eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻫﻤﻪ_ﻣﺸﻜﻞ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ «ﻣﻦ» ﺍﺳﺖ 🔴 ملکی تبریزی ﻣﻰﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻧﺠﻒ ، ﭘﻴﺶ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻰﮔﻴﺮﻡ ، ﻣﻐﺰﻡ ﻫﻢ ﻛﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺧﻴﻠﻰ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﻭ ﮔﻴﺮﻧﺪﮔﻰ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺱﻫﺎﻳﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻰﮔﻮﻳﻴﺪ- ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻟﻬﻰ ، ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻳﺎ ﻓﻘﻪ - ﺧﻮﺏ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻰﮔﻴﺮﻡ، ﻧﺸﺎﻃﻰ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﺳﺮ ﺩﺭﺱ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﻢ، ﻛﺴﻞ ﻫﺴﺘﻢ. ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻡ؟ ﻣﺸﮑﻞ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﻫﻞ ﻛﺠﺎ ﻫﺴﺘﻰ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﺒﺮﻳﺰ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺠﻒ ﺁﻣﺪﻩﺍﻯ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻧﺠﻒ ﻗﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﻳﺶ ﺩﺍﺭﻯ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻪ. ﮔﻔﺖ: ﻛﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺎﻟﻪ ﺯﺍﺩﻩﺍﻡ ﻫﺴﺖ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻰﻛﻨﺪ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻭ ﻫﻢ ﻃﻠﺒﻪ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ: ﻣﻴﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺎﻑ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ، ﺻﺎﻑ ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺣﺴﺎﺩﺕ، ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻛﺒﺮ ﺩﺭ ﻗﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﻳﺶﻫﺎ ﻫﺴﺖ. ﮔﻔﺖ: ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ ﺩﺭﺱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﻯ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻢ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ . ﮔﻔﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺬﺭﻯ. ﺩﺭﺱ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﻰﺭﻭﻯ ﻭ ﻛﻔﺶ ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻔﺖ ﻣﻰﻛﻨﻰ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ؟! ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ «ﻣﻦ» ﺍﺳﺖ باز درباره ایشان این داستان امده است: مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی معروف -که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحب‌دلِ زمان خودش بوده است- اوایلی که برای تحصیل وارد نجف شد، با این‌که طلبه بود ولی به شیوه اعیان و اشراف حرکت می‌کرد. نوکری دنبال سرش بود و پوستینی قیمتی روی دوشش می‌انداخت و لباس‌های فاخری می‌پوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملک‌التجار بوده یا از خانواده ملک‌التجار بودند. ایشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آن‌که توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی -که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّی بزرگان می‌رفتند در محضر ایشان می‌نشستند و استفاده می‌کردند- راهنمایی شد. روز اولی که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیأتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی می‌رود، وقتی‌که می‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آن‌جا صدا می‌زند که همان‌جا -یعنی همان دمِ در، روی کفش‌ها- بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همان‌جا می‌نشیند. البته به او برمی‌خورد و احساس اهانت می‌کند اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی او را پیش می‌برد. جلسات درس را ادامه می‌دهد. استاد را -آن‌چنان‌که حق آن استاد بوده- گرامی می‌دارد و به مجلس درس او می‌رود. یک روز در مجلس درس (یا) بعد که درس تمام می‌شود، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی به حاج میرزا جوادآقا رو می‌کند و می‌گوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! بلند می‌شود، قلیان را بیرون می‌برد؛ اما چه‌طور چنین کاری بکند؟! اعیان، اعیان‌زاده، جلوی جمعیت، با آن لباس‌های فاخر! ببینید، انسان‌های صالح و بزرگ را این‌طور تربیت می‌کردند. قلیان را می‌برد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود می‌دهد و می‌گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او می‌رود قلیان را درست می‌کند و می‌آورد به میرزا جوادآقا می‌دهد و ایشان قلیان را وارد مجلس می‌کند. البته این هم که قلیان را به‌دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلی می‌گوید که خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه این‌که بدهی نوکرت درست کند!