در جمعهى دومى كه در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداى بسیار زیادى از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعهى میانى ماه سوار مىشوند و منتظر فرج هستند . پس از اینكه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش كردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقى ماندهاند .
از سید پرسیدم: علماى ما احادیثى نقل مىكنند كه هر كس پس از غیبت ادعا كند مرا دیده است، دروغ مىگوید . حال چگونه است كه برخى از شما، او را مىبینید؟
پس از اینكه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش كردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقى ماندهاند
امام زمان(ع)
سید گفت: درست مىگویى، ولى این حدیث مربوط به زمانى است كه دشمنان آن حضرت و فرعونهاى بنى العباس فراوان بودند، اما اكنون كه این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممكن است .
سید شمس الدین ادعا كرد كه: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیدهاى، ولى نشناختهاى . همچنین گفت كه آن حضرت هر سال حج مىگذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مىكند .
این خلاصهاى از داستان بود . همانگونه که گفتیم دوستانی كه خواهان اطلاع دقیقترى هستند، مىتوانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه كنند.
شکستن دل و اجابت دعا
علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.
آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند.
علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد.
كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم».
خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها
حاج🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️
آقا محسن قرائتی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میخوام بشم اولین رییس جمهور زن در #ایران😊
┏━━━😊😍😅😅━━
🌺
┗━━━😅😅😅😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سليمان جهان از طرف مور سلام...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#شب_زیارتی
#شهیدانه 🥀
این نهایت بدبختی ماست
که در خیابان که راه میرویم
چشم در اختیارِ ما نباشد و ما در اختیار چشم باشیم!
یکی از خاصیتهای قطعیِ عبادتِ واقعی
تسلط انسان بر شهواتش است..!
#شهیدمرتضیمطهری
#یادشباصلوات
سلام و عرض ادب .
این لینک ختم کل قرآن کریم هست . 😍
روی لینک کلیک کنید بعد داخل کادر هر اسمی که دوست دارید بنویسید و بعد کلمه عربی المتابعة رو کلیک کنید و بعدش آیات قرآن ظاهر میشه تقریبا دو الی سه دقیقه وقت میبره و تموم میشه سپس کلمه سبز رنگ تمت القراء رو بزنید تا ثبت بشه
https://khatmatquran.com/khatma/631a65da37588
خنگ نباشید حتما بخونید 🤔
🔵 داستانی از حاج اسماعیل دولابی درباره انتظار واقعی
🔴 پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چکار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...
🔸 یکی از بچه ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
🔸 یکی از بچه ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی این جا را مرتب کند.
🔸 یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
🔸 اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه می کرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم...
🌀 شرور که نیستی الحمدلله
🌀 گیج و خنگ هم نباش
🌀 نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید.
#داستان
#ویژگیهای_منتظران
#انتظار
📚یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
روزگاري پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت. اوهمسر چهارم خود را بسيار دوست ميداشت و او را با گرانبهاترين جامه ها مي آراست با لذيذترين غذاها از او پذيرائي ميکرد، اين همسر ازهر چيزي بهترين را داشت. پادشاه همچنين همسر سوم خود را بسيار دوست ميداشت و او را کنار خود قرار ميداد اما هميشه از اين بيم داشت که مبادا اين همسر او را به خاطر ديگري ترک نماید. پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و هميشه با پادشاه مهربان و صبور و شکيبا بود، هر گاه پادشاه با مشکلي روبرو ميشد به او متوسل ميشد تا آنرا مرتفع نماید . همسر اول پادشاه شريک بسيار وفاداري بود و در حفظ و نگهداري تاج و تخت شاه بسيار مشارکت ميکرد. اما پادشاه اين همسر را دوست نمي داشت وبرعکس اين همسر شاه را عميقا دوست داشت ولي شاه به سختي به او توجه ميکرد.
روزي از اين روزها شاه بيمار شد و دانست که فاصله زيادي با مرگ ندارد. سراغ همسر چهارم خود که خيلي مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسيار دوست داشتم بهترين جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بيشترين مراقبتها را از تو بعمل آورده ام
اکنون که من دارم ميميرم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد ؟
گفت:بهيچ وجه !! و بدون کلامي از آنجا دور شد اين جواب همانند شمشير تيزي بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگين و ناراحت از همسر سوم خود پرسيد من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد و با من خواهي آمد ؟
گفت نه هرگز !! زندگي بسيار زيباست اگر تو بميري من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگي لذت ميبرم !
پادشاه نا اميد سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسيد من هميشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا ياري کردي من در حال مردنم آيا تو با من خواهي بود ؟
گفت نه متاءسفم من در اين مورد نميتوانم کمکي انجام دهم من در بهترين حالت فقط ميتوانم تو را داخل قبرت بگذارم !
اين پاسخ مانند صداي غرش رعد و برقي بود که پادشاه را دگرگون کرد !
در اين هنگام صدایی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهي خواهم کرد! هر کجا که تو قصد رفتن نمائي!
شاه نگاهي انداخت همسر اول خود را ديد! او از سوء تغذيه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائي بسيار اندوهناک و شرمساري گفت: من در زماني که فرصت داشتم بايد بيشتر از تو مراقبت بعمل ميآوردم من در حق تو قصور کردم ...
در حقيقت همه ما داراي چهار همسر يعني همفکر در زندگي خود هستيم:
همسر چهارم: همان جسم ماست مهم نيست که چه ميزان سعي و تلاش براي فربه شدن و آراستگي آن کرديم وقتي ما بميريم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم: دارائيها موقعيت و سرمايه ماست زماني که ما بميريم آنها نصيب ديگران ميشوند.
همسر دوم: خانواده و دوستانمان هستند مهم نيست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائي که ميتوانند باما بمانند همراهي تا مزار ماست.
همسر اول: روح ماست که اغلب در هياهوي دست يافتن به ثروت و قدرت و لذايذ فراموش ميشود . در حاليکه روح ما تنها چيزي است که هر جا برويم ما را همراهي ميکند.
پس از آن مراقبت کن او را تقويت کن و به او رسيدگي کن که اين بزرگترين هديه هستي براي توست.
#حکایت
#عرفانوآرامش
کتاب صحیح مسلم از قول عامر بن سعد بن ابى وقّاص به نقل از پدرش می نویسد: در یکى از روزها، معاویة بن ابى سفیان به سعد بن ابی وقاص دستور داد تا به على بن ابیطالب (ع) ناسزا بگوید! «سعد» از دستور او سرپیچى کرد. معاویه، از وى پرسید: به چه سبب على را دشنام نمی دهی؟ سعد گفت: بخاطر آن که خودم در شأن على (ع) از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) سه فضیلت شنیده ام که با توجه به آن ها، هیچگاه به سبّ و دشنام علی(ع)، اقدام نمى کنم.
فضیلت اول: در ماجرای جنگ تبوک رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله)، حضرت على (علیه السّلام) را به جانشینى خود، در مدینه باقى گذاشت، آنگاه على (علیه السّلام) به پیامبر(ص) فرمود: یا رسول الله! آیا مرا به جانشینی بر زنان و کودکان می گماری؟ رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) در پاسخش، فرمود: آیا خرسند نیستى از این که جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون، به حضرت موسى (علیه السّلام) باشد؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبرى مبعوث نمى شود .
فضیلت دوم: در جنگ خیبر، از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) شنیدم، که مىفرمود: « پرچم اسلام را به دست کسى میدهم که خدا و رسول را دوست مىدارد و خدا و رسول هم، او را دوست مىدارند». از شنیدن این سخن همه ما در انتظار اینکه این فضیلت بزرگ نصب ما گردد، سر از پا نمی شناختیم، که در همان زمان رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) على را به حضور طلبید. على (علیه السّلام) در حالى به حضور حضرت رسول شرف یاب شد که به درد چشم شدیدی مبتلا بود، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) آب دهان مبارک را بر چشم حضرت على (علیه السّلام) مالید، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را که یاد بود نصرت الهى بود، به دست او سپرد و از برکت وجود حضرت على (علیه السّلام)، فتح و پیروزى عظیمی نصیب اسلام شد .
فضیلت سوم: هنگامى که آیه مباهله ( فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ)(2)؛ نازل شد، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله)، حضرت على (علیه السّلام) و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) را به حضور طلبید و فرمود: بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند .
که اگر یکی از این فضیلتها براى من بود، بهتر و ارزنده تر از شتران سرخ موی بود که در اختیار من باشد.
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_فرمانده💖
💢حضور نسل سلام فرمانده
در #دفاعمقدس؛
✨کهکشان نسلی
که تداوم یافته است.
#اللهمعجللولیکالفرجوفرجنابه 💖