eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
21 اردیبهشت 1402 - روشنا (افق) _ شبکه افق - ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲.mp3
20.66M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، خازِنِ الْعِلْمِ، الدَّاعِي إِلَيْكَ بِالْحَقِّ، النُّورِ الْمُبِينِ 🔹 باز شناسی سیره سیاسی امام صادق علیه‌السلام (۱) شهادت امام جعفر صادق علیه‌السلام ،از سلسله مباحث انسان ۲۵۰ ساله، ☘استاد رحیم پور ازغدی 🏴 سالروز شهادت جانگداز ششمین اختر تابناک ولایت و امامت، رئیس مذهب تشیع حضرت امام جعفر صادق (ع) بر همه شیعیان و محبان آن امام بزرگوار تسلیت و تعزیت عرض می‌نماییم. 🖤 از خداوند متعال می‌طلبیم که در پرتو عنایات حضرت امام جعفر صادق(ع) سعادت و شفاعت ایشان را در جهان آخرت نصیب ما بفرماید. 🖤
محمد،محمد،محمد ابو هارون گويد: من در مدينه همنشين امام صادق عليه السلام بودم ، چند روز نزد حضرت نرفتم ، وقتى خدمتش رسيدم حضرت فرمود: اى ابا هارون چند روز تو را نديدم ؟ عرض كردم : پسرى برايم متولد شده ، فرمود: خداوند مبارك گرداند نامش را چه گذاردى ؟ عرض كردم او را محمد ناميدم ، حضرت همين كه نام محمد را شنيد در حالى كه مى فرمود: محمد، محمد، محمد، آنقدر خم شد تا صورتش نزديك زمين قرار گرفت ، سپس فرمود: جانم و فرزندانم و خانواده و پدر و مادرم تمام اهل زمين همگى فداى رسول الله باد، به فرزندت بد نگو و او را مزن و اذيتش مكن ، و بدان در زمين خانه اى نيست كه در آن نام محمد باشد مگر اينكه هر روز تقديس مى شود، سپس حضرت به من فرمود: آيا او را عقيقه كرده اى ؟ جوابى ندادم ، حضرت از سكوتم پى برد كه من انجام نداده ام . شخصى را صدا زد و به گونه اى كه من متوجه نشوم به او چيزى فرمود: گمان كردم كه به آن شخص دستورى خصوصى داده است ، خواستم بلند شوم فرمود: سرجايت باش ، آن مرد سه دينار (سه سکه طلا)آورد و به من داد، حضرت فرمود: برو دو گوسفند فربه تهيه كن و آنها را ذبح كن خودت بخور و به ديگران هم بخوران (كافى ج 5 ص 34 و 49 )
امام صادق علیه السلام درباره امام زمان بیاناتی دارند: امام صادق(ع) سال ها پیش از تولد امام زمان (عج) به نوعی وظایف منتظران و یاران ایشان را بیان می کنند و می فرمایند: «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی؛ اگر زمان او را درك كنم، تمام عمر خدمت او را می‌كردم» یعنی ایشان نیز آرزوی ظهور و خدمت به امام زمان (عج) داشتند. البته امام صادق(ع) به صورت جزیی تر نیز ویژگی های یاران امام زمان (عج) را بیان کرده اند و فرمودند: «فردی که دوست دارد، جزء یاران امام زمان (عج) باشد باید خوش اخلاق باشد و اهل پرهیزکاری و ورع باشد». *** زراره می گوید: عرض کردم: فدایت شوم اگر من به آن دوران غیبت رسیدم چکار کنم؟فرمود: ای زراره هر گاه به آن دوران رسیدی این دعا را بیشتر بخوان: «اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک. اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی.. امام صادق علیه السلام دعای ندبه را به شیعیان عرضه کردند که در این دعا هفت بار خطاب به امام زمان علیه السلام می فرماید بنفسی.جانم بفدایت..»
امام صادق علیه‌‌السلام یک روز به اصحاب خود فرمودند: آرزوی محال نکنید! پرسیدند: چه کسی آرزوی محال می‌کند؟ فرمود: مگر شما آرزوی آسایش و راحتی در دنیا را ندارید؟ گفتند چرا ؛ حضرت فرمودند: آسایش و راحتی برای مومن در دنیا محال است… 🗣مهدی حاجی پور @twtenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️👌هرکی من خمینی رو دوست داره ببینه من نسبت به آقای خامنه‌ای چطور رفتار میکنم
✅ از مهمترین شئون عاقبت بخیری.... ⚠این را یادمان باشد که عاقبت بخیری نصیب هرکسی نمیشود. عاقبت بخیری رازی دارد که جز عارفان حقیقی از آن اطلاع ندارند... ✳ اولین سالگرد رحلت حکیم فرزانه، آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا (ره) است. رضوان الهی، نثار روح آن استاد متخلّق و عالم ربانی باد که در کوران ابتلاها و شبهات، چراغ معرفت را فروزان نگاه داشت و جان پویندگان تشنه طریق شریعت و حقیقت را از زلال معارف الهی سیراب کرد. 🔹استاد فاطمی نیا، ذو الفنون بود و در بسیاری از معارف، سرآمد. از جمله بالاترین حکمت ها، این کلمات است که بارها فرمود: "امروز تضعیف رهبری و نظام، بالاترین گناه است. من سیاسی نیستم، اما باید بگویم که ما مؤید نظام هستیم، مؤید رهبری هستیم و تضعیف نظام و رهبری را حرام می‌دانیم. اگر یقین نداشتم، نمی گفتم. هر کس با رهبر انقلاب مخالفت کند، خدا از او نمی گذرد. این مرد بزرگ، عزّ اسلام است و آگاه باشید هرکس کوچک ترین حرفی در تضعیف مقام رهبری بزند، خدا او را نخواهد بخشید. این را یقین بدانید. حواستان باشد یک چیزی می دانم و می گویم. امروز از اوجب واجبات، یکپارچگی و تایید حضرت آیت الله خامنه ای است . یک عده با امام مخالفت کردند، امام را از دست دادند، هنوز دست بردار نیستند. حالا یادگار آن مرد، این بزرگوار است." 🔹این کلمات نورانی دقیقا مشابه حکمت های درخشانی است که بر زبان سردار والامقام، شهید سلیمانی جاری شد: "برادران از مهمترین شئون عاقبت بخیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است. والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی، دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است. 🔺خدایا مارا عاقبت بخیر کن...🌷 🍃[ : پویشی برای همه مردم ایران ]✨ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🆔 @zamanehh
،عبدالله نجاشی از دوستداران و پیروان ششمین پیشوای شیعیان امام صادق علیه السلام بوده است. او در عصر خلافت عباسی، به استانداری اهواز منصوب می شود. عبدالله در نامه ای از امام صادق(ع) راهنمایی و نصیحت می طلبد و در نامه ای خطاب به امام می نویسد: «من به ولایت اهواز مبتلا شدم و از آقا و مولای خود می خواهم حد و حدود من را مشخص نماید تا بفهمم با چه عملی به خدا نزدیک شوم و چگونه بیت المال را خرج کنم و به چه کسی اعتماد نمایم و چه کسی را اهل سرّ خود قرار دهم...». امام صادق(ع)در پاسخ به این نامه نیز بعد از دعا در حق عبدالله می فرمایند: « خبر والی شدن تو بر اهواز مرا هم خوشحال کرد و هم ناراحت ، علت خوشحالی این است که شاید خداوند به وسیله تو به شیعیان عزت دهد و ضعف آنان را بر طرف نماید ... و اما ناراحتی ام به این دلیل است که مبادا نسبت به دوستان ما لغزشی مرتکب شوی که باعث شود بوی بهشت را هم نشنوی !!! بدان که خلاص و رهایی تو در حفظ خون مومنین و دست برداشتن از آزار آنان و رفق و مدارا با مردم است و همچنین در تأنی و معاشرت نیکو و نرمی بدون ضعف و صلابت بدون خشونت. مواظب باش سخن چینان و افراد نمام و دو بهم زن، خود را به تو نچسبانند که در این صورت خدا بر تو غضب خواهد نمود و آبرویت را خواهد برد. انسان اگر ایمان به خدا و آخرت داشته باشد، نگاهش به مقام و موقعیت خصوصا در حکومت اسلامی صرفا نگاه به یک موقعیت خطیری است که مایه آزمایش بسیار سختی برای او خواهد بود و با وجود چنین ایمان و عقلی، ‌انسان باید از پست و مقام فراری باشد نه این که برای بدست آوردن آن رقابت کند یا خدای نکرده برای رسیدن به آن مرتکب حرام شود. در امور و کارها تنها به کسی اعتماد کن که امتحان پس داده باشد و او را آزموده باشی و اهل بصیرت باشد، یاران خود را خوب تشخیص بده و همه را بیازمای! مبادا درهمی را در راه غیر خدا خرج کنی و مثلا به شاعران متملق یا دلقکان دهی، جوایز و هدایای تو باید به کارمندان و زحمتکشان داده شود. مبادا چیزی از طلا و نقره برای خود بیاندوزی! هیچ گاه سیر کردن شکم های گرسنه که آتش غضب خدا را خاموش می کند کوچک مشمار! چرا که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: ایمان ندارد کسی که شب سیر بخوابد در حالی که همسایه او گرسنه باشد! بگذار از پستی دنیا به تو خبر دهم: وقتی حسین بن علی علیه السلام به سمت کوفه روان شد ابن عباس او را به خدا قسم داد که مرو کشته می شوی ! حسین بن علی علیه السلام فرمود: من خود، جایگاه کشته شدنم را بهتر از تو می دانم و جز فراق دنیا از آن برایم چیزی نمانده! ای ابن عباس آیا می خواهی داستان امیرالمومنین علیه السلام و دنیا را برای تو بازگو کنم؟ گفت: بله، به جانم قسم که دوست دارم بشنوم . فرمود: امیرالمومنین علیه السلام به من فرمود: روزی در هنگامی که فدک تحت اختیار فاطمه علیهاالسلام بود به همراه بیلی در قسمتی از آن مشغول کار بودم که ناگهان زنی بسیار زیبا در مقابلم آشکار شد که جمالش دلربا بود... آن زن به من گفت : آیا می خواهی با من ازدواج نمایی تا از این بیل راحت شوی و تمام گنجهای زمین را به رویت بگشایم ؟! به او گفتم: تو کیستی ؟ گفت: من دنیا هستم ! به او گفتم که برو و شوی دیگری طلب کن، تو در شأن من نیستی و با بیل خود مشغول به کار شدم و اشعاری را زیر لب زمزمه نمودم ... امیرالمؤمنین علیه السلام از دنیا خارج شد در حالی که حق هیچ بنده ای بر گردن او نبود و سائر ائمه علیهم السلام نیز این چنین بودند . [ ای نجاشی ] مواظب باش مومنی را نترسانی به فریاد مومنین برس! چرا که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: کسی که به فریاد مومنی برسد خداوند در قیامت به فریاد او خواهد رسید . کسی که یک حاجت برادر مومن خود را برآورده کند خداوند حاجات کثیره او را برآورده خواهد کرد. کسی که مومنی را لباس بپوشاند یا سیر کند یا او را بر مرکب خود سوار نماید یا وسائل ازدواج او را فراهم نماید، خداوند او را از لباس ها و غذاها و مرکبها و همسران بهشتی عنایت کند ... کسی که برادر مومنش را به خاطر خدا زیارت کند زائر خدا خواهد بود . مبادا لغزش مومنین را پیگیری کنی که خدا نیز با تو چنین خواهد کرد ! کمترین مرحله کفر این است که انسان کلامی را از برادر مومنش بشنود و آن را به خاطر نگه دارد تا روزی او را رسوا کند ! »
نقل شده در زمان امام صادق(علیه‌السلام) شخصی مدّعی بود که قادر است از اشیایی که دیگران پنهان کرده اند خبر دهد. مردم به عنوان سرگرمی و تفریح از راههای مختلف وی را امتحان کردند.آن فرد برخلاف انتظار حاضرین به خوبی از پس امتحانات برآمد، تا اینکه امام صادق(علیه‌السلام) سر رسید، اوضاع را جویا شد، جریان را شرح دادند. حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسید؛ در دست من چه چیزی است؟ او بعد از لحظاتی تأمل و فکر، با حالت تحیّر و تعجّب به امام خیره شد. امام(علیه‌السلام) پرسید چرا جواب نمی‌دهی؟ گفت جواب را می‌دانم ولی در تعجبم شما از کجا آن را آورده¬اید. آن شخص ادامه داد: در تمام کرة زمین همه چیز مسیر طبیعی خود را می¬گذراند فقط در یک جزیره مرغی دو تا تخم گذاشته که یکی از آنها مفقود شده و آنچه در دست توست باید همان تخم باشد. حضرت تصدیق کردند. امام(علیه‌السلام) از او پرسید چگونه به اینجا رسیدی؟ جواب داد: «با مخالفت با هوای نفس»، هرچه دلم خواست خلافش را انجام دادم. حضرت از او خواست مسلمان شود. جواب داد، دوست ندارم. امام(علیه‌السلام) فرمود؛ مگر قرار نبود با هوای نفست مخالفت کنی؟ طبق عهد خودت الان باید مسلمان شوی، چون دوست نداری مسلمان شوی. زمینه فراهم بود؛ هم به قدرت معنوی امام پی-برد و هم در مقابل استدلال امام پاسخی نداشت. بعد از مسلمان شدن، قدرت غیبی خود را از دست داد. سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم الان که خدا را پذیرفتم قدرتم را از دست داده¬ام! این چه دینی است؟» امام(علیه‌السلام) فرمود: «تاکنون متحمّل زحمتی شده بودی و خداوند در همین عالم مزد زحمت تو را می‌داد و بعد از دریافت مزد، طلبی از خدا نداشتی چون با خدا بیگانه بودی و از الان آنچه عمل می¬کنی خداوند برای آن جایی که به آن نیازمندی ذخیره می‌کند و آنچه که قبلاً داشتی برای نیل به سعادت ابدی، سودی به تو نمی‌رساند
🌷آیت الله بهجت(ره): با تمام وجود گناه کردیم؛ نه نعمت هایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش کرد اگر بندگی اش را میکردیم چــه میکرد...
مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیندپسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه...چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم... می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀 پسر می‌گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! .بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد! قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند... حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند! قرآنی را به او می‌دهند که بخواند! به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه! میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط آیت الله نوری با گریه، چادر مادر را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨ شهید
روضه شب جمعه:از همین جا دل هایمان را روانه کنیم قبرستان بقیع، برای غربت و مظلومیت ائمه ی بقیع اشک بریزیم مخصوصا برای امام صادق. سلامی خدمت آقا امام صادق عرضه کنیم: السّلام علیک یا اباعبدالله یا جعفربن محمد؛ سلام ما بر مزار معطر صادق که مثل ماه می درخشد به آسمان بقیع ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است برای صادق زهرا مدینه، محزون است منصور دستور داد نیمه ی شب به خانه ی امام صادق ریختند. امام صادق را با سر برهنه و بدون رو پوش به حضور او آوردند. منصور با کمال جسارت و خشونت به آن حضرت گفت: ای جعفر! با این سن و سال آیا شرم نمی کنی که خواهان ریاست هستی و می خواهی بین مسلمانان فتنه و آشوب به پا کنی؟ شمشیرش را از غلاف بیرون کشید، تا گردن امام را بزند. نا گاه رسول خدا را در برابر خود دید، شمشیر را در غلاف گذاشت. برای بار دوم همین کار را کرد و باز رسول خدا را در برابر خود دید. برای بار سوم نیز تکرار شد، باز رسول خدا را در برابر خود دید. سر انجام از قتل امام منصرف گردید.. یا رسول الله یک شمشیر برهنه دیدی و طاقت نیاوردی. اما در کربلا زینب بالای تل آمد، دید شمشیر ها بالا می روند، همه در یک محل فرود می آیند. غبار بلند شد. زینب، حسین را نمی بیند. نتوانست تحمل کند دست هایش را بر سر گذاشت، صدا زد: وا محمّداه، وا علیّاه، وا اماماه، وا حسیناه...زینب امد تو گودی قتلگاه. بدن برادر را نمی بیند...گلی گم کرده ام می جویم اورا. به هرگل می رسم می بویم اورا.گل من یک نشانه در بدن داشت..یکی پیراهن کهنه به تن داشت....صدای ضعیفی شنید اُخَیَ الَیَ...زینب بدن برادر را از زیر شمشیر و نیزه ها بیرون اورد.اما نشناخت. صدا زد:ا انت اخی. ا انت ابن امی؟ایا تو برادر منی؟تو پسر مادر منی؟....و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥دعایی که آیت‌الله بهجت به رهبرانقلاب توصیه کردند انتشار بمناسبت سالگرد ارتحال عارف نورانی آیت‌الله بهجت http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c [عضویت]
گفتند شهیـد گمنامہ، پلاڪ هم نداشت،  اصلا هیـچ نشونه ای نداشت؛ امیـدوار بودم روے زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه… نوشته بود : "اگر براے خـداست ، بگذار گمنـام بمـانـم” .
بیدار شدن انسان توسط فرشتگان در 🌙 برای عبادت و ✨️ آیت الله بهجت رہ : 🔸شب که انسان می خوابد، ملائکه موکل بر انسان، او را برای بیدار می کنند و بعد چون انسان اعتنا نمی کند و دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند. دوباره می خوابد، باز او را بیدار می کنند… 🔸این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست، بلکه بیداریهای ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد. 🔸اگر انسان استفاده کرد و برخاست، آنها تقویت و تایید می کنند و روحانیت‌ می دهند، وگرنه متأثر می شوند و کسل برمی گردند. 🔸اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی بینید، اقلاً به آنها سلام کنید و تشکر نمایید! 📚در خلوت عارفان
تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی بسم الله الرحمن الرحیم وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین ولعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین. برای شادی دل مؤمنانی که مشتاق زیارت ولی عصر (علیه السلام) هستند وبرای تذکر وعمل به آیه ﴿وذَکرْ فَإِنَّ اَلذِّکری تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾(۴۰۲) داستان تشرفم را نقل می کنم وامیدوارم که این تذکر مؤثر واقع شده وقلوب مؤمنان، با استماع وشنیدن این حکایت از محبت به حضرت بقیة الله سرشار گردد. این حقیر ناقابل مورد مرحمت حضرت حق جلّ وعلا واقع شدم وخداوند سعادت تشرف به خدمت حضرت مهدی (عج) را نصیبم فرمود وحدود نصف روز در خدمت حضرت بودم وپس از اینکه ایشان غایب شدند، دانستم که حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) بوده اند. در سال ١٣٣۶ هجری شمسی در حالی که امیر الحاج وسرپرست ما صدر الاشراف بود، از تهران به مکه رهسپار شدیم. حدود دو هزار وپانصد تا سه هزار تومان می گرفتند وبا ماشین هایی قرارداد می بستند تا ما را به مکه برسانند وپس از مکه به عراق برگردانند. قرار داد ما با این ماشین ها تا بغداد بود. آن سال من برای چهاردهمین مرتبه وبه عنوان روحانی یک کاروان به بیت الله مشرف می شدم آن سال در راه مکه مصائبی برای ماشین ما پیش آمد که الحمد لله به خیر گذشت. در راه بازگشت از مکه نیز قوانینی برای ماشین ها گذاشته بودند، به طوری که باید صدتا صدتا با هم حرکت کنند. هر صد دستگاه ماشین را یک قافله می گفتند که یک سرپرست داشتند ویک ماشین لوازم یدکی هم همراه بود، در جلوی این کاروان یک ماشین پلیس ودر عقب آن نیز یک ماشین پلیس وظیفه حفاظت از کاروان را برعهده داشتند. ماشین ما دو راننده به نام های محمود آقا واصغر آقا داشت. هر دو راننده اهل تهران بودند. هنگامی که کاروان به راه افتاد حاج اصغر رانندگی می کرد، او گفت: در وقت آمدن از تهران ماشین ما را عقب ماشین ها انداختند والان نیز ما را در آخر ماشین ها قرار داده اند وباید تا آخر مسیر خاک بخوریم پس من باید از صف ماشین ها خارج شوم ودر جلوی ماشین های دیگر قرار بگیرم. جدا شدن از کاروان وگم کردن راه حاج اصغر در نظر داشت که از ماشین ها جدا شود ومقداری راه بپیماید ودوباره به کاروان ملحق شود ودر جلوی کاروان قرار بگیرد، او با این فکر ماشین را منحرف کرد واز کاروان جدا شد. بنده می دانستم که بیابان های عربستان بی سروته است او را موعظه کردم وگفتم: «از قافله جدا نشو وطبق ترتیب کاروان حرکت کن.» خیلی به او اصرار کردم؛ تعداد هفده حاجی دیگر هم که در ماشین بودند ساکت بودند وبه من کمک نکردند. راننده گفت: ما به قدر کافی آب وبنزین داریم ومی توانیم پس از پیمودن مسافتی از جلوی کاروان، خود را به آنها ملحق کنیم. بالاخره پس از طی چند مسافت نتوانست راه را پیدا کند وخود را به قافله برساند. چون شب فرا رسید، دادوقال زیادی کردیم واز او خواستیم که ماشین را متوقف کند تا نماز بخوانیم. وقتی ماشین را برای اقامه نماز نگه داشت من در آسمان نگاه کردم ودیدم فاصله ما با بنات النعش (ستاره های هفت برادر) زیاد شده وفهمیدم که راه زیادی را اشتباه آمده ایم. به راننده گفتم: «امشب در همین جا بیتوته می کنیم وفردا صبح از همان راهی که آمده ایم بازمی گردیم». فردا صبح سوار ماشین شدیم واز همان راه بازگشتیم. اما چون سرزمین حجاز دارای شن های نرمی است که باد آنها را حرکت داده بود وهیچ اثری از راهی که آمده بودیم باقی نمانده بود. به همین جهت راه برگشت را پیدا نکردیم. ماشین هم مرتب توی شن ها فرو می رفت. بیست فرسخ به این طرف، ده فرسخ به آن طرف رفتیم ولی به جایی نرسیدیم، دوباره شب شد. فردا صبح که روز سوم بود آب وبنزین تمام شد. راننده چندبار ماشین را سربالا برد وبه سرازیری آورد تا اگر یک قطره بنزین یا آب دارد مورد مصرف قرار گیرد، اما هیهات! همه چیز پایان یافته بود. قطع امید همه ما وحشت زده وناامید بودیم. من که اطلاعات بیشتری داشتم به زائرین گفتم: بالاخره این آقا، ما را به اینجا کشاند وگناه بزرگی انجام داده است. حالا باید همه جمع شویم وبه آقا امام زمان (صلوات الله علیه) متوسل شویم. اگر آن بزرگوار ما را از این مهلکه نجات دهد، زهی سعادت؛ ولی اگر او به فریاد ما نرسد، همه ما در این بیابان می میریم وطعمه حیوانات خواهیم شد. بنابراین باید هم اکنون، قبل از اینکه بی حال شویم، هر یک از ما گودالی حفر کرده وقبر خود را بکنیم، تا وقتی که بی حال شده ودست وپایمان از رمق افتاد به درون آن گودال رفته ودر آن جان بدهیم تا به مرور زمان در اثر وزیدن باد وشن ها روی ما بریزد ومدفون شویم.
همه افراد اطاعت کردند وهر یک قبری برای خود حفر کردیم. بعد هر یک جلوی قبر خود نشستیم. من که روحانی وراهنمایشان بودم به آنها گفتم: باید به چهارده معصوم (علیهم السلام) متوسل شویم. بعد خودم شروع به خواندن دعای توسل کردم. ابتدا به رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) وبعد به حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) سپس به امیر المؤمنین وامام حسن وامام حسین (علیهما السلام) وبقیه ائمه متوسل شدیم. وقتی توسل به امام زمان (علیه السلام) پیدا کردیم، روضه ای خواندم وگریه زیادی کردیم. سپس ملهم شدم که همه با هم حضرت را با این ذکر صدا کنیم: «یا فارس الحجاز، یا ابا صالح المهدی ادرکنا، یا صاحب الزمان ادرکنا» با حال گریه همه ما این ذکر را می گفتیم. سپس به زائران گفتم: با خود فکر کنید که چه کار خیری که خالص برای خدا باشد در مدت عمرتان انجام داده اید، خدا را به آن کار خیر قسم دهید که همه ما را نجات دهد. هر کس فکری کرد ودر پیشگاه خدا چیزی گفت، ما هم چیزهایی به خدا گفتیم. بعد دوباره به آنها گفتم: «با خدا قرار بگذارید که اگر ما را نجات دهد، تمام اموالی را که همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم ودر بقیه عمر نیز اگر حاجت مندی به ما مراجعه کرد وبرآوردن درخواست او از دستمان ساخته بود آن را انجام دهیم وبقیه عمرمان را در قضای حوائج مردم وکارهای خیر واطاعت وبندگی خدا ساعی وکوشا باشیم.» همه با خدا تعهد کردند که چنین کنند. حال اضطرار وانقطاع کامل بعد از این سخنان، همه مشغول ذکر ورازونیاز شدند. خودم از جمع آنها جدا شده وپشت تپه کوچکی رفتم تا کسی مرا نبیند وتنها با خدای خود مشغول صحبت شدم. کلماتی با خدا گفتم. صحبت هایی کردم که اکنون واقعا از بازگو کردن آن شرم دارم! به خدا می گفتم: خدایا اگرچه مرگ در اینجا سعادت وتوفیق باشد، اما ما نمی خواهیم در اینجا با این کیفیت بمیریم! ما باید به وطنمان برگردیم ونزد اهل وعیالمان با عزّت بمیریم. دوست نداریم اینجا از دنیا برویم. با امام زمان (علیه السلام) نیز همین گونه صحبت می کردم. می گفتم: «آقا جان اگر اینجا به فریادمان نرسی پس کجا می خواهی به فریادمان برسی؟! در این اضطرار وبیچارگی که همه تشنه هستیم واز عطش داریم تلف می شویم، اگر در این بیچارگی به فریادمان نرسی پس کی به فریادمان می رسی؟!» این عرائض را به محضر امام زمان (علیه السلام) می گفتم واشک می ریختم. حال گریه وتوسل عجیبی داشتم؛ بلکه از هر مخلوقی قطع وبه خالق وصل شده بودم. حالی که - یدرک ولا یوصف - است. آن حالت انقطاع وتوسل وتوجه هرگز پس از آن روز برای من پیدا نشده است. تشریف فرمایی امام زمان (ارواحنا فداه) در حال توسل وگریه وناله بودیم که ناگهان دیدم یک آقایی در شکل وشمایل یک مرد عرب حاضر شد. در جلوی من بیابان صافی بود که اگر تخم مرغ را در پنجاه قدمی روی زمین می گذاشتی، از همانجا دیده می شد، اما من آمدن او را ندیدم ومثل «خلق الساعة» همراه با هفت شتر آنا در مقابل من ظاهر شد. هر هفت شتر هم دارای بار بودند. من خیال کردم که او از عرب های حجاز وشتربانی است که دارد همراه شترهایش از بیابان به مسافرت می رود. رهگذر است وتصادفا از این محل عبور می کند. وقتی او را دیدم خیلی خوشحال شدم ودر پوست خود نمی گنجیدم. گویا خودم را در «جریة» که مرز حجاز بود می دیدم. گفتم: «این آقا حتما راه رسیدن به «جریه» را می داند وما را راهنمایی خواهد کرد». با این حالت خوشحالی، آن عرب به طرف من آمد. از جا برخاستم وبا خوشحالی به سوی او رفتم. دیگر هیچ حالت اندوه وگریه وتضرعی در من نبود. وقتی به من نزدیک شد سلام کردم؛ «سلام علیکم». او فرمود: «علیکم السلام ورحمة الله وبرکاته». بعد به هم رسیدیم وروبوسی کردیم. من صورت او را بوسیدم. قیافه او در نهایت جذّابیت بود. چشم وابرو صورت و... جمال او بسیار قشنگ ونورانی بود. پس از سلام وروبوسی، ایشان فرمود: «ضیعتم الطریق؟»(۴۰۳) راه گم کرده اید؟ گفتم: «بله راه گم کرده ایم.» فرمود: «من آمده ام که راه را به شما نشان دهم!» گفتم: «خیلی ممنون! بفرمایید.» فرمود: «از این راه مستقیم می روید واز آن دو کوه می گذرید (جلوی ما دو کوه بود) بعد از آن، دو کوه دیگر ظاهر می شود. از وسط آن دو کوه هم می گذرید آن گاه راه (جاده) برای شما نمایان می شود. بعد طرف چپ را بگیرید بروید تا به جریه برسید. (جریه مرز میان حجاز وعراق بود که بعد از آن از مکانی به نام زبیر می گذشتیم وبه بصره می رسیدیم)» حضرت پس از آنکه راه را به ما نشان دادند فرمودند: «النذر الّذی نذرتم علیه لیس بصحیح»(۴۰۴)؛ آن نذری که کرده اید صحیح نیست. عرض کردم: «چرا مولای من؟» فرمودند:
«نذر شما مرجوح است. اگر شما هرچه را همراه دارید در راه خدا انفاق کنید، چگونه به عراق می روید؟ در حالیکه شما چهل روز در عراق هستید وبه زیارت امام حسین وزیارت امیر المؤمنین وبقیه ائمه (علیهم السلام) مشرّف می شوید. اگر آنچه را همراه دارید در راه خدا انفاق کنید، خودتان بدون خرجی می مانید «لا زال تسألون والسؤال حرام!»؛ مجبور می شوید گدایی وتکدی کنید وتکدی حرام است. شما اکنون آنچه را همراه دارید قیمت کنید وبنویسید ووقتی به وطنتان رسیدید به همان مقدار در راه خدا انفاق کنید ولی الان عمل کردن به نذرتان مرجوح است.» سپس فرمودند: «رفقایت را صدا کن وسوار شوید. الان که راه بیفتید، اول مغرب در جریه هستید»(۴۰۵). تا این هنگام رفقای من در حال توسل وگریه بودند وما را نمی دیدند! ما رفقا را می دیدیم اما آنها ما را نمی دیدند(۴۰۶)! وقتی آقا فرمودند: «رفقایت را صدا کن» ومن آنها را صدا زدم، آنها ما را دیدند وهمه برخاستند وبه سوی ما آمدند. یکی یکی سلام کردند ودست آقا را بوسیدند(۴۰۷). سپس حضرت فرمودند: «سوار شوید واز همین راه بروید.» من به زائران گفتم: «راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم»(۴۰۸) یکی از زائران به نام حاج محمّد شاه حسینی به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم دوباره ممکن است ماشین در شن فرو برود یا راه گم کنیم، اینکه راه درست وحسابی نیست! بیایید پول هایی را که قرار شد در راه خدا بدهیم، همین الان به این عرب به اندازه ای که می خواهد بدهیم تا همراهمان بیاید وما را تا رسیدن به مقصد همراهی کند». آقا وقتی گفتار او را شنید فرمودند: «جلوی من به همه آنها بگو نذری که کرده اند صحیح نیست.» من به حاج محمّد وبقیه زوار گفتم(۴۰۹): «آقا می فرمایند: نذر شما مرجوح است وصحیح نیست واگر همه اموالتان را در راه خدا بدهید، با کدام پول می خواهید به عراق بروید وسپس به ایران برگردید؟ به تکدی کردن مجبور می شوید وتکدی حرام است.» آن بزرگوار هم چنین فرمود: «انا ادری الذی معکم یکفیکم والاّ انا اعطیکم»؛ من می دانم پولی که همراه دارید برای شما کافی است وپول بیشتری لازم ندارید والاّ من به شما پول می دادم. من دیدم که نمی توانیم او را با پرداختن پول حاضر به همراه شدن با خود کنیم، به همین جهت به قلبم افتاد که این آقا اهل حجاز است واهل حجاز به قرآن خیلی عقیده دارند (در سوگند خوردن واحترام کردن) به همین جهت قرآن کوچکی را که در جیب بغلم بود بیرون آوردم وعرض کردم. «شما را به این قرآن قسم می دهم که ما را به جریه برسانید». ایشان فرمودند: «چرا به قرآن قسم می خوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد، حالا که مرا به قرآن قسم دادی می آیم.» سپس فرمودند: «المقصّر علی اصغر! ومحمود یسوق، انا اقعد بالوسط وانت تقعد بصفّی» هیچ کدام فکر نمی کردیم که ایشان نام اصغر آقا که راننده بود را از کجا می داند؟ اسم راننده دیگر را نیز از کجا می داند؟! فرمود: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد) اکنون محمود رانندگی کند، من هم وسط (صندلی کنار راننده) می نشینم وتو کنار من بنشین. به رفقا هم بگو زود سوار شوند.» من به رفقا گفتم وهمه سوار شدند. به علی اصغر هم گفتم: «تو برو داخل ماشین بنشین» وبه محمود گفتم: «تو رانندگی کن.» حضرت هم شترهایش را همان جا خواباند وخودش سوار شد وکنار محمود نشست ومن هم کنار ایشان نشستم. هیچ کس در این فکر نیفتاد که اگر او واقعا یک مرد عرب ومسافر است، چرا شترها وبارهایش را وسط بیابان رها کرد؟! یقینا آن شترها وبارشان تصنّعی بوده اند وشتر وبار واقعی نبوده است. فقط به این جهت آنها را همراه آورده اند تا ما ایشان را نشناسیم. حرکت کردن ماشین بالاخره محمود پشت فرمان نشست وحضرت به من فرمودند: «قل لیسوق!»؛ بگو: ماشین را به راه اندازد. هیچ یک از مسافران وراننده ها به نداشتن بنزین وآب توجه نداشتند. من به محمود آقا گفتم: «ماشین را حرکت بده! محمود سویچ ماشین را حرکت داد وماشین روشن شد وبه راه افتاد!». (واز همان لحظه دیدم که حضرت انگشت سبابه شان را حرکت می دادند ولی من از راز آن آگاه نبودم). ماشین بدون اینکه در رمل ها فرو برود به سرعت راه می پیمود. وقتی از آن دو کوه گذشتیم دو کوه دیگر ظاهر شد. حضرت فرمودند: گفتم که دو کوه دیگر ظاهر می شود اینها همان دو کوه است. بگو مستقیم از وسط این دو کوه برود». من به محمود آقا گفتم: «از وسط این دو کوه عبور کن». آقا اصلا فارسی صحبت نکردند، فقط با من عربی صحبت می کردند، اما اسم مرا می دانست، مرا با اسم صدا می کرد، نام راننده ها را می دانستند، افراد دیگر را هم به اسم نام می بردند. نماز اول وقت
بالاخره به وسط آن دو کوه رسیدیم، در این هنگام ایشان نگاهی به آسمان کرد وفرمودند: «الان اوّل الظّهر، قل لیتوقّف، صلّوا انا اصلّی، بعد الصلوة نرکب»؛ الان اول ظهر است به راننده بگو توقف کند، شما نماز بخوانید، من هم نماز بخوانم، بعد از نماز سوار می شویم وناهار هم در ماشین بخورند تا اول مغرب به جریه برسیم. من به حاج محمود گفتم واو ماشین را متوقف ساخت وهمه پیاده شدیم. وقتی پیاده شدیم ایشان فرمودند: «آب که ندارید؟!» گفتم: نه، آب نداریم. حضرت درختچه خاری را که به کلفتی یک عصا بود نشان داد وفرمود: «آن درخت را می بینی؟» گفتم: «بله». فرمود: «در کنار آن چاهی است، بروید آب بنوشید وضو بگیرید ونماز بخوانید، مشک ها را هم پر کنید، ماشینتان را هم آب کنید «ملّوا قربکم، ملّوا سیارتکم» من وضو دارم، همین جا نماز می خوانم.» کنار آن درختچه رفتیم، دیدیم چاهی با آب زلال مثل اشک چشم حدود یک وجب ونیم از سطح زمین پایین تر است. به راحتی دستمان به آب می رسید ومی توانستیم از آن بنوشیم ووضو بگیریم. یقینا این چاه هم از معجزه حضرت بود امّا ما متوجه نبودیم چون در خاک عربستان حدود صد متر، دویست متر باید حفاری کنند تا به آب برسند، اما در اینجا سطح آب حدودا یک وجب از زمین پایین تر بود! آب نوشیدیم مشک ها وماشین را هم پر کردیم. حدود سی، چهل فرسخ را بدون آب وبنزین آمده بودیم. اکنون به آب دسترسی پیدا کردیم. وضو گرفتیم ونماز خواندیم. وقتی نماز ما تمام شد، ایشان هم نمازشان تمام شده بود، تشریف آورده وفرمودند: «هر کسی ناهارش را داخل ماشین بخورد.» من داخل ماشین رفتم ومقداری آجیل وخوراکی برداشتم وآوردم تا اینکه با آقا بخوریم. رفقا سوار ماشین شدند وماشین به راه افتاد. اکنون ماشین آب داشت اما یک قطره بنزین هم در آن نبود. هیچ کس به فکر این نبود که ماشین چگونه پیش می رود. احتمالا حضرت با حرکت انگشت سبابه خود ماشین را راه می بردند. مردم به خوردن خوراکی هایشان مشغول بودند. من به حضرت آجیل تعارف کردم اما ایشان نگرفتند وفرمودند: «نمی خواهم» اما نانی را که خودم در شاهرود از گندم تمیز وخوب درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم وایشان گرفتند، ولی من ندیدم که بخورند. برکات اهل بیت در ایران وقتی ماشین به راه افتاد ما هم کم کم شروع به صحبت کردیم. من به حضرت عرض کردم: «این ملک سعود که از هر نفر هزار تومان خاوه می گیرد، چرا یک راه خوب درست نمی کند که هرکسی گم نشود؟» ایشان فرمودند: «ملک سعود کلب بن کلب! ما یرید یشوفکم...»؛ او سگ، پسر سگ است! نمی خواهد شما را ببیند چطور برایتان راه درست کند؟! اصلا به این فکر نیفتادم که اگر او عرب سعودی بود مانند بقیه آنها باید ملک سعود را خلیفة المسلمین بداند نه [اینکه] او را با این نام ونشان ذکر کند! بعد درباره وضع ایران صحبت کردم وگفتم: «در ایران یک بار هندوانه هفت ریال است اما در اینجا یک دانه هندوانه هفت ریال است. در ایران یک بار انگور هفت ریال است اما در اینجا یک کیلو انگور هفت ریال است» همین طور یک یک نعمت های ایران را با عربستان مقایسه می کردم. حضرت گاهی در جواب می فرمود: «کلّ من برکات الائمة»؛ همه از برکات ائمه است وگاهی می فرمود: «کل من برکاتنا»؛ همه اینها از برکات ماست. سپس حضرت از بعضی شهرهای ایران تعریف کردند. از همدان، کرمانشاه ومشهد تعریف کردند. از بعضی علما تعریف کردند. از «آخوند ملاّ علی» که در همدان بود تعریف وتمجید کردند، از «شیخ حسین خراسانی» که الان در قم است تعریف کردند. آقای وحید خراسانی آن وقت به «شیخ حسین خردو» معروف بود، جثه وهیکل کوچکی داشتند ومنبری بودند؛ حضرت اظهار توجهی به ایشان فرمودند که: «برکات وعنایات ما به ایشان می رسد.» بقیه آقایانی که حضرت از آنها تعریف کردند به رحمت خدا رفته اند ومن نباید قبل از این، این مطلب را به کسی می گفتم وهرگز نگفتم تا اینکه همه آنها به رحمت خدا رفتند وتنها کسی که باقی مانده است، آقای حاج شیخ حسین است. راجع به خودم هم قدری دلداری دادند وفرمودند: شما ان شاء الله وضعتان خوب است وخوب خواهد شد. در مورد ناراحتی هایی که داشتم دلداری دادند والحمد لله ربّ العالمین آن گرفتاری ها برطرف شد. به هرحال در راه درباره علما صحبت هایی شد. حضرت از بعضی از مراجع واز جمله از مرحوم آسید ابو الحسن اصفهانی (رحمه الله) واز آقایان دیگری تعریف وتمجید فرمودند. درباره خیلی از این مطالب می فرمودند: «همه اینها از برکات ما اهل بیت است.» من به حضرت عرض کردم: «در جاده های ایران [فاصله بین آبادی ها] هر [کدام] یک فرسخ دو فرسخ [بیشتر] نیست!» حضرت فرمودند: «همه جای ایران نعمت وافر وفراوان است وهمه از برکات ما اهل بیت است.» من «بینی وبین الله» اصلا به ذهنم نمی رسید که چرا ایشان می گوید: «از برکات ماست.» البته خودمان می دانستیم که اینها از برکات اهل بیت است اما اصلا متوجه مقصود حضرت نمی شدم. رسیدن به جریه
به هرحال در ماشین در خدمتشان بودیم وقراردادها وسخنانی بین ما ردوبدل می شد تا اینکه الحمد لله اول مغرب همان گونه که فرموده بودند به جریه رسیدیم. جریه مرز سرزمین سعودی وعراق است که اکنون نیز، به همین نام است. وقتی به جریه رسیدیم وپیاده شدیم، من فورا به رفقا گفتم: «هر کس وظیفه خودش را انجام دهد.» هر یک از زوّار مسؤول کاری بود. اموری مانند تهیه چای، طبخ غذا، چادر زدن وفرش کردن هریک مشغول کار خود شدند. من در طول یکی دو روز آنقدر گرفتار ونگران بودم که نیاز به آفتابه برداشتن ودستشویی رفتن نداشتم، اما در آن وقت احساس کردم که باید بروم ورفع حصر کنم. آفتابه را برداشتم وبه آقا عرض کردم: «ارفع الحصر، انا محصور!»؛ من محصور هستم، آفتابه برداشته ام تا بروم ورفع حصر کنم. ایشان فرمودند: «من دیگر می روم. شما به اینجا رسیده اید، دیگر به تنهایی بقیه راه را نروید. امشب در جریه بمانید، فردا یک قافله صدتایی از مکه می آید، با آن قافله همراه شوید». من عرض کردم: چشم! امشب همین جا می مانیم. شما هم نزد ما بمانید ومهمان باشید. در این هنگام یک فرش پهن شده بود. عده ای از زوّار پول هایی که همراه داشتند را آوردند تا نزد من بگذارند (تا در راه خدا داده شود). من به آقا عرض کردم: «امشب غذا درست می کنیم وشما برای شام پیش ما باشید. حالا که شب است ان شاء الله فردا بروید.» حضرت فرمودند: «نه شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی ومن تو را اجابت کردم. من باید بروم وشما را به خدا می سپارم ومجددا می گویم: آن نذری که کرده اید صحیح نیست. مراقب باشید که اینها اموالشان را به کسی نبخشند. همانطور که گفتم اموالتان را حساب کنید وبنویسید ومجددا در وطن خودتان به اندازه آن انفاق کنید.» تا آن لحظه من ساعت های طولانی در کنار او بودم. حدود سه ساعت به ظهر سوار ماشین شده بودیم وتا مغرب در خدمت او بودم. روزهای عربستان از روزهای ایران طولانی تر است به علاوه که فصل تابستان هم بود. آقا خیلی خوش اخلاق بودند. شالی شبیه به یک طناب به کمرشان بسته بودند وشمشیر کوچکی در طرف چپ آن آویزان بود. چیزی مانند «یشناق» که عرب ها بر سرشان می اندازند، به سر مبارکشان انداخته بودند ولی پیشانی مبارک وابروهای کمند وچشم های جذّابشان کاملا دیده می شد. خیلی از وقتشان را مشغول ذکر گفتن بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری می گویند. غیبت ناگهانی به هرحال من آفتابه را برداشتم وبه دنبال مکان پنهانی بودم تا رفع حصر کنم، اما ایشان همراه من می آمدند. چند مرتبه به ایشان گفتم: «شما بفرمایید بنشینید من الان می آیم» اما ایشان با من می آمدند وبا هم صحبت می کردیم. ناگهان در آن واحد دیدم که آقا غیب شد! همینطور آفتابه، به دستم خشکید! دیگر نیازی به رفع حصر نداشتم. یک مرتبه بنا کردم به گریه کردن ورفقا را صدا زدم: «حاج عبد الله! حاج محمد! کور باطن ها! از صبح تا حالا خدمت آقا بودیم ونشناختیم.» وقتی من این جمله را گفتم، آنها هم شروع به گریه کردند. همه دور هم در خیمه جمع شدیم وگریه می کردیم. خدایا! چرا آقا را نشناختیم ونفهمیدیم؟! در این هنگام چند شرطه با عجله در خیمه آمدند وگفتند: منو میت! منو میت؟؛ چه کسی مرده؟ چه کسی مرده؟ آنها خیال کردند که یک نفر مرده است وما برای او گریه می کنیم! من به آنها گفتم: «کسی نمرده است. ما راه را گم کرده بودیم وچون حالا راه را پیدا کرده ایم گریه می کنیم.» یکی از آنها گفت: خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، الحمد لله، اینکه گریه ندارد! در این حال که ما با شرطه صحبت می کردیم صدای اذان بلند شد ومغرب شده بود. من به راننده گفتم: «حاج محمود! اسم تو را از کجا می دانست؟! اسم مرا از کجا می دانست؟!» به راننده دیگر گفتم: «اصغر آقا! گفتند؛ تقصیر تو بود!» اصغر آقابنا کرد به سر زدن وگریه کردن وگفت: «راست گفتند؛ تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم.» به اصغر آقا گفتم: «الحمد لله عاقبتش به خیر شد. تو ما را گم کردی اما الحمد لله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم.» آن زوّار چند نفرشان اهل تهران وبقیه اهل شاهرود بودند. بعضی از اینها تا دو سه سال قبل هم زنده بودند والان به رحمت خدا رفته اند. اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد(۴۱۰).
۰ ✅ برنامه روزانه رهبر بزرگوارمان (حفظه الله) 👈 غلام شاه پسندی از محافظان رهبری در مورد برنامه روزانه ایشان گفت: 🕑 ایشان حدود یک تا یک‌ونیم ساعت پیش از نماز صبح بیدارند که تهجد و عبادت شخصی ایشان است. روزهایش هم با هم فرق می‌کند، شبیه به هم نیست‌. ایام هفته فرق می‌کند. یک روز آقا بیشتر نماز می‌خوانند،‌ یک روز بیشتر قرآن می‌خوانند، یک روز بیشتر دعا می‌خوانند، یک روز بیشتر ذکر می‌گویند... 🕓 بعدش نماز صبح را می‌خوانند، ایشان نماز صبح را به‌ جماعت می‌خوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترین‌شان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، می‌آید. ایشان توی دفتر کارشان نماز می‌خوانند و همه کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتری‌هایی که آنجا هستند ـ‌ نمازشان را با آقا می‌خوانند. 🕔 کوهنوردی بعد از نماز صبح،‌ ایشان هفته‌ای سه روز کوهنوردی می‌کنند و حداقل بین چهل‌وپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت می‌کنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهل‌وپنج دقیقه برمی‌گردند. بعضی از مواقع کوه‌هایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را‌ می‌آیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام می‌دهند. پای کوه که می‌رسیم، نماز را آن‌جا می‌خوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا می‌رویم، هنوز آفتاب نزده است. 🕖 آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین می‌آیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را توی خانه ورزش می‌کنند. پس از ورزششان از ساعت هفت، هفت‌ونیم، ایشان در محل کار حاضر می‌شوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند می‌روند منزل و صبحانه را در منزل با خانواده می‌خورند و بعد از صبحانه می‌آیند دفتر، کارشان انجام می‌شود. 🕗 اگر ملاقات داشته باشند،‌ ملاقات با صبحانه شروع می‌شود. وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست،‌ صبحانه‌شان را هم با آقا می‌خورند. 🕛 بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا توی دفتر است. اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد،‌ آقا قطع می‌کنند، می‌گویند نماز را بخوانیم بعد بیاییم؛ نماز اول وقت. 🕑 بعد از نماز، ادامه کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، ناهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل می‌کنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازة ده‌، بیست قدم است، در منزل غذایشان را می‌خورند و استراحت‌شان را می‌کنند، مجدد اولین برنامه‌ای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان می‌آیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان توی کتابخانه شخصی‌شان به مطالعه می‌پردازند. 💠 هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا ذکر می‌گوید یا قرآن می‌خواند. ایشان به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند: «بچه‌ها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن نور است، قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می‌خواندم. یعنی روزی ده جزء. الآن دیگر اصلاً نمی شود، پیر شده‌ام، از نظر سن‌وسال، وضعیت، شغل، گرفتاری‌های کاری، این‌ همه مسائل کشور , واقعاً نمی‌توانم قرآن بخوانم. خیلی از قرآن دور شدم. نُه روز، ده روز طول می‌کشد من یک دور قرآن را بخوانم.» الآن که دور شده اند، روزی سه جزء قرآن می‌خوانند. 💠 همه افراد خانواده آقا حافظ کل قرآن هستند. منزل حضرت آقا یک خانواده پرجمعیتی است، خودشان، خانمشان و شش تا فرزند با ایشان زندگی کرده‌اند که همه الآن ازدواج کرده‌اند و رفته‌اند؛ هر هشت نفر این خانواده حافظ کل قرآن هستند. مأنوس قرآن بودن یعنی این. کل افراد خانواده قاری و حافظ قرآن‌اند. 🗞 یک روز با رهبری،ماهنامه
🇮🇷 📝 چک سفید خدا 🍃🌹🍃 🔻خدا در قرآن به دو گروه داده و فرموده است خودتان مبلغش را بنویسید! یک گروه کسانی هستند که بر می‌کنند. چون این افراد ثابت کرده‌اند که حقیقتا خدا را می‌خواهند. «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»(زمر، ۱۰). 🔺گروه دوم هم افرادی هستند که می‌خوانند. «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(سجده، ۱۷) خداوند می‌فرماید هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد برای این‌ها چه آماده کرده‌ام! 👤 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش
⭕️ قدرت نظام یا ضعف عدلیه! 🔹 ریاست محترم قوه قضائیه ! اخیرا اخبار نگران کننده ای از محتوای لایحه قوه جهت مقابله با بی حجابی بگوش می رسد مثلا : ▪️مبلغ جریمه کشف حجاب معادل قیمت یک ساندویچ معمولی است! ▪️ضابطین قضایی برای جریمه کردن هر فرد بی حجاب باید مستندات مربوطه را تهیه و نگه داری کنند.( چون ممکن است فرد بی حجاب به جریمه اعتراض کند!!) ▪️افراد بی حجاب می توانند به جریمه اعمال شده اعتراض کنند و اعتراض آنها باید در یک کمیسیون خاص بررسی شود و ابراز پشیمانی مجرم موجب لغو جریمه و پاک شدن سوابق آن خواهد شد. ▪️بر اساس این لایحه اگر زنی بدون رعایت پوشش شرعی و حتی در حالت برهنگی بدن در خیابان و اماکن عمومی حاضر شود نه پلیس و نه هیچ نهاد دیگری حق بازداشت یا جلوگیری از ادامه حضور او را نخواهد داشت و این فرد می تواند با آزادی کامل تا هر زمان که بخواهد با همان حالت در جامعه حضور داشته باشد و تنها به پرداخت جریمه ای معادل قیمت یک کیلو گوشت محکوم خواهد شد! ( که می تواند به این جریمه هم اعتراض کند و....) ▪️اگر چند حقوق دان متدین و انقلابی مسئول بررسی این لایحه شوند خطاها و نواقص بسیاری را در این لایحه ۳ صفحه ای خواهند یافت ! بزرگترین مشکل این لایحه آن است که نویسندگان آن نخواسته اند مفهوم «حرام سیاسی» را بپذیرند و به همین علت بی حجابی را در حد یک تخلف ساده رانندگی تنزل داده اند! ▪️این لایحه ( در صورت تصویب در مجلس ) نه تنها موجب بازدارندگی از بی حجابی نمی شود بلکه مسیر را برای عادی شدن بی حجابی و حتی برهنگی زنان هموار خواهد کرد چون بر اساس این قانون زنان می توانند در هرمکان عمومی و به هر شکلی که مایل باشند برهنه شوند و در صورت حضور پلیس و اعمال قانون با ارزانترین قیمت ممکن هزینه برهنگی خود را بپردازند!! وقتی برخی از این زنان برای سگهای خود گردن بندهای طلا (معادل حقوق چند ماه یک قاضی دادگستری) می خرند ، پرداخت جریمه ای چند صد هزار تومانی برای برهنگی بدون مانع در مملکت امام زمان برایشان در حکم شوخی خواهد بود! ▪️این لایحه چنان دست ضابطان قضایی برای برخورد قانونی با بی حجابی و برهنگی زنان را می بندد که کمتر پلیسی برای اجرای آن رغبت خواهد کرد چرا که پلیس درک می کند نویسندگان لایحه بیش از آن که به فکر مواجهه با یک «حرام شرعی و سیاسی» باشد به فکر آرامش و راحتی بی حجابان بوده و به همین علت لایحه را به صورت یک جانبه به نفع شهوترانی آنها ( و به زیان سلامت روانی و معنوی جامعه) تنظیم کرده اند! 🔹 جناب اژه ای ! در صورت صحت این اخبار لطفا نام این لایحه را به شکل زیر تغییر بدهید: «لایحه صیانت قضایی از بی حجابان» و بر اساس سوابق طولانی امنیتی و قضایی خود بفرمایید: ▪️ آیا این لایحه می تواند وعده رهبر انقلاب مبنی بر جمع شدن قطعی بی حجابی را عملی کند؟ ▪️نسبت لایحه فوق با این فرمایش رهبرانقلاب ( قدرت نظام باید جلوی فساد و فحشا را بگیرد!) چیست؟ به نظر شما تنظیم کنندگان این لایحه اعتنایی به دغدغه ها و دستورات رهبری داشته اند؟ ✍دکتر محمد صادق کوشکی @Akhbarevijeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدن دختر ایرانی مقیم انگلیس در شهید علی وردی (خیابان ورزش) در 💢این دختر خانوم وقتی فیلم نحوه شهادت آرمان در صفحه دختران انقلاب را می بیند خانواده اش را از انگلیس رها می‌کند و میاد ایران و سراغ دختران انقلاب....به اتفاق دختران انقلاب و با بی تابی تمام و اشک چشم به ملاقات مادر آرمان میرود..... وقتی برایش از ناراحتی آرمان به خاطر شنیدن خبر چادر کشیدن میگوید،تصمیم می گیرد را کامل بپوشاند و به حمدالله در در شهید به دست خانواده شهید آرمان علی وردی میشود... ✅و در آخر پیام این بانو به دنیا را به زبان انگلیسی ببینید... 🌷❤️ 🇮🇷کانال را دنبال کنید ✅https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc