روایت از طرف دوستم
💥ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی💥
اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو
این قضیه برای اسفند سال 92
این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد...
برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم میافته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره
صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم
رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد...
یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
گفت:
اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم
دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی
ما که خشکمون زد
وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...🌹
و ثواب هم دارد! ما تازه با بچهها داریم پول جمع میکنیم که بهخاطر ورود رهبری در مدرسه قربانی بکشیم.
آقا معلم عصبانی شد وگفت خلیلی! باز دوباره شما در این مدرسه، روی حرف من حرف زدی؟ این مدرسه یا جای من است یا جای شما!
گفتم من باید بروم! چون شما استاد ما هستید و احترامتان واجب است، من از این مدرسه میروم.
بهخاطر دفاع از ولایت، مدرسه را ترک کردم .ولی بعدش همراه پدرم به مدرسه رفتیم و به مدیر مدرسه اعتراض کردیم که باعث شد آن معلم اخراج بشه 🌹
تقریبا شانزده ساله بودم . ما آن موقع کرج بودیم. اعلام شده بود که رهبر معظم انقلاب میخواهند تشریف بیاورند کرج. مردم هم در حال آماده شدن برای استقبال از ایشان بودند. شهر را چراغانی کرده بودند و شیرینی پخش میکردند و خلاصه مهیا بودند که از ایشان استقبال کنند. آن روز من در کلاس درس بودم که معلم قبل از اینکه شروع به درس کند، بنا میکند به انتقاد از حکومت و جامعه. میگوید که اصلا حرفهای اینها حساب و کتاب ندارد! آدم نمیداند کدام حرف اینها را باور کند. از یک طرف میگویند اسراف نکنید. از آن طرف شما بروید ببینید در این خیابانها چقدر چراغ روشن کردند! اینها اسراف است و حرام است!
بلند میشدم و به اعتراض کردم آقا اینها اسراف نیست! حرام هم نیست! بلکه حسنه👇👇
من از همان دوران کودکیام به مسجد و هیئتهای مذهبی علاقه نشان میدادم پدر و مادرم تشویقشم میکردند بعضی شب ها زیر باد و باران شدید،من و برادرم روحالله را سوار موتور میکردم و به هیئت میبردم به نماز اول وقت علاقه فراوانی داشتم . قرآن میخوانم، در هیئتها مداحی میکردم . شهدا راالگو یم قرار داده بودم هروقت در تلویزیون از دفاع مقدس میگفتند یا وصیت نامه شهدا را میخواندم ، با دقت گوش میکردم . خلاصه خیلی در این زمینهها _خدا را شکر_ فعال بودم 🌹😊
روایت مادرم
روزی که برای دیدن "رسول" رفتیم معراج، "رسول" را غسل و کفن کرده بودن و زمانی که رسیدیم تابوت را آوردن روی زمین گذاشتن و سر کفن را کمی باز کردن و "صورت رسول" دیده شد.ما همگی از سمت وجهتی نشسته بودیم که طرف صورت مجروح "رسول" دیده میشد، چون صورت کاملا به سمت بالا نبود، یک طرف به سمت بالا بود که اون هم طرف مجروحش، بطوری که در نگاه اول شناخته نمیشد.
من با خودم گفتم این "رسول منه" ؟!
خواستم صورتش را ببوسم که جای سالمی نبود به غیر از قسمتی از چانه که سعی کردم به آرامی ببوسم که مبادا فشاری بیاد. بعدها که عکسهای "پیکر رسول" را در معراج دیدم متوجه شدم، نیمه ی دیگر صورت سالم بوده و من خیلی دلم سوخت که نتوانستم برای لحظه ی اخر درست با "رسولم" وداع کنم و ببوسمش.🌹😭
در مرحله آخر هم به تأسی از حضرت سیدالشهداء علیه السلام از وطن خود هجرت میکردم برای دفاع از حریم اسلام و ولایت. حتی بعضی اطرافیان از پدرم ایراد میگرفتند که چرا اجازه دادی رسول به سوریه برود. او یک نیروی متخصص است. نظام واقعا به وجود چنین جوانانی نیاز دارد، ولی پدرم گفت ما وظیفه داریم از اسلام دفاع کنیم. یک زمان در دوران دفاع مقدس وظیفه داشتیم اینجا از حریم اسلام و ولایت دفاع کنیم، امروز هم وظیفه داریم آنجا بجنگیم. ما برای دفاع از حریم اسلام مرزی قائل نیستیم. هرجا اسلام در خطر باشد، ما وظیفه داریم دفاع کنیم.🌹
یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که: «ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان/نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.
بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.🌹😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم قسمتی از فیلم تشییعم هست
روایت از دوستم
فرقی نمی کنه مسئول من کی باشه !
👌یک روز مرا بعنوان مسئول محمدحسن معرفی کردند .وقتی این خبر را به او رساندند حرف قشنگی به زبان آورد .او گفت :"من می خوام کار کنم ,فرقی نمی کنه مسئول من کی باشه !"
این حرف محمدحسن البته راست بود و طی مدتی که با من کار می کرد ,واقعا پرتلاش بود و با اخلاص در میدان حضور پیدا می کرد .🌹
💠يونس بن يعقوب گويد :
از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ شنيدم كه می فرمود:
☀️هر بدنى و جسمى كه چهل روز يک بار #مصيبت نبيند نفرين شده و ملعون است ،
اظهار داشتم : نفرين شده و ملعون است؟! فرمود : (بلى،) نفرين شده و ملعون است ؛ و چون حضرت (مرا شگفت زده) ديد كه بر من چنين مطلبى سنگين است ، فرمود :
☀️اى يونس ! همانا خراشيدن پوست ، كوبيدگى ، لغزيدن و افتادن ، بدبختى و گرفتارى هاى زندگى ، آزمند و ضعيف گشتن ، پاره شدن بند كفش ، لرزش پلک هاى چشم و مشابه آنها از انواع بلايا و مصيبتها است ، به راستى مؤمن گرامى تر از آن است كه چهل روز بر او بگذرد و به جهت گناهان و خطاهايش به وسيله آزمايش پاک نگردد ، اگر چه به سبب غم و اندوهى باشد كه نداند چرا و چگونه بر او وارد شده است ، به خدا سوگند ! بعضى از شما پول هاى سِكّه نزدش گذاشته شود ، چون محاسبه كند ناقص و كَم باشد ، پس ناراحت و غمگين گردد ؛ و چون دوباره محاسبه كند ، ببيند كه درست است ، پس همين سبب از بين رفتن بعضى از گناهانش باشد .
📚المؤمن ج ۱ ص ۳۱
🔴چرا گاهی بی دلیل دلمان میگیرد؟
✅جابر جُعفي مي گويد: در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر (علیه السلام) پرسيدم:
🔆یابن رسول الله! گاهي بدون مقدمه و بی دلیل اندوهگين مي شوم، به گونه اي كه اثرش در چهره ام آشكار مي گردد، بي آنكه مصيبتي به من برسد يا چيز ناراحت كننده اي به سراغم آيد،
❓رازش چيست؟
🌹امام باقر (علیه السلام) فرمود:
آري اي جابر! خداوند انسانهاي با ايمان را از سرشت بهشتي بيافريد و نسيم روح خويش را در بين آنها جاري نمود.
✳️به همين خاطر مؤمن برادر مؤمن است، روي اين اساس، اگر در شهري به يكي از ارواح مؤمنان آسيبي برسد، روح ديگر نيز اندوهگين مي شود، زيرا بين روح هاي مؤمنان، ارتباطي وجود دارد..
💐امام باقر علیه السلام با اين بيان، آموخت كه اگر انسان از ناراحتي مؤمنان ديگر، ناراحت نشود، در ايمان او نقص و نارسائي وجود دارد، پس مؤمنان بايد به گونه اي باشند كه از ناراحتي هم با خبر شده و در رفع آن بكوشند.
📘اصول کافی، باب اخوة المؤمنين … حديث 2، ص 166 - ج 2.
🏴🏴🏴🏴⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
کانال مدافعان بانوی دمشق .شهید محمد رضا الوانی
به امید شفاعت شهید کلیک کن👇
https://eitaa.com/alvane