‌خواهد به خدمت امام بزرگواری چون حسین بن علی (علیه السلام) برسد باید مراتب ادب را رعایت كند و در نهایت احترام و فروتنی به محضر آن حضرت سلام كند نه با ادعا!......مرحوم حجت‌الاسلام میرزا تقی زرگری )قدس سره) به خاطر انسی که با عاشق دلسوخته و عارف صاحبدل مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی (رحمت الله) داشتند حالات و روحیات آن مرحوم را به روشنی به تصویر می‌كشیدند. روزی تعریف كردند: حاج ملا آقا جان در سفری به عتبات، با سر و وضعی بسیار آشفته و با پای برهنه و بسیار بیدلانه طی طریق می‌كرده‌است. در اثنای راه به دشت همواری می‌رسد و همین كه می‌خواهد از كنار جالیزی عبور كند، دهقان سالخورده عربی كه سرگرم آبیاری بوده و به او نهیب می‌زند كه: تو كیستی و با این سر و وضع در اینجا چه می‌كنی؟! می‌گوید: من عاشق و دلباخته مولایم حسین بن علی (علیه السلام) هستم و بیدلانه به زیارت او می‌روم. دهقان سالخورده با شنیدن پاسخ حاج ملا آقاجان ، بیل خود را بر می‌دارد و به او می‌گوید: ادعای بزرگی كردی! باید ثابت كنی كه عاشقی! می‌پرسد: چگونه؟! می‌گوید: در میان عاشق و معشوق حجاب و فاصله‌ای نیست. از همین جا كه ایستاده‌ای به محبوب خود سلام كن اگر جواب سلامت را دادند كه هیچ و گرنه با همین بیل ادبت خواهم كرد! حاج ملا آقاجان لحظاتی به فكر فرو می‌رود و برای آنكه طرف را بیازماید به او می‌گوید: تو كه این پیشنهاد را به من می‌كنی، این آمادگی را در خود می‌بینی؟! مرد عرب جواب می‌دهد: من كه ادعایی نكرده‌ام تا آن را ثابت كنم، تو باید ادعای خود را ثابت كنی نه من! كه: البینه علی المدعی، ولی با این وجود سلامی می‌كنم، شاید جواب سلام مرا دادند! و بعد تیمم می‌كند و رو به قبله می‌ایستد و می‌گوید: السلام علیك یا ابا عبدالله! حاج ملا آقاجان از چهار جهت جواب سلام آن دهقان سالخورده را از زبان محبوب خود می‌شنود و از هوش می‌رود! پیرمرد دهقان او را به هوش می‌آورد و می‌گوید: حالا نوبت توست! برخیز و عاشقی خود را ثابت كن! حاج ملا آقاجان با دست و پایی لرزان می‌رود و به قول خودش یك وضوی علمایی می‌گیرد و رو به قبله می‌كند و با چشمی گریان و دلی سوزان عرضه می‌دارد: السلام علیك یا ابا عبدالله! بابی انت و امی یا مولای! حاج ملا آقاجان می‌گوید كه من جواب سلام خود را نشنیدم ولی آن پیر مرد عرب كه شكسته دلی مرا دید با لحنی نصیحت آمیز به من گفت: جواب سلام تو را دادند ولی خیلی آهسته! انسان وقتی می‌خواهد به خدمت امام بزرگواری چون حسین بن علی (علیه السلام) برسد باید مراتب ادب را رعایت كند و در نهایت احترام و فروتنی به محضر آن حضرت سلام كند نه با ادعا! باید آدم شد و آدمیت به داشتن سر و وضع پریشان نیست
، روز عاشورا کسی به نام تمیم ابن قحطبه، از فرماندهان شجاع و قوی شام بود، به میدان آمد و مبارز طلبید، خود امام حسین جلو رفت و فرمود: ابن قحطبه من برای مبارزه با تو آمده ام. گفت: حسین برگرد، تو فرزند پیامبری من دلم نمی خواهد کشته شوی همة یارانت کشته شده اند – ظاهراً کسی دیگر نمانده بود – حسین تسلیم شو، اگر تو بجنگی حریف این همه آدم که نمی شوی. شروع کرد به نصیحت کردن امام حسین علیه السلام . پیش خودش می گفت تو بجنگی یا نجنگی نتیجة این جنگ ظاهراً به نفع تو نیست، چون تو یک نفری. امام فرمودند: من بجنگم و با عزت کشته شوم بهتر از این است که مثل یک آدم ذلیل تسلیم شوم. من تسلیم نخواهم شد، حالا حاضری با من مبارزه کنی؟ گفت: بله، وارد نبرد شدند در همان اولین نبرد امام علیه السلام ضربة محکمی به پای تمیم زد، ابن قحطبه از اسب روی زمین افتاد و صدای ناله اش بلند شد. – هر کجای دنیا باشد این جا از نظر نظامی اجازه می دهند که تیر خلاص بزنی، کسی که آمده جلویت جنگیده، حالا روی زمین افتاده، شمشیر بزن و کارش را تمام کن- اما امام آمد بالای سرش، دید دارد التماس می کند، فرمود: چیست ابن قحطبه؟ می خواهم بگویم قبیله ات بیایند تو را ببرند؟ گفت: بله آقا، لطف کنید مرا نکشید، بگویید مرا ببرند. امام فریاد زد: بیایید فرمانده تان ابن قحطبه را ببرید. همشری ها و رفقایش آمدند زیر بغل هایش را گرفتند و با پای مجروح او را بردند. این شجاعت با مروت است، این شجاعت با جوانمردی است، این شجاعت با ایثار است، این شجاعت با از خودگذشتگی است. او فقط به نتیجة جنگ نمی اندیشد
هوالمحبوب: سکونت نوادگان ایه الله سید باقر شفتی در کرمانشاه روزی به ملاقات خانواده شهید سید مجید کلوشادی رفته بودیم. از پدر شهید پرسیدم چرا به شما کلوشادی می گویند؟ گفت کلوشاد یکی از محله های اصفهان است. و ما از نوادگان ایه الله سید باقر شفتی هستیم که پدران ما برای سفر به عتبات عالیات ساکن کرمانشاه شدند...درباره ایه الله شفتی:::در ایام تحصیل در نجف اشرف، آیت اللّه سیدمحمد باقر شفتی، پس از تحمل گرسنگی طولانی، مقداری پول از رفیقش قرض کرد و با این پول، فقط توانست یک جگر بند گوسفند تهیه کند. در راه برگشت به منزل، متوجه سگی شد که همراه بچه هایش در گوشه ای از خرابه افتاده و زوزه می کشند. سید به این حیوان ترحّم کرده و همه جگربند را جلویش گذاشت و سگ با ولع تمام آن را خورد و بعد سر به آسمان بلند کرد، گویا که برای سیّد دعا می کند. مدتی نگذشت که از زادگاه سید، یعنی شَفت کسی آمد و گفت: فلان حاجی مرده و ثلث مال خود را برای شما باقی گذاشته است. سیّد خودش می فرمود که: «حساب کردم و دیدم همان روز که غذای خود را جلو سگ گرسنه گذاشتم، این وصیت در مورد من شده است». یکی از علما می گفت : روزی از اطراف کوچه سید می گذشتم که جلو در خانه ایشان، جمعیت زیادی از فقرا جمع شده بودند. جمعیت آن قدر زیاد بود که کوچه از دو طرف کاملاً مسدود شده بود. سید به تک تک آنها مقادیر زیادی پول بخشید و کسی با دست خالی نرفت. مرحوم شفتی، دو باب مغازه داشت، یکی نانوایی و دیگری قصابی، و با این دو مغازه، نان و گوشت دو هزار خانواده فقیر را تأمین می کرد. آیت الله سید محمد باقر شفتی(ره) اولین کسی بود که مشهور به حجت الاسلام شد . در سال ۱۱۷۵ قمری در رشت بدنیا آمد . او از اولاد باب الحوائج موسی بن جعفر(س) است . در نجف از محضر وحیدبهبهانی وسیدعلی طباطبایی استفاده کرد و بالاخره به مکتب عارف کامل سید اجل نادره دهر حضرت سید بحرالعلوم(ره) وارد و زانوی ادب زد . موقع نماز، بدنش به شدت می لرزید. از نیمه شب تا صبح، مشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال بود. موقع مناجات، حالات خاصی داشت و بی اختیار با صدای بلند گریه می کرد. در اواخر عمر، پزشکان گریه زیاد را برایشان خطرناک دانستند و سید را از این کار منع کردند، ولی باز هم بی اختیار اشک از چشمانش جاری می شد».روح بسیار لطیف سیّد، توان شنیدن مصیبت های اهل بیت علیهم السلام را نداشت و باشنیدن روضه و مصیبت، حالت عجیبی به او دست می داد و از خود بی خود می شد. تا زمانی که سید در مسجد حضور داشت، روضه خوانان بالای منبر نمی رفتند.سیدمحمدباقر شفتی، با تمام توان، به حل مشکلات مردم می پرداخت. ایشان گاه پس از اقامه نماز صبح در مسجد، تا نماز ظهر به مشکلات مردم رسیدگی می کرد و بعد از نماز ظهر در همان مکان ناهارمی خورد و دوباره تا غروب، به حل و فصل امور مردم می پرداخت. سید محمد باقر شفتی، در محله بیدآباد اصفهان، مسجد با عظمتی بنا کرد که از نادرترین مساجد ایران به شمار می آید. روزی فتحعلی شاه، بنای نیمه کاره این مسجد بزرگ را دید و گفت: شما قدرت تکمیل این بنای عظیم را ندارید، مرا هم در تکمیل مسجد شریک گردانید. سید قبول نکرده و فرمود: دست من در خزانه خداوند عالم است. سید تا آخر عمر شریفش در این مسجد نماز می خواند و به خاطر محبوبیتی که در بین مردم داشت، هزاران نفر در نماز او شرکت می کردند.فتحعلی شاه، از میرزای قمی خواست تا عالمی وارسته را برای اقامه نماز جماعت در مسجد شاه تهران معرفی کند. میرزای قمی در جواب نوشت: آقا سید محمد باقر شفتی در اصفهان ساکن است، از او بهتر سراغ ندارم. حاکم اصفهان شخصا خواسته فتحعلی شاه را به سید رساند، ولی با مخالفت سید مواجه شد. او در برابر درخواست شاه گفته بود: «من وظیفه خود را چنین تشخیص می دهم که در خدمت مردم این منطقه باشم و با اختیار خودم به تهران نخواهم رفت».حاکمان جور که نمی توانستند محبوبیت، نفوذ و قدرت سید شفتی را تحمل کنند و ایشان را مانعی بر سر راه اهداف شوم خود می دیدند، با دادن وعده های بزرگ به چهار نفر از شرورترین افراد، از آن ها خواستند هر طور شده سید را به قتل برسانند. آن ها در دل شب وارد منزل سید شدند. دراین حال، سید با خداوند خلوت کرده و به مناجات مشغول بود. یکی از آن ها خواست سید را با تیر بزند، ولی دستش لرزید و به زمین افتاد و حالت غش به او دست داد. نفرات بعدی همین کار را تکرار کردند، ولی همگی اُفتادند و سرانجام از کار خود پشیمان شده و به دست سید، توبه کردند و منزل ایشان را اشک ریزان ترک کردند.سرانجام در 85 سالگی، پس از سال ها تلاش خستگی ناپذیر، در روز پنجشنبه دوم ربیع الاول 1260ق، مرغ روحش به آشیان قدس پرکشید و پیکر پاکش، در مسجد سید اصفهان که به دست خودش بنا شده بود، به خاک سپرده شد .
«روزی روحانی ژنده پوش و ساده زیستی، درب منزل میرزا را می‌زند. وقتی خادم در را باز می کند،می گوید برای دیدن آقا آمدم. خادم گفت: مراجع و بزرگان به سادگی فرصت دیدار با ایشان را نمی‌یابند تو چطور قصد دیدار با ایشان را داری؟! روحانی گفت به میرزا بفرمایید فلانی آمده است. میرزا با شنیدن اسم آن روحانی به سرعت نزد او آمد و استقبال کم نظیری از آن روحانی ژنده پوش و ساده زیست کرد. پس از رفتن او، شاگردان علت این استقبال را از مرحوم میرزا پرسیدند که وی پاسخ داد: آن فرد بسیار با استعداد و دارای نبوغ عالی و هم بحث من بود تا آنکه روزی راه خود را پیدا کرد و گفت: باید به فلان منطقه که هیچ عالمی ندارد بروم. میرزا پرسید: استقبالی از تو در آن منطقه نمی شود که وی پاسخ داد: در مسجد به مردم می‌گویم برای خدمت آمدم و نمی‌خواهم سربار شما باشم. میرزا ادامه داد: او برای معاش، شب‌ها نان‌های خشک باقیمانده مردم را از کوچه‌ها جمع و ارتزاق می‌کرد. وی تمام مشکلات را تحمل کرد، در آن منطقه ماند و تحول عظیمی ایجاد کرد. بنده حاضرم، مرجعیتم را بدهم و تمام ثواب اعمال او را بگیرم».
۲۳ صفر سالروز شهادت مادر مولا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها تسلیت باد... هديه بروحشان سه صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عج...
🌺 زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. زن میگویدخدا رحیم است و میرود. سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند. با تعجب از خدا میپرسد :بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه بدون فرزندخلق شده بود!!!؟ وحی میرسد:هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر میکند... از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...
- داستان اعجاب انگیز دفن فاطمه بنت اسد ، مادر امیر المومنین علیه السلام در اینجا توجه شما را به این روایت جلب می‌‌کنیم: زنان چون از غسل فاطمه فارغ شدند، رسول خدا (ص) را خبر کردند، حضرت یکی از پیراهن‌های خود را به آنها داد و فرمود: فاطمه را در این پیراهن کفن کنید. پس از کفن فاطمه، حضرت رسول (ص) جنازه را بر دوش خود گرفت و همچنان در زیر جنازه او بود تا به محل دفن رسید. آنگاه جنازه را گذاشت و داخل قبر شد و لحظه‌ای خوابید و سپس او را در قبر نهاد. آنگاه مدتی با او سخن گفت و در آخر سه بار فرمود: پسرت، پسرت، پسرت. آنگاه از قبر بیرون آمد و خاک روی آن ریخت و پس از آن خود را روی قبر انداخت و حاضران شنیدند که فرمود: «لا اله ‌الا اللهم انی استودعها ایاک»؛ معبودی جز خدای یکتا نیست، پروردگارا من او را به تو می‌سپارم، مسلمانان پرسیدند: یا رسول‌الله ما امروز کارهایی را از شما مشاهده کردیم که قبل از آن ندیده بودیم! حضرت فرمود: من امروز دیگر احسان و نیکی‌های ابوطالب را از دست دادم، فاطمه کسی بود که اگر چیزی نزد خود داشت، مرا بر خود و فززندانش مقدم می‌داشت. من روزی از قیامت سخن به میان آوردم و از اینکه مردم برهنه محشور می‌شوند، پس فاطمه گفت: وای از این رسوایی، پس من هم ضمانت کردم که خدا او را با بدن پوشیده محشور گرداند، از فشار قبر سخن گفتم او گفت: وای از ناتوانی پس من ضمانت کردم که خدا او را کفایت کند و اینکه خم شدم و با او سخن گفتم برای این بود که پرسش‌هایی را که از او می‌شود را به او تلقین کرده باشم. چون از او پرسیدند: پروردگارت کیست؟ پاسخ داد، چون پرسیدند پیامبرت کیست؟ او پاسخ داد و چون پرسیدند امام و ولی تو کیست؟ در پاسخ ماند به او گفتم: پسرت. در روایتی آمده که رسول خدا (ص) پس از دفن «فاطمه بنت اسد» به عمار فرمود: به خدا سوگند از قبر فاطمه بیرون نیامدم جز آنکه دو چراغ از نور دیدم که نزد سر فاطمه و دو چراغ نزد دست‌های او و دو چراغ نزد پاهای او بود و دو فرشته که تا روز قیامت برای او استغفار می‌کنند
🔴 پدر مهسا امینی: سوءاستفاده‌کنندگان دلسوز ما نیستند / قول رسیدگی رئیس جمهور قوت قلب ما شد 🔹«امجد امینی» پدر مهسا امینی: تا آنجایی‌که می‌دانم دخترم مقابل مترو شهید حقانی دستگیر شده و از آنجا او را بردند، به‌طوری‌که به محض پیاده شدن از مترو او را گرفتند و سوارش کردند. 🔹آن زمان مهسا و پسرم از مأموران خواهش کرده و گفته بودند ما بچه شهرستانیم و آدرس بلد نیستیم و پسرم اصرار می‌کند که خواهرم را نبرید اما جوابی نگرفته بودند. هفته قبل شمال بودیم و از آنجا به تهران رفتیم که این‌گونه از ما پذیرایی شد. مانتو دخترم مشکلی نداشت و حجابش پوشیده بود. 🔹پسرم زمانی‌که با من تماس گرفت در هشتگرد بودم و بلافاصله خودم را به بیمارستان رساندم. پزشکش رو پیدا کردم و به گفته پزشک و پرستاران، مهسا دچار مرگ مغزی و ایست قلبی شده بود. 🔹به ما گفتند یکسری از اعضای بدنش هنوز زنده است. ما امیدوار بودیم، برگردد ولی هیچ‌نتیجه‌ای نگرفتیم؛ حتی به من گفتند باید برای حفظ کلیه‌ها، مهسا دیالیز شود گفتم هر عمل و کاری برای حفظ جان دخترم می‌توانید، انجام دهید و امضا هم کردم. طرح برخی ادعاها مبنی بر اینکه من اجازه عمل مهسا را نداده‌ام، دروغ بوده و صحت ندارد چراکه همه برگه‌ها را امضا کردم. اما فایده نکرد و دخترم رفت. 🔹انتظار خود و خانواده‌ام فقط این است که عاملان و اشخاصی که باعث فوت دخترم مهسا شدند، در ملأعام بازجویی شوند که چرا این کار را کردند و به سزای عمل خود برسند تا خون دخترم پایمال نشود. مسئولان کشوری قول پیگیری و بررسی علت فوت دخترم را به ما داده‌اند تا جایی‌که آیت‌الله رئیسی در تماس تلفنی که با خودم داشت، گفتند که موضوع به‌جد بررسی می‌شود و این قوت قلب و امیدی برایمان شده است. 🔹کسانی که از موضوع مرگ مهسا دنبال سوءاستفاده هستند، هیچ ارتباطی با ما ندارند و ما نیز کاری به آنان نداریم، آن‌ها دلسوز ما نیستند، آن چیزی که واقعیت داشته خودم در مصاحبه‌ها اعلام کرده‌ام، فقط درخواستمان بررسی علت مرگ دخترم و برخورد با بانیان این حادثه بوده و این تنها آرزویمان است.
ماجرای زنی جاسوس بنام ساره در صدر اسلام چیست؟«در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آماده فتح مكّه مى شد و مقدّمات آن را در مدينه فراهم مى ساخت اصرار داشت تا اخبار به مكّه منتقل نشود، در اين ميان يكى از مسلمانان به نام «حاطب بن ابى بلتعه» كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود گرفتار يك وسوسه شيطانى شد و آن اينكه ممكن است مشركان مكّه مزاحم خانواده بى سرپرست او در مكّه شوند، و او مى خواست خدمتى به آنان كند تا نسبت به آنان مزاحمت ننمايند! زنى را به نام «ساره» - كه از اهل مكّه بود و به مدينه آمده بود و مى خواست بازگردد - ديد و گفت: من نامه اى مى نويسم، آن را به اهل مكّه برسان، و ده دينار ـ و به گفته بعضى ده درهم ـ نيز به او داد و در نامه چنين نوشته بود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع باشيد! پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين جاسوسى زشت آگاه شد ـ گفته مى شود كه جبرئيل امين اين ماجرا را به آن حضرت اطلاع داد ـ بلافاصله به حضرت على(عليه السلام)، عمّار، زبير، طلحه، مقداد و ابومرثه مأموريت دارد تا سوار بر مركب شوند، به سوى مكّه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاه ها به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از حاطب به مشركين مكّه است[نامه را از او بگيريد]. آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده بود به او رسيدند، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست! اثاث سفر او را به دقّت تفتيش كردند و چيزى نيافتند، همگى تصميم به بازگشت گرفتند جز على(عليه السلام) كه فرمود: نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوييم، شمشير را كشيد و فرمود: نامه را بيرون بياور و الَّا گردنت را مى زنم! ساره ترسيد و نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند و حضرت به سراغ حاطب فرستاد، فرمود: مى دانى اين نامه از كيست؟ عرض كرد: بلى، فرمود: چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟! او عذرى را كه در بالا گفتيم مطرح كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ طبق مصالحى ـ عذرش را پذيرفت، ولى عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا اجازه بده گردن اين منافق[جاسوس] را بزنم! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: او از مجاهدان بدر است و خداوند نظر خاصّى به آنها دارد. آيات آغاز سوره «ممتحنه» نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها به شدّت بپرهيزند؛ چرا كه دنيا و آخرتشان را تباه مى كند».(1) در اين ماجرا که انجام جاسوسى براى دشمن بود، دستگاه ضدّ جاسوسى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ خواه از طريق اطلاع جبرئيل امين باشد يا از هر مبدأ ديگر ـ برنامه دشمن را خنثى كرد، به طورى كه هيچ خبرى از حركت مسلمانان و ارتش اسلام به سوى مكّه به آنها نرسيد و اهل مكّه در برابر ورود لشكر اسلام كاملا غافلگير شدند و همين سبب شد كه بزرگترين پايگاه مشركان تقريباً بدون جنگ و خونريزى به دست مسلمين بيفتد و اين كار بسيار مهمّى بود، در حالى كه اگر آن زن جاسوس به هدف خود مى رسيد، شايد خون هاى زيادى ريخته مى شد و اين خود نشان مى دهد كه دستگاه هاى اطلاعاتى يا ضدّ اطلاعاتى تا چه اندازه مى توانند در سرنوشت يك قوم و ملّت اثر بگذارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نظر صاف و ساده امام خمینی راجع به گشت ارشاد ،ای قربون اون ساده گویی ولهجه شیرنش خدایش بیامرزد🙏 🔴به پویش بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
یا صاحب الزمان(عج) در خاطراتی یکی از جانبازان ساکن مشهد آمده است: در آخرین عملیاتی که شرکت داشتم. زخمی شدم. بعثی ها بعد از به اسارت درآوردن، من را بالای کامیون انداخته، به طرف عراق بردند. بین راه کامیون متوقف شد تا تعدادی دیگر از اسیران را سوار کنند. در آن بین، ناگهان یک سرباز عراقی اسلحه را مسلح کرد و مرا مورد هدف قرار داد. همان طور که با ترس و اضطراب به اسلحه نگاه می کردم، عرض کردم: یا صاحب الزمان، عنایتی فرما این سرباز عراقی من را نکشد! در آن لحظه یک افسر عراقی آمد با لگد سرباز را به گوشه ای پرتاب کرد. پیش من حضور به هم رسانده، گفت: انت شیعی؟ (تو شیعه ای) پاسخ دادم: نعم (آری). گفت: انا شیعی (من شیعه ام). آن گاه مرا بوسید، نوازش کرد و خداحافظی نمود و رفت.(عنایات امام زمان(ع)، ص56 58.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانی همیشه حاضر در صحنه😎 رفته وسط اغتشاشگرا ببین چی میگه! وسط اغتشاش گرا بلند میگه: مرگ بر ضد ولایت فقیه 😍 دمت گرم داداش😍
امام‌ باقر(ع‌)فرمود:ما وشيعيانمان‌ حزب‌ الله هستيم‌ وحزب‌ الله پيروزاست‌.
یکی از صد تا.mp3
9.95M
خدا هم پارتی بازی می‌کنه؟چرا بعضیا دعاهاشون سریع مستجاب میشه، اما من صدتا چلّه و ختم می‌گیرم، بازم حاجتهام روا نمیشه؟ ویژه شب جمعه ( )