گل نرگس:
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_نود_و_هشتم((خفه شو روانی))
🌷زمان ثبت نام مدارس بود و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم تبدیل شد.
من، سوم دبیرستان، سعید، اول. اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من می رفتم بنویسن. برام چندان هم عجیب نبود، پا گذاشته بود جای پای پدر و اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد. تا جایی که حاضر نشد به من برای رفتن به کلاس زبان پول بده. اما سعید رو توی یه دوره خصوصی ثبت نام کرد.
🌷اون زمان، ترم ۳ ماهه، ۴۰۰ هزار تومن. با سعید، فقط ۶ نفر سر کلاس بودن.
یه دبیرستان غیرانتفاعی، با شهریه ی چند میلیونی. همه همکلاسی هاش بچه های پولداری بودن که تفریح شون #اسکی کردن بود و با کوچک ترین تعطیلات چند روزه ای، پرواز مستقیم #اروپا.
🌷سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره، اما شدید احساس تحقیر و کمبود می کرد. هر بار که برمی گشت، سعی می کرد به هر طریقی که شده فشار روحی ای رو که روش بود رو تخلیه کنه. الهام که جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت. و من، همچنان هم اتاقیش بودم.
🌷شاید مطالعاتم توی زمینه های روانشناسی و #علوم_اجتماعی ، تخصصی و حرفه ای نبود، اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی ای رو که تحمل می کرد و داشت تبدیل به عقده می شد، چیزی نبود که فهمیدنش سخت باشه.
🌷بیشتر از اینکه رفتارهاش و خالی کردن فشار روحیش سر من، اذیتم کنه و ناراحت بشم، دلم از این می سوخت که کاری از دستم براش بر نمی اومد.
هر چند پدرم حاضر نشده بود من رو کلاس زبان ثبت نام کنه، اما من، آدمی نبودم که شرایط سخت، مانع از رسیدنم به هدف بشه.
🌷این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی می خوای؟ یه لیست #کتاب انگلیسی در آوردم با یه دیکشنری، و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توی دیکشنری بهم یاد بده. کتاب ها زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد. اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم، رفتم یه روزنامه به زبان #انگلیسی خریدم.
🌷از هر جمله ۱۰ کلمه ایش، شیش تاش رو بلد نبودم. پر از لغات سخت، با جمله بندی های سخت تر از اون، پیدا کردن تک تک کلمات، خوندن و فهمیدن یک صفحه اش، یک ماه و نیم طول کشید. پوستم کنده شده بود. ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم.
ـ جانم، بالاخره تموم شد.
🌷خوشحالی ای که حتی با شنیدن خفه شو روانی هم خراب نشد.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_نود_و_نهم((داشتیم ؟؟؟))
🌷مادرم روز به روز کم حوصله تر می شد. اون آدم آرام، با وقار، خوش فکر و شیرین گفتار، انگار ظرف وجودش پر شده بود. زود خسته می شد. گاهی کلافه گی و بی حصولگی تو چهره اش دیده می شد و رفتارهای تند و بی پروای سعید هم بهش دامن می زد.
🌷هر چند، با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده، اما من بهتر از هر شخص دیگه ای مادرم رو می شناختم و خوب می دونستم این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست. و این مشغله جدید ذهنی من بود. چراهای جدید و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم.
🌷دایی که سومین کتابخونه رو برام خرید، پدرم بلافاصله فرداش برای سعید، یه لب تاپ خرید و در خواست #اینترنت داد. امیدوار بودم حداقل کامپیوتر رو بدن به من، اما سعید، همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد و من حق دست زدن بهش رو نداشتم.
🌷نشسته بود پای لب تاپ به فیلم نگاه کردن، با صدای بلند. تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم.
– حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟
– مشکل داری بیرون بخواب.
🌷آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم. هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود، اما کو گوش شنوا؟ تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه و الا ارزش خودت از بین میره، اونم با سعید، که پدر در هر شرایطی پشتش رو می گرفت.
🌷پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال. به قول یکی از علما، وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی، مصداق “قالوا سلاما” باش.
کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد.
🌷مبل، برای قد من کوتاه بود، جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت. برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد و خستگی دیشب توی تنم مونده بود.
🌷شاید، من توی ۲۴ ساعت، فقط ۳ یا ۴ ساعت می خوابیدم. اما انصافا همون رو باید می خوابیدم.
با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم. هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد. اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود.
🌷پام رو که گذاشتم داخل حیاط، یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد.
ـ خیلی نامردی مهران، داشتیم؟ نه جان ما، انصافا داشتیم؟
✍ادامه دارد.....°
animation.gif
2.9M
قبل از خـواب
قشنگترین دعاهایت را
به شاخه های
درخت اجابت آویزان نما
مطمئن بـاش فردا روز تـو
و معجزه هایت خواهد بود
شبتون سرشار از آرامش 🌙
خدايا🙏
بحق اين ماهِ عزيز🖤
به ابروےزینب🖤
به بےقرارےرقیه🖤
به غیرت عباس🖤
به حرمت موی سفیدارباب🖤
هردستےبه سوےتوبلندشد🙌
خالےبرنگردان🙏
آمــــــين يا رّب العالمين🙏
شبتون درپناه خدا🙏
@alvane
animation.gif
169.4K
گرامی باد یاد و خاطره شهدا
@alvane
1_26912473.mp3
12.99M
#زیارت_عاشورا
با نوای : حاج میثم مطیعی
بہ نیابت از شهدا 🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 سخنان طوفانی یک #جوان درپاسخ به #زیبا_کلام که گفت"چرا رهبرپاسخگو نیست؟"👌
🔵این فیلم به خیلیا کمک میکنه حقیقت رو بفهمن!
🔻ماشاءالله علی زکریایی👌
بازپخش به خاطر روشنگری
❌اگه رهبری حرف بزنه میگن دیکتاتوره و نمیذاره کار پیش بره.حرف نزنه میگن رهبر کجاس؟!
👈براستی که هر کار بکنی دهان جاهلان بسته نمیشود...
#حـتـمـا_بـبـیـنـیـد 🔻
#نـشر_حداکثری_واجب 🔻
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهانه عشق
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
تعجیل در فرج مولا #صلوات
🌺🌺🌺
شهیدی که روز ظهر عاشورا تیر بر پیشانی اش نشست...
.
سردار شهيد علی اصغر وصالي طهرانیفرد
(اصغر وصالی) به سال هزار و سیصد و بیست و نه در منطقه دولاب تهران به دنيا آمد،که به دليل تقارن ميلادش با ماه محرم نامش را علي اصغر گذاشتند.
.
او با گردان تحت امرش در سخت ترين جبهه هاي غرب کشور خوش درخشيد و جمع قابل توجهي از آنان نیز به #شهادت رسيدند
.
نيروهاي تحت امر علي اصغر وصالي به دليل بستن دستمال سرخ بر گردن هايشان به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت داشتند. (وجه تسميه اين گروه، به شهادت يکي از اعضاي جوان آن باز مي گردد که به هنگام شهادت، لباسي سرخ بر تن داشت که همرزمانش به عنوان يادبود وي، تکه هايي از لباس او را بر گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند.) روز تاسوعاي سال هزار و سیصد و پنجاه و نه تصميم گرفته شد عملياتي براي روز عاشورا تدارک ديده شود.
.
حوالي ظهر عاشورا، علي اصغر در تنگه حاجيان از ناحيه سرمورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همين جراحت، مصادف با چهلمين روز شهادت برادرش اسماعيل به #شهادت رسيد.
. پيکر پاک شهيد اصغر وصالي تهراني فرد در قطعه بیست و چهار بهشت زهراي تهران در کنار برادرش و در ميان يارانش (گروه دستمال سرخها) به خاک سپرده شد...
.
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ .
Babolharam Karimi.mp3
4.15M
به سمتِ گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود ، دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ، ناله کشیدم من
سر تو رو بردند ، دیر رسیدم من
#محمـود_کـریمی
#روضه_شب_جمعه
#اربعین
#سینه_زنی
#ویژه_ایام_محرم
جهاد:
👇 #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم3
✨✨✨
چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟!
/3/
✨
استاد پناهیان:
بعضیا میگن: خب حاج آقا به ما بگید چطور به رفیقای بی نمازمون بگیم که نمازبخونن؟
😒چطور قانعشون کنیم؟!
✅ عزیز من، شما اصلا لازم نیست به اونها بگی بیان نماز بخونن!
اول ببین خودت با نماز خوندنت چه گُلی به سر خودت زدی!!!
❗💠👆💠❗
خود نمازخونت رونشون بده،
لذتی که از نماز خوندن بردی رو نشون بده به اهل عالم؛
" اونوقت همه نمازخون میشن.."
👆👆👆
بزار حرف آخر رو بزنم
اصلا " هرچی بی نماز تو عالم هست تقصیر نمازخوناست "
👆⛔👆
اینکه بی نمازا نماز نمیخونن مال اینه که:
به ما نمازخونا نگاه میکنن میگن: تو مثلا نماز خوندی چیکار کردی؟!😤
چه فایده ای برات داشته؟
مثلا صورتت گل انداخته از مناجات باخدا؟
که بگی چه کِیفی کردی که دیگری هم بیاد؟
😒👆
خب اینجوری میگن دیگه!
اگه نگن هم اینجوری می بینن!!!
پیش خودشون میگن: بندگان خدا دارن خودشون رو اذیت میکنن!
😏
تازه نمازنمیخونه کسی, کِيف هم میکنه.
و وقتی ما میریم نماز میخونیم برای ما تاسف میخوره! میگه نگاه کن چه خودشو گرفتارکرده،
اینم جزو نمازخوناست...
😑
درحالی که واقعا وقتی ما رو میبینه باید احساس حقارت کنه!
🌺🌺🌺
اگه نماز وجودتو آباد کرده باشه، "بقیه جذب میشن"
💥✨💥
یه قاعده ی عمومی هست اونم این که:
"تا خوبها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی شوند"
👆💥💢👆💥
چیکار کنیم همه نمازخون بشن؟
*یه کاری کنید اونایی که نمازخون هستند بهتر بشن."
همین!
➖➖🔵➖➖
اونوقت میان بهت میگن:
تو چرا اینقدر با نشاطی؟
توچرا کینه به دل نمی گیری؟
توچرا حسرت نمیخوری؟
تو چرا عصبی نمیشی؟
تو چرا انقدر منظم و دقیق و عاطفی هستی؟!
شما هم میگی:
والا فکرکنم مال نمازه...
☺
سلام فردا روز سعد اكبر است روزى كه دعا درحق فرزندان به اجابت ميرسد... امشب تلاوت آيه29و30سوره فاطر باعث نزول بركت است. شما هم مثل من برای دوستاتون ارسال کنید.
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيم
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ
کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ
وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ
سِرًّا وَعَلانِیَةً یَرْجُونَ
تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿٢٩﴾
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ
وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ
إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ( ۳۰)
سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ
وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج
هَـمّی وَ يَسّر اَمری
وَ ارحِم ضَعفی
وَ قِلَـّةَ حيلَتی
وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب
يا رَبَّ العالَمين
حضرت محمد(ص) فرمودند هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود...
فقط امشب
یا زهرا س زیارت اربعین نصیبم کن😢 اللهم الرزقنا کربلا😢:
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷⚜⚜⚜⚜⚜
کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی
به امید شفاعت شهید کلیک کن👇
https://eitaa.com/alvane
.
༻﷽༺
#شهیدنوشت
یکی از بچهها به شوخی پتو رو پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر کاوه. کم مونده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون میآمد.
🔹با خودم گفتم: الانه که یه برخورد ناجوری با من کنه. چون خودم رو بی تقصیر میدونستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش رو بدم.
🔸دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون! این برخورد از صد تا سیلی برام سختتر بود!
🔹در حالی که دلم میسوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همونطور که میخندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده!
🔸همونطور که خونها رو پاک میکرد، گفت: این جا کردستانه، از این خونها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست.
چنان من رو شیفته خودش کرد که بعدها اگه میگفت: بمیر، میمردم!
#شهید_محمود_کاوه
هدیه بروحمطهر اولیاءالله، شهدا وجمیع رفتگان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
یاران آخرالزمانی سیدالشهداعلیه السلام
@alvane
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
🔶دوره تخصصی #تربیت_مبلغ_بین_الملل
📱💻به صورت #مجازی
🔖✅ #اعطای_گواهی معتبر
📚 مدرس: استاد سهیل اسعد(اندیشمند و مبلغ ارژانتینی)
📚در قالب 7 درس گفتار«بیش از ۳۰۰ دقیقه فیلم به همراه#پرسش و #پاسخ و #معرفی_کتب کاربردی»
🆔🔻لینک دیدن #درس و #ثبت_نام
linksplit.io/LsybxMY
🔻🆔 اطلاعات بیشتر و آموزش نحوه ثبت نام در کانال ذیل:
@raherouiesh
عباس خیلی اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده می کرد👌. او می گفت زنده بودن من ماه محرم و صفر است. بیشتر اوقات صبح ها به یاد امام حسین(ع) روضه می خواند و بر سینه می زد به گونه ای که به او می گفتم عباس جان قلبت پاره می شود اینقدر بر سینه میزنی😔. در جواب لبخند می زد و می گفت آن کس که برای او سینه می زنم خودش محافظ من خواهد بود.🍃
همیشه با وضو و مراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود☝️. هیچ گاه از او اخمی ندیدم☺️. بسیار با اخلاق و با تقوا بود. هر چه از او بگویم کم گفته ام.
شهید مدافع حرم عباس آسمیه🌹
@alvane
4_5816748855504405789.mp3
8.5M
#کنار_قدم_های_جابر ....
السلام علیک یا #اباعبدالله الحسین علیه السلام
#لبیک_یا_حسین
#حب_الحسین_یجمعنا
#امام_حسین
#مداحی #محرم
#مطیعی
#اربعین
شهید غلام رضا خرده مینا
نام پدر: قربان علی
تاریخ تولد: 1346-05-08
محل تولد: ساری
تاریخ شهادت: 1365-06-22
محل شهادت: فاو
#فرازی_از_وصیتنامه
اما سخنی چند با شما مردم حزب الله:
شما ای مردم پیرو رهبر عزیزمان خمینی بت شکن باشید چرا که تمام رسالت انبیا و اولیا را بر دوش دارد و زمینه انقلاب حضرت مهدی است و در جلسات مذهبی شرکت نمائید چرا که دشمنان اسلام از این وحدت شما میترسد و سعی کنید کسانیکه بر علیه انقلاب صحبت می کنند آنهارا راهنمایی نمائید سفارش می کنم مرا در روستایم اروست دفن نمائید دیگر عرضی ندارم جزء سلامتی امام عزیز خمینی بت شکن
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
📎 #نذر_امام_زمان (عج)💞
🍃نذر کردم که اگرخدا چند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنها را تربیت کنم تا سرباز امام زمان (عج) شوند وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت و بعد از اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون تو خیلی دوس داری من سرباز امام زمان (عج) باشم میروم آنجاخدمت کنم، اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود، خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.
👌حسین آقا بزرگ شده هیئتای امام حسین (ع) بود وچای ریز آقا بود و من تو روضه های علی اصغر (عج) به فرزندانم شیر داده بودم و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
#شهید مدافع حرم
#حسین_مشتاقی
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم
#شهید_امین_کریمی
💞قسمت 1⃣
💞قصد ازدواج ندارم
💠در رشته آمادگی جسمانی فعالیت میکنم. سال 91 برای مسابقات آماده میشدم. مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی میگردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟ گفتم: «فعلاً نه، میخواهم درسم را ادامه دهم!»
💠تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند! اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم میخواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج! مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه میدهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمیکنید.
💠اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...»
👈ادامه دارد...
♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران به صورت قسمتی گذاشته میشود.
#یاد_شهدا_باصلوات 🌹
@alvane