فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای شب قدری که امروز اجابت شد!
دعای قابل تامل شب قدر آیت الله سلیمانی
@BisimchiMedia
سالروز تخریب قبور امامان معصوم بدست وهابیون:: در هشتم شوال سال ۱۳۴۴ ه.ق قبور ائمه بقیع (ع) و قبر حضرت حمزه در احد، به دست و هابیون تخریب شد. آنان بعضی دیگر از اماکن مقدس را هم تخریب کردند که عبارتند از:
🔹قبر منسوب به فاطمه زهرا (ع)
🔹قبر فاطمه بنت اسد (س)
🔹قبر مطهر حضرت ام البنین (س)
🔹قبر ابراهیم پسر پیامبر (ص)
🔹قبر اسماعیل فرزند حضرت صادق (ع)
🔹قبر دختران پیامبر (ص)
🔹قبر حلیمه سعدیه
🔹و قبور شهداى زمان پیامبر (ص).
وهابیان در سال ۱۳۴۳ در مکه گنبدهاى قبر حضرت عبد المطلب، ابى طالب، خدیجه و زادگاه پیامبر (ص) و فاطمه زهرا (س) را با خاک یکسان کردند. در جده نیز قبر حوا و دیگر قبور را تخریب کردند.
همچنین در مدینه گنبد نبوى را به توپ بستند، ولى از ترس مسلمانان قبر شریف را تخریب نکردند.
در همان سال به کربلاى معلى حمله کردند و ضریح را کندند و جواهرات نفیس حرم مطهر را که از هدایاى سلاطین بود، غارت کردند و قریب به ۷۰۰۰ نفر از علما و سادات و مردم را کشتند. سپس به سمت نجف رفتند که موفق به غارت نشدند و شکست خورده برگشتند.
جابر وارد مسجد کوفه شد... .
جابر گويد كه وارد مسجد كوفه شدم وديدم اميرالمؤمنين(ع)چيزي برزمين مينويسد ولبخند ميزند.از حضرت علت تبسم راپرسيدم.فرمود:تعجب ميكنم از كساني كه اين آيه را ميخوانند وليبه آنمعرفت ندارد.بعد آية 35نور را تلاوت كردند«الله نورالسموات والارضمثله كمشكاة فيها المصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانّهاكوكبٌ دُريٌ يوقد مِن شجرةٍ مباركه زيتونة لاشرقية ولاغربية يكادُزيتها يُضيءُ ولوميمسسه نارٌ.نورٌ علي' نور يهدي الله لِنوره مَن يشاءويضرب الله الامثال للناس والله عليمٌ حكيمٌ.»
فرمود:مشكات «محمّد»است.«مصباح»منم.«زجاجةالزجاجة»حسنوحسين هستند.«كانّها كوكب درّي»علي بن الحسين است.«يوقد مِن شجرةمباركة»محمد بن علي است. «زيتونة»جعفربن محمد است.«لاشرقية»موسي بن جعفر است.«لاغربية» علي بن موسي است.«يكاُ زيتها يُضيء»محمد بن علي است.«لو لم تمسسه نارٌ»علي بن محمد است.«نور علي'نور»حسن بن علي است.«يهدي الله لنوره مَن يشاء»قائم مهدي است. .{تفسیر جامع ج4ص494 وتفسیر برهان ج2ص134}.
روضه شب جمعه:در دعای ندبه امده است:
فَعَلَى الْأَطائِبِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِما وَآلِهِما فَلْيَبْكِ الْباكُونَ، وَ إِيَّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النَّادِبُونَ، وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَذْرِفِ الدُّمُوعُ، وَلْيَصْرُخِ الصَّارِخُونَ، وَيَضِجَّ الضَّاجُّونَ، وَيَعِجَّ الْعاجُّونَ،
پس بر پاکیزگان از اهلبیت محمّد و علی (درود خدا بر ایشان و خاندانشان)، باید گریهکنندگان بگریند و زاریکنندگان زاری کنند و برای مانند آنان باید اشکها روان شود و فریادکنندگان فریاد زنند و شیونکنندگان شیون کنند و خروشندگان بخروشند،...وقتی خیمه هارو اتیش زدند یکی از لشکریان دشمن میگه: دیدم یه دختر بچه دامنش آتیش گرفته،پای برهنه رو خارها داره میدوه،دشمن میگه دلم براش سوخت،گفتم: برم دامنش رو خاموش کنم...همچین که نزدیکش شدم دیدم دستش رو روی سرش گذاشت...گفت: ای مرد! بخدا من بابا ندارم،من یتیم شدم..گفتم کاریت ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم...میگه:تا آتیشش رو خاموش کردم...دیدم انگار یه چیزی میخواد بگه روش نمیشه...از چهره اش خوندم گفتم چی میخوای بگو؟گفت: یه مقدار آب داری به من بدی..میگه: رفتم یه مقدار آب آوردم به دستش دادم دیدم نمیخوره...گفتم:مگه آب نمیخواستی،چرا نمی خوری؟گفت: به من بگو راه علقمه از کجاست؟ میخوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نکشه...
ناگهان همه ساکت شدند! (حکایت ملا ابو القاسم قندهاری)
فاضل جلیل «ملاّ ابو القاسم قندهاری» فرمود:
در سال ١٢۶۶ هجری در شهر قندهار، خدمت ملاّ عبد الرحیم (پسر مرحوم ملاّ حبیب الله افغان) کتاب «هیئت» و«تجرید» را درس می گرفتم. (این دو کتاب از دروسی است که سابقا در حوزه خوانده می شد والآن هم کم وبیش آنها را می خوانند.) عصر جمعه ای به دیدن ایشان رفتم. در پشت بام شبستان بیرونی او، جمعی از علما وقضات وخوانین افغان نشسته بودند. بالای مجلس، پشت به قبله ورو به مشرق، جناب «ملاّ غلام محمّد» قاضی القضات، «سردار محمّد خان» ویک نفر عالم عرب مصری وجمعی دیگر از علماء نشسته بودند.
بنده ویک نفر از شیعیان که پزشک سردار محمد بود، وپسرهای ملا حبیب الله، پشت به شمال نشسته بودیم. پسر قاضی القضات ومفتی ها برعکس ما، یعنی رو به قبله وپشت به مشرق در پایین مجلس همراه با جمعی از خوانین نشسته بودند.
سخن در مذمّت ونکوهش مذهب تشیع بود، تا به این جا کشید که قاضی القضات گفت: «از خرافات شیعه، آن است که می گویند: (حضرت) م ح م د مهدی (علیه السلام) پسر (حضرت) حسن عسکری (علیه السلام) سال ٢۵۵ هجری در سامرّا متولّد شده ودر سال ٢۶٠ در سرداب خانه خود غایب گردیده وتا زمان ما هم هنوز زنده است ونظام عالم بسته به وجود اوست».
همه اهل مجلس در سرزنش وناسزا گفتن به عقاید شیعه هم زبان شدند؛ مگر عالم مصری که قبل از این سخن قاضی القضات، بیشتر از دیگران شیعه را سرزنش می کرد. او در این وقت، خاموش بود وهیچ نمی گفت؛ تا این که سخن قاضی القضات به پایان رسید.
در این جا عالم مصری گفت: «در سال فلان، در مسجد جامع «طولون» پای درس حدیث حاضر می شدم. فلان فقیه، حدیث می گفت. سخن به شمایل (حضرت) مهدی (علیه السلام) رسید.
قال وقیل، برخاست وآشوب به پا شد. ناگهان همه ساکت شدند؛ زیرا جوانی را به همان شکل وشمایل ایستاده دیدند، در حالی که قدرت نگاه کردن به او نداشتند!»
چون سخن عالم مصری به این رسید، ساکت شد. بنده دیدم اهل مجلس ما همگی ساکت شده اند ونظرها به زمین افتاده است وعرق از پیشانی ها جاری شد. از مشاهده این حالت، حیرت کردم. ناگاه جوانی را دیدم که رو به قبله در میان مجلس نشسته است! به مجرّد دیدن ایشان، حالم دگرگون شد. توانایی دیدن رخسار مبارکشان را نداشتم ومانند بقیه اهل جلسه، بی حسّ وبی حرکت شدم.
تقریبا ربع ساعت همه به این حالت بودیم وبعد آهسته آهسته به خود آمدیم. هر کس زودتر به حال طبیعی برمی گشت، بلند می شد ومی رفت. تا آن که همه جمعیت به تدریج وبدون خداحافظی رفتند ومن آن شب را تا صبح هم شاد وهم غمگین بودم، شادی برای آن که مولای عزیزم را دیدار کرده ام، واندوه به خاطر آن که نتوانستم بار دیگر بر آن جمال نورانی، نظر کنم وشمایل مبارکش را درست به ذهن بسپارم.
فردای آن روز برای درس رفتم، «ملاّ عبد الرّحیم» مرا به کتابخانه خود خواست ودر آن جا تنها نشستیم. ایشان فرمود: دیدی دیروز چه شد؟ حضرت قائم آل محمّد (علیهم السلام) تشریف آوردند وچنان تصرّفی در اهل مجلس نمودند که قدرت سخن گفتن ونگاه کردن را از آنها گرفتند وهمگی شرمنده ودر هم وپریشان شدند وبدون خداحافظی رفتند.
من این قضیه را به دو دلیل انکار کردم: یکی اینکه تقیه کردم ودیگری آن که می خواستم یقین کنم که آنچه دیده ام خیال نبوده است؛ لذا گفتم: من کسی را ندیدم واز اهل مجلس هم چنین حالتی را مشاهده نکردم. گفت: مطلب از آن روشن تر است که تو بخواهی آن را انکار کنی. بسیاری از مردم دیشب وامروز برای من نوشتند وبرخی هم آمدند وشفاها جریان را نقل کردند.
روز بعد، پزشک «سردار محمّد» را که شیعه بود دیدم، گفت: چشم ما از این کرامت روشن باد، «سردار محمّد علم خان» هم در دین خود سست شده است ونزدیک است او را شیعه کنم.
چند روز بعد، اتفاقا پسر قاضی القضات را دیدم گفت: پدرم تو را می خواهد. هر قدر عذر آوردم که نروم، نپذیرفت. ناچار با او به حضور قاضی القضات رفتم. در آن جا جمعی از مفتی ها وآن عالم مصری وافراد دیگر حضور داشتند. بعد از سلام وتحیت با قاضی القضات، ایشان چگونگی آن مجلس را از من پرسید. گفتم: من چیزی ندیده ام وغیر از سکوت اهل مجلس وپراکنده شدن بدون خداحافظی، متوجّه مطلب دیگری نشدم!
قاضی القضات گفت: چون طالب علم است، دروغ نمی گوید، شاید حضرت فقط خود را برای منکرین وجودش جلوه گر ساخته باشد تا موجب رفع انکار ایشان شود. وچون مردم فارسی زبان این نواحی، نیاکانشان شیعه بوده اند واز عقاید شیعه، اعتقاد کمی به وجود امام عصر (علیه السلام) برای آنها باقی مانده است، ممکن است او هم ندیده باشد!
اهل مجلس بعضی از روی اکراه وبرخی بدون آن، سخن قاضی القضات را تصدیق کردند وحتّی مطلب او را تحسین نمودند
https://ketabsarfipoor.ir/
در یکی از مدارس،
دور افتاده یاسوج معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانشآموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانشآموزان شروع به خندیدن و او را مسخره میکردند.
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از اعتماد به نفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانشآموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانشآموز را فرا خواند و به او برگهای برگهای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچکس در مورد این موضوع صحبت نکند.
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد.
هیچکدام از دانشآموزان نتوانسته بود حفظ کند.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.
بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند.
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار میکرد و از بچّه ها میخواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار میداد.
کم کم نگاه همکلاسیها نسبت به آن دانشآموز تغییر کرد.
دیگر کسی او را مسخره نمیکرد.
آن دانشآموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ" مینامید، نیست، پس دانشآموز تمام تلاش خود را میکرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاسهای بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است که در بیمارستان ابن سینای شیراز شهر صدرا صدها پیوند کبد انجام داده است.
این قصه را *دکتر ملک حسینی* در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته، انسانها دو نوعند:
نوع اوّل کلید خیر هستند. دستت را میگیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن میدهند.
نوع دوم انسانهایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بیارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل میکنند.
این دانشآموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسانها بشود که بخت با او یار بود.
و آن معلم کسی نبود جز *محمد بهمن بیگی* اَبَر مردی بزرگ که چون ستارهای در دل شبهای سیاه روزگاران درخشید و معجزه کرد.
استاد بهمن بیگی نویسندهای چیره دست با ذهنی خلاق و مدیری لایق بود و نشان داد که اگر اراده باشد میتوان مردمی را از فرش به عرش رساند که نمونه آن دکتر ملک حسینی است.
روحش جاودان و یادش گرامی. 💐❤️
این داستان واقعی را برای هر کسی که میشناسید ارسال کنید تا تشکری باشد از همه معلمین درستکار ایران زمين 🙏
📲 فضائلی، عضو دفتر حفظونشر آثار رهبر انقلاب: آیتالله خامنهای تجسس در امور شخصی و خصوصی دیگران در فضای مجازی و حقیقی را جایز نمیدانند
@Farsna
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ذکر مصیبت حجتالاسلام علی سلیمانی بر پیکر پدرش آیتالله سلیمانی در شیرگاه زادگاه شهید
▪️عید سال ۱۳۸۱ اخوی ما در سانحه تصادف به رحمت خدا رفتند، تازه فهمیدیم امام حسین جوان از دست داد یعنی چی. دیدیم لحظه لحظه آب شدن ابویمان را بعد از فوت جوانش، ما چشیدیم.
▪️وقتی در #بابلسر، قائمشهر، شیرگاه ما پشت پیکر ابویمان بودیم و تابوت دست مردم بود فهمیدیم وقتی میگفتند سر شهدا دست سپاه بود و بچهها پست سرها، داشتند میدیدند یعنی چی.
▪️رقیه جان ما هم مثل تو فرزند شهید شدیم، ولی به ما این مردم شریف دانه دانه تسلیت گفتند و آرامش دادند ولی به تو تازیانه زدند. اگر از غافله عقب میاُفتادی کُتکت میزند چون دیگه عباس نبود.
▪️رقیه جان؛ وقتی پیکر ابویمان را بردند غسل دادند دیدیم صورتش جای گلوله بود اما بدنش سالم بود. ولی رقیه جان سر بریده برای تو آوردند.
▪️خون صورت ابوی ما را شستند، ولی صورت امام حسین(ع) با همان خونی که ریش ایشان خضاب شده بود با همان خون آوردند.
▪️فقط در یک چیز من با شما (حضرت رقیه) شباهت دارم، دوتایمان دلمان برای پدرمان تنگ شد.
جمعه، ٨ اردیبهشت ۱۴۰۲.
🆔 @Babol_Babolsar
اویس در نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
اویس قرنی، یکی از سپیدرویان تاریخ است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در گرامی داشت او سخن ها گفته است. آن حضرت در حدیثی، اویس را دوست و یار خود و یکی از بهترین و نیکوکارترین تابعین معرفی می کند. بارها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دیدار اویس اظهار اشتیاق می کرد و می فرمود: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند». ایشان گاه رو به جانب یمن می کرد و می گفت: «من نسیم خدایی را از سوی یمن می بویم». سلمان فارسی پرسید: ای رسول خدا، این شخصی که بوی خوش او را از یمن می بویی، کیست؟ پیامبر فرمود: «در یمن شخصی است به نام اویس قرنی که در روز قیامت محشور می شود و جمعیت بسیاری را به تعداد افراد و قبیله پرجمعیتِ ربیعه و مُضرّ، شفاعت می کند».
سیمای ظاهری اویس در کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یاران خویش امر فرمودند که هر یک از شما اویس قرنی را ملاقات کرد، سلام مرا به او برساند و از او درخواست استغفار کند. اصحاب از وی پرسیدند: یا رسول اللّه ، اویس قرنی کیست؟! پیامبر نشانه های وی را این گونه بیان کرد: «اویس چشمان سیاه مایل به کبودی دارد و بین دو کتف او، اثر ماه گرفتگی است. گندم گون بوده و چانه اش کشیده و قامتش معتدل است. ... قرآن تلاوت می کند و اشکش همواره از خوف خدا جاری است. دو جامه کهنه دارد. در زمین گمنام است، ولی آسمانیان او را می شناسند. اگر به خدا قسم خورد، سوگندش پذیرفته است. روز رستاخیز به دیگر مردمان گفته می شود وارد بهشت شوید، ولی به اویس می گویند بمان و شفاعت کن. خداوند به تعداد دو قبیله ربیعه و مُضرّ، شفاعت او را می پذیرد»... اویس در رکاب امیرالمومنین در جنگ صفین به شهادت رسید.
دختر این مرجع تقلید در مراسم محضر امام زمان علیه السلام رسید
آیت الله«محمد علی اراکی» یکی از علمای بزرگ حوزه علمیه قم است، کسی در تقوی و عظمت مقام علمیش تردید ندارد.
مولف کتاب گنجینه دانشمندان در جلد دوم نقل می کند:
معظم له فرمودند: دخترم که همسر حجة الاسلام آقای حاج سید آقای اراکی است می خواست تنها به مکه مکرمه مشرف شود و می ترسید نتواند، در اثر ازدحام حجاج طوافش را کامل و راحت انجام دهد.
من به او گفتم: اگر به ذکر «یا حفیظ یا علیم» مداومت کنی خدا به تو کمک خواهد کرد. او مشرف به مکه شد و برگشت، در مراجعت یک روز برای من تعریف می کرد که من به آن ذکر مداومت میکردم و بحمدالله اعمالم را راحت انجام می دادم.
تا آنکه یک روز در هنگام طواف، بوسیله جمعی از سودانیها ازدحام عجیبی را در طواف مشاهده کردم. قبل از طواف با خود فکر می کردم که من امروز چگونه در میان این همه جمعیت طواف کنم، حیف که من در اینجا محرمی ندارم، تا مواظب من باشد، مردها به من تنه نزنند،
ناگهان صدائی شنیدم! کسی به من می گوید: متوسل به «امام زمان»(ع) بشو تا بتوانی راحت طواف کنی.
گفتم:« امام زمان» کجا هستند؟
گفت: همین آقا است که جلو تو می روند.
نگاه کردم دیدم، آقای بزرگوار پیش روی من راه می رود و اطراف او قدر یک متر خالی است و کسی در آن حریم وارد نمی شود.
همان صدا به من گفت: وارد این حریم بشو و پشت سر آقا طواف کن. من فوراً پا در حریم گذاشتم و پشت سر حضرت ولی عصر(ع) می رفتم و به قدری نزدیک بود که دستم به پشت آقا می رسید!
آهسته دست به پشت عبای آن حضرت گذاشتم و به صورتم مالیدم، و می گفتم آقا قربانت بروم، ای «امام زمان» فدایت بشوم، و به قدری مسرور بودم، که فراموش کردم، به آقا سلام کنم.
خلاصه همین طور هفت بار طواف را بدون آنکه بدنی به بدنم بخورد و آن جمعیت انبوه برای من مزاحمتی داشته باشد انجام دادم. و تعجب می کردم که چگونه از این جمعیت انبوه کسی وارد این حریم نمی شود.