ناصرالدین شاه یکی ازشاهان ظالم بود که به کشور ما خسارت های بزرگی وارد کرد از قرارداد رژی گرفته تا کشتن امیرکبیر. ناصرالدين شاه يکي از نمادهاي وادادگي در مقابل بيگانگان است. شاهي ضعيف و بي بنيه در روابط خارجي. از فرنگ فقط سه سفرش را فهميد. در مقابل انگليسي ها آنقدر بي مايه عمل کرد که افغانستان را از او ستاندند و براي به دست آوردن پول، امتيازي همه جانبه به رويتر بازرگان انگليسي داد. حرمسرای او با بیش از صد و خورده ای زن...پسران او کامران میرازا و ظل السلطان که جنایات انها در حق مردم ایران در کتابها نوشته شده است و....در مساله تنباکو ،علمایی را که مخالفت می کردند به چوب می بستند و فلک می کردند ..سید جمال اسدابادی را به ایران دعوت کرد تا اصلاح ایجاد کند اما بعد چندی او را با وضع فجیعی از ایران اخراج کردو....لذا پرونده ناصرالدین شاه از ظلم و ستم ،پرونده سنگینی است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش دختران تهرانی به «ون حجاب» در میدان ولیعصر (عج)
تنشها در عراق بالا گرفت
▪️بهگزارش منابع آگاه عراقی، درپی توقف کاروان بنیهاشم در نزدیکی کربلا، عبیداللهبنزیاد نامهای به حُرّ نوشته و در آن دستور داده حسینبنعلی و خاندانش را در بیابانی بیآبوعلف مستقر کند.
▪️حر بلافاصله این دستور را به اطلاع حسینبنعلی رسانده است. گفته میشود یکی از یاران حسین به نام زهیربنقین پیشنهاد کرده با سپاه حر بجنگند تا بتوانند از آنجا خارج شوند؛ اما امامشان گفته که او آغازگر هیچ جنگی نخواهد بود.
▪️سپاه حر کاروان بنیهاشم را به مسیری دور از کوفه هدایت کرد تا اینکه به کربلا رسیدند. حسینبنعلی وقتی از نام آنجا باخبر شده دستور داده کاروان در همانجا مستقر شود. شاهدان عینی میگویند او تمام زمینهای آن منطقه را نیز از صاحبانش خریداری کرد.
▪️پس از این ماجرا عبیدالله در نامهای مستقیم به خود حسینبنعلی اعلان جنگ کرده و گفته اگر با یزید بیعت نکند او را خواهد کشت. تحلیلگران میگویند این تحرکات احتمالا به جنگی بزرگ منجر خواهد شد.
▪️ساعاتی پس از این خبر و درپی افزایش تنشها، عمربنسعد که با حکم خلافت ری راهی این منطقه بوده، با دستور عبیدالله مجبور شده برگردد تا مقابل حسین صفآرایی کند. برخی منابع گفتهاند پسر سعد ۴ هزار نظامی بههمراه خود دارد.
صبر و استقامت
/یا ایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلوه ان الله مع الصابرین
صبر و شکر تمام ایمان
1.حدیثی از رسول خداست که ایمان دو نیمه دارد. نیمی صبر و نیمی شکر است/////////زینب الگوی صبر و استقامت///
سلام بر تو اى كسى كه صبر شد حقیر تو
ندیده بعد فاطــمه جهان زنى نظیر تو
اثار عجیب صبر در سعادت و یا در بدبختی انسان
1 اگر پیامبر اسلام صبور نبود به اهدافش نمی رسید...بفرموده پیامبر عزیزمان علامت صبر انست که ادم به خدا اعتراض نمی کند!
طبق قول مشهور پیامبر شش تا فرزند که دوتا پسر و چهارتا دختر بودند ،داشتند که پنج تای انها قبل از پیامبر از دنیا رفتند و حضرت زهرا باقی ماندند که ان حضرت هم 75یا 95 روز بعد از پیامبر،بشهادت رسیدند.و خود پیامبر عزیزمان فرمودند بلاهایی که بر من وارد شد از همه پیامبران بیشتر بوده است.اما پیامبر اسلام بر همه بلاها صبر کردند و هرگز اعتراضی ننمودند.
خداوند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را با صبر امتحان نمود و حضرتش بخوبی از این امتحان الهی پیروز بیرون آمدند. اگر امیرالمومنین 25سال خانه نشینی را تحمل نمی کرد . بیست و پنجسال که فرمود :
فصبرت و في العين قذى، و في الحلق شجا،
مانند خار در چشم و استخوان در گلو بود،اگر حضرت صبوری نمی کرد،در منصب امامت پیروز نمی شد..اگر امام حسین علیه السلام صبور نبود درقیامش موفق نمی شد.
اگر زینب کبری صبور نبود اوهم سربلند بیرون نمی امد
اگر پیامبران و اولیاء خدا صبر نداشتند از عهده امانت الهی بر نمی امدند.
بدون صبر و استقامت ادمی پیروز نمی شود.
2.اکثرمردم در امتحان صبر مردود می شوند.
خانواده ای پسری داشتند قاری قران.اما پسر در سانحه ای کشته شد. خانواده پسر، نماز را ترک کردند و با خدا قهر نمودند.
عده ای دیگه بخاطر مصیبت هایی که برایشان پیش امد نماز رو ترک کردند . مسجد رو ترک کردند.
پیرزنی اهل مسجد بود ولی پسرش در تصادف کشته شد. پیرزن دیگه مسجد رو ترک کرد
از این افراد زیاد هستند که چون دچار مصیبت شدند یا اینکه حاجت انها براورده نشد،با خدا قهر کردند و البته خیلی خسارت کردند و در امتحان الهی مردود شدند
3.خانمهای زیادی هستند که مورد اذیت شوهر و خانواده اش قرار می گیرند اینها باید از صبر و نماز کمک بگیرند.
4.خانمی گفته بود چه دعائی بخوانم تا صبرم زیاد شود؟خوب است این ایه را زیاد بخواند:ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین
و زندگی حضرت زینب کبری رو مطالعه کنه.
5.در هر جامعه ای که صبر زیاد شود امار طلاق و درگیری کاهش می یابد
41.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آفرین به این مداح
در این آدم های انقلابی و پرتلاش می تواند نفوذی هم باشد
👌 بهشت مجانی ، جهنم پولی
✍پیر مرد دانایی به نوه اش گفت : فرزندم تا حالا دانسته ای که بهشت مجانی است و دوزخ را باید با پول خرید. نوه اش گفت : پدربزرگ چگونه بهشت مجانی است اما دوزخ رو باید با پول خرید ؟؟؟؟
پیرمرد گفت؟ پسرم نماز و روزه و کارهای نیک ، بابتشان هیچ پولی پرداخت نمیکنی و بهشت مجانی به دست می آید ؛ اما شراب و زنا و قمار و ربا بابتشان پول پرداخت میکنی پس جهنم را باید با پول خرید
💥قضاوت با شما؛: کدام بهتر است؛
بهشت ؟؟ ((مجانی ))
جهنم ؟؟ ((پولی))
#التماس_دعای_فرج 🤲
عالم همه قطره و درياست حسين ، خوبان همه بنده و مولاست حسين ، ترسم كه شفاعت كند از قاتل خويش ، از بس كه كَرَم دارد و آقاست حسين
امروز همه اومدن با ابی عبدالله وداع کردن،اما رباب از دور نگاه میکرد،جلو نیومد،حیا کرد...اما تو مجلس یزید وقتی نانجیب با چوب خیزران بر لب و دندان میزد،یه وقت دیدن حضرت رباب دوید سر رو بغل کرد،هی آروم داره نوازش میکنه...وقتی برگشتن خرابه...حضرت زینب سئوال کرد، رباب ندیده بودم هیچ وقت اینقدر بیقرار بشی؟ گفت: خانم معذرت میخوام ازت...دست خودم نبود... آخه اون لحظهی آخر که داشت وداع میکرد خیلی دوست داشتم بیام، دستای حسین رو ببوسم ...باهاش خداحافظی کنم... بی بی جان از شما حیا کردم، دیدم الان داره با چوب خیزان میزنه...............................................آبروي حسين به كهكشان مي ارزد ، يك موي حسين بر دو جهان مي ارزد ، گفتم كه بگو بهشت را قيمت چيست ، گفتا كه حسين بيش از آن مي ارزد
💠 باغ وحش درون
درون هر کس یک باغ وحش بزرگ و تمام است. بیخود نیست که اسم این نفس را نفس حیوانی گذاشته اند. حیوانات زیادی آنجا زندگی می کنند. اگر کسی در باغ وحشش، گرگش فرمانروایی کند، درنده ای خشن است. اگر روباهش فرمانروایی کند، مکار و حیله گر است. اگر الاغش بارز باشد، احمقی بله قربان گو و بارکش است. اگر مارش، خطرناک و غیرقابل اعتماد است. اگر موشش، جمع کننده ای طماع و پنهان کار است. اگر خوکش، بنده ی شهوت و بی بند و باری است. اگر طاووس اش، عاشق شهرت و خودنمایی است... خلاصه هر حیوان، صفت بارزی دارد که در رفتار شخص نمایان می شود. البته همیشه یک حیوان سوار بر کار نیست و با تغییر شرایط، پست حیوانات نیز عوض می شود. اما بطور معمول همواره یکی دو حیوان بارزترند. مبارزه اصلی یک سالک با حیوانات درونش است. او تک تک آنها را شناسایی کرده، رام و مطیع نموده و از ریاست و تفوق طلبی می اندازد. سالک اجازه نمی دهد که هیچ حیوانی از درون بر او فرمانروایی کند. فرمانروای او، نور خِرَد اوست.
✨@alvane🌿🌿
برای نزدیک شدن به اباعبدالله
از کم شروع کنید؛ به زیارت امامحسین
علیهالسلام بروید حتی شده از بالای
پشت بام - یا نشسته - یا بعد از نماز
صبح یک سلام، به حضرت بدید. سعی
هم بکنید سالی یک سلام بیشتر بدید
به خدا قسم هیچ ضرر نمیکنه آدم...
#استادصفاییحائری
#امام_حسین
@alvane🌿🌿🌟🎶🎵
تشرف ایه الله مرعشی به محضر امام حسین علیه السلام
🕊🕊🕊🌿
::آيت الله مرعشي نجفي فرموده اند
: «در سال 1339 قمري (يك سال پس از درگذشت پدرشان) هنگامي كه در مدرسه ي قوام نجف اشرف
🌿🌿🌿
، طلبه بودم و در آن زمان كتاب حاشيه ي ملا عبدالله يزدي، در منطق را تدريس مي كردم، زندگيم به سختي و مشقت اداره مي شد و هيچ راه فراري از دست فقر و تنگدستي نداشتم. هجوم ناراحتي ها عبارت بودند از:
😔😔
1- اخلاق ناپسند برخي از معممين كه به بيوت مراجع رفت و آمد داشتند. از رفت و آمد آنها به منزل مراجع براي من سوء ظني به همه ي مردم پيش آمده بود، چنان كه با كسي ارتباط برقرار نمي كردم و حتي نماز جماعت را پشت سر افراد عادل نيز ترك كرده بودم.
2- يكي از منسوبين من به شدت از تدريس من جلوگيري مي كرد و به استادم نيز گفته بود مرا به درس خود راه ندهد!
😔
3- مبتلا به بيماري حصبه شده بودم و بعد از شفا از آن بيماري حالت كند ذهني و نسيان برايم پيش آمده بود.
4- بينايي چشمهايم بسيار كم شده بود.
5- از تند نوشتن عاجز شده بودم.
6- گرفتار فقر شديد و تنگدستي بودم.
7- در قلبم دائما نوعي بيماري روحي احساس مي نمودم.
8- تدريجا تزلزلي در عقيده ام نسبت به بعضي از امور معنوي، روي مي داد.
9- اميد داشتم خداوند سفر حج بيت الله الحرام را نصيبم كند، به شرط آنكه در مكه يا مدينه بميرم و در يكي از اين دو شهر دفن شوم.
10- خداوند توفيق علم و عمل صالح را با همه ي گستره ي آن به من عنايت كند.
آن مشكلات و اين آرزوها، لحظه اي مرا آرام نمي گذاشت، از اين رو به فكر توسل به سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام افتادم و به كربلا رفتم؛ در حالي كه از مال دنيا فقط يك روپيه داشتم و با آن، دو قرص نان و كوزه اي آب خريده بودم! وقتي وارد كربلا شدم به جانب نهر حسيني رفتم و غسل كردم و سپس به حرم شريف رفتم و پس از زيارت و دعا، نزديك غروب بود كه به غرفه ي كليددار حرم، سيد عبدالحسين، صاحب كتاب «بغية النبلاء في تاريخ كربلا»، رفتم.
او از دوستان پدرم بود. و از او اجازه خواستم كه يك شب در حجره ي وي بمانم. چون ممنوع بود كه كسي شبها در حرم مطهر باقي بماند! ايشان موافقت كرد و من آن شب در حرم ماندم و پس از تجديد وضو به حرم مشرف شدم فكر كردم كه در كدام مكان از حرم شريف بنشينم. معمول اين بود كه مردم در طرف بالاي سر مي نشستند، ولي من فكر كردم كه آن حضرت در دوران زندگي خود به فرزند خويش حضرت
علي اكبر عليه السلام متوجه بوده اند. پس قطعا پس از شهادت نيز به سوي فرزند خود نظر دارند، از اين رو در قسمت پايين پاي آن هنگام پدرم را ديدم كه نشسته بود و تعداد سيزده رحل قرآن در كنار وي بود. در جلو او حضرت و در كنار قبر حضرت علي اكبر عليه السلام نشستم.
اندكي از جلوسم نگذشته بود كه صداي حزين قرائت قرآن را از پشت روضه ي مقدسه شنيدم. به آن طرف متوجه شدم، در آن هنگام پدرم را ديدم كه نشسته بود و تعداد سيزده رحل قرآن در كنار وي بود. در جلو او نيز رحلي بود و قرآني بر آن قرار داشت و پدرم قرائت مي كرد!
نزد پدرم رفتم و دست ايشان را بوسيدم و از حال ايشان پرسيدم! با تبسم پاسخ داد كه در بهترين حالت و برخورداري از نعمت هاي الهي است. پرسيدم: در اينجا چه مي كنيد؟ جواب داد: ما چهارده نفريم كه در اينجا مشغول تلاوت قرآن مجيد هستيم! پرسيدم: آنها كجا هستند؟ فرمود: به خارج حرم رفته اند. سپس با اشاره به رحلهاي قرآن، آن سيزده نفر را معرفي كرد كه عبارت بودند از علامه ميرزا محمد تقي شيرازي، علامه زين العابدين مرندي، علامه زين العابدين مازندراني و اسامي بقيه ي آنها را نيز گفت كه به خاطرم نمانده است.
سپس پدرم از من پرسيد كه تو براي چه كاري به اينجا آمده اي، در حالي كه الان ايام درسي است؟ علت آمدنم را برايش شرح دادم. سپس به من امر كرد كه بروم و حاجتم را با امام حسين عليه السلام در ميان بگذارم! پرسيدم: امام كجا هستند؟ گفت: در بالاي ضريح هستند. تعجيل كن، زيرا امام عليه السلام قصد عيادت زائري را دارند كه در بين راه بيمار شده است! بلند شدم و به طرف ضريح رفتم و آن حضرت را ديدم، اما برايم ممكن نبود كه درست به صورت ايشان نگاه كنم. زيرا چهره ي مبارك آن حضرت در هاله اي از نور پنهان بود!
به حضرت عليه السلام سلام كردم. ايشان جوابم را دادند و فرمودند: به بالاي ضريح بيا! عرض كردم: من شايستگي ندارم كه به نزد شما بيايم! پس به من اجازه دادند كه در مكاني كه ايستاده ام، بمانم. آنگاه بار ديگر به آن حضرت نگاه كردم. در آن هنگام تبسمي مليح بر لبانشان نقش بست و از من پرسيدند: چه مي خواهي؟ من اين شعر فارسي را قرائت كردم:
آنجا كه عيان است
چه حاجت به بيان است؟
آن حضرت قطعه اي نبات به من عنايت كردند و فرمودند: تو ميهمان ما هستي.
ایه الله شیخ محمد تقی املی فرمودند: «در حدود چهل سالی سن داشتم که رفتم قم. روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه (س) روضه میخواندند. خیلی متأثر شدم و زیاد گریه کردم. بعد از آن، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور: «السلام علی اهل لا اله الاّ الله...» را خواندم.
در این هنگام دیدم: تمام ارواح، روی قبرهایشان نشستهاند و همگی گفتند: علیکالسلام. شنیدم زمزمهای داشتند. مثل این که دربارۀ امام حسین علیه السلام و عاشورا بود
ادامه داستان تشرف ایه الله مرعشی نجفی محضر امام حسین علیه السلام:سپس فرمودند: «چه چيزي از بندگان خدا ديده اي که به آنها سوءظن پيدا کرده اي؟!» با اين سؤال در من يک دگرگوني پيدا شد و احساس کردم که ديگر به کسي سوءظني ندارم و با همه ي مردم ارتباط و نزديکي بسياري دارم و فردا صبح، موقع نماز به مرد ظاهر الصلاحي که نماز مي خواند، اقتدا کردم و هيچ ناراحتي و بدگماني در من نبود. سپس حضرت فرمودند: «به درس خود بپرداز، زيرا آن شخص که مانع تدريس کردن تو بود، ديگر نمي تواند کاري بکند». چون به نجف اشرف بازگشتم، همان شخصي که از نزديکانم بود و مانع درس من مي شد، خودش به ديدنم آمد و گفت من متوجه شدم که تو جز تدريس کردن، راه ديگري نداري! آن حضرت مرا شفا داد به طوري که بينايي ام قويتر شد و به حافظه ي عجيبي نيز دست يافتم.
سپس آن حضرت قلمي را به من بخشيدند و فرمودند: «اين قلم را بگير و با سرعت بنويس!» پس از آن، ناراحتي قلبيم نيز برطرف شد. همچنين آن حضرت برايم دعا کردند که در عقيده ام نيز ثابت قدم بمانم. ديگر حاجاتم را نيز برآورده ساختند. غير از مسأله ي حج که اصلا متعرض آن نشدند! شايد به دليل شرطي که در سفر کردن به حج گذارده بودم، آن حضرت اشاره اي به آن موضوع نکردند.
سپس با آن حضرت وداع کردم و به نزد پدرم بازگشتم و از پدرم پرسيدم: آيا حاجتي و امري داريد يا خير؟ پدرم گفت: براي تحصيل علوم اجداد خود، بيشتر کوشش کن و نسبت به پدر و خواهرانت مهربان باش و بدهکاري اندکي به عبدالرضا بقال بهبهاني دارم، که آن را پرداخت کن!
من به نجف اشرف بازگشتم، در حالي که همه ي آن ناراحتي ها و سوءظنها از بين رفته بود( کرامات مرعشيه به نقل از «قبسات» ص 102 )
مرحوم کوثری فرمود
😢😔😔
: محرم از خانه خارج شدم به قصد رفتن به مراسمات و روضه خوانی، در راه کودکانی اصرار کردند در موکب کوچکشان برایشان درحد چند بیت روضه بخوانم. اول صرف نظر کردم و پس از اصرارشان رفتم و چند بیت روی منبرِ آجری شان خواندم.
تمام که شد برای پذیرایی چای برایم آوردند که در خانه یا جای دیگری چنین چایی هرگز نمیخوردم، برای اینکه کودکان دلخور نشوند، یواشکی چای را گوشهای ریختم و تشکر کردم و رفتم به مراسمات سنگینی که داشتم برسم.
شب که آمدم خانه از خستگی به خواب رفتم.
در خواب مادرسادات را دیدم. فرمود: فلانی، تنها روضه ای که از تو قبول شد همان چند بیتی بود که برای آن کودکان خواندی، و اینکه آن چای را که ریختی در کناری، من آن چای را با دستِ خودم برایت ریخته بودم...
در این حال از خواب بیدار شدم و فهمیدم روضه هایی که ما تحویلشان نمیگیریم، اهل بیت حواسشان هست!
@alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق خاص محرم
#سخنران.استاد عالی
#محرم
#السَّلامُ عَلَیکَ یا أباصالِحَ المَهدی(عج)
😔😔
آجَرَکَ الله، فی مُصیبَتِ جَدِّکَ الحُسین(ع)...
أحسَنَ اللهُ لَکَ العَزاء....فی مُصیبَتِ جَدِّکَ الغَریب، فی مُصیبَتِ جَدِّکَ العطشان.
@alvane🎵🎵🎵
لقمه حرام!...فلینظر الانسان الی طعامه.....لقمه حرام انسان را زیر و رو می کند....لقمه حرام انسان را پیامبر کش می کند امام کُش می کند....ا.اگر از غذاى نجس و آلوده و حرام استفاده شود، اثر منفى بر معنويات انسان مىگذارد . حتی تا هفت نسل اثر لقمه حرام باقی ماند!خیلی مواظب باشیم که ابدا لقمه حرام نخوریم
در نهمین فراز دعای امام عصر(عج)چنین می خوانیم: «وطهّر بطوننا من الحرام و الشبهه؛ خدایا!اندرون ما را از غذاهای حرام وشبهه ناک پاک کن.»
لقمان در نصیحت به پسرش می گوید:من در راستای طول عمر و سفرهای خود با چهارصد پیامبر(ص)ملاقات کردم،به نصایح و اندرزهای آنها گوش فرا دادم، و از میان آن همه پندهای آنها چهار موعظه را گزینش نمودم،یکی از آنها این است: «هرگاه کنار سفره غذا نشستی،مراقب حلق خود باش که غذای حرام نخوری!
لقمه حرام نماز را باطل می کند!رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «مَنْ أَكَلَ لُقْمَةَ حَرَامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلَاةٌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً؛ وَ لَمْ تُسْتَجَبْ لَهُ دَعْوَةٌ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ كُلُّ لَحْمٍ يُنْبِتُهُ الْحَرَامُ فَالنَّارُ أَوْلَى بِهِ» نماز کسي که لقمهاش حرام است تا چهل روز از ارزش چنداني برخوردار نيست؛ و تا چهل روز دعاي او مستجاب نمي گردد و هر مقدار از بدن که پرورش يافته لقمه حرام باشد سزاوار آتش و سوختن است.
سنگدلي و قساوت قلب، يکي ديگر از آثار شومي است که بر اثر مال و لقمه حرام، وجود انسان را فرا مي گيرد و او را در ورطه شقاوت و بدبختي گرفتار مي کند. روايتي وجود دارد که اگر آن را در کنار اين روايت قرار دهيم نتيجه اي حاصل مي شود که آن را حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در کربلا و در تحليل جنايات کوفيان بيان فرمودند(فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ)شکمهایتان از حرام پرشده و بر دلهایتان مُهر زده شده است!
روضه شب هفتم ـ علياصغر (س) ؛ داغي بر دل اهلبيت
مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را ميخوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است ؛ ولي به واقع پير عشق است.
حوريان محو رخ مهپارهات *** كهبهي خيل ملك گهوارهات
گردش چشمان تو عشقآفرين *** رشتهي قنداقهات حبلالمتين
زينت آغوش و دامان رباب *** آينهگردان رويت آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو *** بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موي تو نجات *** تشنهي لبهاي تو آب حيات
كودكي ، اما به معنا پير عشق *** روي دستان پدر ، تفسيرِ عشق
تلخترين لحظات تاريخ نزديك ميشد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين علیه السلام به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود: اباعبدالله الحسين علیه السلام و امام سجاد علیه السلام كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين علیه السلام به دست بگيرد.
امام علیه السلام چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟» يعني: «آيا مدافعی هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟ آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».
صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمهها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد. امام روي به خيمهها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند ؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسين» ــ كه به علي اصغر معروف بود ــ را شنيد كه از شدت تشنگي ميگريست.
علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمهها بود تا وي را سيراب كنند ، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.
امام علیه السلام قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت ؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:«اي مردم! اگر به من رحم نميكنيد بر اين طفل ترحم نماييد ... » ...
اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنيا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جاي آنکه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را به مشتی آب میهمان کنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام علیه السلام به خون رنگين شد... سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود اي پدر *** پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
شد گلويم روي دستت ذبح ، ميداني چرا؟ *** پيش تير عشق تو ، قلبم سپر بود اي پدر
امام علیه السلام دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله ـ تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن را ميبيند»... در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام علیه السلام نشست و خون از دهان حضرت جاري شد. امام روي به آسمان كرد و اینگونه نیایش نمود: «خدايا! سوي تو شكايت ميكنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم ميكنند»...
اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت *** ياراي سخن با من دلتنگ نداشت
يا رب! تو گواه باش، ششماههي من *** شد كشتهي ظلم و با كسي جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند ؛ بدن علي اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد
🔹دوستی با حسین علیه السلام
✍️عارف بالله سید حسین حسینی(ره):
✍️خدا مشکلات را میفرستد تا ما به خود بیاییم و مُحبِّ حقیقی اهل بیت بشویم و دست از کارهای اشتباه خود برداریم. باید مانند حبیب بن مظاهر(ره) بشویم. حبیب برای حسین دوبار مُرد و زنده شد.
روزی حضرت حسین را به خانه دعوت کرد؛ ولی امام حسین دیر کرد. حبیب بالای پشت بام رفت ببیند آقایش کجاست؟ ناگهان از بالا به زمین افتاد و از دنیا رفت. پدرِ حبیب وقتی آمد دید حبیب از دنیا رفته، او ر ا داخل یکی از اتاقها برد و پنهان کرد تا امام حسین علیه السلام او را با این حال نبیند. وقتی حضرت آمد، وارد خانه شد و نشست. بعد از مدتی پرسید:حبیب کجاست؟ پدرش خواست متوجه نشود که حبیب از دنیا رفته ولی ناگهان حضرت فرمود: برو داخل اتاق و حبیب را صدا بزن و بیاور. پدر حبیب برخاست و داخل اتاق رفت و حبیب را صدا زد و گفت: حبیب بلند شو، آقایت تو را می خوانَد.
یک وقت حبیب زنده شد، برخاست و خدمت مولایش مشرّف شد
📚دالان بهشت/ج1/ص114
✳️ @alvane
آخرین تلاشها برای تضعیف یک جریان در عراق
▪️یک منبع آگاه در کاخ ابنزیاد به رسانهها گفته پیش از آنکه شمربنذیالجوشن راهی کربلا شود، بههمراه یکی از همقبیلهایهایش از حاکم خود خواستهاند به ۴ تن از خواهرزادههای آنها که در سپاه بنیهاشم هستند اماننامه بدهد که با موافقت ابنزیاد مواجه شده است.
▪️اماننامه در واقع قولنامهای است که طی آن حاکم به فرد مقابل تعهد میدهد که درصورت تسلیمشدن، جانش در امان باشد و تحت تعقیب قرار نگیرد.
▪️شمر با اماننامهای که گرفته بودند، به سراغ سپاه بنیهاشم رفته و خواهرزادههای خود را صدا میزند. گفتنی است منظور آنها از خواهرزاده فرزندان زنی به نام امالبنین است که با آنها همقبیلهای بوده و نسب فامیلی دارد و برای همین او را خواهر میخوانند.
▪️بررسیها نشان میدهد در سرزمینهای عرب، پس از رحلت پیامبر، دوباره قبیلهگراییِ دوران جاهلیت رسمیت پیدا کرده و حمایت و حفاظت از همقبیلهایها به هر چیز دیگری اولویت دارد.
▪️پس از آنکه شمر پسران امالبنین یعنی عباس، عبدالله، جعفر و عثمان را که همگی فرزندان علیبنابیطالب هستند بهسوی خود دعوت میکند، آنها دعوتش را بیپاسخ میگذارند. شاهدان میگویند در این هنگام حسین به آنها میگوید با اینکه شمر فاسق است، پاسخ او را بدهند و گفتوگویش را بپذیرند که قطعرحم نکرده باشند.
▪️این ۴ برادر وقتی از اماننامه مطلع میشوند، خشمگین شده و خطاب به شمر میگویند که حاضر نیستند از جبهۀ بنیهاشم جدا شوند. آنها معتقدند جداشدن از حسینبنعلی و تسلیم دربرابر ابنزیاد برخلاف جوانمردی و آیین دینیشان است.
@Farsna
✨﷽✨
◾️عظمت اشک بر سیدالشهداء علیهالسلام
حکایتی از آیتالله بهجت در مورد توجه اهلبیت علیهالسلام به گریهکنهای امام حسین علیهالسلام
✍آیتالله بهجت (ره) : در نزدیكی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادیای است به نام «مصیب»، كه مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیهالسلام از آنجا عبور میكرد. مردی كه در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون میدانست او همواره به زیارت حضرت علی علیهالسلام میرود، او را مسخره میكرد. حتی یکبار به امیرالمؤمنین علیهالسلام جسارت كرد و همچنین گفت: به او (امام علی علیهالسلام) بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت! مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بیتابی كرد و عرض کرد: شما که میدانی این مخالف چه میكند؛ چرا پاسخش را نمیدهید؟! آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شكایت كرد. حضرت امیر علیهالسلام فرمودند: او بر ما حقی دارد كه نمیتوانیم در دنیا او را كیفر دهیم. مرد شیعه میگوید: آری، لابد بهخاطر آن جسارتهایی كه او میكند، بر شما حق پیدا كرده است؟! حضرت فرمودند: روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه میكرد، ناگهان ماجرای كربلا و منع سیدالشهدا علیهالسلام از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت: عمربنسعد كار خوبی نكرد كه اینها را تشنه كشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا كرد كه نمیتوانیم او را در این دنیا مجازات کنیم.
💥آن مرد شیعه میگوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت: امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف كرد. مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افكند و كمی به فكر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچكس در آنجا نبود و من این را به كسی نگفته بودم، علی علیهالسلام از كجا فهمید؟! بلافاصله شیعه شد.
📚 رحمت واسعه، ص٢٧٢
@alvane🌿🌿🌿
زائر در سفر زیارت آن حضرت توشه خود را از غذاهای لذیذ مانند بریانی و حلواجات قرار ندهد، بلکه خوراکش را نان با شیر یا ماست تهیه ببیند.
از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده است که فرمود: شنیدم جماعتی به زیارت امام حسین(علیهالسلام) میروند و با خود سفرههایی برمیدارند که در آنها بزغالههای بریان و حلواجات هست، اگر به زیارت قبر پدران یا دوستان خود بروند قطعاً این خوراکیها را با خود برنمیدارند.
در روایت معتبر دیگری نقلشده است: که امام صادق(علیهالسلام) به مفضل بن عمر فرمود: زیارت کنید امام حسین(علیهالسلام) را بهتر از آن است که زیارت نکنید و زیارت نکنید بهتر از آن است که زیارت کنید، مفضّل عرضه داشت: پشتم را شکستی! فرمود: و الله اگر به زیارت قبر پدران خود بروید، اندوهگین و غمناک میروید و به زیارت آن حضرت که میروید سفرهها با خود برمیدارید، درحالیکه باید ژولیده مو و گردآلود بروید.
نویسنده گوید: پس برای ثروتمندان و تاجران چه اندازه شایسته است که این مسئله را در این سفر توجّه کنند و هرگاه در شهرهایی که تا کربلا بین راه ایشان است، عدّهای از دوستانشان ایشان را دعوت و میهمان میکنند و در زمان حرکت سفرههای آنان را از پختنیهای لذیذ و مرغ بریان و سایر غذاها پر میکنند، قبول نپذیرند و بگویند: ما مسافر کربلا هستیم و برای ما تغذیه به این غذاها شایسته نیست.
شیخ کلینی روایت کرده: بعد از شهادت حضرت سید الشّهدا همسر کلبیّه آن حضرت مجلس عزا برپا کرد، گریست و سایر زنها و خدمتکاران گریستند تا حدی که اشکهای آنها خشک شد، از جایی برای آن مخدّره «جونی» هدیه فرستادند که معنی آن را مرغ قطا گفتهاند، این هدیه برای این بود که از خوردن آن در گریستن بر امام حسین(علیهالسلام) نیرو بگیرند، چون آن بانوی محترمه آن را دید پرسید چیست؟ گفتند: هدیهای است که فلانی برای شما فرستاده تا در ماتم امام حسین(علیهالسلام) از آن کمک بگیرید، فرمود: «ما که در جشن عروسی نیستیم، ما را چه به این خوراک؟» پس دستور داد تا آن را از خانه بیرون بردند.
داستان مردی که به زیارت امام حسین علیه السلام نمیرفت
شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر 🌹وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده میکرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه وضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد.»
آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است.»
وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار ازخانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .
نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خودمیلرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعِِ سیدُالشهداء؟اهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟ ؛ آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟»
پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست..
اگر كسی درخت میوه ای دارد كه شاخه های آن از روی دیوار به داخل كوچه یا خیابان آمده است، شخص عابری كه از آنجا می گذرد می تواند به اندازه متعارف یك رهگذر و عبور كننده، و در حد خوردن از آن میوه ها استفاده كند. البته نمی تواند از میوه ها بچیند و جمع كند و با خود ببرد.این اجازه خوردن برای عابر و رهگذر را "حق المارة" می گویند.
این حکم در مورد شاخه ای از درخت که از خانه و باغ همسایه به باغ و خانه ما وارد می شود صادق نیست.