1_7371577.mp3
7.9M
💢 در مسیر بندگی
🔹امام_صادق_علیه_السلام
🔹هشام_ابن_حکم
🔹داستان
🔹امام
🎤 استاد عالی
@alvane
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 و درود خدا بر او فرمود :
كارها چنان در سیطره ی تقدير است كه چاره انديشي به مرگ مي انجامد .
📒 نهج_البلاغه حکمت 16
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇 :
@alvane
💌 دیروز ، امروز ، فردا
🔹پیام_معنوی
@alvane
🌻🌻🌻🌻🌱🌱🌱🌱
پشت هر آدم موفق،
🌻🌱
کوهستانی سرد و تاریک
از اهمیت ندادن به دیگران و
نظراتشان است. شهید محمد رضا الوانی
https://eitaa.com/alvane
🕊 ندیدم غریبی به تنهایی تو
💚 اگر شیعیانم در اجرای پیمان هم دل و، یک صدا می شدند من خیلی زودتر از اینها ظهور می کردم.
🕊 هر یک از ما به سهم خود از غربت
امام زمان کم کنیم.
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
@alvane
4_5929064840160084544.mp3
5.78M
🔴مصاحبه با همسر #شهیدمصطفیصدرزاده
🕊"عند ربهم یرزقون" بودن شهدا یعنی میتونن از اون رزقی که خدا داده استفاده کنن تا از مردم گره باز کنن...
پـــــرواز:
تـو که ؛
آهسته میخوانی
قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت
دعــایــم کــن . . .
#نماز_اول_وقت
#سفارش_یاران_آسمانی
:
🆔@alvane
#پیام_سلامتی
✅بهترین زمان برای درمان چاقی، جوش صورت و کبد چرب، قبل از صبحانه است
👈درمان کبد چرب : آب هویج
👈درمان چاقی : آب کرفس
👈درمان جوش : آب سیب
https://eitaa.com/alvane
شماره منزل شهید محمدرضا الوانی که به دستم رسید، تماس گرفتم. کمی طول کشید تا پاسخ تماس داده شود. خانمی آن طرف خط با حالتی سراسیمه و نفس نفس زنان جوابم را داد. بعد از سلام و احوالپرسی، خطاب به من گفت: امروز بعد از چند روز که از شهادت رضا میگذرد تصادفی به خانه آمدم. کلید را که به قفل در انداختم صدای گوشی را شنیدم، سراسیمه در را باز کردم به گمان اینکه «رضای من پشت خط است» که نبود... صحبتهای اعظم فتحی همسر شهید مدافع حرم محمدرضا الوانی با بغضها و اشکهایی همراه بود و من مات و مبهوت نمیدانستم چه پاسخی به ایشان بدهم تا کمی آرامشان کنم. روایت زینبگونه همسران شهدا از لحظات شهادت همسرانشان دلی پرتوان میخواهد. آنها را که در یک خط قرار میدهم میبینم همهشان از قبیله زینبیون هستند. زنانی که آرزو دارند عمه سادات اذن بدهد تا حتی فرزندانشان هم مدافع حرم شوند تا شاید اسلحهای در جبهه مقاومت اسلامی بر زمین نماند.
برای آنهایی که لباس رزم و نظام بر تن دارند، احتمال شهادت و هر اتفاقی دیگر در ذهن تداعی میشود. ابتدای آشناییتان نگران شهادت همسر آیندهتان نشدید؟
پیش از اینکه من با آقا رضا صحبت کنم خواهرشان که واسطه وصلتمان بود به من گفتند آقا رضا شهید زنده است! و شما قرار است با یک شهید زنده وصلت کنید. وقتی آقا رضا به خواستگاری آمد در همان صحبتهای اولیه به من گفت 13 تا از بهترین دوستان من شهید شدهاند ما هم در خط پرواز هستیم. من این راه را با تمام وجود پذیرفتم و اگر شما هم این مسیر را میپذیرید، یا علی و گرنه من به دنبال کسی هستم که هم همسرم باشد و هم همسنگر من. من هم در پاسخ ایشان گفتم من به این طرز تفکر و عقیده افتخار میکنم. این نوع نگاه با توجه به شرایط کنونی که در آن زندگی میکنیم، بسیار ارزشمند است و من به شخصیتی چون شما افتخار میکنم. در حقیقت دوست دارم با صاحب این طرز تفکر ازدواج کنم چراکه همه فکر و ذکر خودم هم همین مسائل است. اما حیف که برای ما زنان جهاد تعریف دیگری دارد و تنها با همراهی و همسنگری با شما به منصه ظهور خواهد رسید.
آن روزها که من و آقا رضا با هم آشنا شدیم سال 1393 بود. او 32 سال داشت و اوضاع و احوال سوریه هم بحرانی بود. خوب به یاد دارم که مراسم عقد ما به خاطر مأموریتهای آقا رضا در سوریه به تأخیر افتاد. قرار بود در روز عید غدیر عقد کنیم که در نهایت 3 روز بعد از عیدغدیر یعنی در روز 4 مهر ماه سال 1393 مراسم عقد و ازدواجمان برگزار شد. وقتی عقد ما به خاطر حضور رضا در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) به تأخیر افتاد دوستانم به شوخی میگفتند آقا رضا میخواهد به تو ثابت کند آنقدر به اعتقادات و کارش تعهد دارد که مراسم ازدواج خود را هم به خاطر حضرت زینب (س) و اهل بیت (ع) به عقب انداخته است. زندگی مشترک من و آقا رضا به دو سال هم نرسید و حاصل این زندگی محمدقاسم یک سال و سه ماهه است.
نام محمدقاسم را هم خودش برای فرزندمان انتخاب کرد. ابتدا قرار بود اسم ایشان را محمد یا علی بگذاریم. رضا گفت انشاءالله تا زمان به دنیا آمدن بچه، ببینیم چه اتفاقی پیش میآید. اما گویی قبل از ازدواج ما یکی از همرزمان و دوستانش به نام قاسم قریب به شهادت رسید. آقا رضا خیلی به ایشان ارادت داشت و بعد از شهادت این دوستش نام محمدقاسم را برای فرزندمان انتخاب کرد. گفت من این نام را به عشق دوست شهیدم، محمدقاسم انتخاب کردم.
پس از همان ابتدای همراهی میدانستید با یک مدافع حرم وصلت میکنید؟
بله. زمانی که من با ایشان ازدواج کردم بارها به سوریه اعزام شده بود. هر بار هم بعد از یک دوره 45 روزه بازمیگشت و کمی بعد راهی میشد. در این مدت تعدادی از بهترین دوستانش به شهادت رسیده بودند اما ایشان هرگز در جلوی چشمان من بیتابی دوستانش را نکرد و خم به ابرو نیاورد. البته در وصیتنامهاش نوشته بود: «چقدر از داغ برادرانم سوختم و دلتنگ لقایشان هستم» من تا یک هفته قبل از آخرین اعزام هم اشک آقا رضا را ندیده بودم. تا اینکه یک روز به زیارت قبور شهدا رفتیم و آنجا آقا رضا بیتابی کرد.
مگر در گلزار شهدا چه اتفاقی افتاد؟
یک هفته قبل از آخرین اعزامشان برای اینکه فراغت و تفریحی باشد به شمال رفتیم. در آنجا به گلزار شهدا رفتیم. آقارضا سر مزار تکتک شهدای مدافع حرم و شهدای صابرین رفت و با آنها صحبت میکرد و از تکتک آنها التماس دعا داشت. وقتی سرمزار شهدا میرفتیم رضا خاطرات آنها را برایم ر
:
🆔@alvane
وایت میکرد و از شاخصههای اخلاقیشان صحبت میکرد.
همه شهدا را زیارت کردیم تنها سرمزار شهید روحالله عمادی نتوانستیم برویم.
اما وقتی سرمزار شهید مدافع حرم سجاد طاهریان رفتیم، تازه متوجه عمق فاجعه شدم که آقا رضا چقدر داغدار هستند و چه سینه سوختهای دارند.
رضا بعد از خواندن فاتحه به سجده افتادند و بلند گریه کرد. وقتی صدای گریه ایشان را شنیدم از آنجا رفتم تا ایشان راحت باشند. رضا با سجاد درددل میکرد و من فکر میکنم همانجا بود که همسرم برات بهشتی شدنشان را گرفت. بعد از شهادت سجاد گویی رضا قد خم کرده باشد. نگاه رضا به شهدا نگاهی ملتمسانه بود. مشاهده حال و هوای آقا رضا نشان از این داشت که ایشان میدانست دیگر وقت آسمانی شدنش رسیده است و در نهایت به عشقش رسید.
تصور میکردید همسر شهید مدافع حرم شوید؟ خودتان را با آن شرایط هماهنگ کردید؟
شهادت ایشان همیشه در ذهن من تداعی میشد اما هرگز به شرایطی که امروز و بعد از شهادت رضا در آن قرار گرفتهام فکر نمیکردم. من به موارد اخروی آن میاندیشیدم. امروز که افتخار همسری شهید مدافع حرم نصیب من شده است، خوب فکر میکنم و میدانم شرایط دشواری پیش رو دارم. باید صبر زینبی پیشه کنم و از خدا و اهل بیت (ع) امداد میجویم که بتوانم غم دوری و فراق ایشان را تاب بیاورم.
وقتی با آقا رضا برنامه تلویزیونی مدافعان حرم را نگاه میکردیم، متوجه حالت غبطه و حسرت در نگاهشان میشدم. انگار میگفت پس من کی؟!
بعد رو به من میکرد و میگفت: خانم شما هم باید اینگونه (مثل همسران شهدا) صحبت کنید. من ناراحت میشدم. رضا میگفت: من فکر میکردم شما دیگر پخته شدهای انگار هنوز آمادگی پیدا نکردی. این همه میگویی «بابیانت و امی» این همه میگویی «انی سلمً لمن سالمکم»، پس اینها شعار بود. امروز دیگر زمان این رسیده که اهل عمل باشی. شوخی نیست. اهل بیت (ع) که از ما تنها شعار خالی نمیخواهند. باید در راه تحقق بند بند زیارت عاشورا جان بدهیم، خون بدهیم. این حرفهای آقا رضا به خوبی به من میفهماند که این رفتن را دیگر بازگشتی نیست.
محمدرضا در سجده آخر نمازهایش همواره این دعا را میخواندند که «اللهم اخرجنی حب الدنیا من قلوبنا و زدنی قلوبنا محبه امیرالمومنین(ع)» رضا میگفت اگر میخواهی پرواز کنی باید دل بکنی از دنیا و همه تعلقاتش. تا دل نکنی نمیتوانی پرواز کنی و باید راه درست را برگزینی. ذکر رکوع نمازهای همسرم این بود: «یا هادی اهدنا صراط المستقیم» و من میدانستم «اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک»های همسرم در قنوت نمازهایش شهادتش را قطعی خواهد کرد.
با وجودی که احساس میکردید امکان شهادتشان نزدیک است، آخرین وداعتان چطور گذشت؟
آخرین وداع خیلی سخت بود، بر عکس همه خداحافظیها. همسرم حلالیت طلبید و من نمیدانستم چه باید جواب رضا را بدهم. همیشه با آب و قرآن بدرقهاش میکردم اما برای اولین بار خیلی با سرعت از ما جدا شد و من فرصت هیچ کدام از این کارها را پیدا نکردم. آقا رضا ساکش را برداشت و با دل کندن از همه تعلقات دنیوی چون پرندهای به سرعت پرید و رفت. آقا رضا خیلی تند و سریع خداحافظی کرد تا وابستگیها کار دستش ندهد. خداحافظی عجیبی بود.
میخواهم خاطره آخرین فلافل خوردنمان را هم برای شما روایت کنم. خیلی جالب بود. همین اواخر رفتن رضا با هم بیرون از منزل بودیم. ایشان گفت بیا برویم فلافل بخوریم من گفتم نه برویم خانه تا من غذایی آماده کنم.
اما آقا رضا گفت: خانم این آخرین فلافل عمر من است که میخواهم بخورم. دو بار این جملهاش را تکرار کرد. خوب به یاد دارم شبهای جمعه همیشه دلش هوای باغ بهشت (گلزار شهدا) را میکرد. آماده که میشد به من میگفت حاضر شو برویم اگر نیایی خودم تنها میروم. من هم خیلی زود آماده میشدم. آنقدر نبودنهایش در خانه زیاد بود که وقتی به مرخصی میآمد دوست داشتم از تکتک لحظههایی که هست، استفاده کنم. هر لحظه با آقا رضا بودن برایم غنیمت بود. وقتی باغ بهشت میرفتیم مکان خاکسپاریاش را کنار مزار شهید غفاری به من نشان میداد و به من میگفت اینجا مزار من خواهد بود. مزار شهید محمدرضا الوانی.
بعد از اعزام با هم در تماس بودید؟
بعد از آخرین اعزامش 20 روزی گذشت. در این مدت با هم در تماس بودیم. وقتی تماس میگرفت از حال و احوال خانواده جویا میشد از دلتنگی و دوری حرف میزدیم. قبل از شهادتش با اصرار از من خواست که گذرنامهام را آماده کنم تا همراه چند نفر از دیگر خانوادههای رزمنده برای زیارت به سوریه برویم. خیلی برای این کار عجله داشت. انگار میدانست آخرین دیدارمان خواهد بود. وقتی همه مقدمات آماده شد با ایشان تماس گرفتم و گفتم ما آمادهایم. اما انگار خبری در راه باشد گفت باید صبر کنید.
پیش خودم گفتم این همه عجله و اصرار آخر هم اینگونه پاسخ من را میدهد، بگذار از سوریه برگردد به او خواهم گفت. از پشت تلفن خوب نیست. انگار
آقا رضا می دانست زمان پرواز نزدیک است
شهید محمد رضا الوانی
https://eitaa.com/alvane
فقط توو دنیا یه چیز هست،
که زندگی رو زیباتر می کنه
اونم مهربونیه
نزاریم هیچوقت ، چیزی
اونو از ما بگیره...!
الهی
دستانتون پر روزی
نگاهتون پر از امید
لحظه هاتون سرشار از
عشق
#زیادنصیحت_نکن....
حضرت #آیت_الله_بهجت
هر عمل خیری، حدی از آن مطلوب است که اگر از آن حد گذشت، ضدش حاصل میشود. مانند #نماز که بدن انسان طاقت زیاد نماز خواندن را ندارد و یا مزاحم خیراتی است که به سبب نماز از انسان فوت می شوند، به گونه ای که دیگر انسان نمی تواند آنها را مثل گذشته انجام دهد. سایر خیرات و طاعات نیز اینگونه است، به جز ذکرالله چنان که در روایت دارد که حدی برای آن نیست.
مبلغین لبیک یا مهدی عج:
📌تأثير صله رحم در ازدياد عمر
امام هادی علیه السلام:
إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثينَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنينَ
چه بسا شخصى كه مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پيوند با خويشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا كسى كه مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خويشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.
بحارالانوار، ج 71، ص 103
https://eitaa.com/alvane