eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه کوچولو داره دست زائراعطر میزنه❤️
سلام بخونید عشق کنید چند آيه زيبا : گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟ گفت: «انَّ مع العسر یسرا» "قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6) * گفتم: واقعا؟! گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا» حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7) * گفتم: خب خسته شدم دیگه... گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله» از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53) گفتم: انگار منو فراموش کردی! گفت:«اذکرونی اذکرکم» منو یاد کن تا یادت باشم. * گفتم: تا کی باید صبر کرد؟! گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا» تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63) «انّی اعلم ما لاتعلمون» من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30) * گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟ گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله» حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم. (یونس/ 109) ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!) گفت: «الیس الله بکاف عبده» من هم برای تو کافی ام.(زمر/36) @alvane
تواین دنیا کدوم معشوقی این همه عاشق داره
#حضرت.عشق تا قلب من از غم تو ردّے دارد دریاچہ ے اشڪ جزر و مدّے دارد جان مےدهم آخر از #فراق حَرَمٺ صبر من #دلشڪستہ حدّے دارد . . . #نجفم.آرزوست #بیادپاسدارشهیدمحمدغفاری💐
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت ورزش باستانی ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت. 🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، را با يك يا چند آيه شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ، معمولاً يك سوره ، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. 🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از ، درس ايمان و اخلاق را در كنار به جوانها مي آموخت. 🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. ٭٭٭ 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين . 🔸ياد حديث به افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.» 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💥 بیان عیوب دیگران ✳️امام علی(علیه‌السلام): 🔹 لا تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْه 👈در بیان عیب کسی مشتاب،که شاید خداوند #گناه او بخشوده باشد. 👈و از گناه کوچکی که خود مرتکب شده ای آسوده خاطر مباش، که شاید به خاطر آن عذاب شوی 📚منبع: نهج البلاغه، خطبه 140 #حدیث @alvane
کوچک باش و " عاشق " ڪہ عشـــق خود می‌داند آیین " بزرگ " ڪردنت را ... #بزرگ_مرد_ڪوچڪ #نوجوان_بسیجی #شهید_بهنام_محمدی ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۵/۱۲/۱۱ ◻️محل ولادت: خرمشهر ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۰۷/۲۸ ◻️محل شهادت:خرمشهر ✍ #وصیتنامه_نوجوان_بسیجی #شـ‌هید_بهنام_محمدی: بسم الله الرحمن الرحیم من نمیدانم چه بگویم من ودوستانم درخرمشهرمی جنگیم به ماخیانت می شود.من می خواهم وصیت کنم هرلحظه درانتظارشهادت هستم.پیام من به پدر و مادرها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاوریدازبچه ها می خواهم امام را تنهانگذارند و خدا را فراموش نکنند.به خدا توکل کنند.پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا باربیاورند. #روحش_شادوراهش_پررهروباد #سالروز_شـ‌هادت🕊
اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ: 🔹ستارخان سردار غیور ایرانی در خاطراتش می گوید: 🔸من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد... 🌹زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند... 🌷امروز 28 مهرماه سالروز تولد ستارخان، نماد غیرت و شجاعت و ایستادگی آذربایجان است. یادش گرامی باد🌺
وجدان های خوابیده بیداری شوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠خاطــره ای بسیار عجیب از شهید ✨ #ابراهیـــم_هادی 🌷یادش با ذکر #صلوات #سلام_بر_ابراهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️آمار حضور ایرانیان در پیاده روی اربعین حسینی در دهه 90 #اربعین #الحسین_یجمعنا #حب_الحسين_يجمعنا #کرافشان #کانال_سیاسی_انقلابی_کرافشان
وقتی پسرم ازدواج کرد از نظر مالی اونو تأمین کردم. در قم براش خونه و ماشین خریدم. دوستانش بهش میگفتند: تو که اولِ زندگیت همه چی داری دیگه بعدش چقدر وضعت خوب میشه.عجب زندگی‌ای میتونی درست کنی. بعد از شهادتش همه دیدند که در این چند سال حتی یه استکان هم به اموالش اضافه نکرده. و تمام درآمد و داراییش رو صرف کمک به خانواده ی شهدای فاطمیون میکرده. در ماه محرم به حرم امام حسین مشرف شده بود. زیر قبه از اباعبدالله خواسته بود که سال دیگه درروز اربعین شهید شود همین هم شد.. #شهید‌_میرزا‌_محمود‌_تقی‌پور #شهید_اربعین۹۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قرار صبحگاهی 📜احاديث عن الامام المهدي(عجله الله تعالي فرجه الشريف) 📣أکثروا الدعاء بتعجيل الفَرج فإنَّ ذلک فرجُکُم 🔸ای شیعه ما براى تعجيل فَرَج زياد دعا كنيد، زيرا همين دعا كردن، فَرَج و گشايش شماست. 🌥بیاییم بخوانیم دعای فرج‌ را برای خود امام زمانمان نه برای خودمان ❗️ مهدی غریب است تنهاست دلی پر درد و پر غصه دارد چه میدانیم از گریه های شبانه عزیز دلمان مهدی فاطمه آقا جان ما را ببخش که مرحمی نشدیم بر دل پر دردت😔 تو را خواستیم برای خودمان نه برای خودت😔 🌸📖دعای فرج 📖🌸 🔹إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ 🔸خدايا! گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، 🔹و ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى 🔸و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد، و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، 🔹و عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🔸در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، 🔹أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🔸آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، 🔹ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ 🔸پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على! 🔹يا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ 🔸اى على و اى محمّد! مرا كفايت كنيد كه تنها شما كفايت كنندگان من هستید، 🔹و انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🔸و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى كنندگان من هستيد، اى مولاى ما! اى صاحب زمان! فريادرس، فريادرس، فريادرس، 🔹أدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🔸مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، 🔹يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🔸اى مهربان ترين مهربانان، به حق محمّد و خاندان پاك او. 🌹یه روز خوب میاد ❤️سرباز امام حسن(ع)❤️ 🔴🔴🔴🔴 از حداقل ترین کارمان برای امام زمان کوتاهی نکنیم و هر روز صبح ایران را دعا گوی فرج مهدی صاحب الزمان(عج) کنیم با ارسال به مخاطبین و انتشار دعا 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
سخنان شهید مدافع حرم سعید مسافر از زبان همسر؛ من همیشه به خداوند می گفتم که خدایا یکی از سربازهای ناب خود را نصیب من کن و اطرافیانم می دانستند من چنین حاجتی دارم و وقتی هم که آقاسعید به خواستگاری آمدند مهرشان به دلم افتاد و همانجا احساس کردم همان کسی است که میخواستم و بعد اولین جلسه به خانواده گفتم که نیازی نیست بیشتر از این با ایشان صحبت کنم و جواب من مثبت است. قبل از خواستگاری خبر اولین اعزام به منطقه به آقاسعید ابلاغ شده بود و این موضوع را در خواستگاری با من مطرح کردند ، من در وجودم احساس گرما می کردم و ترسیدم از هر اتفاقی که میتوانست در آینده بیفتد ولی توکل بر خدا کردم و به ایشان گفتم بروید ان شاالله خداوند و حضرت زینب سلام الله علیها پشت و پناهتان باشد و منتظرم تا برگردید. آقا سعید از من بله را گرفتند و فردایش به منطقه اعزام شدند. من ۲۶ ساله بودم که با آقا سعید ازدواج کردم، او درمحبت یک مرد طبیعی و عادی نبود. مردی که موقع صبحانه لقمه را دانه دانه در دهان من می گذاشت یا اینکه هنگامی که کار خانه انجام می دادم، یواشکی اسفند بر می داشت و دود می کرد… وقتی می پرسیدم چکار می کنی؟  می گفت دارم اسفند دود می کنم ما خیلی خوشبخت هستیم وبا شوخی ادامه می داد به زندگی ما چشم می زنند. ایشان بسیار مهربان بودند و همیشه مرا عفت جان یا خانمی صدا می کردند. من به او می گفتم؛ تو خیلی مهربانی و این من را خیلی می ترساند که تو را از دست بدهم و آقا سعید به شوخی می گفت «این حرف رونزن و هندوانه زیربغلم نذار». آقا سعید می گفت قبل از ازدواج مان، رفتم پیش خانم حضرت معصومه سلام الله علیها و به ایشان گفتم برای من خواهری کنید و یک دختر خوب قسمت کنید که همه جوره با من بسازد و وقتی شما رو دیدم، یک نوری و یک حسی به من گفت که این همسر زندگی من است. من به ایشان گفتم دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم ولی او تاکید داشت که می توانید و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا ، بابی انت و امی به من گفتند که این فراز را برای من معنی میکنید؟ و من هم گفتم معنایش که مشخص است یعنی پدر و مادرم به فدایتان ... و ایشان گفت به خاطر همین! و چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند. چون سال اول زندگی مشترکمان بود مثل همه زوج ها دوست داشتم در کنار هم باشیم و حسی به من دست داده بود که دیگر برنمی گردد و بعد اینکه به ایشان گفتم نمی توانم دوریتان را تحمل کنم و ایشان گفتند می توانی ، یک آن قسمتی از سریال مختار به یادم آمد که زنان کوفی مردان خود را از دور حضرت مسلم دور کردند تا با ایشان بیعت نکنند، باورتان نمی شود آن لحظه این قسمت از فیلم برایم تداعی شد. ایشان موقع رفتن به من گفتند : من می روم ولی رسالت زینبی به دوش شماست بانو ، ومن بعد شهادت ایشان سعی برآن داشتم که هیچ گاه بلند گریه نکنم و اگر پیش می آمد جلوی خود را می گرفتم تا آقاسعید از دست من ناراحت نشود. هدیه بروح‌مطهر اولیاءالله، شهدا وجمیع رفتگان صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ یاران آخرالزمانی سیدالشهداعلیه السلام ═─