eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
168 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
146 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
. توجهات امام زمان(ع) ، در ورای دیده ها برادر حسن عابدی که در فاو ردای شهادت به تن کرد در خاطره ای مربوط به «خط شیر» آبادان در ماه های اول جنگ گوید: عراقی ها از سلمانیه هم عبور کردند. دیگر در مقابل آنها نیرویی نمانده بود. البته بچه ها در کمین آنها نشسته بودند. ما چند نفر که با خمپاره 120 کار می کردیم، غافل گیر شدیم. ناگهان دیدیم از چپ و راست جاده، با نفر بر و به صورت نیروی پیاده در حال تهاجم هستند. صدای هلهله و صحبت آنها را به عربی می شنیدم. دیگر راهی برای عقب نشینی نمانده بود. قبضه 120 در حیاط یکی از خانه های روستایی بود. ما سلاح انفرادی هم نداشتیم. در خانه پنهان شدیم و در را از داخل بستیم. می دانستیم کشته یا اسیر می شویم. به امام زمان (عج) متوسل شدیم. یک ساعت گذشت. صدای رگبار دشمن که به هر طرف شلیک می کرد، قطع نمی شد. ناگهان اطراف خانه ای که بودیم، صدای «دخیل یا خمینی» شنیدیم. تعجب کردیم و با این گمان که نیروهای خودی عراقی ها را دستگیر کرده اند، از خانه بیرون آمدیم، ولی فقط چند عراقی دیدیم که دست ها را روی سر گذاشته بودند و با التماس به ما نگاه می کردند و دخیل یا خمینی می گفتند!.
یا صاحب الزمان(عج) در خاطراتی یکی از جانبازان ساکن مشهد آمده است: در آخرین عملیاتی که شرکت داشتم. زخمی شدم. بعثی ها بعد از به اسارت درآوردن، من را بالای کامیون انداخته، به طرف عراق بردند. بین راه کامیون متوقف شد تا تعدادی دیگر از اسیران را سوار کنند. در آن بین، ناگهان یک سرباز عراقی اسلحه را مسلح کرد و مرا مورد هدف قرار داد. همان طور که با ترس و اضطراب به اسلحه نگاه می کردم، عرض کردم: یا صاحب الزمان، عنایتی فرما این سرباز عراقی من را نکشد! در آن لحظه یک افسر عراقی آمد با لگد سرباز را به گوشه ای پرتاب کرد. پیش من حضور به هم رسانده، گفت: انت شیعی؟ (تو شیعه ای) پاسخ دادم: نعم (آری). گفت: انا شیعی (من شیعه ام). آن گاه مرا بوسید، نوازش کرد و خداحافظی نمود و رفت.
جمعیت پشت نمازِ سیدعلی خامنه ای آن قدری بود که کسی نترسد بعد از نماز ، ابن ملجمی از میان برخیزد و غلطی بکند چه رسد به اسرائیل 🌿مستأجرخدا
14.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه بی سابقه مجری مصری خارج نشین: مُشتی ژنرال قهوه‌خانه‌ای هستید! حمله ایران نمایشی بود؟! خیلی خب مرد باشید، شما هم شروع کنید و از این حملات نمایشی انجام دهید، شما هم نمایشی کاری کنید تا نتانیاهو به پناهگاه زیرزمینی برود اما مشکل اینجاست که تا شما هستید اسرائیل گنبد آهنین نمی‌خواهد! @BisimchiMedia
کمک ایه الله بهجت به نهضت حضرت امام خمینی در طول سالهای قیام آیةالله مسعودی خمینی: من چهار پنج سالی که خدمت امام بودم یادم هست که دو سه مرتبه امام فرمود: فلانی! فردا صبح می‌خواهیم برویم منزل آقای بهجت، و فردای آن روز بلند می‌شدیم و می‌آمدیم منزل ایشان، یکی دو دقیقه می‌نشستیم، سپس امام اشاره می‌کردند و من بیرون می‌رفتم و ایشان حدود نیم ساعت با آقای بهجت به گفت‌وگو می‌پرداختند. بعد امام بیرون می‌آمدند و می‌رفتیم، اما این‌که درباره چه مسایلی گفت‌وگو می‌کردند، نمی‌دانم خودشان می‌دانستند و خدا هم‌چنین دو سه مرتبه در همان بحبوحۀ نهضت 41 یا 42 آقای بهجت به من فرمودند: «شما به آقای خمینی بگویید فردا صبح ساعت فلان، دو رأس گوسفند قربانی کند. من می‌آمدم به امام اطلاع می‌دادم، و ایشان هم بلافاصله به من می‌گفت: شما به قصاب (آقای فرجی که اکنون نیز در قید حیات هست) بگویید دو رأس گوسفند از طرف ما قربانی کند بعد پولشان را می‌دهیم. بار دیگر نیز آقای بهجت به من پیغام داد که به امام بگویم: سه رأس گوسفند قربانی کند، آقا هم بلافاصله دستور داد و انجام شد. این‌ها همه مسایلی بود که بین امام و آیةالله بهجت بود و ما فقط ظواهرش را می‌دیدیم و از باطنش اطلاع نداشتیم. (برگی از دفتر آفتاب/ص١٠٩-111)..... دعا برای حضرت امام لازم و واجب است آیةالله بهجت در جلسات درس می‌فرمود: من برای آقای خمینی‌ رحمه‌الله‌علیه دعا می‌کنم و دعا برای ایشان لازم و است، دیدگاهشان نسبت به انقلاب بسیار خوب بود. یک روز آیةالله بهجت‌ قدس‌سره من را خواستند، و فرمودند: یک نامه کوچکی من می‌خواهم بنویسم، و بدهم به شما ببری پیش آقای خمینی‌. ایشان نامه را نوشتند گذاشتند در پاکت و من پاکت را بردم جماران دادم به امام‌ قدس‌سره، ایشان نامه را باز کردند و خواندند و دو مرتبه فرمودند: سلام برسانید به ایشان، و بگویید که چشم انجام می‌دهم........ 🔹 مسئله نفت را حل کنید یک دفعه دیگر هم ایشان فرمودند که شما بروید این جمله را به آقا از قول من عرض کنید که مسئله نفت را حل کنید. اما چی بود این دیگر خودشان می‌دانستند که چی می‌خواهند بگویند، کجاست چه جوری است من دیگر اطلاع ندارم. من رفتم خدمت امام‌ قدس‌سره و عرض کردم که آیةالله بهجت سلام رساندند و گفتند: مسئله نفت را حل کنید. امام خمینی‌ رحمه‌الله‌علیه چند لحظه‌ای فکر کردند و یک لبخندی زدند و بعد گفتند: سلام ما را برسانید و بگویید که از راهنمایی‌تان استقبال می‌کنم، دیگر ما نفهمیدیم یعنی چی! این شاید همان سال اول انقلاب بود ➖➖➖
امام على علیه السلام فرمود: إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذا نَظَرَ اعْتَبَرَ... وَالْمُنافِقُ إِذا نَظَرَ لَها؛ نگاه مؤمن عبرت‏ آميز و نگاه منافق سرگرمى است! (یعنی مومن هر نگاهی می کند از ان عبرتی می گیرد. درسی می گیرد ولی منافق هیچ درسی از نگاهش نمی گیرد و نگاهش بیهوده است) گویند شیخ شوشتری با شاگردان در محلی نشسته بود.مرد خرک باری امد و بار الاغش را خالی کرد.ناگاه شیخ شوشتری شروع به گریه کرد! شاگردان پرسیدند چرا گریه می کنید استاد! فرمود وقتی بار الاغ را خالی کردند الاغ سری تکان داد یعنی شیخ!من که بارم را به مقصد رساندم!تو چی؟ایا تو هم بارت را به مقصد رساندی؟
شخصیت شهید حجه الاسلام قنوتی در درس اخلاق ،آیت الله قرهی فرمود: حجت الاسلام محمد حسن شریف قنوتی نمایندگی ویژه دادستان انقلاب اسلامی بروجرد را عهده دار بود که پس از اطلاع یافتن از شروع تهاجم سراسری ارتش عراق,بلافاصله تلاش خود را آغاز میکند ودربروجرد به جمع آوری نیرو وامکانات برای اعزام به جبهه اقدام میکند. ♦️شیخ در هنگام خداحافظی با خانواده اش ضمن یادآوری جریان عاشورا وتلاش ومقاومت حضرت زینب س در این جریان,به همسرش میگوید:ما اولاد بزرگ کرده ایم برای کی؟الآن اسلام خون لازم دارد,مگر میشود ما بنشینیم و خرمشهر از دست برود. ♦️حجت الاسلام موسوی امام جماعت مسجد جامع خرمشهر در این باره میگوید:((شیخ میگفت ما باید در خرمشهر بمانیم و از شهر دفاع کنیم حتی اگر ما را قطعه قطعه کنند تا مردم شهر های دیگر مثل آبادان و اهواز متوجه و بیدار شوند و از شهر دفاع کنند.شیخ میگفت اگر ما الآن از خرمشهر عقب نشینی کنیم و آن طرف پل موضع بگیریم عراق به راحتی شهرهای دیگر را تصرف میکند.شیخ خود ویارانش را سپر بلای اسلام و امام وایران کرد و با حفظ خرمشهر نگذاشت شهر ها دیگر سقوط کند.) ♦️یکی از افسران اسیر عراقی میگوید :(ماقصد داشتیم خرمشهر را سه چهار روزه تصرف کنیم و حتی خوزستان را بگیریم.افرادی که با ما همکاری میکردند( منافقین)اطلاع داده بودند که ارتش ایران در خرمشهر نیرویی نداردونیروی مقاومت آنچنانی از سپاه و مردم در شهر نیست.اما بعد از شروع جنگ و برخورد با مقاومت آنچنانی مردم,مطلع شدیم که در خرمشهر یک شیخ لجوجی است که جوانان ومردم را هدایت میکند ومانع پیشروی ارتش بعثی و سقوط خرمشهر شده است.بدانید که اگر عراقی ها به این شیخ دست پیدا کنند,او را قطعه قطعه خواهند کرد
تواضع حاج شیخ عباس قمی فرزند شیخ عباس قمی از مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (مؤلف کتاب شب های پیشاور) نقل می کند در ایامی که مفاتیح الجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا، آن را در دست داشتم و مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید: این کتاب کیست؟ پاسخ دادم: از محدث قمی آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن. شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد، بی خود تعریف می کنی . من با ناراحتی گفتم: آقا! برخیز و از این جا برو. کسی که کنارش نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش، ایشان خود محدث قمی هستند. من بر خاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و غذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم؛ ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید
چشم چرانی باعث عذاب موذن در آخرت شد! سه برادر بودند که دو نفرشان مدتی مؤذن مسجد بوده و هر کدام هم ده سال به آن کار مشغول بودند. بعد از فوت برادر اولی، برادر دوم جای او را گرفت تا این که برادر دوم هم فوت کرد، پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم همانند دو برادرش به اذان­ گویی بپردازد، اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد. وقتی که اصرار کردند و به او پیشنهاد کردند که پول زیادی به وی خواهند داد، باز از پذیرفتن اجتناب کرد. وقتی با اصرار زیاد مردم روبرو شد به آنان گفت: من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز نخواهم پذیرفت زیرا این مأذنه جایی است که دو برادر را بی ایمان از دنیا برده است. وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با نهایت اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم. او می گفت: قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن می خوانی؟ برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد. از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند زیرا آنان مؤذن بودند و این کار از آنان انتظار نمی رفت. یک شب خداوند بر من منت نهاد و در عالم رویا برادر بزرگترم را در حال عذاب دیدم به طرفش رفتم و گفتم تو را رها نمی کنم تا به من بگویی چرا بی ایمان از دنیا رفتی؟ خداوند برای آن که ماجرا را به من بفهماند زبان او را گویا کرد و گفت: ما هرگاه که بالای مأذنه می رفتیم به خانه های مردم نگاه می کردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث عذاب ما در آخرت شد.(بیگم آزرمی، مردگان از ما چه می خواهند: ۴۱-۴۰)