🛑 همتی: آمده ام که روحانی آخرین رئیس جمهور نباشد
عبدالناصر همتی در کلاب هاوس:
🔹آمده ام که از جمهوریت حفاظت کنم؛ اماده ام که روحانی آخرین رئیس جمهور نباشد
🔹من حتما با بزرگان اصلاح طلب صحبت خواهم کرد تا مردم را دعوت به مشارکت در انتخابات کنند و جمهوریت حفظ شود.
هم میدان و هم دیپلماسی باید در خدمت توسعه اقتصادی کشور و رفاه مردم باشد.
🔹آهنگ های همایون شجریان و شهرام ناظری را دوست دارم، مسئولان هم دوست دارند، ولی نمیگویند.
🔹بنده در صحنه آمدم، اصلاح طلبان حضور داشته باشند و كمكم كنند.
🔹قبلا هم گفته ام وزیر زن خواهم داشت و بیش از یکی دو وزیر زن خواهم داشت. من در جایگاه هایی که تا به حال داشته ام مدیر کل های زن انتخاب کرده ام و بسیار توانمند بوده اند و حتما از زنان استفاده خواهم کرد.
🔹مشاور ارشدم در بانک مرکزی از اهل تسنن است.
✍ ورژن جدید روحانی در انتخابات 1400
تحریک زنان و اهل تسنن و ترساندن مردم از رقیب که میخواهند جمهوریت نظام را حذف کنند؟؟!!!
این چیزی جز دوقطبی کاذب نیست!! مدیری که در دوره او بانکهایی که زیر نظر او بودند چنان ترمز تولید را کشیدند که رئیس قوه قضائیه مجبور به ورود شد الان به جای پاسخ گویی به عملکرد ضعیف خود در کنترل نقدینگی و رها بودن بانکها با چنین شعارهایی در صدد تداوم روند موجود است.
البته ایشان در یک مسئله دچار اشتباه شده اند و آن اینکه دیگر مردم نه به وعدههای زیبا بلکه به عملکرد افراد رأی خواهند داد!
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است
از جمله فواید نماز:::نماز آموزگار فرهنگ وادب: اینکه در نماز سفارش شده که در نماز با ادب باشیم ،دست ها روی ران ها،بدن آرام،نگاه ها پایین وبه محل سجده، داشتن لباس تمیز و...مجموعه این دستورالعمل ها روحیه ادب وفرهنگ را در انسان تقویت می کند،آن هم ادبی براساس ارزش هایی چون شناخت ومحبت ،تواضع وادب (قرائتی،یکصدو چهارده نکته در باره نماز،ص56)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #موشن_گرافیک
💠 برای حفظ اسلام باید در انتخابات شرکت کرد.
🔸همه مکلف اند در این امر حیاطی دخالت کنند و بی تفاوت نباشند.
🔸میخواهند شمارا بیتفاوت کنند.
#مشارکت_حداکثری
#انتخاب_اصلح
#نماز_اول_وقت
#کلام_شهدا
برادران مسلمان و خواهرانم، نماز معيار قبولي طاعتهاست، پس نماز جماعت را ترك نكيند. شما فكر ميكنيدكه شهدا از چه طريق به اين سعادت رسيدهاند. مطمئن باشيد كه از طريق همين نماز جماعتهاست.
#شهید_علی_اصغر_پرورده
🔴 افشاگری صبا آذرپیک درباره پول پاشی های گسترده مهرعلی زاده جهت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری
‼️بابت هرتوییت ۵میلیون تومان از تیم مهرعلیزاده دریافت میکردیم
#نشر_حداکثری
امام خمينى در تحريرالوسيله مىفرمايد: هر كس درهمى از خمس را نپردازد جزء ستمگران بر اهل بيت و كسانى كه حق آن بزرگواران را غصب كرده اند مىشود.
عنایت شهید به زوج پسرخاله و دختر خاله
سال 1377روز دوشنبه بود با بابا رفتیم بهشت زهرا ، گلزار شهداء زرند ،جهت قرائت فاتحه
کنار قبر شهید سیدرضا رسیدیم دیدیم یک مرد ناشناس کنار قبر شهیددارد فاتحه میخواند و ناله میکندروی قبر شهید یک جعبه شیرینی و یک شاخ گل گذاشته بود سلام کردیم وکنار قبر نشستیم
بابام پرسید رفیقش بودی
گفت : نه
پرسید : همکلاسی شهید بودی
گفت : نه
سوال کرد:هم رزمش بودی
جواب شنید : نه
یه نگاهش کرد و گفت :چرا بالای سر قبر این شهید فاتحه میخوانی و جعبه شیرینی آوردی
مرد یک نگاهی به پدر شهید انداخت و گفت من از این شهید مراد وحاجت گرفته ام
بعد نگاهش انداخت بر روی قاب عکس شهید و ادامه دادمن و دختر خاله ام با هم ازدواج کردیم از بچه گی دوستش داشتم ولی متاسفانه بچه دار نمی شدیم هشت سال از ازدواجمان گذشت کم کم نغمه های نسلی ازت نمیمونه وغیره بلند شدو با پیشنهاد بزرگترها مبنی براینکه بیا و ازدواج مجدد داشته باشم مواجه شدیم
دختر خاله ام گفت فقط با یک شرط ازدواج کن اون هم که من را طلاق بده. بعد از چند ماه بحث وجدل قرار شد طلاقش بدهم
رفتیم دنبال کارهای طلاق .توی این مدت با هم زندگی میکردیم ومعاشرت داشتیم
یک روز که زغال سنگ بار زده بودم ببرم اصفهان خالی کنم روبروی گلزار شهداء زرند ماشینم خاموش شد هر کار کردم روشن نشد پیاده شدم حیران بودم که چکار کنم دیدم یک بسیجی حدود 17-18 ساله آمد کنارم ، با لبخند و متانت خاصی سلامم کرد برگشتم:جواب سلامش دادم
گفت : نگران نباش ماشین داغ کرده سرد بشه روشن میشه. حالا تا سرد میشه بیا بریم کنار قبور مطعر شهداء، فاتحه ای بخوانیم
همینطور قدم زنان می رفتیم طرف قبور شهداء گفت : میایی از کنار گلزار شهداء رد میشی ولی یادی از شهداء نمیکنی
فاتحه ای خواندیم و برمی گشتیم طرف ماشین
گفت : میخواهی همسرت را بدلیل بچه دار نشدن ، طلاق بدهی .صبر کن عجله نکن خدا پسری بهت اعطاء میکنه نامش بذار آقا رضا
اصلا فکر نکردم این بسیجی از کجا میدونه با خوشحالی گفتم اگر خبرت راست ودرست باشه یک هدیه خوب پیش من داری. من کجا میتونم شما راببینم گفت : من همینجا هستم بیایی من را می بینی. فقط فراموش نکن نامش رضا بگذاری
با خوشحالی سوار ماشین شدم با یک استارت ماشین روشن شد حرکت کردم توی آئینه نگاه کردم دیدم هنوز ایستاده دارد نگاهم میکند.پیش خودم گفتم نگهبان بهشت زهرا است. چقدر با ادب بود
مکثی کرد نگاهش دوخت به بابام گفت حاج آقا رفتم اصفهان بارم خالی کردم چند روزی ماندم و برگشتم خونه
فردا صبح به همسرم گفتم : آماده شسو برویم دنبال کارهای طلاق آخه دادگاه نوبت داشتیم
رفت توی اتاق برگشت گفت من دیگه طلاق نمی خواهم با تعجب نگاهش کردم پرسیدم : پس با ازدواج مجدد من مشکلی نداری
گفت : چرا نه
پرسیدم پس چی
توی چشماش یه برق شادی می دیدم همینطور چشماش از خوشحالی پنهانش برق می زد گفت : چشمات ببند
چشمام بستم زمانی باز کرد دیدم جواب آزمایش بارداری که مثبته توی دستش بود
حیران نگاهش میکردم ناگهان از خوشحالی جیغ کشیدم
حاج آقا رک بگویم قضیه اون بسیجی را فراموش کردم این وگفت ونگاهش برگردوند به عکس سیدرضا ، سکوت همه جای بهشت زهرا را فرا گرفت یک مرتبه زمزمه کرد:بچه ام که بدنیا آمد دیدم پسر است بین بزرگهای طایفه بحث بود نامش چی بذاریم هرفردی یه نام پیشنهاد میداد یک مرتبه یاد قول وقرارم با اون بسیجی چفیه بسته افتادم قضیه را تعریف کردم نامش را رضا گذاشتیم
بعد از مراسمات تولد فرزندم یه جعبه شیرینی وبه توصیه خانمم یک قواره پارچه کت وشلوار خریدم آمدم بهشت زهرای زرند ولی هرکجا گشتم اون نوجوان بسیجی را ندیدم از هرکه پرسیدم کسی نمیشناختش و می گفتنند اینجا نگهبان بسیجی ندارد بلکه بچه های شهرداری نگهبانی می دهند حیران حیران شدم
چشماش و بست یک آه بلندی کشید همینطور چشماش به قبر معطر شهید باز میکرد با بغض ادامه داد
یادم آمد بهم گفته بود آمدی بهشت زهرا ،گلزار شهداء سری بزن یادی از شهداء بکن
آمدم داخل قبور شهداء آرام آرام قدم می زدم و فاتحه ای نثار شهداء میکردم رسیدم سر این قبر ، نگاهم افتاد روی تابلوسر قبر ، دهانم از تعجب باز ماندکلا مات ومبهوت شدم> خدایا این همون بسیجیه که به من خبر فرزند دار شدنم را داد
نگاه کردم روی قبر دیدم نوشته سیدرضاسیدعلیزاده(صمدانی) نگاهم دوختم به عکس دیدم لبخندی زد و از توی قاب عکس بیرون آمد ضمن سلام گفت ممنون که همسرت طلاق ندادی و نام فرزندت را رضا گذاشتی
خدا می داند بیهوش شدم زمانی چشم باز کردم دیدم بچه های نگهبان بهشت زهرا بالای سرم هستند یادمم فامیلیش نجفی بود پرسیدم من کجاهستم چی شده گفت : ما از دور نگاهت می کردیم دیدیم بالای سر قبر شهید سیدرضا رسیدی یک مکثی کردی و غش کردی
اینجا بود گریه امانش نداد وقتی آرام گرفت گفت نمیدانم حاج آقا برای چی برای شما تعریف کردم
من برگشتم بهش گفتم ایشون پدر شهید هستند بعد از رفتنش رفتیم پیش آقای نجفی و جمال
یزاده تاییدکردند موضوع را
👆خیلی شنیدنی و جالب،حتما تاآخر بخونید...شهید سیدرضا صمدانی❤️