eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
#پایان مـن از روزی شروع شد که، #دیــده_بانی را رهـــا کــردم ...! . اگـر دیده بانـی را رهـا نکـرده بودم؛ #الان اینقـدر #رهـا نبودم...! . رها از معنویت... رها از اخلاص... رها از تزکیـه... . . . #درد_نوشت #دوست_دارم_مثل_شما_باشم 🌱 شادی روح شهیدان مهدی قره‌محمدی و شهید‌محمد غفاری #صلوات 🌱
جلوی در ورودی که می رسی”لا حول ولا قوه لا باالله” می خوانم و آرام سمتت فوت می کنم. – می ترسم چشم بخوری به خدا! چقدر بهت استادی میاد! – آره. استاد با عصا. می خندم و می گویم: عصاش هم می ترسم چشمن بزنن… لبخندت محو می شود. – چشم خوردم ریحانه!… چشم خوردم که برای همیشه جا موندم… نتونستم برم! خدا قشنگ گفت جات اونجا نیست…کمد لباسو دیدم… لباس نظامیم هنوز توشه… نمی خواهم غصه خوردنت راببینم. بس بود یک سال نماز شب های پشت میز با پای بسته ات… بس بود گریه های دردناکت… سرت را پایین می اندازی. محمدرضا سمتت خم می شود و سعی می کند دستش را به صورتت برساند. همیشه ناراحتی ات را با وجودش لمس می کرد. آب دهانم را قورت می دهم و نزدیک تر می آیم… – علی!.. تو از اولش قرار نبود مدافع حرم باشی… خدا برات خواسته… برات خواسته جور دیگه خدمت کنی!… حتماً صلاح بوده. اصلآً… اصلاً.. به چشمانت خیره می شوم. در عمق تاریکی و محبتش… – اصلاً تو قرار بوده از اول مدافع عشقمون باشی… مدافع زندگیمون!…مدافعِ… آهسته می گویم: من… خم می شوی تا پیشانی ام را ببوسی که محمد رضا خودش را ولو می کند در آغوشت. می خندی. – ای حسود! معنا دار نگاهت می کنم. – مثل باباشه. – که دیوونه مامانشه؟ خجالت می کشم و سرم را پایین می اندازم. یک دفعه بلند می گویم: وااای علی کلاست! می خندی.. می خندی و قلبم را می دزدی.. مثل همیشه. – عجب استادی ام من! خداحفظم کنه… خداحافظی که می کنی به حیاط می روی و نگاهم پشتت می ماند… چقدر در لباس جدید بی نظیر شده ای.. سیدِ خواستنی من! سوار ماشین که می شوی، سرت را از پنجره بیرون می آوری و با لبخند دوباره خداحافظی می کنی. – برو عزیز دل! یاد یک چیز می افتم… بلند می گویم: ناهار چی درست کنم؟ از داخل ماشین صدایت بم به گوشم می رسد: عشق. بوق می زنی و می روی. به خانه بر می گردم و در را پشت سرم می بندم. همان طور که محمدرضا را در آغوشم فشار می دهم سمت آشپزخانه می روم. در دلم می گذرد که حتماً به خاطر دفاع از زندگی بوده. بیشتر خودم را تحویل می گیرم و می گویم: نه. نه. دفاع از من. محمد رضا را روی صندلی مخصوصش می نشانم. بینی کوچکش را بین دو انگشتم آرام فشار می دهم. – مگه نه جوجه؟… آستین هایم را بالا می دهم. بسم الله می گویم. خیلی زود ظهر می شود. می خواهم برای ناهار عشق بار بگذارم. * * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 https://eitaa.com/alvane
منتظر: 🌸اللهم صل علی محمدوال محمد وعجل فرجهم 🌸 🔴🔵 کشوری استغاثه و زاری برای همراه با زیارت آل یاسین 📅 : از 📅 : شام مصادف با ۹ بهمن ماه 🔰قرائت و پس از آن تضرع و زاری برای تعجیل در امر فرج، ⏰زمان قرائت: شبها ساعت ۱۰ و سحر ها نیم ساعت پیش از اذان صبح سلام به هم گروه ها و منتظران حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف... توضیحات شروع چله هم زمان کشوری برای تعجیل در امر فرج.. طرح سراسری. امام زمان درتوقیع شریف فرمودند.اگرشیعیان ما جمع شوند و به عهدی که به گردن آنها داریم وفا کنند به سرعت سعادتِ مشاهده ما نصیبشان میشود(احتجاج/۲ /۴۹۹) یعنی هرکس تنهایی به حضرت ابراز ولایتمداری کند،مانع ظهور را برطرف نمیکند. از شما سروران امام زمانی و مهدی دوست تقاضا دارم در این چله سراسری شرکت بفرمائید که ان شاءالله همگی جمله یاران ودر رکاب امام زمان باشیم. این چله به ۳روش است 1⃣ شبها ساعت ۱۰ 2⃣ سحرها قبل از اذان صبح 3⃣ هردو (یعنی هم شب وهم سحر) اگر مشتاق ظهورهستیدحتمادر گروه ها یی که هستید باز نشر کنید وامشب برای سلامتی وفرج مولای غریبمون بفرستیم درکنارخانواده هامون و ب اقوام هم توصیه کنیم امشب ختم صلوات هم داشته باشم اجرکم عندالله جمیعا ان شاالله التماس دعای فرج
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
❤اَللهُ یَعلَمُ ما فِے قُلوبِکُم...❤: 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 #داستـــــان #خالڪوبی_تا_شهـادت #قسمت_سیــز
📙 بچه‌های محله برایش نامه می‌نویسند ✍مجید رفته است و از او هیچ‌چیز برنگشته است. چندماهه است ڪه کوچه قدم‌هایش را ڪم دارد. بچه‌های محله هنوز با دیدن ماشین مجید توی خیابان می‌ریزند. مادرش شب‌ها برایش نامه می‌نویسد. هنوز بی‌هوا هوس خریدن لباس‌های پسرانه می‌ڪند. هنوز آخرین لباسی که مجید از تنش درآورده است را نگه‌داشته و نشسته است. ڪت‌وشلوار مجید را بارها بیرون می‌آورد و حسرت دامادی‌اش را می‌خورد. یڪی از آشناها خواب‌دیده در بین‌الحرمین برای مجید و رفقایش مراسم عقد گرفته‌اند. بچه‌های ڪوچه برای مجید نامه نوشته‌اند و به خانواده‌اش پیغام می‌رسانند. پدر مجید می‌گوید: «همسایه روبروی ما دختر خردسالی است ڪه مجید همیشه با او بازی می‌ڪرد. یڪ روز ڪاغذی دست من داد و ڪه رویش خط‌خطی کرده بود. گفت بفرستید برای مجید، برایش نامه نوشته‌ام ڪه برگردد. یڪی دیگر از بچه‌ها وقتی سیاهی‌های ڪوچه را جمع ڪردیم بدو آمد جلو فڪر می‌ڪرد عزایمان تمام‌شده و حالا مجید برمی‌گردد. می‌گفت مجید ڪه آمد در را رویش قفل ڪنید و دیگر نگذارید برود. از وقتی مجید شهید شده است. بچه‌های محله زیرورو شده‌اند. بیش ازهزاربار در ڪل یافت آباد به نام مجید قربان خانی قربانی ڪشته‌اند.» حالا بچه‌محل‌ها و تعداد زیادی از دوستان مجید بعد از شهادتش برای رفتن به سوریه ثبت‌نام ڪرده‌اند. مجید گفته بود بعد ازشهادتش خیلی اتفاقات می‌افتد. گفته بود بگذارید بروم و می‌بینید خیلی چیزها عوض می‌شود. 👈شهید مجید قربان خانی