کاش عجله نمی کردم!
کاش میشد زندگیم را دوباره بسازم!مصاحبه زندانی متهم به قتل زنی بی گناه......
چند سال داری و کی و چرا به زندان آمده ای؟
33 سال دارم و سال 94 به خاطر قتل عمد زندانی شدم.
تحصیلاتت چه قدر است؟
تا دوم راهنمایی خواندم و ترک تحصیل کردم. از بچگی دنبال کار و پول درآوردن برای خانواده بودم.
از زندگی و خانواده ات بگو!
من بچه آخر خانواده هستم. سه برادر و یک خواهر بزرگتر از خودم دارم. برادرهایم هر کدام سر شغل خوبی هستند و خواهرم تولیدی مانتو دارد. تا زمانی که من دستگیر شدم، خانواده ام و حتی فامیلهایمان وارد حیاط کلانتری محل هم نشده بودند. سرمان به زندگی خودمان گرم بود، نه اهل خلاف، نه دعوا...
چه شد که مرتکب قتل شدی؟
مصطفی نفس عمیقی می کشد و به گذشته ای نه چندان دور می رود، گذشته ای که اکنون برایش مثل یک خواب است:
شب تاسوعای سال 1390 بود که با مادر و خواهرم در اسلامشهر، همراه با دسته عزاداری راه می رفتیم که دختری را همراه دو خواهر و مادرش دیدم. مادرم خیلی اصرار می کرد زن بگیرم ولی من توجهی نمی کردم. نمی دانم چه شد که یک لحظه وقتی مقابل سوپرمارکت محلمان آن چشمم به چشم آن دختر افتاد، بدون درنگ به مادرم گفتم می خواهم ازدواج کنم.
فرزانه دختر پسردایی مادرم بود ولی رفت و آمدی نداشتیم و تا آن شب او را ندیده بودم. چند روز صبر کردیم تا روزهای عزاداری تمام شد و به خواستگاری رفتیم. خانواده فرزانه بسیار خوب بودند. همه از نجابت دخترانش تعریف می کردند. خانواده ما هم مورد اعتماد اهالی محل بودند. همه در فامیل سر من قسم می خوردند. تا دیدن فرزانه، هیچ وقت دلم نلرزیده بود، به هیچ دختری نگاه نکرده و ناموس دیگران مثل ناموس خودم بود.
خیلی زود خانواده ها حرفهایشان را زدند و قول ها و حلقه ها ردوبدل شد و ما به عقد هم درآمدیم. از همان روز قسم خوردم فرزانه را خوشبخت کنم. دختری که با هزاران امید لباس عروس می پوشد نباید در خانه شوهر یک لحظه هم احساس کند آرزوهایش پوچ بوده است. دوران نامزدی و عقد کوتاه بود و زندگی ما با همین علاقه شروع شد.
من بلندپرواز بودم، ماشین داشتم. در کارخانه بستنی سازی، دو شیفت کار می کردم تا هر چه زودتر خانه بخرم. سر راه تا خانه هم مسافرکشی می کردم و گاه فرزانه دلش برایم می سوخت و می گفت این همه کار نکن، خانه می خریم، چرا عجله داری؟
واقعا این همه عجله برای چه بود؟
نمی دانم... الان که فکر می کنم، می بینم نیاز نبود آن همه کار کنم، فرزانه زن بسیار بساز و خوبی بود. من برای احساس خوشبختی بیشترش زیادی تلاش می کردم تا زودتر خانه بخرم و به نامش بزنم. دلم می خواست همه دنیا را به پایش بریزم...
خوب، ادامه بده!
خانه اجاره ای ما، خانه پدرم و خانه پدرهمسرم در یک محل بود. فاصله چندانی باهم نداشتیم. دخترمان آریانا به زندگی ما شیرینی دیگری داد. حالا دیگر برای خرید خانه انگیزه بیشتری داشتم. همسرم خاله ای 49 ساله به نام مریم خانم داشت که مطلقه بود و فرزندی نداشت. تنها زندگی می کرد. یک زن فوق العاده مهربان و دلسوز، صندوق خانگی قرض الحسنه داشت و هر ماه با قرعه کشی به اعضاء وام می داد.
سه میلیون تومان از مریم خانم پول قرض کرده بودم تا در بانک گردش حساب داشته و وام بگیرم و با پس اندازم خانه بخرم. آن شب لعنتی که زندگیم از هم پاشید، پدر و مادر همسرم و مریم خانم شام مهمان ما بودند. اواخر شب بود که می خواستند به خانه برگردند. با ماشین خودم تصمیم گرفتم مهمانان را به خانه هایشان برسانم.
مسیر خانه پدرهمسرم نزدیک تر بود و آن دو نفر زود پیاده شدند و برای خانه مریم خانم، باید چند خیابان آن طرفتر می رفتم. در بین راه موضوع پول را مطرح کردم. می خواستم پول بیشتری به من قرض بدهد. غیر از خرید خانه و پایان مستاجری به هیچ چیز فکر نمی کردم.
حالا می بینم خیلی خودخواه بودم که برای رسیدن به خانه و آرامش خانواده، دیگران و مشکلاتشان برایم اهمیتی نداشت. مریم خانم را زن تنهایی می دیدم که یک عالم پول دارد و مثل من نگران سرماه و کرایه خانه و مسائل دیگر نیست و می تواند به من پول بدهد.
از من اصرار و از مریم خانم انکار و در این فاصله متوجه شد مسیر دیگری را در پیش گرفته ام و به طرف خانه اش نمی روم. البته برای ادامه صحبتها بود که راه را طولانی تر کرده بودم. نمی دانم چه شد که درگیر شدیم و در این درگیری دستانمان را بر گلویش فشردم و زمانی به خودم آمدم که تکان نمی خورد. با وحشت نگاهش می کردم ولی دیگر دیر شده بود.
به طرف بیمارستان رفتم. جلوی اورژانس بیمارستان شلوغ بود و تاکسی ها هم منتظر مسافر بودند. فکر کردم اگر الان او را به بیمارستان ببرم سریع دستگیر می شوم. عقلم کار نمی کردم. هول شده و دنبال راه چاره ای بودم. از بیمارستان دور شدم و در حین سرگردانی او را در جاده شورآباد به کانال آب انداختم و بعد از ساعتی رانندگی بی هدف به طرف خانه رفتم.
حالم خیلی بد بود، فرزانه می دانست اتفاقی افتاده ولی من حرفی نمی زدم، بالاخره دو روز بعد در خانه پدرهمسرم، وقتی همه را نگران گم شدن مریم خانم دیدم، ماجرا را برای همسرم تعریف کردم. گیج و منگ نگاهم کرد و دست آخر مادرش را صدا زد که بیا و ببین مصطفی چه می گوید! به پدرم هم زنگ زدند سریع با مادرم آمد. همزمان با 110 هم تماس گرفتند و پلیس آمد و دستگیرم کرد. وقتی دستبند به دستم زدند، پدر و مادرم هم آن جا بودند و مثل همه متعجب و گریان...
پزشکی قانونی علت مرگ را خفگی اعلام کرد؟
بله... اما نه خفگی با فشار دستانم... وقتی او را در کانال انداخته بودم، زنده بوده و من کاش او را به بیمارستان می رساندم و موجب مرگش نمی شدم. خفگی او در آب بوده، یعنی اگر در کانال نمی انداختم نمی مرد! همان لحظه که اعتراف کردم، دو روز از مرگش می گذشت و آتش نشانی هم همان روز با گزارش یک راننده عبوری، جسد را بیرون کشیده بود.
اگر به گذشته بازگردی کدام اشتباهت را انجام نمی دهی؟
انگشتان دستانش در هم قفل می شود: نمی دانم... شاید زیاده خواهی را کنار می گذاشتم، این اتفاق تلخ به خاطر همین زیادخواهی افتاد. در آن صورت الان باز هم در کنار خانواده ام خوشبخت بودم و دخترم آریانا بدون پدر، بزرگ نمی شد، مهمتر از همه خانواده ای را سیاه پوش و عزادار نمی کردم. دیگران نباید تاوان زیادخواهی مرا می دادند، همه تاوان داده اند، غیر از خودم و مریم خانم که زندگیش را گرفتم، آرزوهای فرزانه و خانواده اش و خانواده خودم، آینده دخترم....
هنوز هم کسی باور نمی کند من قاتل هستم. خانواده همسرم خیلی مرا دوست داشتند و احترام زیادی برای همدیگر قائل بودیم. حیف که آرزوهای همسرم را بر باد دادم. شرمنده اش هستم که با هزاران امید و آرزو به خانه ام آمد ولی من با یک اشتباه بزرگ، آن آرزوها را خاکستر کردم. کاش می شد آن زندگیم را دوباره بسازم!
همسرت به ملاقاتت نمی آید؟
فقط یک بار با دخترم آمد. آن موقع آریانا دو ساله بود و حالا 9 سال دارد. آن روز فقط سرم را پایین انداختم و تنها یک کلمه گفتم: شرمنده ام... فرزانه هم گریه کرد و حرفی نزد و رفت! همان روز برای آخرین بار دیدمش... تا مدتی گاهی تماس می گرفتم... کم کم حرفهایش کمتر و کمتر شد و بعد دیگر جواب تلفنم را هم نمی داد.
بغضش را با فشار قفل انگشتانش مخفی می کند: به او حق می دهم، جوان است، جوانی گذشته اش را من بر باد داده ام حالا نباید به پای من بسوزد... خبری از او ندارم، انگار دیگر نمی خواهد منتظر شوهر قاتلش باشد... به هر حال سرزنش های دیگران را می شنود، زنی که همسرش زندانی است دیگران به خود حق می دهند سرکوفت بزنند، با نگاه شماتت بار نگاهش کنند، در حالی که خودش هم نمی داند تقصیرش چیست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر کاروان خودرویی ایرانی ها
بر آمریکایی ها 😉
حرکت خودرویی هواداران فلسطین در حمایت از دانشگاهیان معترض/ شیکاگو/ آمریکا
کاش عجله نمی کردم!.......یک روز که طبق معمول یک لیست بالا بلند خرید همسرم به دستم داده شده بود، سوار خودروی پراید خود شدم و برای خرید از خانه بیرون زدم. ساعتی در خیابانها پرسه زدم تا توانستم اجناسی را که همسرم خواسته بود خریداری نمایم، اما یکی از سفارشات همسرم- که یک نوع داروی لاغری بود- را نتوانستم پیدا کنم. به همین دلیل مشغول پرس و جو از داروخانهها شدم. به هر داروخانهای که میرسیدم ترمز میزدم و برای پرس و جو پیاده شده و به داخل داروخانه میرفتم. کم کم داشتم خسته و ناامید میشدم. به آخرین داروخانهای که در نزدیکی محل ما بود هم سر زدم. متصدی آنجا نشانی داروخانهای را داد که دورتر از محل ما بود. خلاصه چون دیدم فرصت و وقت دارم به سمت نشانی فوق حرکت کردم. به آدرس داده شده که رسیدم، دیدم در جایی واقع شده که جای پارک خودرو وجود ندارد. در خیابان اصلی قرار داشت و محلی که بتوانم خودروی خود را پارک کنم پیدا نکردم، به صورت دوبله روبهروی داروخانه پارک کردم و از خودرو پیاده شدم. به خودم گفتم سریع داخل داروخانه میروم و پس از خرید فوری برمیگردم. تازه شاید هم اصلا آن دارویی را که من میخواستم نداشت و دیگر لزومی به پارک خودرو نیست.
خلاصه از خودرو پیاده شدم و دویدم به داخل داروخانه، به متصدی آنجا کاغذی را که نام دارو روی آن نوشته شده بود نشان دادم. گفت بنشین تا برایت پیدا کنم. من هم نشستم و منتظر شدم تا دارویم را بیاورند. چند نفر در انتظار نشسته بودند. وقتی صدایم زد پول دارو را دادم و دارو را تحویل گرفتم. با عجله خارج شدم و پا که به خیابان گذاشتم، دیدم خودرویم سرجایش نیست. ماتم برده بود و اول فکر کردم اشتباهی شده. به خودم گفتم شاید جای دیگری پارک کردم. اما هر چه فکر میکردم باز مطمئن میشدم که روبهروی داروخانه پارک کرده بودم. از ناراحتی نمیدانستم چه کار کنم. کمکم مطمئن شدم خودروی نازنینم را به سرقت بردند. احتمال میدادم شاید شیشه خودرو پایین بوده و اینجانب با عجله که پیاده شدم فراموش کردم آن را بالا ببرم و سارق از فرصت استفاده کرده و سریع خودرو را به سرقت برده است.
با ناراحتی خیابان را بالا و پایین کردم و نمیدانستم چه کار باید بکنم. مانده بودم این خبر را چطور به همسرم بدهم. به خودم گفتم اصلا خانه نروم و بروم خانه پدرم تا همسرم متوجه این اتفاق نشود. ولی تا کی میتوانستم این خبر را پنهان کنم. با ناراحتی برگشتم خانه، بماند که چقدر سرزنش و ناسزا شنیدم. به یکی از بستگان که در این جور موارد به کمک بقیه میآمد زنگ زدم و او مرا راهنمایی کرد که بروم گزارش سرقت را اطلاع دهم.
خلاصه خودروی خود را از دست دادم، آن هم به خاطر یک بیاحتیاطی. اگر با حوصله میگشتم و جای پارک پیدا میکردم و بعد با حوصله خودرو را قفل فرمان زده و عجله نمیکردم شاید به این روز دچار نمیشدم. امیدوارم هیچکسی به سرنوشت من دچار نشود. حال باید منتظر بمانم که شاید خبری از پیدا شدن خودرویم شود.
وحید مالکی ـ تهران
در یک سال رایگان حافظ کل قرآن شوید
♦️ثبت نام یازدهمین دوره حفظ یکساله قرآن کریم مؤسسه فرهنگی قرآنی بیت الزهرا سلام الله علیها آغاز شد
🔶تمامی امکانات رفاهی *رایگان*
می باشد.
مزایا :
1⃣فرصت دریافت لیسانس علوم قرآن حدیث
2⃣تحصیل رایگان در دانشگاه
3⃣اولویت ویژه جذب در دانشگاه فرهنگیان
4⃣اولویت استخدام در آموزش و پرورش
5⃣بهرمندی از امتیازات در دوران سربازی
6⃣برگزاری اردوهای زیارتی و تفریحی
♨️اعطای گواهی حفظ پس از پایان دوره تحفیظ
🔔مهلت ثبت نام تا پایان خرداد ماه🔔
🏠مکان موسسه استان هرمزگان _میناب
دوره حضوری میباشد.
☎️ تماس
واحد برادران
09960160441
09173253078واحد خواهران
09923453928https://eitaa.com/jh_beytozahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تو آمریکا اسم حیاط دانشگاه رو گذاشتن میدون شهدا!
🔹از سری اتفاقات برگ ریزون و غیرقابل انتظار این روزهای دانشگاههای آمریکا اینه که دانشجوهای دانشگاه جورج واشنگتن اسم محوطه دانشگاه رو به اسم جانباختگان مظلوم غزه (شهدا) نامگذاری کردن.
AYEHAYE SADEGH 4.mp3
3.89M
💠 آیه های صادق
🔸مجموعه میان برنامه هایی با موضوع تاریخ رژیم صهیونیستی بر گرفته از آیات قرآن
کارشناس : حجت الاسلام و المسلمین صرفی پور
🔸تولید صدای مرکز لرستان
#وعد_صادق #آیه_های_صادق#غزه_تنهانیست#کارگروه_غزه#رادیو_لرستان
📻اداره کل صدای استانها-کارگروه غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه آذری زبان مخلص و صادق ساکن آمریکا اما تونسته هویت ایرانی اسلامیشو حفظ کنه ملاحظه کنید چه سخنان هویتی بیان میکنه...دمش گرم به مولا ...❤️🌸👌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
متاسفانه برخی از انسانها کینه ای هستند واگر سر موضوعی کینه ادم رو در دل بگیرند دیگه به این زودیها دست از دشمنی بر نمی دارند و رفیق نمی شوند.مخصوصا اگر همسر انسان یا فامیل باشه یا همسایه ادم باشه !گاهی کار به قتل و جنایت می کشه.گاهی طلاق و خودکشی و...
اگر اخبار مربوط به حوادثی که بر اثر کینه اتفاق می افته رو مرور کنیم می بینیم بسیاری از جنایات و اتفاقات بد بخاطر کینه است.......قتل بخاطر کینه:سردار "حمید هداوند" روز پنجشنبه گفت: به دنبال ارجاع پرونده مفقودی یک دختر بچه هفت ساله در منطقه شهرک یاس کرج، تیمی از کارآگاهان اداره مبارزه با جرائم جنایی پلیس آگاهی استان بررسی موضوع را در دستور کار خود قرار داد.
وی افزود: کارآگاهان در همان ساعت اولیه با انجام اقدامات میدانی در حوالی منزل دختر بچه، متوجه شدند که یکی از همسایههایشان با برنامه قبلی از سوار شدن دخترک به سرویس مدرسه ممانعت کرده و او را با خودروی خود به مکان نامعلومی منتقل کرده است.
فرمانده انتظامی استان البرز اضافه کرد: بلافاصله با انجام هماهنگیهای قضایی متهم پرونده در کمتر از ۲۴ ساعت دستگیر و برای انجام تحقیقات تکمیلی به پلیس آگاهی استان البرز منتقل میشود. وی بیان کرد: متهم پرونده که یک زن ۳۵ ساله است، در تحقیقات تکمیلی کارآگاهان عنوان کرد که به دلیل اختلاف و کینه ای که داشته، این کودک را ربوده و با انتقال به بیابانهای اطراف ساوجبلاغ او را به قتل رسانده است.
هداوند گفت: با همکاری متهم جسد مقتول در اطراف ساوجبلاغ کشف و همچنان تحقیقات بر روی این پرونده ادامه دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنید:
تقویم امروز:
📌 چهارشنبه
☀️ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۹ شوال ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 8 می 2024 میلادی
📖حدیث امروز
✍امام صادق (ع) فرمودند:
🌴«هر کس آبی بیاشامد و جدم حسین (ع) را یاد کند و بر قاتلین او لعن و نفرین نماید ، خداوند صد هزار حسنه برایش بنویسد و صد هزار گناه او را بیامرزد ، و او را در جایگاه های بلند جای دهد ، و مانند این است که صد هزار بنده را ازاد کرده باشد. پس او در روز قیامت با دلی شاد و چهره ای خندان محشور می شود»
📚منتهی الامال صفحه ۳۴۳
🔖مناسبت امروز:
🔸روز بزرگداشت شیخ کلینی رحمه الله
🔹روز جهانی صلیب سرخ و هلال احمر
- چِڪسۍگفتکہدرعآلـمبالآسـتبهشت..
هـرکجآنـام‹حسیـن›است،همانجآستبهشت..
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از علتهایی که خدا شهید سلیمانی را اینقدر عزیز کرد همین مطلب است.👆
آخوند کاشانی در زهد و عبادت نیز بىنظیر بود. براى این عارف گرانقدر حالات غریب و مکاشفاتى نقل شده که همگى دلالت بر عظمت روحى آن بزرگوار مىکند. چنانچه گویند در نماز صبح در سوره حمد عبارت «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را گاه بیش از صد بار به حالت خضوع عاشقانه و عارفانه تکرار مىکرد و آنقدر این را مکرر مىگفت که به حالت بیهوشى نقش بر زمین مىشد و هنگامى که به هوش مىآمد، برمىخواست و دو رکعت نماز معمولى و ساده مىخواند.
از بزرگانى چون حاج آقا رحیم ارباب در احوال آخوند ملّا محمّد کاشانى نقل است: «هر نیم شب نمازى چنان با سوز و گداز مىخواند و بدنش به لرزه مىافتاد که از بیرون حجره صداى حرکت استخوانهایش احساس مىشد.»... گویند آخوند افراد را به صورتهاى برزخىشان مشاهده مىکرد و از این رو به هنگام عبور از بازار عباى خود را بر سر مىانداخت و از میان آدمنمایانى که در اثر وجود صفات رذیله، صورت آدمى آنان مسخ شده بود به سرعت عبور مىکرد.
شاگردانش چنان مجذوب نفس قدسى او بودند که گاه بر بام مدرسه مىرفتند و به دربى که استادشان از آن داخل مىشد مىنگریستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ این داستان: چفیه!!
🔹شاید ما افق دید رهبر انقلاب را نمیدیدیم، اما امروز فهمیدیم که معنی چفیهای که رهبری بر دوش میاندازد چیست
🔹امروز همان چفیه به نماد مبارزه علیه صهیونیسم و به نماد مقاومت جهانی جنبش حلال زادگان تبدیل شده
بله، به زودی معنی این جمله رهبر را هم خواهیم فهمید که "مسئله فلسطین کلید رمز آلودیست که درب های فرج را خواهد گشود"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غافلگیر شدن پدر با دیدن باحجاب شدن دخترش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ این هم مراسم عزاداری خانم دکتری که با مشروب فوت شده‼️
بجای قرآن و دعا برای آمرزش دایره تنبک میزنن. واقعا که عاقبت بخیر شدن بزرگترین نعمته👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره فرزند شهید از سفر کربلا و گریه های بی امانش
▪️کاربر عرب برای این ویدیو نوشت:
عشق، ایمان و اعتقاد ایرانیان بسیار عمیق و غیرقابل توصیف است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 نماهنگ «مسافر» با زبان مازندرانی برای شهدای خانطومان
📆به مناسبت سالروز شهدای خانطومان
🎤با نوای: حاج رضا بذری
در بین چله های مختلف، یک مورد خاص و مهم وجود دارد، به نام «چله کلیمیه» که از اولین روز ماه ذی القعده که امسال از جمعه ۲۱ اردیبهشت ماه آغاز می شود.
حضرت آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین می فرماید:
«از اول ذی القعده تا دهم ذی حجّه که اربعین موسای کلیم است، این یک فصل مناسبی است؛ بهار این کار است. این اربعین گیری، این چله نشینی همین است!
وجود مبارک موسای کلیم 40 شبانه روز مهمان خدا بود. فرمود: *و واعدنا موسی ثلاثین لیلهً فاتممناها بعشر فتمّ میقات ربّه اربعین لیله.* به او وعده دیدار و ملاقات خصوصی دادیم؛ آمد به دیدار ما. اوّل 30 شب بود؛ بعد 10 شب اضافه کردیم، راهش باز بود؛ جمعاً شد40 شب.»
از جمعه۲۱ اردیبهشت که اول ذی القعده هست تا روز عید قربان که 40 روز متوالیه بهترین زمان برای گرفتن حاجاته و بهش چله ی ذی القعده یا چله کلیمه گفته میشه که به اصطلاح علما بهار حاجت هاست! یعنی اگه کسی چله ذی القعده داشته باشه و تو این چهل روز دعا کنه محاله دست خالی برگرده.
تو هم مثل من این روز را به دوستات یادآوری کن؛ به این امید که از باغ دعاشون، یه گل استجابت هدیه بگیرى!!!
👈بهترین پیشنهادها یکی از اذکار و سوره های زیره(یکیش که به دلتون می افته):
❤️ چهل روز روزی یکبار سوره فجر
❤️چهل روز ذکر لااله الاالله
❤️صلوات روزی ۳۵۰ مرتبه
❤️چهل روز ذکر یابصیر ۳۰۳ مرتبه
❤️ چهل روز زیارت عاشورا
❤️چهل روز سوره یاسین
❤️چهل روز آیه رب ادخلنی مدخلأ صدق واخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لندک سلطانأ نصیرأ روزی۱۰۰ مرتبه
خیلی ها گرفتارن و خیلی ها مشکلات کوچیک و بزرگ دارن. لطفا به همه یادآوری کنید وفرستنده این متن را از دعای خیرتون بی نصیب نفرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الله اکبر"!!!
در تظاهرات ضد صهیونیستی در نیویورک آمریکا، مردی در بلندگو فریاد می زند:
✊"زمان پنهان کردن اسلام، به سر رسیده
زمان شکنجه کردن و آزار و قضاوت غلط درمورد مسلمانان به سر رسیده
اسلام همان دینی است که انسان ها به آن نیاز دارند
✅و ما دست بردار نیستیم تا وقتی که این دین به تمام خانه ها وارد شود
حالا شماها را دعوت می کنم که با من تکرار کنید
لااله الاالله محمد رسول الله
بعد تمام مردم با او تکرار می کنند: لااله الاالله محمدرسول الله
✅و همگی با هم مسلمان می شوند!
بعد می گوید خدایی جز الله نیست خدای عیسی خدای مسیح خدای آخرین پیامبر خدا حضرت محمد صل الله علیه و اله"
انقلاب در امریکا
خبری در راه هست
#امام_زمان
بمناسبت میلاد فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر: خاطره یکی ازمبلغین:
ماجرای چشم برزخی که یک دختر محجبه عشایری به دست آورده بود....حجتالاسلام محمد رضایی شریف آبادی یکی از مبلغان فعال در مناطق محروم کشور به خصوص در مناطق جنوبی کرمان است می گوید:::
خاطره خوب دیگر بنده مربوط میشود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری، مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا میرود- به من گفت: اگر میشد به شما نشان میدادم که خیلی از بچههای ما در اینجا نماز شب میخوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤالهای دانشآموزان پاسخ میدادیم تا اینکه دانشآموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضیها نگاه میکنم، چهرهشان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شبها از ترس خوابم نمیبرد.
خیلی برای من عجیب بود که یک دانشآموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤالها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه میبیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه میبینی؟! گفت: بعضیها را همان طور که هستند میبینم، شما را عادی میبینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقهای که زنان چادر سر میکنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمیکنند، دیدم چقدر محجبه است.
بعد ادامه داد: میخواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم، شبها واقعاً میترسم و خوابم نمیبرد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمیدانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی میشود؟
ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق میشود، به این عالم ربانی گفتم که میگوید میترسم!
گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش میدهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب میخوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب میخوانم.
آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلیها در آنجا نماز نمیخوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آنها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم میخواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد.
_کرامات_حضرت_معصومه (س)
عنایت حضرت به زائر برادر
آقای شیخ عبد الله موسیانی نقل میکند: که ما عازم مشهد مقدس بودیم در حالی که در آنجا به جهت جمعیت زیاد زوار، منزل بهسختی پیدا میشد. من با اطلاع از این جهت به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام مشرف شدم و خیلی خودمانی گفتم: بی بی جان ما عازم زیارت برادر شماییم، خودتان عنایتی بفرمایید. ما عازم مشهد شدیم، دیدیم منزل بسیار کمیاب است نزدیک حرم از تاکسی پیاده شدیم، ناگهان دیدم جوانی از داخل کوچه به طرف من آمد و به من گفت: منزل میخواهید؟ گفتم: بله، گفت دنبال من بیا با او رفتم مرا داخل خانهاش برد، اطاق بزرگ و خوبی را به ما داد، ما وقتی در آنجا مشغول جابجایی وسایل بودیم، خانم ایشان ما را برای نهار دعوت کرد، بعد از تشرف به حرم و زیارت و نماز ، نهار را با آنها خوردیم.
صبح روز بعد، خانم از ما سوال کرد: شما چند روز در اینجا هستید؟ گفتم ده روز. گفت ما به تهران میرویم، این کلید خانه، هر وقت که خواستید بروید، کلید را بدهید به همسایه ما آقای رضوی (یا رضوانی).
گفتم کرایه منزل چه میشود؟ گفت ما صحبت آن را کردهایم.
ما خیال کردیم مقصود ایشان صحبت درباره کرایه است با آقایی که بنا شد کلید را به او بدهیم. چند روزی گذشت کسی آمد در خانه و گفت: من رضوی (یا رضوانی) هستم، شما هر وقت که خواستید به قم بروید، کلید را پشت آینه داخل اطاق بگذارید و در منزل را ببندید و بروید.
گفتیم: کرایه چه میشود؟ گفت درباره کرایه با من صحبتی نکردند. ده روز ما تمام شد، خواستیم برگردیم، دیدیم بلیط ماشین را باید چند روز پیش تهیه میکردیم و الان تهیه بلیط امکان ندارد، خیلی ناراحت بودیم که من از صاحب ماشینی (که در نزدیک منزل ما، ماشین خودش را پارک میکرد و در مسیر (تهران - مشهد) مسافر جا به جا میکرد) خواستم ما را هم با خودش تا تهران ببرد. او گفت: من فردا حرکت نمیکنم ولی فردا شما را به قم میفرستم؛ فردا ما را تا گاراژ ماشین برد و رفت به مسوول دفتر گفت: اینها از ما هستند و میخواهند به قم بروند، او هم موافقت کرد و در بهترین جای ماشین به ما تعداد صندلی مورد نیازمان را داد و ناباورانه (حضرت معصومه) وسیله برگشتمان را هم مانند (منزل در مشهد) فراهم کرد.