هدایت شده از فان حزب الله هم الغالبون
🌹این پلاک و استخوان از من به صف جامانده است
🌹نقطه پرواز سرخی بود آنجا مانده است
🌹من خودم از شوق می رفتم تنم افتاده بود
🌹درمقام وصل فهمیدم که سر جامانده است
ماشهادت دادیم که شهادت زیباست
سلام_بر_شهـیدان_دلاور_دفاع_مقدس🕊
🌷🌷🌷😔
🍃🌷🕊🌷🍃
تــــــو #تبسمـ... میڪنے😍
من... دســــــٺ...🌹
و پـا گـــــم.. میڪنم...☺️
#سلامـ_بر_مردان_خدا ❤️
#دلاتون_شهدایی 🕊🌷
✨🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
@alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده🌹🌹
التماس دعا
🌿🌸اللهم احفظ قائدنا امام خامنه ای حفظه الله🌿🌸
@alvane
🍂
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند ؛ از شخص کــریـم همینکہ
درخواست کنید بہ شما عنایت میکند
ولے« جواد »خود بہ دنبال سائلمیگردد
تا بہ او عطا کند ...
.
#شهادت_امام_جواد🍃
@alvane
🎆❄️ امام جواد علیه السلام (۴) ❄️ امامت امام (۳)❄️
❄️ امام رضا (ع) به امامت امام جواد تصريح ميكرد و در جواب اشكال كم بودن سن امام جواد (ع) ميفرمود: "سن حضرت عيسای پیامبر (ع) هنگامي كه نبوت به او اعطا شد، كمتر از سن فرزند من بوده است".
امام جواد (ع) خود در مقابل اين اشكال فرمودند: "حضرت سليمان هنگامي كه هنوز كودكي بيش نبود و گوسفندان را به چرا مي برد حضرت داوود او را جانشين خود كرد در حالي كه علماي بني اسرائيل اين عمل او را انكار ميكردند".
❄️ در قرآن نمونه هائی از انبيائي كه در كودكي به مقام نبوت رسيدند آمده است. مثلاً در مورد حضرت عيسي در زماني كه در گهواره سخن گفت چنين آمده: "[كودك] گفت منم بنده خدا، او به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است" «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً» ﴿مريم/ 30﴾
نمونۀ ديگر در مورد حضرت يحيي (ع) است که خداوند میفرماید: " اى يحيى، كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير، و ما از كودكى به او نبوّت داديم" «يَا يَحْيَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً» ﴿مريم/ 12﴾.
مطابق حديثي از امام پنجم (ع) منظور از حكم در اينجا نبوت است. امام باقر (ع) ميفرمايد: "پس از درگذشت زكريا فرزند او يحيي كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند مي فرمايد: «يَا يَحْيَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً»".
@alvane
⤴️ برشى از وصيتنامه شهيد مدافع حرم🌷جواد جهانى (سيدجواد)🌷
چه زيباست«حجاب» ... حجاب همان «چادرى» است كه پشت در خانه سوخت ولى از سر خانم فاطمه زهرا (س) نيفتاد
@alvane
#تلنگر
✅...اصل میدی؟!....
🌱آغــاز یک گنـــاه بزرگ.....
شــاید فکر میکنی سرگرمی است....
و شاید حوصله ات سر رفتــــه و تنهـــایی....
یا احساس تنهایی میکنی....
ای جوان به گوش باش.....
ای جوان مراقــب باش.....
که شیطان بر تو دام نهاده است..... متاسفانه در فضای مجازی پر از گروههایی که جز آشنــا شدن های خلاف شـــرع چیز دیگری هدفــشان نیست!
🌱ای جوان مگــر اصل تو!
مسلمــان بودنت نیست؟!
اسلام دین پاکت نیست؟!
پیامبرت حضرت محمد ص نیست؟!
مگر از امــت ایشان نیستی؟! واااای به روزی که در قیـامت پیامبرمان بگوید:
تو از امـت من نیستی.....
@alvane
#پــدرانــه . . .
فَلَوْ أسْتطيع طِرْتُ إليك شوْقاً
وكيف يطير مقصوص الجناحِ
اگر میتوانستم
از دلتنگی به سویت پرواز میکردم
اما بالِ بریده چگونه میتواند پَر بکشد..
#رزقڪ_شهادة
#فدای_دلت_پدرجان 😞
@alvane
علم الهدی:
🕊
#عصرونه_شهدایی ☕️
❣او در ۱۳ سالگی مراقب خانواده بود و به انجام امور خانه رسیدگی می کرد.
❣او آنقدر بی تاب جبهه و شهادت بود دائم از پدر و مادرش می خواست به او اجازه رفتن بدهند ولی به علت کمی سن و همین طور حضور برادرانش در جبهه آنها ممانعت می کردند.
❣یک بار برادرانش به شوخی گفتند اگر با ما کشتی بگیری و برنده شوی با ما می آیی به جبهه.
❣ ابراهیم ۲ برادرش را ضربه فنی کرد تا این حد مصمم به رفتن بود.
👤 #راوی: برادر شهید
#شهید_ابراهیم_ابراهیم_نژاد_گرجی🌷
#بهشهر_گرجی_محله
@alvane
سرباز:
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست،
✨يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه،
دلمون خيلي وقتها هواشونو مي كنه,
🕯امادیدارشون میفته به قیامت,
شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه...🙏😔
#فاتحه و #صلوات
@alvane
🔮 زن مؤمن ،
🔮 بهترین بهره اش از زندگی ،
👈 همسر خوب و شايسته شدن است .
🔮 به طوری كه هنگام حضور شوهر
👈 مايه خوشحالى او باشد
🔮 و در غياب شوهرش ،
👈 نگهدار ناموس و مال ( و تربیت فرزندان ) او باشد .
📖 مسند الامام الرضا عليه السلام ج 2، ص 256
@alvane
گل نرگس:
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_یازدهم 📝((دست های کثیف))
🌸🌼سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...
و هلش داد ...
🌼🌸حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...
و پیمان بی پروا ...
🌸🌼- تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...
🌼🌸احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...
🌸🌼هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...
🌼🌸پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...
🌸🌼- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
🌸🌼همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...
🌼🌸بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...
🌼🌸احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
🌸🌼- تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ...
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_دوازدهم 📝(( شرافت ))
🌼🌸توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...
- بهت گفتم برو بشین جای من ...
🌸🌼برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ...
- برپا ...
و همه به خودشون اومدن ...
🌼🌸بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...
🌸🌼ضربان قلبم بیشتر شد ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...
🌸🌼معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...
رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ...
بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ...
🌸🌼- آقا ... اونها تمرین های امروزه ...
بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ...
- می دونم ...
🌼🌸سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...
- میرزایی ...
- بله آقا ...
🌸🌼- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ...
🌸🌼- تن آدمی شریف است، به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت ...
✍ادامه دارد......
@alvane
خداوند درب ویژهای در روز قیامت قرار داده است
که شهدا از آن در وارد میشوند
وان ها اولین کسانی هستند
وارد جایگاه بهشت و با همان لباس رزم وارد میشوند
یاد واره شهدا وزنده نگه داشتن یاد خاطرات شهدا در فضای حقیقی و محازی درجمع جوانان تاثیر بسزایی دارد و آشنایی نسل جوان باسیره شهدا از وظایف ماست ما مدیون خون شهدا هستیم
به امید شفاعت شهدا
ان شاءالله
دلهاتون شهدایی
شبتون شهدایی
@alvane
🔆 #علامه_طباطبایی (ره) :
من از #سکوت آثار 👌گرانبهایی را مشاهده کرده ام . #چهل شبانه روز سکوت اختیار کنید و جز در امور لازم سخن نگویید و به فکر و ذکر مشغول باشید تا برایتان #صفا و نورانیت✨ حاصل شود.
📚خودسازی آیت الله امینی ص۲۴۸
@alvane
انا لله و انا الیه راجعون
درگذشت مداح شهیر آذربایجان حاج محمد باقر منصوری اردبیلی رو به جامعه حسینیت تسلیت عرض مینمایم خبری جانسوز بود انشاءالله با اولیاءالله محشور شود😔😔😔😔😔
@alvane
🌻🍃🌻
🍃🌻
مجلس مناظره ای راه انداختند.
بزرگ ترین دانشمندشان را دعوت كردند.
#امام_جواد (ع) را هم همینطور. همه كه جمع شدند یحی بن اكثم بلند شد. مجلس ساكت شد.
پرسید: «اگر كسی برای مراسم حج مُحرِم شده باشد و شكاری را بِكُشد تكلیفش چیست؟»
امام جواب دادند: «این شخص زن است یا مرد؟»
«بزرگ است یا بچه؟»
«آزاد است یا بنده؟»
«كارش عمدی بوده یا نه؟»
«حالا چی؟ پشیمان شده؟»
«حجش عمره بوده است یا واجب؟»
«شكار پرنده بوده یا نه؟»
ـ🌺🍃
همه شان ساكت شده بودند
از شنیدن حالت های مسأله رنگ صورت های شان مثل گچ سفید شده بود.
فهمیدند كه شكست خوردند
@alvane
شهدا سربازان امام زمان عج بودند
که در راه دین و برای حفظ مملکتشان
جان خود را فدا کردند
معرفی شهدا
نام.بابک
نام خانوادگی نوری هریس
تاریخ تولد71/7/21
تاریخ شهادت 96/8/29
محل .شهادت.سوریه
@alvane
بابک من زیباترین و عاشقترین مدافع حرم بود
یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی، به شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه البوکمال، کانالهای تلگرامی و صفحههای پرطرفدار در اینستاگرام، پر از تصاویری متفاوت از یک جوان مدافع حرم دهه هفتادی شد؛ جوانی با ظاهری شبیه مدلهای سینمایی!
قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است.
حالا اما بابک شده یک نماینده خوب برای دهه هفتادی ها ، برای همه آنهایی که متهم می شوند به وصل بودن به این دنیا، بابک از همه دلمشغولی های این دنیایی اش دل بریده و برای دفاع از مرزهای اسلام ، پرکشیده سمت سوریه؛ سمت حرم حضرت زینب(س) و همانجا شهید شده؛ جوانی که حالا خیلی ها به او لقب زیباترین شهید مدافع حرم و شهید لاکچری را داده اند. ما به بهانه شهادت بابک، با محمد نوری هریس، پدر او که یکی از چهره های سرشناس شهر رشت است، به گفت و گو نشستیم؛ پدری که می گوید: ما بابک را دیر شناختیم.
آقای نوری فکر می کردید بابک یک روزی شهید بشود؟
واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می بینم که پسرم چقدر در انجمن های خیریه فعال بوده، می بینم همه جا او را می شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم.
فرزند چندمتان بود؟
بابک کوچکترین پسرم بود، به جز او دو پسر و دو دختر هم دارم.
متولد چه سالی بود؟
بابک من 21 مهر سال 71 به دنیا آمد و 28 آبان 96 هم شهید شد.
چطور شد که بابک این راه را انتخاب کرد؟
نه اینکه بابک پسرم باشد و این را بگویم نه. ولی بابک یکی از فعال ترین جوان های شهرمان بود.سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود. اصلا هم تک بعدی نبود و بواسطه سن و سالش جوانی می کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت . یعنی هم دوست باشگاهی داشت هم دانشگاهی هم مسجدی و هیئتی. هم از فعالین هلال احمر بود و هم در بسیج فعال بود، هم در کارهای خیر در بهزیستی شرکت می کرد، حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده ، رئیس بنیاد شهید دیروز که به خانه ما آمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید؟! من اینجا تازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر وبرکت است که این بنای یادبود ساخته می شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود. ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد.
دانشجوی چه رشته ای بود؟
بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت.
خب این اتفاق چطور افتاد؟
به خاطر اعتقاداتش. بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم. امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس و جو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف. سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما . من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و ...فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم...حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم ، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد. به من گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا نه؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم...فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم.
شما از ماجرای اعزامش به سوریه خبر داشتید؟
به طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می رود و می آید و اصرار می کند که من را اعزام کنید. تا اینکه بالاخره با اعزامش موافق