eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻متروی تهران ایستگاهی دارد به نام این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار ؟ می گفت : الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمیگذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش ، کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ✖️''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است ! به این میگن جوانمرد
🌺 امام صادق(علیه‌السلام) 🔹منْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ كَفَّ اللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة ✍هرکس خشم خود را از دیگران باز دارد، خداوند نیز خشم و غضب خود را در قیامت از او برطرف می سازد. 📚منبع: الزهد، ص 6 #حدیث
#پایان مـن از روزی شروع شد که، #دیــده_بانی را رهـــا کــردم ...! . اگـر دیده بانـی را رهـا نکـرده بودم؛ #الان اینقـدر #رهـا نبودم...! . رها از معنویت... رها از اخلاص... رها از تزکیـه... . . . #درد_نوشت #دوست_دارم_مثل_شما_باشم 🌱 شادی روح شهیدان مهدی قره‌محمدی و شهید‌محمد غفاری #صلوات 🌱
#علی_جانم 🌷 المختصر ها و مطول ها زبانشان در وصف شأن و مدح جاهت بند می آید #ر_عمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مؑڵڪؔٗہ: 🌐♻️🌐♻️🌐♻️🌐♻️🌐♻️🌐 ❣﷽❣ ❌  فایده های اسپند 👇 ✏️برای رفع بی حوصلگی و بی قراری و کلافه بودن  ✏️برای شفای 72 بیماری یا گرفتاری ✏️شیطان را دور و فرشتگان را نزدیک میکند ✏️برکت و رزق را زیاد میکند ✏️به اذن خدا  سحر و جادو و چشم و حسد و هم و غم را از خانه دور میسازد ✏️برای نوزادی که بی دلیل گریه میکند و برای بچه ها و بزرگان ارامش و همبستگی می اورد   ❌طرز استفاده :بهتر است نیم ساعت قبل از غروب انجام شود بدين صورت كه یك مشت اسپند و کمی نمک  در دست راست  سوره حمد  و سوره اخلا ص 7 مرتبه  و روی اتش ریخته و ایة الکرسی خوانده  و چهار قل خوانده شود  و صلوات بفرستید  بعد هم دود کنید. انرژی منفی محیط را خنثی یا دفع میکند.
این #پا👆قطع شد تا #وطن از پا نیفتد این پا قطع شد تا خوزستان مستعمره #بعثی_ها نشود این پا قطع شد تا من وتو پاهایمان درراه آرمانهای شهدا استوارباشه، این پاقطع شد تاپای بیگانه به سرزمین امام زمان بازنشود
🌹کلام شهدا 💠شهید مهدی زین‌الدین: " اگر من و تو ازاین صحنه دفاع از انقلاب عقب نشستیم، فردا در مقابل شهدا هیچگونه جوابی نداریم» 👈به خاطر این حرف شهدا ، کار کنیم برایشان در امر زنده نگه داشتن یاد و خاطرشان التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#استکبارستیزی_شهدا « امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب‌اسلامى پرداخته‌اند در رأسِ آن به تعبـیر امــام ، شیطان‌ بـزرگ آمریـکا و به دنبال او تمــامى وابستـگان دیگــرش ... پس از خـدا غافـل نشـوید ، که پشیمانى سودى ندارد و ما بایـد به تعبیر امـام تکلیـف را عمـل کنیم اگر توانستیم پیــروز مى‌شویم و اگر کشته هم بشویم شهیـد هستیم و این نیز خود پیــروزى است.» #پیام_شهید #سردار_محسن_وزوایی
👊 به خشم آوردن آمریکا از نظر قرآن! 🔅 به خلاف قرائت برخی دیپلماتها، در فرهنگ قرآن، خشمگین کردن کفار مستکبری مثل آمریکا، "فی نفسه یک ارزش" است و هر عملی که چنان کند "عمل صالح" نوشته میشود(۱۲۰/توبه) 🔅قرآن در توصیف عصبانیت و خشمگینی آنها، "به هم خوردن دستگاه محاسباتی شان" را تصویر می کند که: -"سر انگشتان خود را به دندان می گزند"(۱۱۹/آل عمران). -یا نزدیک به انتحار می شوند: "از خشم باید ریسمانی به آسمان کشند سپس خود را بدان حلق آویز کند وآنگاه بنگرد آیا این کار خشم او را از بین می برد؟" (۱۵/حج). پس این خشمگین کردن، "کاری استراتژیک" است و بیجا نیست که عمل صالح تلقی میشود. 🔅قرآن بر چند عمل -که موجب آن خشم است-تٲکید بیشتر دارد: -خود اتکائی و بالندگی(۲۹/فتح) -حضور در سرزمین هایی که حضورتان لازم است(۱۲۰/توبه) از حضور مدبرانه در سوریه وعراق و کمک به یمن وفلسطین پشیمان نباش وبه فکر بالندگی و خوداتکائی ایران باش که "کفر عصر" را خشمگین و محاسباتش را به هم می ریزد و برای شما "عمل صالح" نوشته می شود. (آیات مورد اشاره را ببینید)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: ۲۷ ( ) – صبرکن قربونت برم. هیچ کس حال صحبت ندارد. همه فقط ده دقیقه منتظر ماندیم که یک دفعه صدای زنگ در بلند می شود. از جا می پری و می گویی: مهمون اومد. به حیاط می دوی وبعد از چند لحظه صدای باز شدن در و سلام علیک کردن تو با یک نفر بگوش می رسد. – به به سلام علیکم حاج آقا! خوش اومدی. – علیکم السلام شاه دوماد! چطوری پسر؟ دیر که نکردم؟ – نه سر وقت اومدید.   همان طور صدایتان نزدیک می شود که یک دفعه خودت با یک روحانی عمامه مشکی با سیمایی نورانی، جلوی در ظاهر می شوید. مرد رو به همه سلام می کند و ما گیج و مبهوت جوابش را می دهیم. همه منتظر توضیح تو هستیم که تو به روحانی تعارف می زنی تا داخل بیاید. او هم کفش هایش را گوشه ای جفت می کند و وارد خانه می شود. راه را برایش باز می کنیم. به هال اشاره می کنی و می گویی: حاجی بفرمایید برید بشینید. ما هم الآن میایم خدمتتون. او می رود و تو سمت ما برمی گردی و می گویی: یکی به مادرخانوم و پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه؛ بیان اینجا. مادرت ظرف آب را دستم می دهد و سمتت می آید. – نمی خوای بگی این کیه؟ باز چی تو سرته مادر؟ لبخند می زنی و رو به من می کنی و می گویی: حاجی از رفقای حوزه ست. ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقد من و ریحان رو بخونه… حرف از دهانت کامل بیرون نیامده، ظرف از دستم میفتد. همگی با دهان باز نگاهت می کنیم. خم می شوی و ظرف را از روی زمین برمی داری. – چیزی نشده که… گفتم شاید بعداً دیگه نشه. دستی به روسری ام می کشی. – ببخش خانوم بی خبر شد. نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروسها کنی. می خواستم دم رفتن غافلگیرت کنم. علاقه ات می شود بغض در سینه ام و نفسم را به شماره می اندازد. “چقدر دوست دارم علی! چقدر عجیب خواستنی هستی! خدایا خودت شاهدی کسی را راهی می کنم که شک ندارم جزو ما نیست. از اول آسمانی بوده. “ امن یجیب قلب من چشمان بی همتای توست. … 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید
: ۲۷ ( ) – ای خدا! جوونا چشون شده آخه!؟ صدای سجاد در راه پله می پیچد که: – چی شده که مامان جون اینقدر استرس گرفته؟ همگی به راه پله نگاه می کنیم. او آهسته پله ها را پایین می آید. دقیق که می شوم اثر اشک را در چشمان قرمزش می بینم. لبخند لب هایم را پر می کند. پس دلیل دیر آمدن از اتاقش برای خداحافظی، همین صورت نم خورده از گریه هایش بود. زینب جوابش را می دهد: -عقد داداشه. سجاد با شنیدن این جمله هول می کند. پایش پیچ می خورد و از چند پله آخر زمین می افتد. زهرا خانوم سمتش می دود. – ای خدا مرگم بده! چت شد؟ سجاد که روی زمین پخش شده بود، خنده اش می گیرد. – بالاخره علی می خوای بری یا می خوای جشن بگیری؟…دقیقاً چته برادر؟ و باز هم بلند می خندد. مادرت گوشه چشمی برایش نازک می کند. – نه خیر. مثل اینکه فقط این وسط منم که دارم حرص می خورم. فاطمه که تا به حال مشغول صحبت با تلفن همراهش بود، لبخند کجی می زند و می گوید: به مریم خانوم و پدر ریحانه زنگ زدم. گفتم بیان… زینب می پرسد: –  گفتی برای چی باید بیان؟ – نه. فقط گفتم لطف کنید تشریف بیارید. مراسم خداحافظی توی خونه داریم. – اِ خب یه چیزایی می گفتی تا یه کم آماده می شدن. تو وسط حرفشان می پری: نه بذار بیان یهو بفهمن. این طوری احتمال مخالفت کمتره. شوهر زینب که در کل از اول آدم کم حرفی بود، گوشه ای ایستاده و فقط شاهد ماجراست. روحیات زینب را دارد. هر دو به هم می آیند. تو مُچ دستم را می گیری و رو به همه می گویی: من یه دو دقیقه با خانومم صحبت کنم. و مرا پشت سرت به آشپزخانه می کشی. کنار میز می ایستیم و تو مستقیم به چشمانم خیره می شوی. سرم را پایین می اندازم. – ریحانه! اول بگو ببینم از من ناراحت که نشدی؟ سرم را به چپ و راست تکان می دهم. تبسم شیرینی می کنی و ادامه می دهی: – خدا رو شکر. فقط می خوام بدونم از صمیم قلبت راضی به این کار هستی؟ شاید لازمه یه توضیحاتی بدم. من خودخواه نیستم که به قول مادرم بخوام بدبختت کنم. – می دونم. – اگر اینجا عقدی خونده بشه دلیل نمیشه که اسم منم حتماً میره توی شناسنامه ات. با تعجب نگاهت می کنم. – خانومی! این عقد دائم وقتی خونده می شه، بعدش باید رفت محضر تا ثبت بشه ولی من بعد از جاری شدن این خطبه یک راست می رم سوریه. دلم می لرزد و نگاهم روی دستانم که بهم گره شده سر می خورد. – من فقط می خواستم که… که بدونی دوست دارم. واقعاً دوست دارم. ریحانه الآن فرصت یه اعترافه. من از اول دوست داشتم. مگه میشه یه دختر شیطون و خواستنی رو دوست نداشت؟ اما می ترسیدم… نه از این که ممکنه دلم بلرزه و بزنم زیر رفتنم. نه!… به خاطر بیماریم. می دونستم این نامردیه در حق تو. این که عشقو از اولش در حقت تموم می کردم، الآن مطمئن باش نمیذاشتی برم. ببین… این که الآن اینجا وایسادی و پشت من محکمی، به خاطر روند طی شده است. اگر ازاولش نشون می دادم که چقدر برام عزیزی… حس می کنم صدایت می لرزد. – ریحانه … دوست نداشتم وقتی رفتم تو با این فکر برام دست تکون بدی که “من زنش نبودم و نیستم” ما فقط صوری پیش هم بودیم. دوست دارم که حس کنی زن منی. ناموس منی. مال منی. خانوم ازدواج قراردادی ما تا نیم ساعت دیگه تموم میشه و تو رسماً و شرعاً…و بیشتر قلباً میشی همسر همیشگی من. حالا اگر فکر می کنی دلت رضا به این کار نیست، بهم بگو. حرف هایت قلبم را از جا کنده. پاهایم سست شده. طاقت نمی آورم و روی صندلی پشت میز وا می روم. تو از اول مرا دوست داشتی! نگاهت می کنم و تو از بالای سر با پشت دستت صورتم را لمس می کنی. توان نگه داشتن بغضم را ندارم. سرم را جلو می آورم و می چسبانم به شکمت. همان طور که ایستاده ای سرم را در آغوش می گیری. به لباست چنگ می زنم و مثل بچه ها چند بار پشت هم تکرار می کنم: تو خیلی خوبی علی! خیلی. … 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ ➬ @ ♡ #💯
۲۸ سرم را به بدنت محکم فشار می دهی و می گویی: خب حالا عروس خانوم رضایت می دن؟ به چشمانت نگاه می کنم و با نگرانی می پرسم: یعنی نمی خوای اسمم بره تو شناسنامه ات؟ – چرا…ولی وقتی برگشتم. الآن نه. اینجوری خیال منم راحت تره. چون شاید بر… حرفت را می خوری، از زیر بازوهایم می گیری و بلندم می کنی. – حالا بخند تا … صدای باز شدن در می آید. حرفت را نیمه رها می کنی و از پنجره آشپزخانه به حیاط نگاه می کنیم. مادر و پدرم آمدند. به سرعت از آشپزخانه بیرون می رویم و همزمان با رسیدن ما به راهرو، پدر و مادر من هم می رسند. هر دو با هم سلام و عذرخواهی می کنند، بابت اینکه دیر رسیدند. چند دقیقه که می گذرد از حالت چهره هایمان می فهمند خبرهایی شده. مادرم درحالیکه کیف دستی اش را به پدرم می دهد تا نگه دارد می گوید: خب… فاطمه جون گفتن، مثل اینکه قبل از رفتن علی آقا مراسم خاصی دارید! و بعد منتظر می ماند تا کسی جوابش را بدهد. تو پیش دستی می کنی و با رعایت کمال ادب و احترام می گویی: درسته. قبل از رفتن من، یه مراسمی قراره باشه… راستش… مکث می کنی و نفست را با صدا بیرون می دهی. – راستش من البته با اجازه شما و خانواده ام… یه عاقد آوردم تا بین من و تک دخترتون، عقد دائم بخونه. می خواستم قبل رفتن… پدرم بین حرفت می پرد: چی کار کنه؟ – عقد دائم…. این بار مادرم می پرد: مگه قرار نشده بری جنگ؟ – چرا چرا. الآن توضیح می دم که… باز پدرم با دلخوری و نگرانی می گوید: خب پس چه توضیحی!…پسرم اگر شما خدای نکرده یه چیزیت… بعد خودش حرفش را به احترام زهرا خانوم و حسین آقا می خورد. می دانم که خونشان در حال جوشیدن است اما اگر داد و بیداد نمی کنند فقط به خاطر حفظ حرمت است و بس. بعد از ماجرای دعوا و راضی کردنشان سر رفتن تو، حالا قضیه ای سنگین تر پیش آمده. لبخند می زنی و به پدرم می گویی: پدرجان! من و ریحانه هر دو موافقیم که این اتفاق بیفته. این خطبه بین ما خونده بشه. اینجوری موقع رفتن من… مادرم می گوید: نه پسرم! ریحانه برای خودش تصمیم گرفته. و بعد به جمع نگاه می کند و ادامه می دهد: البته ببخشیدا. ما اینجور می گیم. بالاخره دختر ماست. زهرا خانوم جواب می دهد: باور کنید ما هم این نگرانی ها رو داریم… بالاخره حق دارید. تو می خندی و می گویی: چیز خاصی نیست که بخواید نگران بشید. قرار نیست اسم من بره توی شناسنامه اش. هر وقت برگشتم این کار رو می کنیم. پدرم جواب می دهد: خب اگر طول کشید… دخترمن باید منتظرت بمونه؟ احساس کردم لحن ها دارد سمت بحث و جدل کشیده می شود که یک دفعه حاج آقا چارچوب در هال می آید و خطاب به پدر و مادرم می گوید: سلام علیکم! عذر می خوام من دخالت می کنم ولی بهتر نیست با آرامش بیشتری صحبت کنید؟ پدرم می گوید: و علیکم السلام. حاج آقا یه چیزی می گید ها…دخترمه. – می دونم پدرعزیز… من تو جریان تمام اتفاقات هستم از طرف آسید علی.. ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرار نیست اسمش بره تو شناسنامه اش که… مادرم می گوید: بالاخره دختر من باید منتظرش باشه! – بله خب با رضایت خودشه. پدرم می گوید: من اگر رضایت ندم نمی تونه عقد کنه حاجی. حاج آقا لبخند می زند و می گوید: چطوره یه استخاره بگیریم ببینیم خدا چی میگه!؟ زهرا خانوم که مشخص است از لحن پدرو مادرم دلخور شده. ابرو بالا می اندازد و می گوید: استخاره؟…دیگه حرفهاشونو زدن. تو لبت را گاز می گیری که یعنی مامان زشته تو هیچی نگو. پدرم می گوید: حاج آقا جایی که عقل هست و جواب معلومه، دیگه استخاره چیه!؟ – بله حق با شماست ولی اینجا عقل شما یه جواب داره، اما عقل صاحب مجلس چیز دیگه میگه.  نمی دانم چرا به دلم میفتد که حتماً استخاره بگیریم. برای همین بلند می پرانم که: استخاره کنید حاج آقا.. مادرم چشمهایش را برایم گرد می کند و من هم پافشاری می کنم روی خواسته ام. حدود بیست دقیقه دیگر بحث می کنید و در آخر تصمیم همه استخاره می شود. پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب استخاره هم خیلی بد می شود و قضیه عقد هم کنسل می شود، اما در عین ناباوری همه، جواب استخاره در هر سه باری که حاج آقا گرفت، خیلی خوب در می آید. در فاصله بین بحث های دوباره پدرم و من، فاطمه به طبقه بالا می رود و برای من چادر و روسری سفید می آورد. مادرم که کوتاه آمده، اشاره می کند به دست های پُر فاطمه و می گوید: من که دیگه چیزی ندارم برای گفتن… چادر عروستونم آوردید. سجاد هم بعد از دیدن چادر و روسری با عجله به اتاقش می رود و با یک کت مشکی و اتو خورده پایین می آید. پدرم پوزخند می زند و می گوید: عجب!…به قول خانومم، چی بگم دیگه دخترم خودش باید به عاقبت تصمیمش فکر کنه. حسین آقا که با تمام صبوری تا به حال سکوت کرده بود، دست هایش را بهم می مالد و می گوید: خب پس مبارکه.  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمـــدم ای شـ❤️ـــاه پنــــاهــم بـــده بانـــوای زیبــــای # اســـتاد ڪــریــمخــانــی
روز دانش آموز رو باید به محصل هایی تبریک گفت که دیدارشون با پدر رفت به قیامت😢 پدری که خون داد تا آرامش و پیشرفت و سربلندی سهم همه ما باشه✌️🇮🇷
● امام علی(ع): هر فریب خورده را سرزنش نتوان کرد 🔹 #نهج_البلاغه
بزرگ شدن به #قد نیست به #دل است به #غیرت به #تکلیف به #فهم به #درک ڪه امروز خیلی از مسئولین ما ندارند❤️ #شهید_مرحمت‌بالا‌زاده🕊
☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۳ آبان ۱۳۹۸ میلادی: Monday - 04 November 2019 قمری: الإثنين، 6 ربيع أول 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️3 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️11 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام ▪️28 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️32 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
✍ خاطرات شهدا 🔆شهیدی که شیعه و سنی عاشقش شده بود... 📝متن خاطره : سردار شوشتری حتی به خانواده‌های اعدامیان هم خدمت می کرد و می‌گفت: اگر کسی اعدام شده ، خانواده اش چه گناهی کرده‌اند؟ ایشون به خانوادۀ فقـرا هم سـرکشی، و مشکلاتشون رو برطرف می‌کردند، به طوری که بعد از شهادتشون به هر روستایی می‌رویم، تا اسم شهید شوشتری آورده میشه، مردم زار زار گریه می‌کنند و میگن: ما پـدر خود را از دست دادیم... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید نورعلی شوشتری 📚راوی: سردار جاهد (فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان) ✔️منبع: کانال خاطرات کوتاه شهدا: خاکریز 🆔@alvane
⁉️سوال:  اگر شوهر به زن بگوید بیا میهمانی برویم و زن یک بار به میهمانی برود و ببیند که مجلس میهمانی، مجلس گناه است و به شوهر بگوید دفعه بعد اگر بخواهی به چنین میهمانی هایی بروی من با تو نمی آیم و شوهر بگوید نه تو باید هر کجا من گفتم بیایی؛ زن در اینجا چه وظیفه ای دارد؟ آیا باید در مجلس میهمانی که گناه است به خاطر اطاعت از شوهر برود یا نه؟ ✅پاسخ:  ✍در فرض مرقوم، نباید از شوهر اطاعت کند و جایز نیست در میهمانی مزبور برود. 📚منبع: http://yon.ir/1dpd4
وضعیت مزار رئیسعلی دلواری در نجف عراق!! رئیسعلی دلواری؛ شيرمرد بوشهری که در جنگ جهانى اول، ۷ سال تمام با یاران ۷۰۰ نفره اش در مقابل نیروهای ۵۰۰۰ هزار نفری انگلیس آنقدر خوب ایستادگی کرد که انگلیس ها مجبور شدند از هند و عراق نیرو وارد ايران کنند!