فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 جستجو در دنیای درون
⚠️ باید قبل از ظهور این کارو انجام بدیم؛ وگرنه ...
☑ استاد #پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴8 خصلت خوب بندگان خدا
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ مهدوی👆
اگه آقامون نیومد...😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم
#شهید_امین_کریمی
💞قسمت 1⃣
💞قصد ازدواج ندارم
💠در رشته آمادگی جسمانی فعالیت میکنم. سال 91 برای مسابقات آماده میشدم. مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی میگردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟ گفتم: «فعلاً نه، میخواهم درسم را ادامه دهم!»
💠تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند! اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم میخواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج! مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه میدهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمیکنید.
💠اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...»
👈🏻ادامه دارد...
♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران به صورت قسمتی گذاشته میشود.
#یاد_شهدا_باصلوات 🌹
@alvane
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی
💞قسمت 2⃣
💞جلسه خواستگاری
💠با سادهترین لباس به خواستگاری آمد؛ پیراهن آبی آسمانی ساده، شلوار طوسی با جوراب طوسی و ته ریش آنکارد شده. یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ هم با خودش آورده بود با یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ!
💠هیچ وقت فراموش نمیکنم همان جلسه اول با پدرم سر صحبت را درباره شهدا باز کرد. پدرم هم رزمنده بود و انگار با این حرفها به هم نزدیکتر شده بودند. بعدها درباره این حرفهای روز خواستگاری از او پرسیدم. با خنده گفت «نمیدانم چه شد که حرفهایمان اینطور پیش رفت.» گفتم «اتفاقاً آن روز حس کردم خشک مذهبی هستی!»
💠اما واقعاً انگار وقتی فهمید پدرم اهل جبهه بوده به نوعی حرف دلش را زده بود. اصلاً گویا بنای آشناییمان با شهادت پا گرفت. حتی پدرم به او گفت «تو بچه امروز و این زمونهای. چیزی از شهدا ندیدی! چطور این همه از شهدا حرف میزنی؟» گفت «حاج آقا، ما هر چه داریم از شهدا داریم. الگوی من شهدا هستند. علاقه خاصی به شهدا دارم...» آن روز با خودم فکر میکردم این جلسه چه شباهتی به خواستگاری دارد آخه!
💠مادرش گفت «از این حرفها بگذریم، ما برای موضوع دیگری اینجا آمدهایم... » مادرم که پذیرایی کرد هم هیچچیز برنداشت! فقط یک چای تلخ! گفت رژیمام! ( همه میخندیم) آن روز صحبت خصوصی نداشتیم. فقط قرار بود همدیگر را ببینیم و بپسندیم. که دیدیم و پسندیدیم... آنهم چه پسندی... با رضایت طرفین قرار های بعدی گذاشته شد.
👈ادامه دارد...
♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران گذاشته میشود.
@alvane
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی
💞قسمت3⃣
💞مرد شیرین زبان من
وقتی آمد آنقدر شیرین زبان بود و خوب حرف میزد که به راحتی آدم را وابسته خودش میکرد... همیشه فکر میکردم با سخت گیری خاصی که من دارم به این راحتی به هر کسی جواب مثبت نمیدهم. چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار می کردم علاقه داشتم همسرم هم رزمی کار باشد.
هر رشتهای را اسم میبردم، امین تا انتهای آن را رفته بود! در 4 رشته ورزشی جودو، کنگفو، کاراته و کیک بوکسینگ مقام کشوری داشت، آن هم مقام اول یا دوم!این جلسه، اولین جلسهای بود که ما تنها صحبت کردیم.
خصوصیات اخلاقیمان شباهت زیادی به هم داشت هر دو فروردینی بودیم؛امین یکم فروردین 65 و من بیستم فروردین 70. همان جلسه اول گفت رشته ورزشی شما به نوعی برای خانمها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزینهایی داد! گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و حتی رشته ورزشی جدیدی را ابداع کرده بود...
امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها میداد. قبل از اینکه کاملاً بشناسمش، فکر میکردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور، افتخارات و تخصص در رشتههای ورزشی چیزی از زنها نمیداند! اصلاً زمانی نداشته که بین اینهمه زمختی به زن و زندگی فکر کند. اما گفت «زندگی شخصی و رابطهام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشتهام و مقالاتی هم نوشتهام.»
واقعاً بهت زده شده بودم... با خودم میگفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد. انگار میدانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد.
👈🏻ادامه دارد...
@alvane
💠مثل سنگريزه!
وقتي يك سنگريزه به درون حوض و يا استخر ميافكني چه اتفاقي ميافتد؟ اول حلقه اي كوچك پديد ميآيد و بعد پيش ميرود، بزرگ و بزرگ تر ميشود تا اين كه تمام سطح آب را فرا ميگيرد.
گناه نيز از همين دست است. وقتي انجام ميشود به مرور پيش ميرود؛ تو گويي تمام عالم و آدم خبردار ميشوند.
در ادارات و بانكها ديده اي ميان برگه ها، برگههاي كاربن گذاشته اند و شما كافي است روي يك برگه بنويسي آن گاه چه بخواهي و چه نخواهي همان نوشته نيز بر برگههاي ديگر هم منعكس ميشوند و تمامي برگهها از آن محتوا خبردار ميشوند.
از همين روست كه علي (ع) فرمودند: اگر از زير درختي گذشتي و شاخه آن بر صورت تو خط و خدشه اي انداخت، بپذير كه روزي خطايي كرده اي و اين خط در آن خطا ريشه دارد.
و اين يعني هر چه ميكنيد، گويي به تمام عالم رونوشت ميخورد و مخابره ميشود، و گرنه آن شاخه درخت از كجا ميفهمد؟
سعدي ميگفت: شبانه در سحرگاه برمي خيزم و با خداي خود راز و نيازي ميكنم، اما فردا وقتي به بازار آمده يا به مسجد ميروم مردم به گونه اي ديگر با من روبه رو ميشوند و رفتار ميكنند، تو گويي از احوال شبانه من باخبرند.
«هر سحر از عشق دمي ميزنم
بار دگر ميشنوم بر ملا»
بنابراين عالَم، عالَم بازتاب و انعكاس است. پس اين سخن كه كاري كردم و كسي نديد و نفهميد بيشتر به يك شوخي شبيه است.
@alvane
1_64749409.mp3
19.53M
سخنرانی استاد علی اکبر راعفی پور
سبک تربیت و الگوی اقتصادی معصومین
نحوه جنگیدن با دشمن و ترویج دین اسلام
شبکه سازی امام ونفوذ معصوم
نفوذ دادن عناصر دشمن
YEKNET.IR -Narimani-Shab 09 Moharam1398-008 (6).mp3
5.46M
🏴 #هل_من_ناصر
🔳 #واحد احساسی #محرم
🌴شوری برپا شده عالم شده حیران
🌴آقا بده رخصت بر خیل محبان
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌 #دانلــودویــژه
🔴داستان دختر زیبا و مرد حیله گر عیاش
روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:...
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت:آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است...
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
تدبریدرآیاتقرآن📖
✨﷽✨
أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَيَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ
آيا كسى كه بنيان (كار) خود را بر پايه ى تقوا و رضاى الهى قرار داده بهتر است، يا كسى كه بنياد (كار) خويش را بر لبه ى پرتگاهى سست و فروريختنى نهاده كه او را در آتشِ دوزخ مى اندازد؟ خداوند #گروهستمگر را هدايت نمى كند.
📖سورهتوبهآیه109
🔻ارزش كارها به نيّت آنان است، نه ظاهر اعمال. مسجد قبا براى خدا ساخته شد و مسجد ضرار با انگيزه ى تفرقه افكنى!«اسس بنيانه على التقوى»
🔻 بنياد باطل بر باد است. «بنيانه على شفا جرفٍ هار»
🔻گاهى مسجد، بانيان خود را به قعر دوزخ مى افكند. «فانهار به فى نارِ جهنّم»
⚠️ #سوءاستفاده #از مراكز مذهبى و #باورهاىدينىمردم، #ظلماست. «الظالمين»
#تدبرقرآنی
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
مهندس شهید #سید_خلیل_هاشمی_فر معروف به علی فررند سیدعلی اصغر در تاریخ ۲۲ اسفند ماه سال 1371 در بهبهان به عنوان دومین فرزند خانواده دیده به جهان گشود. این جوان رشید پس از پایان تحصیلات و دریافت مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه آزاد ماهشهر به سربازی اعزام شد و در حال انجام خدمت در سپاه ولیعصر(عج) استان خوزستان بود. شهید هاشمی فر در صبح روز شنبه 31 شهریورماه سال 1397 در رژه نیروهای مسلح در اهواز حضور داشت و به همراه 22 نفر دیگر توسط تروریستهای بزدل و فریب خورده به شهادت رسید. پیکر پاک شهید سید خلیل هاشمی فر از شهدای مظلوم عملیات تروریستی 31 شهریور ماه پس از تشییع در اهواز به بهبهان منتقل شد و در گلزار شهدای #روستای_بید_بلند از توابع این شهرستان آرام گرفت.
#روزشمار_یک_جنایت
#19روز_تا_یک_جنایت
تازه ۱۰ روزی بود که نامزد کرده بودم. برای همین خانواده همسرم خانواده ما را برای ناهار روز جمعه دعوت کرده بودند. علی هم بود. عصر جمعه گفت: برای آمادگی در رژه روز ۳۱ شهریور میخواهم به پادگان بروم. صبح روز ۳۱ شهریور از خبرها شنیدم که در مراسم رژه اهواز اقدام تروریستی صورت گرفته است. بلافاصله با فرمانده برادرم تماس گرفتم و از علی پرسیدم. گفت: مجروح شده و برای انجام عمل جراحی نیاز به رضایت پدرمان است سریع پدرتان را به اهواز بیاورید. از آنجایی که برادرم جلوی جایگاه تیرخورده و عکسهای ایشان هم منتشر شده بود، همه بستگان متوجه مجروحیتش شده بودند. من سراغ پدر رفتم و با ناراحتی گفتم سیدعلی (خلیل) تیر خورده. گفت: او در راه اسلام و برای انقلاب تیر خورده است. این راه امام حسین (ع) است ناراحت نباش! به جای اینکه من به ایشان دلداری دهم، پدرم مرا به آرامش دعوت کرد. بعد با هم به بیمارستان اهواز رفتیم. وقتی به بیمارستان رسیدم گفتند علی شهید شده است. از آنجا که لباس ایشان خونی بود و در آمبولانس در مسیر بیمارستان از تنش درآورده بودند برای شناسایی به سردخانه رفتیم. پدرم گلوی پسرش را که گلوله خورده بود بوسید و گفت: خوش به سعادتت که در راه امام حسین (ع) رفتی و شهید شدی. روحیه پدرم عالی بود. کسانی که آنجا بودند به ایشان تسلیت گفتند. پدرم گفت: تسلیت نگویید، شهادت تسلیت ندارد، تبریک دارد همه تبریک بگویید! پسرم برای امام حسین (ع) رفته است. بعد هم که آن مراسم تشییع باشکوه در اهواز سپس در بهبهان برگزار شد و پیکر برادرم در زادگاهش روستای بیدبلند پشت پالایشگاه به خاک سپرده شد.
روایت برادر شهید 👆
. علی فوق لیسانس برق داشت و دانشجوی نمونه دانشگاه آزاد اسلامی ماهشهر بود. البته نه فقط در درس بلکه دربسیاری از موضوعات دیگر هم نمونه بود. از لحاظ ایمان، اخلاق و معرفت نمونه بود. در مسائل دینی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی فردی بسیار آگاه بود. خیلیها از فامیل، آشنایان و دوستانش او را الگوی خودشان میدانستند. من از نظر سنی از ایشان بزرگتر بودم، اما به لحاظ معنوی برادرم نسبت به همه ما بزرگی میکرد. به بزرگترها احترام میگذاشت. من در همان دانشگاه ایشان تدریس میکردم، اما باید بگویم ادب و متانت را من از برادرم یاد گرفتم. هرگز مرا به اسم صدا نمیزد. گلی بود که پر پر شد. فرماندهاش هم از اخلاق و رفتار خوبش تعریف میکرد. کارهای فرهنگی پادگان را به او سپرده بودند. سیدعلی (خلیل) تدریس هم میکرد. اتفاقاً در پادگان نیز از او به عنوان یک استاد نمونه یاد میکردند.
هر سال با هم در یادواره شهدای شیمیایی کربلای ۵ و شهدای شهرستان بهبهان شرکت میکرد البته ایشان در انجام کارهای یادواره مثل تأمین امنیت برگزاری آن و سایر کارهای آن همواره پیشقدم بود و در انجام امور فرهنگی نیز مشارکت میکرد. هرگز در برابر درخواست ما و دیگران «نه» نمیگفت. همیشه میگفت: «چشم.» اما هیچ تعلق خاطری نداشت