eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
157 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
#سیره_شهدا هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند». https://eitaa.com/alvane
🌺 شب اومد سنگر ما، نمی شناختیمش گفتیم پتو نیست. گفت اشکال نداره، همونجا یه برزنت کشید رو خودش خوابید. صبح موقع نماز فرمانده گردان تعارفش کرد پیش نماز بایسته. همگی شرمنده شدیم. 🌹 📚https://eitaa.com/alvane
🌺 پشت خاکریز نشسته بودیم و رفت و آمد عراقی ها را زیر نظر گرفته بودیم. آنقدر نزدیک بودیم که حتی با هم حرف نمی زدیم و حرف هایمان را با اشاره به هم می‌فهماندیم. محمدتقی اشاره کرد: نماز مغرب شده. با اشاره گفتم:برمی‌گردیم مقر، بعد نماز می خوانیم. آهسته گفت:معلوم نیست برگردیم. دیدم به طرف قبله شد و تکبیره الاحرام گفت. https://eitaa.com/alvane
🌹🌹 🌹🌹🌹 چند تا سرباز مهمات آوردند و مشغول خالی کردن تریلی بودن. بسیجی لاغر اندامی می آید طرفشان خسته نباشیدی می گوید و مشغول می شود. ظهر است و کار تمام شده سربازها دنبال فرمانده اند تا رسید را امضا کند بسیجی عرقش راپاک می کند و رسید را امضا می کند. https://eitaa.com/alvane
🌹🌹 🌹🌹🌹 بی سیم ، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان رو داد ، اون هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند ! شهید بروجردی بلند شد وضو گرفت و به نماز ایستاد. نمازی پر از حضور خدا ، بعد از نماز بر اثر خستگی خوابش برد. بعد از چند دقیقه ناگهان از خواب پرید ، سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید ، مدتی به نقشه زل زد بعد با صدای بلند همه فرماندهان رو صدا زد و طرحی رو برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد. طرحی نو که همه رو به تعجب وا داشت. همه موافق این طرح بودن. با اجرای طرح ، محاصره شکسته شد و رزمندگان آزاد شدند . با خوشحالی به سمت شهید بروجردی رفتم در مورد طرح سوال کردم. اشک توی چشماش حلقه زد و گفت ، هر وقت با مشکلی مواجه می شم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم. این کار ، راه هایی رو جلوی روم باز می کنه.... 📕 مسیح کردستان https://eitaa.com/alvane
🌹 همیشه تمیز و عطر زده بود، بهش اعتراض می کردند که تو چقدر عطر می زنی؟ می گفت: مومن باید تمیز باشد و بوی خوش دهد که دیگران از او خوششان بیاید و نگویند که این چه مسلمانی است که تمیز نیست؟! همیشه معطر و خیلی تمیز بود. حتی لباس هایش را وقتی که از خط می آوردند و با اینکه خط پر از خاک بود ولی ته کفشش به زور خاک بود و به تمیزی خیلی اهمیت می داد. 🍃🌹🍃🎋🎋🕊🕊🎋🎋 مدافعان بانوی دمشق 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/alvane
🌺🍃 💍تازه کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام بود. خیلی‌ها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویش‌ها دیدن کنند☺️تعطیلات نوروز برای خیلی‌ها مهم است. اما عباس باید این لذت را زیر پا می‌گذاشت.👌آتش درونش هر لحظه شعله‌ورتر می‌شد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همه‌چی هماهنگه» 💢یک‌بار با آن و حالش زنگ ‌زد و گفت:«حسین! گذرنامه‌ها رو هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم😍 شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از !»😌 ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق می‌افتاد. خیلی از را به ایران🇮🇷 آورده بودند و از بچه‌های ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ بود💔 و عباس از دنیا دل کنده بود. ✍به روایت همرزم شهید 🌹
🌹🌹 🔸سرایدار مدرسه‌ تعریف میکرد: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. 🔹اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. 🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» @alvane
🔖 🌹 شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده ✅ مشارطه، مراقبه،محاسبه 📝 در دفترچه یادداشتش، از کارهایی که مقید به انجامشان بود لیستی تهیه کرده بود به این شرح: «خوش‌رفتاری با مردم، ذکر روزهای هفته، غذا خوردن با خانواده، اطلاع از اخبار، مسواک و بهداشت فردی، ورزش و پیاده‌روی، دروغ نگفتن، ادب در کلام، محاسبه اعمال روزانه.» گاهی به سراغ دفترچه می‌رفت و این موارد را مرور می‌کرد تا خیالش از بابت عمل به‌تمامی آن‌ها آسوده باشد. 📚 اهمیت به مطالعه ✍ همسر شهید: دو چیز را همیشه به همراه داشت، یکی هندزفری‌اش که با آن به فایل‌های آموزش عربی و سخنرانی‌های علامه جعفری و آیت‌الله مجتبی تهرانی گوش می‌داد و دیگری کتابی کوچک که در مسیر رفت یا برگشت به سر کار، مطالعه کند. از کمترین فرصت‌ها برای مطالعه و یادگیری استفاده می‌کرد. معمولاً بعد از نماز صبح بیدار می‌ماند و کتاب می‌خواند. هیچ‌وقت او را بیکار ندیدم. می‌گفت: «این عمر سرمایه‌ای است که خداوند در اختیارمان گذاشته. به‌عنوان یک بنده وظیفه ماست که بهترین شکل از آن استفاده کنیم.» @alvane
کفش زوار امام حسین علیه السلام راواکس میزد،،بهداز معلوم شدکه اویکی ازسرداران سپاه است.