eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
157 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘: ۲۳ مرد سجده آخرش را که می رود، تو دیوانه وار بلند می شوی و به سمتش می روی. من هم به دنبالت بلند می شوم. دستت را دراز می کنی و روی شانه اش می زنی. – ببخشید! برمی گردد و با نگاهش می پرسد: بله؟ همان طور که کودک وار اشک می ریزی، می گویی: فقط خواستم بگم دعا کنید منم لیاقت پیدا کنم بشم همرزم شما. لبخند روی لب های مرد می نشیند. – اولاً سلام. دوم پس شما هم آره؟ سرت را پایین می اندازی. – شرمنده. سلام علیکم. ما خیلی وقته آره. خیلی وقته. – ان شاءالله خود آقا حاجتت رو بده پسر. – ممنون. شرمنده یهو زدم رو شونه تون. دلِه دیگه. یاعلی! پشتت را می کنی که او می پرسد: خب چرا نمی ری؟ این قدر بیتابی و هنوز اینجایی؟ کارهاتو کردی؟ با هر جمله ی مرد بیشتر می لرزی و دلت آتش می گیرد. نگاهت فرش را رصد می کند. – نه حاجی. دستمو بستن. می ترسم برم. او بی اطلاع جواب می دهد: دستتو که فعلاً خودت بستی جوون. استخاره کن ببین خدا چی میگه.  بعد پوتین هایش را برمی دارد و از ما فاصله می گیرد. نگاهت خشک می شود به زمین. در فکر فرو می روی. – استخاره کنم!؟ شانه بالا می اندازم. – آره. چرا تا حالا نکردی؟ شاید خوب دراومد. – آخه… آخه همیشه وقتی استخاره می کنم که دو دلم. وقتی مطمئنم، استخاره نمی گیرم خانوم. – مطمئن؟ از چی مطمئنی؟ صدایت می لرزد. – از این که اگرم برم، فقط سربارم. همین! بودنم بدبختی میاره برای بقیه. – مطمئنی؟ نگاهت را می چرخانی به اطراف. دنبال همان مرد می گردی، اما اثری از او نیست. انگار از اول هم نبوده. ولوله به جانت میفتد. – ریحانه! بدو کفشتو بپوش. بدو. همان طور که به سرعت کفشم را پا می کنم، می پرسم: چی شده؟ چی شده؟ – از دفتر همین جا استخاره می گیریم. فوقش حالم بد میشه اونجا. شاید حکمتیه. اصلاً شاید هم نشه. دیگه حرف دکترم برام مهم نیست. باید برم. – چرا خودت استخاره نمی کنی؟ – می خوام کس دیگه بگیره. مچ دستم را می گیری و دنبال خودت می کشی. نمی دانیم باید کجا برویم. حدود یک ربع می چرخیم. آن قدر هول کرده ایم که حواسمان نیست که می توانیم از خادم ها بپرسیم. در دفتر پاسخگویی، روحانی با عمامه سفید نشسته است و مطالعه می کند. در می زنیم و آهسته وارد می شویم. – سلام علیکم. روحانی کتابش را می بندد. – وعلیکم السلام. بفرمایید! – می خواستم بی زحمت یه استخاره بگیرید برامون حاج آقا! لبخند می زند و به من اشاره می کند. – برای امر خیر ان شاءالله؟ – نه حاجی عقدیم. یعنی موقت. – خب برای ازدواج دائمتون می خواید؟ – نه. کلافه دستت را داخل موهایت می بری. می دانم که حوصله نداری دوباره برای کس دیگری توضیح بدهی، برای همین به دادت می رسم. – نه حاج آقا. همسرم می خواد بره جنگ. دفاع حرم. می خواست قبل رفتن یه استخاره بگیره. حاج آقا چهره دوست داشتنی خود را کج می کند. – پسر؛ توی این کار که دیگه استخاره نمی خواد. باید رفت. – نه آخه… همسرم یه مشکلی داره که دکترا گفتن… دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار می شه اونجا. سرش را تکان می دهد. بسم الله می گوید و تسبیحش را برمی دارد. کمی می گذرد و بعد با لبخند می گوید: دیدی گفتم؟ توی این کار نباید استخاره کرد. باید رفت بابا. با چفیه ی روی شانه ات، زیر پلکت را از اشک پاک می کنی و ناباورانه می پرسی: یعنی… یعنی خوب اومد؟ حاج آقا چشم هایش را به نشانه تأیید می بندد و باز می کند. – حاجی جدی جدی؟ میشه یه بار دیگه بگیرید؟    او بی هیچ حرفی این بار قرآن را برمی دارد و بسم الله می گوید. بعد از چند دقیقه دوباره لبخند می زند و می گوید: ای بابا جوون! خدا هی داره می گه برو، تو هی خودت سنگ می ندازی؟ هر دو خیره خیره نگاهش می کنیم. می پرسی: چی دراومد…یعنی بازم؟ – بله! دراومد که بسیار خوب است. اقدام شود. کاری به نتیجه نداشته باشید. چند لحظه بُهت زده نگاهش می کنی و بعد بلند قهقهه می زنی. دو دستت را بالا می آوری و صورتت را رو به آسمان می گیری. – ای خدا قربونت برم من! اجازه ام رو گرفتم. چرا زودتر نگرفته بودم!؟ بعد به حاج آقا نگاه می کنی و می گویی: دستتون درد نکنه. نمی دونم چی بگم؟ – من چی کار کردم آخه؟ برو خدا رو شکر کن. – نه! این استخاره رو شما گرفتی. جلو می روی و تسبیح تربتت را از جیبت در می آوری و روی میز، مقابل او می گذاری. – این تسبیح برام خیلی عزیزه، ولی الآن دوست دارم بدمش به شما. خبر خوب رو شما به من دادی. خدا خیرتون بده. او هم تسبیح را برمی دارد و روی چشم هایش می مالد. – خیر رو فعلاً خدا به تو داده جوون. دعا کن! خوشحال، عقب عقب می آیی. – این چه حرفیه؟ ما محتاجیم. چادرم را می گیری و ادامه می دهی: حاجی امری نیست؟ بلند می شود و دست راستش را بالا می آورد. – نه پسر! برو یاعلی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 دُعـــــــــای عــــَــــهــــــــد 🌸 از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده : 💢هركس چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از يـــــــاوران قائم ما باشد و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود، خدا او را از قــبـر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو سازد. آن عــهـــد اين است: 💠اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الــرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَـحْرِ الْمَـــسْجُورِ وَ مُــــنْزِلَ الـتَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الــزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّـــلِّ وَ الْحَــرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْــهِـــكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَــيُّــومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِــكَ الَّـــذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ✨ اللَّهُمَّ بَـلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَـنْ جَـمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَـهْلِهَا وَ جَـبَلِهَا وَ بَــرِّهَا وَ بَـحْـــرِهَا وَ عَـنِّي وَ عَـنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَـةَ عَـرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْـصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِـهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ] اللَّهُمَّ إِنِّـي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَـبِـيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِـشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَـةً لَـهُ فِي عُـنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَــدا الـلَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِـــــنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْـمُـسَارِعِــيـنَ إِلَـيْـهِ فِـي قَـضَاءِ حَـوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُـحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِـقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَـــيْـــنَ يَدَيْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَـيْنِي وَ بَـيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَـلْتَهُ عَلَى عِـــــــــــبَــادِكَ حَـــتْــما مَـقْـضِـيّـا ،فَـأَخْـرِجْـنِي مِـنْ قَــبْـرِي مُـؤْتَـزِرا كَــفَـنِي شَـاهِرا سَـيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْـوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنى، و در هر مرتبه میگويى: الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ اَلْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
1_12519061.mp3
2.07M
💠 #دعای_عهد ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود...
امام صادق علیه‌السلام الله فی عَون المُومِن، مادامَ المُومِن فی عَون اَخیهِ خداوند در پی یاری مؤمن است، تا وقتی که مؤمن در پی یاری برادر خویش است. بحار الانوار، ج۷۴ ،ص۳۲۲ یاران مهربان💐
🌾🌾🌾🌾 🌾🌾🌾 🌾🌾 🌾 ✅فرزند شیخ خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند ⭕️از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! ✴️نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! ☑️نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . ⭕️ شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد . 📚کتاب بوستان حجاب صفحه ۱۰۹ یاران مهربان💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمـــدم ای شـ❤️ـــاه پنــــاهــم بـــده بانـــوای زیبــــای # اســـتاد ڪــریــمخــانــی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قافلہ ی مـا قافلـہ ی از است هرڪس ڪہ از جـــان گذشتہ نیست با مـا نیایـــد .... شهدا نگاهی
🔅پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: 🔺هرگاه كسى به خواستگارى نزد شما آمد و ديندارى و امانتدارى او را پسنديديد، به او زن دهيد؛ كه اگر چنين نكنيد، در روى زمين تبهكارى و فساد بسيار پديد خواهد آمد @alvane
4_5920263056306208926.mp3
7.12M
🌸🍃 دفعه آخری یجور دیگه بود هی دو سه بار مادرش رو بغل کرد گفت به خدا سپردمت دلم ریخت ساکش رو بست دخترش رو بغل کرد 🎤با نوای #سید_رضا_نریمانی❣ #مدافعان‌حرم💕
💠همسر شهید مدافع حرم محمد حسین حمزه: 🌷حسین‌آقا زیاد در خانه نمی‌ماند. بیکاری کلافه‌اش می‌کرد. حتی روزهای تعطیل را هم کلاس‌های آموزشی برگزار می‌کرد. دلش نمی‌خواست وقت‌ش ازدست برود. پدرشوهرم همیشه به او می‌گفت «حالا که همسرت هیچ نمی‌گوید خودت مراعات کن و زمانی را برای او بگذار حتی یادم هست وقتی به سوریه می‌رفت، پدرشوهرم به او گفت «همسرت پا به ماه است. چرا می‌روی؟»این‌بار خودم هم به او گفتم که «الان بیشتر از هر زمان دیگری به تو نیاز دارم. بمان!» کوله‌اش را درآورد، با حالت خاصی نگاهم کرد و گفت «اگر بگویی نروم، می‌مانم.» همیشه همینطور بود. انگار با نگاهش فریبم می‌داد و راضی می‌شدم. اصلاً نمی‌توانستم به او "نه" بگویم. می‌گفتم «معلوم نیست چه می‌کنی که نمی توان "نه" بگویم!» 🌷وقتی بچه‌ها کوچک‌تر بودند و یا ایام تعطیلات مدارس، اغلب مرا به خانه پدرم می‌برد و خودش به مأموریت می‌رفت. اقوام که به خانه پدرم می‌آمدند می‌گفتند «همسرت بی‌خیال این مأموریت‌ رفتن‌ها نمی‌شود؟» به هرحال کار بود. باید به مملکت خدمت می‌کرد. نظر هردومان این بود که باید برای بقای این انقلاب همت گماشت. 🌷آنقدر به هم علاقه داشتیم که واقعاً حس یک روح در 2 بدن برایمان صدق می‌کرد. با اینکه تلاش می کردیم تا ابراز محبت‌هایمان جلوی بچه‌ها محدود باشد، با این حال حسین‌آقا بی‌هوا جلوی بچه‌ها با صدای بلند می‌گفت «خانم دوست دارم!» با اشاره به او می‌فهماندم که بچه‌ها هستند. می‌گفت : «بگذار ببینند و یاد بگیرند.»