📺 استاد پناهیان امشب به تلویزیون میآید
⏰ساعت ۲۱ - شبکه افق
این متن فوق العادست ینی محشره
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.
درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است..
ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است
خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!!
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد..
ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ..
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ
ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ..
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ..
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ..
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".
بر آنچه گذشت, آنچه شکست, آنچه نشد... حسرت نخور ؛زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...
بخون ضرر نمیكنی
سوال:
چرا خداوند آب دهان را شیرین. و اشک چشم را شور و آب گوش را تلخ و آب بینی را خنک قرار داده است؟؟؟؟؟
جواب
آب دهان شیرین است تا انسان از خوردن و آشامیدن لذت ببرد.
آب چشم شور است برای محفوظ نگه داشتن پیه چشم زیرا اگر شور نبود پیه چشم آب می شدوفایده دیگرآن ضد عفونی کردن چشم است.
اما آب گوش و رطوبتش تلخ است برای جلوگیری ورود حشرات ریزکه به خاطر تلخی نمیتوانند وارد گوش و از آنجا وارد مغز شوند.
آب بینی هم خنک است به خاطر سالم ماندن مغز سر انسان تا طیلان و جاری نشود زیرا اگر آب بینی گرم بود باعث جاری شدن مغز به داخل بینی میگردید.
اللّه اکبر
خدا بزرگتر است از آنچه در تصور ماست.
هنگام به دنیا آمدن در گوشمان اذان می خوانند ولی نمازی نمی خوانند!
هنگام مرگ برایمان فقط نماز میخوانند...
بدون اذان ...
اذان هنگام تولد برای نمازی است که هنگام مرگ می خوانند...
چقدر کوتاهست این زندگی...
به فاصله یک اذان تا نماز .
به خیلی چیزا باید فکر کرد و عمیق شد...
قدر با هم بودن را بدانیم ...
این متن تنمو لرزوند..
درموردمرگ
😔آیا میدانید بعد از فوت شخص رشد موها تا چندین ماه متوقف نمیشود؟.
آيا ميدانيد بعد از فوت تنها قسمت چپ مغز تا هفت دقیقه زنده میماند و تمام گذشته خود را بصورت یک خواب مرور میکند!...
لا حول ولا قوة إلا بالله.
ایامیدانید پس ازمرگ تنها عضوی که تا ۳ روز زنده است گوش هست به همین علت هنگام مرگ تلقیین خوانده میشود ، سبحان الله
آیامیدانیدملک الموت حضرت عزرائیل؛در شبانه روز 360بار به تو نگاه میکند؛
آیا میدانید که حضرت عزرائیل روزی۵بار وارد خانه شما میشود و به دیوار تکیه میدهد؟؟
و منتظر امر خداوند است برای قبض روحت؛پس سعی کن هنگامی که تو را تحت نظر دارد مرتکب معصیت نشوی؛در غیر این صورت چگونه با خداوند متعال تقابل خواهی کرد! حالا اگر سه بار استغفار کرده و این پیام رو به دیگران بفرستی عرض چند دقیقه میلیونها شخص استغفار میکنند ؛که مسبب خیرش تو هستی؛و این عمل باعث
خشنودی خداوند میباشد!
+ مطمئنا شیطون نميذاره این پستو کپی کنی
اللّهم صلِّ علی محمدوآل محمّد
6راه آسان برای بدست آوردن ثواب بعد از مرگ:
۱- به شخصی یک قرآن هدیه کن؛ هرگاه تلاوت کرد ثوابش به تو میرسد.
۲- به یک شفاخانه یک ویلچر هدیه کن. هر مریضی استفاده کرد ثوابش به تو میرسد.
۳- در تعمیر مسجد شرکت کن.
۴- در جای پر ازدحام، آب سردکن بگذار. هرکس آب بنوشد ثوابش به تو می رسد.
۵- یک درخت یا نهال بکار؛
هر انسان یا حیوان استفاده کند ثوابش به تو میرسد.
۶- از همه آسان تر، این مطلب را به اشتراک بگذار، هرکس عمل کرد ثوابش به تو میرسد. 🔦🔦🔦🔦🔦🔦🔦🔦🔦🔦
🔑 از اشك سه كس بترس:
1-اشك يتيم
2-اشك مظلوم
3-اشك پدر ومادر
ده موردازبهترین دکترهادرجهان:
1-قرآن کریم
2-آب نوشیدن زیاد
3-خواب کافی درشب
4-هوای آزادوپاک
5-روزی نیم ساعت پیاده روی
6-خوردن غذای سالم وبه مقدار
7-نورآفتاب
8-عسل
9-سیاه دانه
10-راضی بودن به قضاوقدرچه خیرش وچه شرش
1-نفس بکش بالااله الاالله
2-نفست راسرزنش کن بااستغفرالله
3-هنگام دردکشیدن بگوالحمدلله
4-هنگام تعجب بگوسبحان الله
5-هنگام خوشحالی صلوات بررسول الله
6-هنگام ناراحتی انالله واناالیه راجعون
7-سم چشمانت رابشکن به گفتن ماشاالله تبارک الله
8-شروع کن بابسم الله
9-خاتمه بده باالحمدلله
دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!!
حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی..
﷽
﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.﴾.tt.
🌾فکرش رابکن..
روزقیامت باخودت میگی
کاش بیشتر میفرستادم.
Banifatemeh-GolchinShahadat1393[15].mp3
7.11M
دلم گرفته...
دوباره این شبا برا حرم گرفته
میبینی بازم
چجوری روز و شبمو
ازم گرفته!
دلم گرفته...
دلم اسیره..
غروب کربلا روکه یادم نمیره😭
سید مجید بنی فاطمه
#قسمت_دویست_و_بیست
کنار مزارش نشسته بودم که احساس کردم یکی نزدیک میشه .
انقدر که گریه کرده بودم و سرخ شدم ترجیح دادم واکنشی نشون ندم.....
مشغول حال خودم بودم که با صدای سلام سرمو بالا اوردم
محمد حسام بود
پسره ی استغفرالله
دلم میخواست خرخرشو بجوم
_و علیکم ...
درست به موازات من با فاصله ی چند متری نشست .
همونطور که چشمم به مزار بابا بود گفتم
_چرا شما همیشه اینجایید؟
با بهت بهم نگاه میکرد
حق داشت .منم بودم هنگ میکردم
+راستش من یکشنبه ها میام اینجا ...
ولی امروز به خاطر چیز دیگه ای اومدم ....
خانم دهقان فرد؟
_بله؟
+بچه ها گفتن شما اون روز بودین سر امتحان..
چرا ....؟
نذاشتم حرفش تموم شه که گفتم
_ببینید یکاری کردم تموم شدو رفت ...نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت باید اینکارو کنم
راستش دلم براتون سوخت چون استاد باهاتون لج کرده بود ...
فقط همین .خواهش میکنم ازتون که بزرگش نکنید.
حرفم که تموم شد گفت
+بابت اون کار ازتون خیلی ممنونم
و نمیدونم چجوری لطفتون رو جبران کنم.
ولی یه موردی آزارم میده ...
اینکه شما چی راجع به من فکر میکنید؟چرا مثل یه مزاحم با من برخورد میکنید؟مگه من چیکار کردم؟
نمیدونم چرا به غرورتون اجازه میدید قلب و روحتون رو تسخیر کنه ...
غرور خوبه ولی به جاش...
دلم نمیخواست اینارو بگم ...
من اومده بودم ازتون تشکر کنم فقط همین . ولی باور کنید کسی که مقابلتون نشسته آدمه و شخصیت داره ...
دلیل نمیشه تا چیزی به مزاجتون خوش نیومد بد برخورد کنید ...
اون از اولین برخوردتون اینم از الان ...
بعداز یه مکث کوتاه ادامه داد
+شاید هم حق با شما باشه ،ببخشید بی امون تاختم ...
حلال کنید یاعلی ...
بلند شد که بره
بهت وجودمو با خودش برده بود
نمیتونستم لب از لب باز کنم حرف بزنم. تو عمرم کسی این حرفا رو بهم نزده بود ...
وجدانم اجازه نمیداد بزارم همینجوری بره .
بنده ی خدا گناه داشت ..
همه ی تلاشمو کردم که بتونم یه جمله ی مناسب بگم ...
اما فقط تونستم بگم
_میشه نرید؟
با حرفم ایستاد ...
انگار منتظر بود همینو بگم ...
آب دهنمو بزور قورت دادمو گفتم
_پس بشینید
پشت به من به چندتا مزار جلوتر تکیه کرد و نشست .
_من بابت رفتار و لحن بدم ازتون عذر میخوام ...
چیزی نگفت که گفتم
_اقای ابتکار
فقط برای این اونکار رو کردم که استاد دیگه دلیلی برای شکستن غرورتون نداشته باشه جلو بقیه ....
بعد از چند لحظه سکوت گفت
+غرورم جلوی بقیه؟
شما غرور من رو پیش خودم شکوندین بقیه دیگه کین ...!!
خیلی خجالت کشیده بودم
اینکه اومده بود جلو بابا زیرابمو بزنه ته ته نامردی بود...
یه جورایی حق با اون بود .من رفتارم خیلی بد بود
_امیدوارم من رو ببخشین
+خدا ببخشه .
جو خیلی سنگین بود نمیدونستم چجوری باید این سکوت رو بشکونم و سوالی که مدتها بود میخواستم ازش بپرسم رو بگم ...
تازه انقدر با حرفاش شرمندم کرده بود که جای حرف باقی نمونده بود ...
سکوت چند دقیقه ای بینمون رو شکوندم و گفتم
_چجوری با پدرم آشنا شدین ؟
+داستان داره ...
حال شنیدنش رو دارین؟
_اگه نداشتم نمیپرسیدم ...
+خیلی خوب ...
من تا دو سال پیش تهران زندگی میکردم
مهندسی پزشکی میخوندم...
اما به گرافیک علاقه داشتم ...
از خانواده مقید و پایبند به عقاید مذهبی هم نبودم ..
تو کلاسای طراحی شرکت میکردم. اون جا با دوتا دوست آشنا شدم که اسمشون رضا و محمدحسین بود . دوتا بچه مذهبی ...
یه روزی که نمایشگاه کتاب زده بودن به پیشنهاد ممدحسین رفتیم نمایشگاه که کتاب بخریم .
رضا دنبال کتاب دا و ممدحسین هم دنبال کتاب نامیرا و دختر شینا میگشت ...
منم که فقط واسه همراهی اونا رفته بودم...
بچه ها که کتاباشونو پیدا کردن تو راه برگشت با غرفه ی کتاب مادرتون رو به رو شدیم .
طرح جلدش و از همه مهمتر اسم کتاب توجه منو به خودش جلب کرده بود
با اینکه مذهبی نبودم ولی ارادت خاصی به حضرت زهرا داشتم مقبره ی خاکی و در سوخته ی رو جلد واسم خیلی جالب بود ...
رفتم سمت کتاب و وقتی فهمیدم راجع به شهیده منصرف شدم از خریدنش...اون روزبرگشتیم خونه .
شب که خوابیدم خواب یه مرد نورانی رو دیدم که از من رو برمیگردونه ...
دقت که کردم دیدم فضا تو همون طرح جلد کتابه .
صبح که از خواب بیدار شدم بلافاصله رفتم نمایشگاه و اون کتاب رو خریدم ...
نه برای اینکه رضایت اون مرد نوارنیو جلب کنم بلکه فقط بخاطر اینکه حس میکردم تو ضمیر ناخوداگاهم مونده .
اون زمان نوزده سالم بود ...
کتاب تو کتابخونه ی اتاقم یه سال خاک خورد ...
یه روزی که حالم مضخرف تر از همیشه بود و حس میکردم واسه خودم زندگی نمیکنم ...
روزی که حس کردم حالم خیلی بده و باید برا خودم یه کاری کنم رفتم سراغ کتابخونه ...
اتفاقی چشمامو بستمو دستمو گذاشتم رو کتاب .
اولش وقتی فهمیدم این کتابه یکم کسل شدم ...ولی بلافاصله شروع کردم به خوندش
طوری که به خودم اومدم دیدم ساعت ۳ صبحه و من تو کتاب غرقم ...
#نویسندگان:فاطمه
#قسمت_دویست_و_بیست_و_یک
خلاصه کتاب که تموم شد حالم خیلی دگرگون شده بود ...
دلممیخواست از این جا بعد راهمو خودم انتخاب کنم و نزارم کسی واسم تصمیم بگیره ...
حتی اگه بخوام از خانوادم ترد شم ..
شخصیت پدرتون واسم یه شخصیت فوق الهاده بود ...
یه الگوی تمام عیار..
خیلی تحت تاثیرشون قرار گرفتم ...
شخصیتی که شیفتش شدم .
یه مدت دانشگاه نرفتم
عوضش کارم شده بود بین کتابای فلسفه ی اسلامی قدم زدن و خوندن راجع به دینی که اسما تو شناسمم بود ولی رسما بویی ازش نبرده بودم ....
با کمک رضا و ممدحسین جواب خیلی از سوالامو گرفتم
کم کم پام به هیئت باز شدو مخلص کلام اینکه تغییرات زیادی کردم ...
به خاطر مریضی پدربزرگم اومده بودیم شمال.
بعد فوت پدربزرگمن اینجا موندگار شدم .
با تمام مخالفتا و سخت گیریای مادر و پدرم تغییر رشته دادم و تو اون رشته و دانشگاهی که دلم میخواست ثبت نام کردم ...
مزار پدرتون رو پیدا کردم عهد کردم یکشنبه ها یعنی خلوت ترین زمان ممکن بیام اینجا ...
کم کم با یه سری بچه ها اشنا شدم
باهم یه گروه مستند سازی زدیم به نام "مزار خاکی" ...
پله پله با کمک شهیدتون پیش رفتیم ...
لحظه لحظه حس خوب زندگیمو از پدرتون دارم
حس خوب شناختن خودم رو از پدرتون دارم ...
و همچنین حس خوب عشق رو....!
تو کل تایم صحبتش به حرفاش گوش دادم .
چقدر واسم جالب بود زندگیش ...
با شنیدن جمله ی اخرش جا خوردم
توقع نداشتم اینو الان اینجا و تو این شرایط بشنوم ...
نمیدونم چرا ...
ولی با شنیدن جمله ی اخرش یه احساس عجیبی رو تو قلبم تجربه کردم...
+حالا فقط یه کمک میخوام از شما ...
جواب چندتا سوال خشک و خالی
میدونم به هیچ عنوان با کسی مصاحبه نمیکنید ...
ولی قسمت اخر مستند من لنگ یه راشه کوتاهه ....!!!
لنگ یه چند دقیقه صحبت از شهید محمد ...
خانم دهقان فرد خواهش میکنم ازتون نه نیارین ....
_کمکی از دست من بر نمیاد ...
نه من و نه مامان هیچکدوممون ...!
+منم نمیتونم مستندمو بدم بیرون ...
انقدر صبر میکنم
انقدر میام سر این مزار تا شهیدتون اول حاجتمو بده بعدشم کارمو راه بندازه ....
____
+نمیدونم به عشق در یک نگاه اعتقاد داری یا ن ...؟!
_خب؟
+ولی من با یه نگاه عاشقت شدم ...
_با همین حرفات گولم زدی دیگه ...
+کاش همه ی گول زدنای دنیا همینطوری بود ...!
_میخوام یه اعترافی کنم!
+خب؟
_منم یه جورایی اره ...
+هه نگاه هنوزم نمیگی ...
بعد میگم مغروری میگی نه ...!!!
_خب نمیگم نه
+ولی خودمونیما ...
کاش همه ی گول زدنا اینجوری باشه ...
_اه چندبار میگی خب ؟
الان خوشحالی که منو در کنارت داری؟
+نمیدونم ...
ولی چیزیو ک خوب میدونم اینه ک همیشه دلم میخواست بابات مثل بچش بهم نگاه کنه ...
_حسااااامممم نمیدونی خوشحالی منو در کنارت داری یا نههه؟؟؟
متاسفم واستت!!
جرئت داری جلو بابام اینا رو بگی؟؟
خندید و واسم زبون در اورد .
_دیوونه .
+خب اره دیگه دیوونه شماییم جانا ...
_به قول بابا
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار ...
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#قسمت_دویست_و_بیست_و_دو
(قسمت_اخر)
کفشامو پوشیدم و رفتم سمت آسانسور خونشون ..
_چرا نمیای؟دیر میشه
+میام الان دیگه چقدر غر میزنی غزال صبر کن یکم .
دارم روسریمو میبندم...
_همش وقت تلف میکنی ...
آخرش انتشارات میبنده عجله کن دیگه..
+اومدم اومدم
چادرش رو سرش مرتب کرد و با گوشیش اومد بیرون.
تو پاگرد کفشاشو پوشید و در و قفل کرد
_چه عجب تشریف اوردی
+خداوکیلی خیلی غر میزنی بریم.
_بریم
رفتیم تو اسانسور که دکمه ی پارکینگش رو فشار داد .
دوربین گوشیش رو باز کرد و گفت
+تو آینه نگاه کن
_ببین قیافم خوب نی
+گمشو بدونگاه کن میخوام استوری بزارم روش استیکر میزارم
_باش
+یک دو سه .
از اسانسور رفتم بیرون و چادرشو کشیدم.
_میگم فاطمه یه استرس عجیبی دارم ...
به نظرت خوب میشه ؟
+نمیدونم ایشالله که خوب میشه
من که یه شوق عجیبی دارم
_اره منم ...
+دوست دارم چندتا جلد ناحله رو به مخاطبای پایه هدیه بدیم ...
_اوهوم .
چندتا خیابون رو پیاده رفتیم و راجع به کتاب صحبت کردیم..
رسیدیم انتشارات ..
از شوق پله ها رو یکی در میون میرفتیم ...
رسیدیم بالا و مسئول کتابمون خانم رضایی رو پشت کامپیوترش پیدا کردیم ..
بعد از یه سلام و احوالپرسی گرم نشستیم رو صندلی
از جاش بلند شد و رفت تا کتابو برامون بیاره ....
دستای سرد فاطمه زهرا رو تو دستام محکم گرفتم ...
بعد از چندثانیه با دست پر برگشت
کتابو از دستش گرفتم و با لبخند رضایت رو جلدش دست کشیدم
_وای وای چقدر خوب شده ..
کتاب و دادم دست فاطمه
با ذوق بهش خیره شده بود .
مشغول ورق زدن کتاب ۳۱۵ صفحه ای مون بودیم که خانم رضایی گفت:
+راستی بچه ها من نفهمیدم تهش....
معنیِ این ناحله چیه ؟
برگشتم سمت فاطمه زهرا
اونم با لبخند تو چشام خیره بود
برگشتیم سمت رضاییو باهم گفتیم :
_دلداده ی متحول ...!!!!!
.......
فهو ناحل ...
هدیه به پیشگاه آن مادر پهلو شکسته ...
آن خواهرِ غم پرور ...
امام عصر و الزمان مهدی عج ...
و محاسن در خون غلتیده و چشمان پر فروغ محمدومحمدها ....!!!!
لا أرغب غيرك
فكل أمنياتي تختصر بك!
مرا به غیر تو رغبتی نیست که تمام آرزوهایم در تو خلاصه میشود!
پایان
التماس دعا❤️🌹
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
ان شاالله شب های آتی
رمان جدید گذاشته میشه
با ما همراه باشید
زندگی مثل یک دیکته است
هي غلط مینویسیم، هي پاک میکنیم
دوباره مینویسیم، وباز پاک میکنیم
غافل از اینکه...
یک روز داد میزنند ورقه ها بالا
#تلنگر_ناب
پروانه به خرس گفت: دوستت دارم...
خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم...
خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط
سه روز است...
❤️همدیگر را دوست داشته باشیم❤️
شاید فردایی نباشد"..
آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن ومرده ها به فاتحه!
ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم!
به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی
بعضیارو میخونیم !
گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!
بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم:
🌸مهر و محبت 🌸
IRANEZIBAyamahdi.mp3
1.53M
🍃💚🎼آوای زیبای مهدوی ...
🍃💚از علی فانی.
🍃💙 از حس و حالِ منتظرانمیگه و نجواهاشون با حضرتِ عشق .
یا صاحب الزمان اغثنی 🍀
🌺🍃🌺
❇️یومالحسره و صلوات
💠از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
روز حسرت، ڪدام روز است ڪه خدا می فرماید:
((بترسان ایشان را از روز حسرت.))
سوره مریم آیه39
💠حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است ڪه حتی نیڪوڪاران هم حسرت می خوردند ڪه چرا بیشتر نیکی نڪردند.
🔸پرسیدند:
آیا ڪسی هست ڪه در آن روز حسرت نداشته باشد؟
💠حضرت فرمودند:
آری، ڪسی ڪه در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
📚منبع: وسائل الشیعه/ج7/ص 198.
🌺🍃🌺
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلکندند، پرواز کردند😔
صحبتهای بغض آلود همسر شهید شهریاری را از دست ندهید 👌
@alvane
حجاب کرونایی
این روزها خانمهای زیادی رو میبینیم که ماسک زدن، نه کسی از گرما گله میکنه، نه میگه برام محدودیت میاره و نه گله میکنن که زشتمون کرده، اگه کسی هم ماسک نزنه نمیگن آزاده و باید به انتخابش احترام گذاشت بلکه میگن داره سلامت بقیه رو به خطر میندازه و دست آخر هم مجبور میشن برای اینجور افراد که به سلامت خودشون و بقیه افراد جامعه از روی ناآگاهی و یا لاابالیگری اهمیت نمیدن قانون وضع کنن، این شما رو یاد چیزی نمیندازه؟ قانون حجاب هم مگه برای سلامت روحی فرد و جامعه از طرف خداوند وضع نشده؟ پس چرا تا این اندازه به قانون الهی حجاب حمله میشه؟
شاید اگه برای حرفهای خداوند به اندازه دکترها ارزش قائل بودیم و به علم خدا ایمان داشتیم و میدونستیم واجبات خداوند اهمیت زیادی برای سلامت روح و جسممون دارن، جور دیگهای رفتار می کردی
‼️کارهای مکروه در حال جنابت
🔷چند چیز بر جنب، مکروه است:
۱و۲. خوردن و آشامیدن (ولی اگر وضو بگیرد، مکروه نیست).
۳. خواندن بیش از هفت آیه قرآن (البته خواندن آیاتی که سجده واجب دارد، جایز نیست).
۴. رساندن جایی از بدن به جلد، حاشیه و بین خط های قرآن.
۵. همراه داشتن قرآن.
۶. خوابیدن (ولی اگر وضو بگیرد یا به دلیل نداشتن آب، بدل از غسل یا وضو، تیمم کند، مکروه نیست).
۷. رنگ کردن مو با حنا و مانند آن.
۸. مالیدن روغن به بدن.
۹. آمیزش پس از احتلام (جنابت در خواب)
🔅آقا سید ابوالحسن علی رضوی کشمیری گفت:"عموزادهام آیتالله سید عبدالکریم کشمیری فرمود: یخچال نداشتم. به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و از آن حضرت یخچال خواستم. به منزل که برگشتم دیدم دربِ منزل، گاری ایستاده و یخچال آورده است. گفتم از کجا آوردهای؟ گفت: مأمور نیستم بگویم.
ایشان گفت: از آیت الله کشمیری ذکری برای رفع تنگدستی خواستم، فرمود: روزی ۱۱۰ بار بگو: «اللّهُمَ اَغنِنِی بِحلالِکَ عَن حَرامِک و بِفَضِلکَ عَمَّن سِواک»."
📚 منبع: کتاب «روزنههایی از عالم غیب»، نوشتۀ آیتالله سید محسن خرازی، صفحۀ ۱۱۰
🔆این ذکر را آیت الله بهجت و آیت الله مرعشی نجفی هم توصیه کرده اند
🔆شیخ بهایی ۱۵۰۰ مثقال طلا مقروض بود. ولی با خواندن این ذکر تمام قرضش برطرف شد.
🔆این همان ذکری است که علامه قاضی به عنوان کیمیا به شاگردش توصیه کرد
□ استاد انصاریان در بیمارستان بستری شد
🔻پایگاه اطلاعرسانی دفتر استاد حسین انصاریان:
○ بعد از بررسی وضعیت جسمی استاد انصاریان توسط پزشکان که ديروز با ضعف و مشکل تنفس مواجه شده بودند تست کرونا مثبت و با توجه به تشخيص پزشكان محترم به بیمارستان منتقل شدند.
○ از عموم مومنین و مومنات برای شفای عاجل و کامل استاد انصاریان و همه بیماران کرونایی التماس دعا داریم.
🔺آیتالله یوسف صانعی دار فانی را وداع گفت...
➕خدایش بیامرزد اما فوت ایشان، نباید مانع از پرداختن به کارنامهی ایشان (البته با رعایت شرط اخلاق و ادب و حفظ انصاف) در رسانهها شود، آنهم وقتی که در این دوران، جماعتی به خود اجازه میدهند که برای کسب مُشتی رای، حتی جای "جلاد" و "شهید" را نیز عوض کنند؛ البته بماند که به قول شهید مطهری، اسم این فلسفه که هر کس، همینکه #رفت بگوییم پروندهاش بسته شد را میتوان فلسفهی معاویهای گذاشت و اتفاقا باید پروندهی آنها #باز باشد!!
@alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیس جمهور: مقامات بلندپایه عراقی اعلام کرده اند که امسال، آمادگی پذیرایی زائران اربعین را ندارند.
🔸 روحانی: امسال مراسمی به عنوان راهپیمایی اربعین چه در عراق و چه در ایران نداریم.
🔹 مراسم اربعین به صورت عزاداری و با رعایت پروتکل ها برگزار خواهیم کرد.
📝 ۴ مرداد۸۸ | متن نامه شیخ یوسف صانعی به خاتمي، کروبي وميرحسين موسوي و حمایت #فتنه۸۸
#جریان_تحریف
#سرطان_اصلاحات
بداخلاقی با اهل خانواده مانع رسیدن فیوضات معنوی می شود 👈 در کتاب « آیت الحق » به نقل از علامه حسن زاده آملي آمده است : « به آقاي سيد محمدحسن الهي، برادر بزرگتر علامۀ طباطبايي كه در عرفان و سير و سلوك از شاگردان مرحوم سيد علي آقا قاضي بود، مكرر عرض ميكردم كه وقتي خدمت آیت الله قاضي ميرسيد، از جانب من از ايشان خواهش كنيد كه مرا هم در تشرف به خدمت حضرت وليعصر (عج) شريك خود نماييد و براي من نيز اجازۀ ملاقات بگيريد. چون ميدانستم اين دو بزرگوار به اين سعادت عُظما ميرسند. روزي در شهر آمل بعد از ظهر خواستم استراحت كنم، بچهها داد و فرياد كردند و مانع استراحتم شدند. من عصباني شدم و با آنها تندي نمودم و پرخاش كردم؛ ولي بعد از آن،خودم پشيمان شدم و از اين كه بچهها را ناراحت كردم، وجدانم ناراحت بود. عصر رفتم بازار و مقداري شيريني و ميوه خريدم و به منزل آوردم كه شايد بدين وسيله دل بچهها را به دست آورم. با اين حال وجدانم آرام نميگرفت و آشفته خاطر بودم. بالاخره تصميم گرفتم در سفري به تبريز با مرحوم سيد محمد حسن الهي ملاقات كنم. وقتي به خدمت ايشان رسيدم، پيش از اين كه علت مسافرتم را بگويم، گفتم: عرض مرا به خدمت سيد علي قاضي رسانديد؟ آقای الهی فرمودند: وقتي پيام شما را به آقا عرض كردم،آقا تأملي كردند و سپس با ناراحتي فرمودند: ايشان چگونه ميخواهند اين راه را طي نمايند، با آن اخلاقي كه نسبت به همسر و كودكان انجام داده و با آن ها دعوا كردهاند؟! با آن اخلاق و تندي چگونه ميشود به اين رتبه و مقام رسيد؟! »
آیت الله سعادت پرور می فرمودند: « یک بار در خانه با خانواده بد اخلاقی کردم. در عالم معنا به من گفتند: بیست سال ناله های تو بی اثر شد. »