eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
168 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
146 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
1_64749409.mp3
19.53M
سخنرانی استاد علی اکبر راعفی پور سبک تربیت و الگوی اقتصادی معصومین نحوه جنگیدن با دشمن و ترویج دین اسلام شبکه سازی امام ونفوذ معصوم نفوذ دادن عناصر دشمن
YEKNET.IR -Narimani-Shab 09 Moharam1398-008 (6).mp3
5.46M
🏴 #هل_من_ناصر 🔳 #واحد احساسی #محرم 🌴شوری برپا شده عالم شده حیران 🌴آقا بده رخصت بر خیل محبان 🎤 #سید_رضا_نریمانی 👌 #دانلــودویــژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴داستان دختر زیبا و مرد حیله گر عیاش روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.  دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:...  اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.  این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!  سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.  دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.  در همین لحظه دخترک گفت:آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....  و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است...
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 تدبری‌درآیات‌قرآن📖 ✨﷽✨ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَيَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ آيا كسى كه بنيان (كار) خود را بر پايه ى تقوا و رضاى الهى قرار داده بهتر است، يا كسى كه بنياد (كار) خويش را بر لبه ى پرتگاهى سست و فروريختنى نهاده كه او را در آتشِ دوزخ مى اندازد؟ خداوند را هدايت نمى كند. 📖سوره‌توبه‌آیه‌109 🔻ارزش كارها به نيّت آنان است، نه ظاهر اعمال. مسجد قبا براى خدا ساخته شد و مسجد ضرار با انگيزه ى تفرقه افكنى!«اسس بنيانه على التقوى» 🔻 بنياد باطل بر باد است. «بنيانه على شفا جرفٍ هار» 🔻گاهى مسجد، بانيان خود را به قعر دوزخ مى افكند. «فانهار به فى نارِ جهنّم» ⚠️ مراكز مذهبى و ، . «الظالمين» 🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁
🔳 به عالم صبر را آموخت زینب به پای دوست عمری سوخت زینب میان کوفیان با صوت حیدر دهان دشمنان را دوخت زینب #آه_یازینب 🔳 # جبل الصبر ۶۹ ▫️▪️◻️▪️▫️
مهندس شهید #سید_خلیل_هاشمی_فر معروف به علی فررند سیدعلی اصغر در تاریخ ۲۲ اسفند ماه سال 1371 در بهبهان به عنوان دومین فرزند خانواده دیده به جهان گشود. این جوان رشید پس از پایان تحصیلات و دریافت مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه آزاد ماهشهر به سربازی اعزام شد و در حال انجام خدمت در سپاه ولیعصر(عج) استان خوزستان بود. شهید هاشمی فر در صبح روز شنبه 31 شهریورماه سال 1397 در رژه نیروهای مسلح در اهواز حضور داشت و به همراه 22 نفر دیگر توسط تروریست‌های بزدل و فریب خورده به شهادت رسید. پیکر پاک شهید سید خلیل هاشمی فر از شهدای مظلوم عملیات تروریستی 31 شهریور ماه پس از تشییع در اهواز به بهبهان منتقل شد و در گلزار شهدای #روستای_بید_بلند از توابع این شهرستان آرام گرفت. #روزشمار_یک_جنایت #19روز_تا_یک_جنایت
تازه ۱۰ روزی بود که نامزد کرده بودم. برای همین خانواده همسرم خانواده ما را برای ناهار روز جمعه دعوت کرده بودند. علی هم بود. عصر جمعه گفت: برای آمادگی در رژه روز ۳۱ شهریور می‌خواهم به پادگان بروم. صبح روز ۳۱ شهریور از خبرها شنیدم که در مراسم رژه اهواز اقدام تروریستی صورت گرفته است. بلافاصله با فرمانده برادرم تماس گرفتم و از علی پرسیدم. گفت: مجروح شده و برای انجام عمل جراحی نیاز به رضایت پدرمان است سریع پدرتان را به اهواز بیاورید. از آنجایی که برادرم جلوی جایگاه تیرخورده و عکس‌های ایشان هم منتشر شده بود، همه بستگان متوجه مجروحیتش شده بودند. من سراغ پدر رفتم و با ناراحتی گفتم سیدعلی (خلیل) تیر خورده. گفت: او در راه اسلام و برای انقلاب تیر خورده است. این راه امام حسین (ع) است ناراحت نباش! به جای اینکه من به ایشان دلداری دهم، پدرم مرا به آرامش دعوت کرد. بعد با هم به بیمارستان اهواز رفتیم. وقتی به بیمارستان رسیدم گفتند علی شهید شده است. از آنجا که لباس ایشان خونی بود و در آمبولانس در مسیر بیمارستان از تنش درآورده بودند برای شناسایی به سردخانه رفتیم. پدرم گلوی پسرش را که گلوله خورده بود بوسید و گفت: خوش به سعادتت که در راه امام حسین (ع) رفتی و شهید شدی. روحیه پدرم عالی بود. کسانی که آنجا بودند به ایشان تسلیت گفتند. پدرم گفت: تسلیت نگویید، شهادت تسلیت ندارد، تبریک دارد همه تبریک بگویید! پسرم برای امام حسین (ع) رفته است. بعد هم که آن مراسم تشییع باشکوه در اهواز سپس در بهبهان برگزار شد و پیکر برادرم در زادگاهش روستای بیدبلند پشت پالایشگاه به خاک سپرده شد. روایت برادر شهید 👆
. علی فوق لیسانس برق داشت و دانشجوی نمونه دانشگاه آزاد اسلامی ماهشهر بود. البته نه فقط در درس بلکه دربسیاری از موضوعات دیگر هم نمونه بود. از لحاظ ایمان، اخلاق و معرفت نمونه بود. در مسائل دینی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی فردی بسیار آگاه بود. خیلی‌ها از فامیل، آشنایان و دوستانش او را الگوی خودشان می‌دانستند. من از نظر سنی از ایشان بزرگ‌تر بودم، اما به لحاظ معنوی برادرم نسبت به همه ما بزرگی می‌کرد. به بزرگ‌ترها احترام می‌گذاشت. من در همان دانشگاه ایشان تدریس می‌کردم، اما باید بگویم ادب و متانت را من از برادرم یاد گرفتم. هرگز مرا به اسم صدا نمی‌زد. گلی بود که پر پر شد. فرمانده‌اش هم از اخلاق و رفتار خوبش تعریف می‌کرد. کارهای فرهنگی پادگان را به او سپرده بودند. سیدعلی (خلیل) تدریس هم می‌کرد. اتفاقاً در پادگان نیز از او به عنوان یک استاد نمونه یاد می‌کردند. هر سال با هم در یادواره شهدای شیمیایی کربلای ۵ و شهدای شهرستان بهبهان شرکت می‌کرد البته ایشان در انجام کارهای یادواره مثل تأمین امنیت برگزاری آن و سایر کارهای آن همواره پیشقدم بود و در انجام امور فرهنگی نیز مشارکت می‌کرد. هرگز در برابر درخواست ما و دیگران «نه» نمی‌گفت. همیشه می‌گفت: «چشم.» اما هیچ تعلق خاطری نداشت