eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
انا لله و انا الیه راجعون رهبرا ، اماما ،تسلیت ..😩😩😩😩😩 به خدا پناه می‌بریم. جنگ ترکیبی فواحش و دواعش با اسلام ناب محمدی صل الله علیه وآله وسلم و جمهوری اسلامی ایران عزیز . خدایا به بعضی مسؤلین ما غیرت بده . ما را از برخورد فیزیکی و زدودن ننگ این فواحش متعفن از جامعه حسینی منع کرده اند و حتی تهدید به مواخذه قضایی!! پناه بر خدا 😢😢😢😢😢😢 پروردگارا به رهبر معظم انقلاب اسلامی روحی فداه صبر و استقامت بیشتر عنایت بفرما تا با این بعضی مسؤلین فشل و ترسو به روش امام گونه شان عمل کنند . آمین یا رب العالمین.. یاعلی
ماجرای مسلمان شدن ژاکلین دختر مسیحی توسط شهید مجتبی علمدار در عالم رؤیا دیدم در بیابانی ایستاده‌ام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و گفت: «زهرا، بیا بیا می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود مرتب زهرا خطابم می‌کرد. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، در میان شهدای هشت سال دفاع مقدس شهدای سادات نیز فراوان بودند. فقط ۲۵۰۰ شهید سادات در تهران داریم که بیش از ۲۰۰۰ نفر آن‌ها در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شده‌اند. «سید مجتبی علمدار» نیز یکی از شهدایی‌ است که نامش در لیست ذریه زهرا(س) به ثبت رسیده. سید مجتبی در دی ماه سال ۱۳۷۰ با سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن زهرا سادات علمدار است. شهید علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و مسیحیعملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود چندین سال پس از جنگ و در سال ۱۳۷۵ بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست. «ژاکلین زکریا» خاطره‌ای در رابطه با این شهید را در “علمدار” نقل می‌کند که نشان دهنده تاثیرگذاری این شهید حتی پس از شهادتش است. این خاطره در یکی از شماره‌های ماهنامه فکه نیز منتشر شده است. خاطره به قرار زیر است: خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی می‌رویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است می‌رویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم ۲۸ اسفند ساعت ۳ نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستاده‌ام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد. راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند وسفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنه‌ای قرار داشت به عکس‌ها که نگاه کردم می‌دیدم که انگار با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا. آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و…» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی». به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمی‌دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌نام موقع ثبت‌نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین ۱۳۷۸ بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی‌ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی‌دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم. از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که جنوب بودیم فهمیدم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم گریه به حال خودم که بان آن‌ها زمین تا آسمان فرق داشتم.
شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس می‌کردم خاک آنجا با من حرف می‌زند با مریم دعا می‌خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم. بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام
‌‌🔴 ️ریاست های محترم جمهور،مجلس و قوه قضائیه/جناب آقایان رئیسی قالیباف و محسنی اژه ی 🔹با سلام و احترام لایحه اخیر تهیه و تنظیم شده از سوی قوه قضائیه در موضوع حمایت از عفاف و حجاب، خشم انقلابی مردم شریف و دیندار ایران را برانگیخت. لایحه ای که فتوای رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای مبنی بر حرمت سیاسی و شرعی کشف حجاب را نادیده انگاشته، با تخفیف جرم انگاری و تنزیل آن به تخلف، موجبات قبح شکنی در جامعه را به سهولت فراهم آورده و بجای آنکه از آمران به معروف و ناهیان از منکر حمایت نماید، از فرد بی حجاب حمایت نموده و در متن لایحه اماکن عمومی را به حریم خصوصی عامل به منکر معرفی نموده است. لهذا هرگونه عملکرد و مصوبه ای که موجبات تسهیل ورود افراد مکشفه حجاب نموده و بر خلاف قوانین کشور دستان آمرین به معروف و ناهیان از منکر را در امر اجرای واجبات و فرائض ببندد را محکوم نموده و درخواست اکید جهت تغییرات جدی و اساسی در این لایحه وفق اصول استوار اسلام و فتاوای مراجع عظام تقلید و منویات رهبر معظم انقلاب را داریم. و تا زمان اصلاح اینچنین لوایحی که با اصول انقلاب و اسلام مغایرت دارد از پا نخواهیم نشست. اعتراض خود را به این لایحه در لینک زیر اعلام کنید:👇 https://farsnews.ir/my/c/199238 ✔️ 👌 کانال حرفه‌ای‌ها http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
انسان شناسی ۲۵۵.mp3
12.02M
۲۵۵ ✗خودم می‌دونم حسودمااا... ولی حالا چیه مگه، هر کی یه عیبی داره! ✗من میدونم تندخو و پرخاشگرماااا ... ولی همینی که هست! ✗قبول دارم کاهل نمازماااا ... ولی بالاخره که میخونم، حالا یه کم دیرتر! . . . ❌ شما علاوه بر این گناهانی که نام بردید، به یک بیماری خطرناک‌تری دچارید، که مانع جذب تمام اعمال خیر و عبادات‌تان است! @Ostad_Shojae
تازه مسلمان:من پس از مطالعه و تحقیق در قرآن به دین مبین اسلام مشرف شدم، از آنجا که من همیشه به دنبال حقیقت هستم و نمی‌توانم روزهایم را بدون مطالعه و تحقیق بگذرانم، به مطالعه عمیق‌تر و دقیق‌تر اسلام و مذاهب آن پرداختم، من در ابتدای مسلمان شدن، سنی بودم. در ادامه این مطالعات و عشق به حقیقت، به روستایی رفتم. در آنجا با برخی از دوستان برای تبیین برخی سؤالاتمان نزد شیخ سنی آنجا به نام «مبارک» رفتیم، از او خواستیم تا کمی درباره مذهب شیعه صحبت و ابهامات ما را برطرف کند. علی یوسف در ادامه گفت: پس از اینکه درخواستمان را به شیخ مطرح کردیم، به ما گفت: من نمی‌خواهم در مورد این مذهب صحبت کنم؛ پیروان این مذهب کافرند و قرآن دیگری غیر از این قرآن دارند در همین اثنا، یکی از دوستان به او گفت: می‌توانی این قرآن را به ما نشان دهی، مبارک گفت: دفعه بعد که نزد من آمدید، قرآن شیعیان را به شما نشان می‌دهم. ما بار دیگر نزد او رفتیم ولی این شیخ ادعا کرد که قرآن در کتابخانه‌ام نیست و ظاهرا کسی آن را برداشته... من به حرف‌های او شک کردم و بعدها معلوم شد که نه قرآن دیگری وجود دارد و نه شیعیان کافرند. این مستبصر نیجریه‌ای ادامه داد: بعد از این اتفاق از خدا خواستم، همانطور که مرا به سوی راه راست و به دین اسلام هدایت کرد، این بار هم مرا به سوی راه درست و مذهب حقیقی هدایت کند، اگر حق و حقیقت در مذهب سنی است مرا بر آن پایدار و ثابت‌قدم کند و اگر شیعه مذهب برحق است، مرا به سوی آن رهمون سازد. وی افزود: همان‌شب که این دعا را کردم، خواب عجیبی دیدم، در خواب گویا من نزد همان شیخ سنی(مبارک) رفته و منتظرش بودم که بیاید. وقتی آمد سنگلاخی در دست داشت و وقتی نزدیکم شد، آن را به‌ طرف من پرتاب کرد. در همین حین من از خواب بیدار شدم و همان لحظه اذان از مسجد شیعه پخش می‌شد... وضو گرفتم و به آن مسجد رفتم و نمازم را خواندم و هنگام بازگشت به آن خواب فکر می‌کردم... همان روز به سوی کتابخانه اهل بیت(ع) رفتم و کتاب‌های گوناگونی را شروع به مطالعه کردم، و سپس به حمد و یاری خدا به مذهب حقه تشیع گرویدم
شهيد ملامحمد تقى برغانى قزوينى در حالات او آمده است : از نصف شب تا طلوع صبح به طور مداوم در مسجد خود به مناجات و دعا و تضرع و زارى و بى‏قرارى و گريه و ناله اشتغال داشت . ومناجات «خمسة عشر» را از حفظ مى‏خواند . واين حالات تا شب شهادت او ادامه داشت وبارها شده بود كه در ايام زمستان ، آن جناب در پشت بام مسجد خود در عين شدت برف و سرما ، پوستينى بر دوش و عمامه بسر مشغول به تضرع بوده ودر حالت ايستاده ، دستها را به آسمان برداشته تا اين كه برف قامت مباركش را سراسر از پا تا سر سفيد پوش كرده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا طلبه‌ها در جامعه امروز ما چه نقشی دارند یا اصلا تا حالا چه نقشی داشتند؟ تا حالا فکر کردید بود و نبود طلبه ها چه فرقی برای مردم جامعه‌مون داره ! فقط ۳ دقیقه وقت بزارید تا متوجه بشید دلیل این همه جنجال برای ‌زدن طلبه‌ها چیه ! [ با نیت نشر بدید ] | عضوشوید http://eitaa.com/joinchat/3098280028Cd3fba4451e
آناتولی میرزایی شهید ایرانی که پیش از شهادت مسلمان شده بود شهید «آناتولی میرزایی» پیش از شهادت مسلمان شده بود اما خانواده وی از این موضوع اطلاع نداشتند از این رو درخواست نبش قبر برای انتقال به گورستان ارامنه را داشتند. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی استبصار، نماینده بنیاد شهید در گلستان شهدای اصفهان در خاطره خود که در کتاب «لحظه های آسمانی»(دفتر اول) درج شده است، می گوید: در بمباران مسجد سید اصفهان در سال ۱۳۶۵، شهیدی را به گلستان آوردند که «آناتولی میرزایی» نام داشت. کسانی که جسد این شهید را آوردند، اظهار داشتند: این شهید غریب است و قوم و خویشی در اصفهان ندارد، بعدا متوجه شدیم این شهید قبلا مسیحی بوده است. پس از مدتی از دفن این شهید، چند نفر مسیحی از تهران به ما مراجعه کرده و گفتند، چون این شهید از خانواده ماست، می خواهیم از دادستانی حکم بگیریم تا قبر این شهید را نبش کرده و جسد او را برای دفن در گورستان ارامنه به تهران ببریم. گفتم: اشکالی ندارد اگر حکم دادستانی را آوردید، در خدمت شما هستیم. آنها دو روز بعد حکم را گرفتند و به گلستان شهدا مراجعه کردند. به دستور بنیاد شهید اصفهان قرار شد، صبح روز بعد نبش قبر کنیم و جسد آن شهید را برای انتقال به تهران تحویل دهیم. همان شب که صبح روز بعد از آن قرار بود، نبش قبر انجام شود، شهید به خوابم آمد و گفت: من چند سال است مسلمان شده ام و دیگر مسیحی نیستم، شما نگذارید مرا از دیگر شهدا جدا کنند. صبح که از خواب برخاستم، از خدا کمک خواستم که دلیلی برای این خواب و گفته آن شهید به من نشان دهد از این رو چند روزی آن افراد را معطل کردم و گفتم، به دلیل رعایت مسایل بهداشتی باید چند روز صبر کرد و با بهانه های مختلف از انجام این کار امتناع کردم. در چند روزی که منتظر بودم صحت آن خواب بر من نمایان شود، یک نفر از اهالی «خمینی شهر» اصفهان به گلستان شهدا آمد، وقتی قضیه را از من شنید، گفت: اتفاقا این شهید ۲۰ سال راننده کامیون من بود، چند سال پیش مسلمان شد و نماز می خواند. آن شخص را با افراد آن خانواده مسیحی روبرو کردم،آنها هم قبول کردند و رفتند. بدین ترتیب جسد شهید آناتولی میرزایی در قطعه شهدای کربلای چهار شماره ۱۱ ردیف ۳ گلستان شهدای اصفهان باقی ماند. منبع: کتاب لحظه‌ های آسمانی
مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند البته زیارت عاشورای غیرمعروفه می فرمود در زیارت عاشورای غیرمعروفه سلام به حضرت عباس (سلام الله علیه) را دارد 🔸آیت الله بود اما در یک مسجد در شهر دماوند خودش هر روز صبح این زیارت را می خواند مردم و همسایه ها هزینه کرده بودند و از مسجد به منزل خود بلندگوی کوچک کشیده بودند تا اگر به هر دلیل نتوانستند در مسجد حاضر شوند صدای زیارت عاشورا را بشنوند 🔸مقید بودند زیارت عاشورا را ایستاده بخوانند حتی در سال های آخر عمر که با ویلچر جا به جا می شد باز هم موقع زیارت عاشورا ایستاده زیارت رو می خواند وقتی بهشون گفته بودند بشینید و بخونید با ناراحتی گفته بود امام صادق ایستاده این زیارت رو خوانده و به جدش سلام داده من برای چی باید بنشینم 🔸دم آخر فقط یک سلام به اباعبدالله داد و با این دنیای خاکی وداع گفت 🔸🔸🔸مرحوم آیت الله سید جمال الدین مجد 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«سید باسم الشرع» مدیر مرکز اسلامی الزهرا در ایالت میشیگان آمریکا از وسط خاک آمریکا رضاپهلوی و شیعه انگلیسی - امریکایی رو با خاک یکسان کرد 😁 @Afsaran_ir
📢 همه باید بینوایان بخوانند ✍ روایت بازدید سه ساعته رهبر انقلاب از سی و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران 🔹 در غرفه سوم و بازدید از نشر هرمس هم موضوعی که بحث را گُل انداخت، رمان بود. مدیر نشر اولین اثری که به آقا معرفی کرد ترجمه جدید «بینوایان» ویکتور هوگو بود. احتمالا از علاقه رهبر انقلاب به هوگو مطلع بود که در ادامه بعضی عناوین دیگر جناب هوگو را معرفی کرد. آقا هم موضوع را ادامه دادند؛ رو به حلقه افراد نزدیک خود کردند و گفتند: «یک کتاب خوبی دارد ویکتور هوگو [به نام] داستان یک جنایت! آن هم خیلی خوب است.» اینجا هم یاد موضع بعضی مدعیان افتادم در نگاه منفی‌ به رمان و طرد آن. احتمالاً برایشان جالب باشد که یک فقیه و مرجع تقلید چنین نگاهی به رمان دارد. 🔹 جالب‌تر اینکه همین فقیه و مرجع تقلید، یک نویسنده خارجی را «حکیم» توصیف کنند به همان معنایی که مسلمانان واژه حکیم را معنادار می‌کنند و دوباره جالب‌تر اینکه همین فقیه و مرجع تقلید این صحبت‌ها را در دیدار با دست‌اندکاران برگزاری هفته «دفاع مقدس» بیان کرده باشند: « ویکتورهوگو یک حکیم است. ویکتور هوگو یک نویسنده‌ی معمولی نیست. واقعاً به همان معنایی که ما مسلمانان «حکیم» را استعمال می‌کنیم و به‌کار می‌بریم، یک حکیم است و بهترین حرفهایش را در «بینوایان» زده است. «بینوایان» هم یک کتاب حکمت است و به اعتقاد من، همه باید «بینوایان» را بخوانند.» ۱۳۷۲/۰۶/۲۹ همه باید بینوایان را بخوانیم. 🔍 ادامه را بخوانید👇 https://khl.ink/f/52829
. 📚نام کتاب: " یادت باشد" . .🖋نویسنده: محمد رسول ملا حسنی" .📑انتشارات: شهید کاظمی . . ⚘شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی به روایت همسر شهید⚘ . 🍃برگی از کتاب: . سر سفره که نشست گفت:" آخرین صبحونه رو با من نمی خوری؟!" با بغض گفتم:" چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری ماموریت؟!" گفت:" کاش می شد صداتو ضبط می کردم با خودم می بردم که دلم کمتر تنگ بشه". گفتم:" قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می مونم، منو بی خبر نذار". با هر جان کندنی بود برایش قرآن گرفتم تا راهی کنم، لحظه آخر به حمید گفتم:" حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هر کجا که تونستی تماس بگیر." گفت:" جور باشه حتما بهت زنگ می زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنوند از خجالت آب میشم". به حمید گفتم:" پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می فهمم." از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله ها را که پایین می رفت برایم دست تکان می داد و با همان صدای دلنشین چند باری بلند گفت:" یادت باشه، یادت باشه!". لبخندی زدم و گفتم:" یادم هست! یادم هست!". 🔻به‌ بپیوندید http://eitaa.com/joinchat/2044657664C50ccd48f34 @adminpress 👈: تحریریه
روضه شب جمعه:عالم ربانی مرحوم آیة الله حق شناس: 🔹روزی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشغول زیارت و عرض حاجت بودم. دیدم یک فردی در هیئت یک روستایی آمد خود را به ضریح مطهر چسباند و گفت: بی بی جان از فلان جا اومدم و فلان گاو ما چطور شده و... یکی یکی حاجاتش را به زبان ساده گفت و سپس عرض کرد: حالا می خواهم برات روضه بخونم. شروع کرد روضه حضرت علی اصغر را خواند و رفت. 🔸بنده از او و سادگی و صفایش زیارت کردن را یاد گرفتم شبیه او زیارت کردم. هنوز از پله های حرم پایین نیامده بودم که حاجتم داده شد...امام حسین”ع” برای همین قیام کرد. گفت حتی اگر همه بروند، من تک و تنها می‌ایستم و هیچ وقت اثم و عدوان را امضا نمی‌کنم. مجلسی می‌نویسد روز عاشورا حسین”ع” نگاه کرد، دید اصحاب شهید شدند و بنی هاشم هم رفتند و کسی هم دیگر نیست. استنصارهای حسین”ع” در روز عاشورا متعدد است و یکی از آن جاهایی که استنصار کرد اینجاست. واقعاً آن شرایط هر وقت به ذهنم می‌آید دلم آتش می‌گیرد که نوشته‌اند از سی هزار تا صد هزار نفر در مقابلش ایستاده‌اند و او تک و تنهاست و می‌گوید: « هَل مِن مُوَحّدٍ یَخافُ الله فینا؟ هَل مِن مُغیثٍ یَرجوا الله فی اغاثَتِنا؟». در این موقعیت که حسین”ع” استنصار می‌کرد، خدا جوابش را داده است. شما خیال نکنید که امام حسین”ع” استنصار کرد ولی هیچ کس جوابش را نمی‌داد. به خدا قسم، به خودش قسم، هم خدا جوابش را می‌داد و هم ارواح اولیا و انبیا جوابش را می‌دادند؛ می‌گفتند: «قربانت برویم حسین جان! ما هستیم». تمام ذرات عالم به او می‌گفتند: «حسین جان! چشم، هر چه بخواهی در خدمت تو هستیم». چون او ولی الله اعظم است؛ اما باید مسائل برای ما انسانهای – نعوذ بالله – ستمکار، روشن شود. باید ما آزمایش شویم. بعضی جاها نقل کرده‌اند که این استنصار حسین”ع” یک خصوصیتی داشته است و آن اینکه وقتی زین العابدین”ع” صدای پدر را شنید، از بستر بلند شد و عمه‌اش را صدا کرد و گفت یک عصایی، چوب دستیی، چیزی برای من بیاور که من بروم. بعضی هم نوشته‌اند – شاید این زبان حال باشد – که اینجا بود که صدای علی اصغر هم از گاهواره بلند شد… می‌نویسند «فَتَقَدَّمَ الی بابِ الخیمه»؛ بعد از این استنصارهایی که کرد، آمد درب خیام حرم. « وَ نادی یا زینب ! ناوِلینی وَلَدیَ الصَغیر».در جای دیگر آمده است: « یا أُختاه! ناوِلینی وَلَدی الرَّضیع». یعنی بچه شیرخواره‌ام را بیاور. زینب”ع” علی اصغر را آورد و به حسین”ع” داد. در این روایتی که مجلسی نقل می‌کند، این طور دارد که حسین”ع” خودش را از لباس حرب تخلیه کرد؛ یعنی لباس عادی بر تن کرد. حتی در بعضی از مقاتل دارد که عمامۀ پیغمبر را بر سر بست، قرآن آورد و خلاصه، چهره‌اش چهره‌ای نبود که بخواهد بجنگد. این بچه را آورد در مقابل لشکر و روی دست بلند کرد، به طوری که زیر بغلهایش پیدا بود. بلند گفت: «اِن لَم تَرحَمونی، فَارحَموا هذا الرضیع». اگر به من رحم نمی‌کنید، به این بچه شیرخواره رحم کنید. « اَلا تَرونَهُ کَیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً؟». آیا نمی‌بینید که چگونه بی‌تابی می‌کند؟ حالا اینکه بی‌تابی‌اش چه بوده است من نمی‌دانم. آیا زبانش را در می‌آورده است؟ آیا دست و پا می‌زده است؟ … البته وقتی می‌گویند ماهی «تَلَظّی» می‌کند، معنایش این است که زبانش را پی در پی بیرون می‌آورد… این بچه هم از شدت تشنگی بی‌تابی می‌کرده است… نوشته‌اند: «بَینَما هُوَ یُخاطِبُهُم» ، یعنی هنوز کلام حسین”ع” تمام نشده بود، «اِذ رَماهُ حَرمَلهُ بن کاهِل الاسدی بِسَهمٍ لَهُ ثلاث شُعَب»، حرمله تیر سه شعبه‌ای زد؛ « فَذُبِحَ الطَّفلُ مِنَ الاُذُنِ الی الاُذُن»، یعنی این تیر، کار شمشیر را کرد… اینجا بود که خدا جواب استنصار حسین”ع” را داد؛ یک وقت دید ندا به گوشش می‌رسد: « یا حسین! دَعهُ»، بچه‌ات را به ما بده. « دَعهُ یا حسین، فَاِنَّ لَهُ مُرضِعَهً فی الجَنَه» ؛ حسین جان ! فرزندت را به ما بده تادر بهشت سیرابش کنیم…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی برای خرید بلیت رفتم کمی ترسیده ونگران بودم . مرتّب به خداوند می گفتم : دارم یک ریسک بزرگ می کنم ، در کشور خودم آدم مفیدی هستم و این تغییر زندگی را نمی دانم چه بلایی به سرم می آورد . غمگین بودم. امروز بلیت می خرم فردا در فرودگاه ایران چه چیزی در انتظارم است . بالاخره بلیت خریدم و موقع برگشتن به هتل با مردی برخورد کردم ، او از گذشته من و اینکه دلم می جوشد سخن گفت،تعجّب کردم و پرسیدم شما از کجا می دانید؟او گفت:به مستمند کمک بکن .آن مرد بعد از دوران بچّگی تا آن روز مرا یک به یک بازگو کرد و حرف های آن مرد مرا به شدّت شگفت زده کرد .حتّی گفت :تو در کودکی به دور از چشم خانواده همیشه به آسمان نگاه می کردی و می گفتی :ای کسی که سُلطان آسمان ها هستی می خواهم با تو آشنا شوم،این جمله ای را که آن مرد از دوران کودکی ام گفت هیچ کس نمی دانست و او سرنوشتم را سخت ،ولی روشن تصویر کرد . بعد هم گفت: من برای هدایت مردم آمدم ،تا گناه نکنند
هشدار به خانواده های دانش اموزان:یک نفر از معلم ها می گفت روزی از دانش اموزان پرسیدم در فضای مجازی کدام برنامه از همه فاسدتر است؟گفتند برنامه شاد!گفتم شاد که چیزی ندارد!گفتند چون اینترنت ان رایگان است دانش اموزان بدترین فیلم هارا برای هم می فرستند!باید والدین دانش اموزان مواظب برنامه شاد باشند!
وصیت نامه شهیدی از قوم اصیل ترکمن، اهل تسنن، از ترکمن های گنبد کاووس، بسیجی خوش رزم، ، بسیجی گردان «یارسول الله(ص)» از لشکر ۲۵ کربلا؛…شهید قربان محمد روشنی شهید قربان محمد روشنی، فرزند: «اله بران» معلم خوش مرام، از دشت ترکمن صحرای گلستان، شهرستان گنبدکاووس، اهل تسنن، بسیجی گردان «یارسول الله(ص)» از لشکر ۲۵ کربلا؛…عاشق ولایت امام، همان سال های نخست جنگ، با عضویت بسیج، راهی جبهه می شود. فرمانده گردان: شهیدحاج حسین بصیر. بنیانگذار«گردان یارسول الله(ص)» و قربان محمد، دل می سپارد به صداقت جبهه و ماندگار می شود.از قوم اصیل ترکمن، اهل تسنن، از ترکمن های گنبد کاووس، بسیجی خوش رزم، عاشق مرام حاج حسین بصیر؛ این عشق، نه از رفتارهای روزمرگی جنگ است، نه؛ چرا که حاج حسین بصیر شهید؛ خود بشدت عاشورائی بود. قربان محمد؛ عاشق، عاشورائی، حاج حسین بصیر می شود. ذره ذره این عشق در او شعله می کشد، بیقرار و بی تاب، مجنون وار می گدازد، از این سو برای مدتی، از گردان یارسول(ع) مرخصی گرفته، به شهر و زادگاهش باز می گردد._ پلاکش بر سینه؛ چفیه اش برشانه؛ پوتین و قمقمه، فانسقه اش؛ با همان لباس بسیجی خاکی و ساده اش؛ قبل از این که به خانه برود، عصر بود…کوچه به کوچه، اهالی محل را به مسجد می خواند!به خانه می رود، پدر و مادر و خانواده را هم بی درنگ به سوی مسجد می آورد. همه بیائید… آخر تو ای معلم دوست داشتنی ترکمن ها، چه درسر داری….!؟همه نگران!؟ دلواپس و پر اضطراب. مگر چه شده، این معلم خوش مرام و خوش نام را،…تک تک خانه اقوام و آشنا را می کوبد؛ بزرگان قومش را به تمنا و التماس، به مسجد می کشاند. یکی دو ساعتی در محل، قربان محمد می افتد سر زبان ها، مگر از جبهه برای قومش چه پیغام مهمی آورده است. نماز مغرب و عشاء؛ قربان محمد بیقرار… مردم بی تاب. مادر نگران. پدر آشفته و دلواپس… بین دو نماز، قربان محمد، وصیتنامه اش را برای بزرگان قوم، برای مادرش، پدرش، برادرانش، برای همه دعوت شدگان می خواند.وصیت نامه اش که وصیت نامه نبود، یک جوری دیگر بود، بلند می شود و با شیوائی سخنی که دارد می گوید:اهالی محل. بزرگان قوم، پدر، مادر، برادر، ای کاش همه شما با من بودید، سنگر به سنگر، خاکریز به خاکریز، خدا بود. خدا بود. خدا بود. ای مردم که من را می شناسید به خوش نامی و صداقت و راستگوئی، به رسول الله(ص) قسم که همه جبهه های ما عاشوراست… از شما بزرگان قوم، دوستانم، برادرانم، اینجا در این مسجد خدا، از شما می خواهم که این «عشق نامه» من را به عنوان «شاهد» گواه کنید. گواه کنید که تاریخ نگوید، قربان محمد دروغ هست. ای قوم من؛ این من هستم: «قربان محمد روشنی«فرزند: اله بران» گواهی می دهم که محمد(ص) رسول خداست و من ای مردم، با همه عشقی که به شما دارم، اکنون در محضر پروردگار به صراحت و سلامت؛ اعلام می کنم که: من شیعه شده ام و امشب دوباره راهی جبهه می شوم.» من می روم؛ تا ادعای خودم را با خون سرخ خودم، در سرزمین عاشورائی امام حسین(ع)، جبهه های نبرد، گواهی بکنم. گواهی بکنم برای شما و برای آیندگان که شما بزرگان قوم ترکمن، جوان ترها، خانواده ام، که الان شاهد من هستید، فردای قیامت امام حسین شما را شفاعت کند. من می روم تا شهید بشوم، تا همراه کاروان امام حسین(ع) نزد پرودگارم رو سفید بشوم. حالا دیگر علی(ع) مولای منست و سیدالشهداء سرور شهیدان عالم هستی. امام به حق من. خیلی زود ادعای خودم را گواهی می کنم با خون سرخ خودم، با شهادت خودم که هیچ زیبائی و قشنگی و خوبی، بهتر از شهادت، در راه پروردگار عالم نیست و من هرگز ندیدم. قربان محمد، نامه اش را در مجلس می گرداند تا از حاضرین گواهی بگیرد. مسجد سراسر سکوت می شود. فضا هر لحظه سنگین و سنگین تر شده. بهت و حیرت همه شهر و شب و کوچه و خیابان و خانه ها را می گیرد.و قربان محمد نیمه شب از شهر به جبهه باز می گردد. گردان یا رسوالله(ص)…سیزده ماه در جبهه می ماند و هرگز به مرخصی نمی رود، تا این که با خون سرخش، با شهادتش، در شلمچه گواهی می دهد؛ که ای تاریخ، ای قوم من، پدر من، مادرعزیزم، برادرانم، ای مردم: من عاشورائی شدم…
درس هایی از امام رضا علیه السلام درس اول: خوش اخلاقی به امام جواد عليه‏السلام گفتند كه چرا به پدرتان رضا گويند ؟ فرمود : زيرا همانطور كه دوستان و ياورانش از او راضى بودند ، دشمنانش نيز از او راضى بودند .(معارف قران و اهل بیت ) امام رضا علیه السلام انقدر خوش اخلاق بودند که نه تنها دوستان بلکه دشمنان هم از اخلاق امام راضی بودند. لذا وقتی امام رضا علیه السلام شهید شدند مردم به امام جواد می گفتند:ابن الرضا وقتی امام جوادعلیه السلام شهید شدند مردم به امام هادی می گفتند:ابن الرضا وقتی امام هادی علیه السلام شهید شدند مردم به امام عسکری می گفتند:ابن الرضا! زیرا مردم اخلاق عظیم امام رضا علیه السلام نمی توانستند فراموش کنند. این اثر خوش اخلاقی با مردم است. اگر از شما سوال کنند کدام استاندار یا فرماندار یا معلم یا قاضی یا ریس کللنتری یا بازاری وغیره از بقیه خوبتر بوده است شما انکه خوش اخلاق بوده را انتخاب می کنید. انکه وقتی نزدش رفتید با خوش اخلاقی با شما روبرو می شد. احوال شمارا می پرسید. از شما پذیرایی می کرد .مشکل شمارا در حد توانش حل می کرد. خوش اخلاقی معجزه می کند. مردم را به اسلام و دین جذب می نماید.همان که خدا به پیامبرش می فرماید اگر خوش اخلاق نبودی مردم از دورت پراکنده می شدند.