#ڪلام_شهدا
یکی از تکه کلام هایش این بود که
نماز رو ول ڪن ، خدا رو بچسب...
جملهاش برایم خیلی عجیب بود.
وقتی از او پرسیدم که چرا این را میگوید
خندید و دستی به شانهام زد و گفت:
داداش یعنی اینڪه توی نمازت
باید به دنبال خدا باشی
و فقط خدا رو ببینی...!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#من_ماسک_میزنم
@alvane
💕💕💕
🌸چهل حدیث آخرالزّمان:
✳️۱- در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص)
✳️۲- در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع)
✳️۳- در آخرالزمان، ریا فراوان می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۴- در آخرالزمان، از اسلام فقط نام آن باقی می ماند. حضرت محمد(ص)
✳️۵- در آخرالزمان، حق کاملا پوشیده می شود. حضرت علی(ع)
✳️۶- در آخرالزمان، اسراف می ڪنند؛ حتی در آب وضو و غسل. حضرت محمد(ص)
✳️۷- در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۸- در آخرالزمان، مؤذّنان به مظلومان پناهنده می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۹- در آخرالزمان، قبله ی مردان زنانشان خواهند بود. حضرت محمد(ص)
✳️۱۰-در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۱-در آخرالزمان، مؤمن پست و فاسق عزیز می شود. امام حسن عسکری(ع)
✳️۱۲-در آخرالزمان، زنان بد حجاب و عریان می شوند. حضرت علی(ع)
✳️۱۳-در آخرالزمان، علما را با لباس زیبا می شناسند. حضرت محمّد(ص)
✳️۱۴-در آخرالزمان، اسلام چون ظرف واژگون شده می ماند. حضرت علی(ع)
✳️۱۵-در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از محل گناه گریخت. حضرت محمد(ص)
✳️۱۶-در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن خدا می نهند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۷-در آخرالزمان، بعضی از علما ریاڪار می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۸-در آخرالزمان، امّت حضرت محمد(ص) هفتاد و سه گروه می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۱۹-در آخرالزمان، بهترین مونس مردم ڪتاب است. امام صادق(ع)
✳️۲۰-در آخرالزمان، عبادت را وسیله برتری طلبی می دانند. حضرت علی(ع)
✳️۲۱-در آخرالزمان، حج را برای تجارت انجام می دهند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۲-در آخرالزمان، سلامت دین در سڪوت بیشتر است. امام زمان(عج)
✳️۲۳-در آخرالزمان، زشتی ها افزایش می یابد. حضرت علی(ع)
✳️۲۴-در آخرالزمان، به علت گناه باران در وقتش نازل نمی شود. حضرت محمد(ص)
✳️۲۵-در آخرالزمان، هر ڪس بیشتر در خانه بماند ایمانش حفظ می گردد. امام باقر(ع)
✳️۲۶-در آخرالزمان، مؤمنان اعمالشان را با ریا انجام می دهند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۷- در آخرالزمان، رشوه را به اسم هدیه حلال می ڪنند. حضرت محمد(ص)
✳️۲۸-در آخرالزمان، گرد و غبار ربا همه را فرا می گیرد. حضرت محمد(ص)
✳️۲۹-در آخرالزمان، حضرت عیسی(ع) پشت سر امام زمان زمان(عج) نماز می خواند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۰-در آخرالزمان، هر ڪه دینش را حفظ ڪند اجر پنجاه صحابه پیامبر را دارد. حضرت محمد(ص)
✳️۳۱-در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل مادرش را شاد می ڪنند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۲-در آخرالزمان، از فتنه ها به قم پناه ببرید. امام صادق(ع)
✳️۳۳-در آخرالزمان، بعضی از مردم گرگ صفت می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۴-در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن دینشان را نمی خورند. حضرت محمد(ص)
✳️۳۵-در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال حلال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع)
✳️۳۶-در آخرالزمان، حفظ زبان بهترین ڪار است. امام باقر(ع)
✳️۳۷-در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه آب می شود. حضرت علی(ع)
✳️۳۸-در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به قرآن پناه ببرید. حضرت محمد(ص)
✳️۳۹-در آخرالزمان، ارزش دین در نظر مردم پایین می آید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص)
✳️۴۰-در آخرالزمان، مرد از زنش اطاعت ڪرده و از پدر و مادرش نافرمانی می ڪند. حضرت محمد(ص),,'
📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان
@alvane
لبیک اللهم لبیک.mp3
7.76M
🏴 قافله سالار داره میاد...
••●❥🍂✦🍂❥●••
🎤 حاج محمود کریمی
لبیڪ اللهم لبیڪ...
عالم غـرق شور و شینه
لبیڪ اللهم لبیڪ...
ذڪر لبهاے حـسـیـنـه
#پیشنهاد_دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_عرفه
📌 امشب شب عرفه است
امشب ۳ خصوصیت دارد ...
مدت کلیپ: ۵ دقیقه
التماس دعا 🙏
↙️↙️💯💯💯💯💤
✅🎗🎗✨✨💫💫🌙⚡️⤵️
https://eitaa.com/alvane
#عرفه
🕌مناجات و استجابت دعا در شب عرفه
شب نهم ذیحجه از لَیالى متبرّکه و شب مناجات با قاضى الحاجاتست و توبه در آن شب مقبول و دُعا در آن مُستَجابَست و کسى که آن شب را به عبادت به سر آورد اجر صد و هفتاد سال عبادت داشته باشد
پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله:
همانا در شب عرفه هر دعای خیری مستجاب میشود.
پاداش کسی که در این شب به عبادت خداوند متعال بپردازد، معادل پاداش عبادت صد و هفتاد سال است.
▫️اعمال شب عرفه:
اوّل: بخواند دعای «اللهم یا شاهد کل نجوی...» را که روایت شده هر که بخواند آن را در شب عرفه یا در شبهاى جمعه خداوند بیامرزد او را
دوّم: هزار مرتبه تسبیحات عشر:
سُبْحانَ الَّذى فِى السَّمآءِ عَرْشُهُ ....
سوم: بخواند دعاء اللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاَ وَ تَهَیَّاَ ...
چهارم : زیارت کند امام حسین علیه السلام و زمین کربلا را و بماند در آنجا تا روز عید تا آنکه از شرّ آن سال نگاه داشته شود .
🔸 مفاتیحالجنان، اقبال الاعمال
#عرفه #توبه
#اعمال_عرفه #نهم_ذی_الحجه #روز_عرفه #عرفات #دعا
@alvane
#قسمت_صد_و_نوزده
نگاهی به صورتم انداخت و خیلی اروم گفت
+ولی خب حداقل بخاطرش هویتت و
تغییر نمیدادی دخترعمو!!با آرایش جذاب تر میشدی.
احساس میکردم از شدت ترس،دارم از حال میرم.
با صدایی لرزون و ضعیف گفتم :مصطفی!!
با لحن خیلی بدی گفت :جانِ دلم؟
مامان رو کرد بهش و گفت
+بسه اقا مصطفی!
بعدِ این حرف سرش و تکون دادو از جمع خداحافظی کرد و بیرون رفت!
حرفشو آروم گفت ولی چون فضا تو سکوتِ مطلق بود قطعا به راحتی شنیده شد!
انگار یه نفر با تبر محکم تو کمرم زد
ناخوداگاه سرم چرخید سمت محمد
همونجوری سرش پایین بود و دستاش و مشت کرده بود!
صورتش قرمز شده بود
یادِ حالِ بدش تو هیئت افتادم.
نکنه دوباره ....
همه ی تنم یخ کرده بود.
سرش و که اورد بالا تونستم چشماش و ببینم.
دور مردمک سیاه چشماش وهاله ی قرمز رنگی پوشونده بود.
همین یه نگاهی که بهم انداخت برای شکستنم کافی بود.
حس میکردم از بلندی افتادم. تمام بدنم کوفته شده بود.
تحمل نگاهاشون خیلی سخت بود .
اینجور حقیر شدن جلوی کسی که یه روزی آرزو میکردی یه نگاه بهت بندازه وحشتناک بود.
بی اراده به سمت اتاقم حرکت کردم
عجیب بود برام ک بابا چیزی به مصطفی نگفت
انگار بدشم نمیومد مصطفی اون حرف هارو بزنه.
انقدر حالم بد بود که حس میکردم دارم تمام محتویات معدم و بالا میارم.
ناخوداگاه اشکام راهشون و روی صورتم پیدا کردن.
چقدر راحت همه ی زندگیم با یه حرف نابود شد
سرِ یه لج و لج بازی!!!
دیگه چیزی نفهمیدم.
بدون اینکه چیزی بگم با قدم هایی تند سمت اتاقم رفتم.گریه ام به هق هق تبدیل شده بود
تو راه چندبار حس کردم مامان صدام کرد
ولی بی توجه بهش رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم.
لرزش بدنم اذیتم میکرد
خودم و روی تخت انداختم و تا جایی که تونستم زار زدم
___
محمد
شنیدن صدای مصطفی کنار گوشم مثل صدای کشیده شدن ناخن رو دیوار گچی آزار دهنده بود
فقط خدا میدونه چندتا آیت الکرسی خوندم که بتونم خودم و کنترل کنم وتو دهنش نزنم.
حرف هایی که راجب فاطمه میزد برام تلخ تر از زهر مار بود .
نمیدونم از کی روش انقدر حساس شده بودم .
فاطمه حالش بد بود .خیلی بدتر ازمن!اینو حس میکردم و وقتی داشت میرفت از لرزش پاهاش مطمئن شدم!
کاش میتونستم و تو شرایطی بودم که جواب مصطفی رو بدم
نگاه پدر فاطمه آزار دهنده بود .
نمیتونستم درک کنم چطور شاهد خورد شدن تنها دخترش بود و چیزی به اون پسره نگفت ؟!
پیروزمندانه به دست های مشت شدم خیره بود.
از نگاهش متوجه حسی که به من داشت شدم
سعی کردم آرامشم و به دست بیارم تاپیشش کم نیارم .
به صورتم دست کشیدم
بابای فاطمه سکوت و شکوند :آقای دهقان فرد
منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:وقتی فاطمه رو باشما فرستادیم شلمچه ،من و مادرش ازتون یه خواهشی کردیم یادتون هست احیانا ؟
متوجه منظورش نشدم و سکوت کردم تاحرفش و کامل کنه.
همونطور که نگاهش به فنجون توی دستش بود گفت: ازتون خواستم مثه خواهرتون مراقبش باشید
نگاهش رفت سمت ریحانه که با اخم غلیظی به کف زمین خیره بود.
همه اخم کرده بودن و فقط من بودم که به ظاهر خونسرد به پدر فاطمه نگاه میکردم
_مثله اینکه به حرفم توجه ای نکردین !!من گفته بودم مثله خواهرتون...!
فهمیدم منظورش و یه لبخند نامحسوسی زدم که جدی تر از قبل با لحن پر از کنایه ادامه داد:تو محله شما پسرا خاستگاری خواهرشونم میرن ؟
داداش علی میخواست بلند شه که دستم و رو دستش گذاشتم
ناچار شد دوباره به مبل تکیه بده.
نمیدونستم در جواب حرف مسخرش چی باید بگم.
حس کردم سکوتم اذیتش میکرد با اینکه به طور کلی خوشحال بود.
تا خواستم دهن باز کنم و حرف بزنم گفت :
ما شمارو آدم محترمی میدونستیم . اعتماد کردیم بهتون . گفتیم لابد واقعا همینی هستین که نشون میدین !! نگاهتون کج نمیره ؟! اینه جواب اعتماد ما؟با گل و شیرینی بیاین خاستگاری دختری که هیچ شباهتی به شما نداره ؟اونم با تقریبا ۱۰ سال اختلاف سنی ؟اومدی زن بگیری یا بچه ببری بزرگ کنی؟
اجازه نمیداد حرفی بزنم
وقتی کامل حرفاش و زد و سبک شد ،فنجونش و روی میز گذاشت و گفت : خلاصه خوشحال شدم از دیدنتون.
فهمیدم که امشب وقت حرف زدن من نیست .ولی برام مفید بود .فهمیدم با چه آدمایی طرفم !منطقشون چیه ! چجوری باید باهاشون حرف بزنم !
داداش علی که بلند شد بقیه هم بلند شدن
نگاهم به نگاه مهربون و شرمنده ی مادر فاطمه افتاد.
بی اراده لبخندی زدم و در کمال آرامش مقابل پدر فاطمه ایستادم .
دستم وسمتش دراز کردم که یه پوزخندی زد
از برق تو نگاهش ترسیدم .اونم مثل من تظاهر به آرامش میکرد ولی مشخص بود میخواد سر به تنم نباشه!
دستم و به سردی گرفت.
شاید با خودش فکر میکرد دیگه قدمی برنمیدارم و دیگه نمیبینتم ،چون با پوزخند بهم خیره شده بود. بعد خداحافظی باهاشون از خونشون خارج شدیم.
#قسمت_صد_و_بیست
هیچکی باهام حرف نمیزد .لبخندم رو که میدیدن بیشتر از قبل از عصبانی میشدن
داداش علی و خانومش رفتن خونه خودشون
البته زن داداش نرگس قبل رفتنش یه لبخندی زد و گفت:
+خوشحالم که میبینم داری میخندی داداش !
ولی ریحانه حتی بهم نگاه هم نمیکرد
با روح الله خداحافظی کرد و رفت تو اتاقش
منم بعد از تجدید وضو رفتم تو اتاقم.
چراغ شب خوابی رو روشن کردم.
بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم،
سجاده رو پهن کردم کف اتاق و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا خوندم.
نمازم که تموم شد از حضرت زهرا خواستم مثل همیشه برام مادری کنه
میدونستم اینکه مهر فاطمه به دلم افتاده چیز اتفاقی ای نیست و قطعا هدیه خداست.
از مادر خواستم کمکم کنه تا این مسیر رو بگذرونم و بتونم دل پدرش رو به دست بیارم.
این همه مدت هر بار خواستم ازدواج کنم یه اتفاقی افتاد و نشد
الان که تو ۲۷ سالگیم به طرز عجیبی به دختری دل بستم که شاید با معیارای من فرق داشت برای خودم هم جالب بود !
یاد حرفای مصطفی افتادم :(عه اینم که موهاش مثل موهای من...)
دوباره عصبی شدم
قرآنم و باز کردم داشتم میخوندم که چهره خجالت زده ی فاطمه اومد تو ذهنم .داشتم بهش فکر میکردم که متوجه شدم یه قطره اشک از چشمام سر خورد وریخت پشت دستم
یه لبخند زدم و صورتم و پاک کردم
چقدر عجیب!
___
تو این یک هفته ای که گذشته بود ،هرشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا فاطمه رو خواستم.
هر روز که میگذشت برامعزیز تر از روز قبل میشد.
دیگه وقتش بود برگردم شمال و از نو تلاش کنم
حرکت کردم سمت شمال و زودتر از همیشه رسیدم خونه
ریحانه هنوز باهام سر سنگین بود
میدونستم درد خواهرم چیه .اون شب ریحانه وعلی جای من سوختن.
تو خونه دنبالش گشتم وقتی ندیدمش رفتم تو اتاقش.
رو تختش خوابیده بود.
نشستم کنارش.
موهاش رو از صورتش کنار زدم و لپش و بوسیدم
خوابش سنگین بود و بیدار نشد
رفتمتو اتاقم و بعد عوض کردن لباسام رفتم سمت دادگستری.
یک ساعتی بود که منتظر بودم بابای فاطمه کارش تموم شه و از اتاقش بیرون بیاد
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
💞🦋🦋🦋🦋
❤️امام علی علیهالسلام فرمودند:
🔅 خـــودخـــواهـــی 🔅
اســاس نــابــودی اســت
🔅 فـروتنـی و تـواضـع 🔅
نــردبـان بــزرگـواری اســت
🔅 نـگاه بــد 🔅
دیدهبان فتنـههـا و سختیهاسـت
🔅 اســـرافـکاری 🔅
هــم نشیــن فقــر اســـت
🔅وفــاداری 🔅
قلعه سروری میان مردم اســـت
🔅و اطاعت از دستورات خدا 🔅
سبب آبرومندی و عزت میان مـردم
است..
📚 "غررالحکم ص۶۶"
@alvane🌹🌹💕🍃🍃🕊🕊
🌷🕊🕊🕊🌷
👌 خطبهی عقد خوانده میشد اما داماد نبود!
✍️ لحظهی جاریشدن خطبهی عقدمان مقارن با اذان ظهر شده بود. عاقد، خواندن خطبهی عقد را آغاز کرده بود ولی داماد نبود! بعد از مدتی آمد. هر که پرسید کجا بودی، توضیح خاصی نداد. از غیبتش کمی ناراحت بودم. بهآرامی گفت: «میدانی که #نماز_اول_وقت برایم مهم است. نمیخواستم شروع مهمترین فراز زندگیام با نافرمانی خداوند باشد.» به مسجد رفته و نماز اول وقتش را خوانده بود. 👌
👤 راوی: همسر شهید سعید حسینی
┄┅┅❁🕊❁┅┅┄