علم الهدی:
🕊
#عصرونه_شهدایی ☕️
❣او در ۱۳ سالگی مراقب خانواده بود و به انجام امور خانه رسیدگی می کرد.
❣او آنقدر بی تاب جبهه و شهادت بود دائم از پدر و مادرش می خواست به او اجازه رفتن بدهند ولی به علت کمی سن و همین طور حضور برادرانش در جبهه آنها ممانعت می کردند.
❣یک بار برادرانش به شوخی گفتند اگر با ما کشتی بگیری و برنده شوی با ما می آیی به جبهه.
❣ ابراهیم ۲ برادرش را ضربه فنی کرد تا این حد مصمم به رفتن بود.
👤 #راوی: برادر شهید
#شهید_ابراهیم_ابراهیم_نژاد_گرجی🌷
#بهشهر_گرجی_محله
@alvane
fatemeh.H.26:
✳خواستگاری
عید غدیر برحسب اتفاق هردوی ما👫 برسر مزار شهیدخلیلی رفته بودیم- البته همدیگر را ندیدیم-
اما آن روز آقا نوید👨 ضمن صحبت با پدر شهید خلیلی ایشان از کرامت شهید در ازدواج💍 جوانها میگوید؛ آقا نوید هم همانجا از آقا رسول میخواهد که کمک کند برایش یک دختر 👧خوب پیدا شود!
همان روز خاله آقا نوید👨 و مادرم👩همدیگر را پیدا میکنند و 2 روز بعد برای خواستگاری💍 به منزل ما میآیند. عکس🌅 شهید خلیلی در اتاقم بود وقتی آقا نوید 👨وارد اتاق شدند برایشان خیلی جالب بود😳 و این را نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است.»
خطبه عقدمان📖 به صورت تلفنی☎ توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شد.
نوید سر سفره عقد💍، قرآن📖 را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند ☺زد، چشمانش از شوق برق میزد، آیه
(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ....)
آمده بود
#راوی:همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم نوید صفری
🌹
@alvane
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خاطره_سرباز_عراقی_از_شهیدی_که_به_آرزویش_رسید....
🌷آخرهای جنگ بود که تیر خوردم و خون زیادی ازم رفته بود. ایرانی ها ما را محاصره کرده بودند، چشمانم تار مى ديد که متوجه شدم یک ایرانی داره به سمتم می آد و تیر خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید زنده هستم؛ جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم عربی بلد است، بچه خوزستان بود.
🌷پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: علی، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟! شیعه هستی؟ گفتم: آره. پرسید: خونت کجاست؟ گفتم: نجف... تا گفتم نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال گریه بود که گفت: کجای نجف؟ گفتم: اون کوچه ای که تهش به حرم حضرت علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.
🌷بهم گفت: اسمت علی هست و شیعه هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی، عشق ما ایرانی ها است؛ بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین، ولی توبه نکردم. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شما من رو دور ضریح خوشگل علی بچرخونن و رو به روی حرم امامم دفنم کنند.
🌷پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت که یهو گفت: برو آزادی! گفتم: چرا؟ گفت: چون شیعه هستی و اسمت علی هست، برو. پا شدم؛ دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم....
🌷....چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ تعجب کردم، گفتم: آره، چطور؟ گفت:ِ ما تو را دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملاً سوخته بود و نمی شد تشخیص داد، اما لباس تو تنش بود و تو جیبش پلاک تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم.
🌷به شدت اشک می ریختم، همه تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، سجده کردم، گفتم: خدایا من کیا را کشتم! خدایا لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی توبه من را قبول می کنی؟
🌷شهدای ایرانی مستجاب الدعوه هستند.....
#راوى: على كاظم سرباز شيعه عراقى
#سايت: خبرگزارى دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم عجل لولیک الفرج
4_5884429418306208378.mp3
زمان:
حجم:
2.82M
❖✨﷽✨❖
🔰چرا دوستی باشهدا؟!
🎧 #بشنوید| دختر دانش آموز در راهیان نور
"خاطره ای از ارتباط یک دانش آموز با شهید مهدی ناصری
🥀شهیدان الگوی جذب جوانان
#راوی:حاج حسین کاجی
#التماس_دعای_فرج
🌹او در روستاهای هزارجریب بهشهر به معلمی مشغول بود. و بعد از شهادتش هر کسی به ما می رسید می گفت او چه فرشته ای بود. و چقدر روحیه والایی داشت. شهید تمام حقوق خود را خرج محرومین و مستضعفین می کرد. هیچ گاه حق کسی را پایمال نمی کرد. به اعتقادات دینی مان نیز اهمیت زیادی می داد از جمله اینکه دائم با قرآن انس داشت و نیمه های شب، از خواب بیدار میشد و نماز می خواند. هیچ گاه نمازش ترک نمی شد. ارادت و محبت خاصی به اهل بیت داشت طوری که در ماه محرم و ایام صفر وسط صف می ایستاد و تمام جوانان را دور خود جمع می کرد و با سوز و آه فراوانی سینه زنی می کرد. عاشق امامت و ولایت بود.
#راوی : برادر بزرگوار شهید
#شهید محمدتقی_حیدری_رستمی
#تولد :۱۳۳۵/۰۰/۰۰ بهشهر
#شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۱۱ شلمچه
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
معراج شهدا وقتی پیکرش رو آوردن برای دیدار با خانواده
مادر ....همسر و خواهران....دامادها و عموها و رفقای نزدیکش ..😔😔..
یکی از رفقا رفت پیش مادرش دید یه گوشه نشسته میکوبه تو سینه اش و سینه میزنه یا زهرا ....رضا مادرت بمیره بالام
همه گریه میکردند هیچکس طاقت دیدن این لحظات رو نداشت 😢
حتی سربازان یگان که خیلی هم معتقد نبودند حاج رضا رو خیلی دوست داشتند
خدا می دونه بعضی از سربازان عاشقش بودند ....
خلاصه من رفتم پیش مادر حاجی گفتم حاج خانم بفرمایید حاجی رو ببینید این آخرین دیدار
دیدم مادر حاجی گفت ببین پسرم خداشاهده طاقت ندارم بیام بالاسرش
آخه رضای من حتی یکبار هم پاهاش رو جلوی من دراز نکرده خدا شاهده
الان خجالت میکشه من بیام اون دراز کشیده باشه
😭😭😭😭😭😭
حاجی خیلی مودب بود خیلی
هر موقع گوشیش زنگ میخورد مادرش بود حتی وسط جلسات خیلی مهم
میرفت جواب مادرشو میداد
هر موقع ایشان تماس میگرفت بلند میشد وایمیساد میگفت مادرم هستن پشت خط
#راوی همکارشهید 🌹❤️❤️🌹🌹
@alvane