#خاطره_شهید
🌴ابراهیم همیشه قبل از #مسابقات دو رکعت نمـــاز میخوند، ازش پرسیدم چه نمازی میخـونـی⁉️
🌴گفت: دو رکعت نماز📿 میخونم و از #خدا میخوام یه وقت تو مسـابقه حال کسی رو نگیرم❌
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
📚 کتاب "سلام بر ابراهیم"
#خاطره_شهید
یک شب به اصرار من با ابراهیم به جلسه #عیدالزهرا رفتیم فکر میکردم ابراهیم که عاشق حضرت زهراست 😍خیلی خوشحال میشود.
مداح جلسه مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرف های زشتی رو به زبان می آورد و فحاشی میکرد.😐😒
ابراهیم اواسط جلسه به من اشاره کرد و ازجلسه بیرون رفتیم ودر راه بهش گفتم فکر کنم ناراحت شدید درسته؟🤔
ابراهیم درحالی که دستش رو با عصبانیت تکان می داد گفت:توی این مجالس خدا پیدا نمیشه😞همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه و چندبار این جمله رو تکرار کرد.👌
بعدها وقتی نظرعلما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم.☺️
#خاطره_شهید
❇️پنج هزار فرشته
بعداز عملیات فتح المبین بااو صحبت کردم. ابراهیم می گفت:رزمندگان ما،
کوچک و بزرگ، با تقوا و ایمان مثال زدنی به جنگ دشمن رفتند. خداوند هم با امداد غیبی، به گونه ای ما را یاری کرد که در تمام مدت عملیات،شاهد بودیم که دشمن یا اسیر می شد،یا کشته می شد ویا فرار می کرد!
یکی از فرماندهان دشمن اسیر شد. می گفت: من وقتی به سمت ایرانی ها نگاه کردم،دیدم تمام صحرا پر از رزمنده است! وقتی همراه با نیروهایم اسیر شدیم،با تعجب دیدم که فقط چند رزمنده نوجوان ایرانی بالای سرما هستند!!
📚کتاب خدای خوب ابراهیم.
صفحه33
#خاطره_شهید
🔻ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انساني است. براي همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت.
🔸از رزمنده ها و بچه هاي جنگ تعريـف ميكرد. اخلاق و رفتارش هــم روز به روز تغيير ميكرد و معنويتر ميشد.
🔺در همان مقر اندرزگو معمولا دو ســه ساعت اول شب را ميخوابيد و بعد بيرون ميرفت! موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچه ها را صدا ميزد. با خودم گفتم: ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نميماند!؟
🔹يك شــب به دنبال ابراهيم رفتم. ديدم براي خواب به آشــپزخانه مقر سپاه رفت. فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد پرس وجوكردم. فهميدم كه بچهاي آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند.
#خاطره_شهید
ابراهیم در هر سه وعده روی بلندی می ایستاد و اذان می گفت، همیشه با پخش نوای ملکوتی اذان ابراهیم، گلوله باران دشمن شدت می گرفت،
نمی دانم از چه چیزی وحشت داشتند؟! یادم هست یک روز، در کنار اصغر وصالی و ابراهیم و چند نفر از نیروها نشسته بودیم شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در محاصره هستیم اذان می گویی؟!
آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن! این سۇال در ذهن بساری از افراد بود اما شاید جرئت نمی کردند بیان کنند همه منتظر جواب شدند، ابراهیم کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت تمام افراد جواب خودشان را گرفتند ابراهیم گفت: مگه توی کربلا امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند؟ بعد مکثی کرد و گفت: "ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم."
🌷شهید ابراهیم هادی🌷