مؑڵڪؔٗہ:
🌐♻️🌐♻️🌐♻️🌐♻️🌐♻️🌐
❣﷽❣
❌ #اسپند_زیاد_در_خانه_دود_کنید
فایده های اسپند 👇
✏️برای رفع بی حوصلگی و بی قراری و کلافه بودن
✏️برای شفای 72 بیماری یا گرفتاری
✏️شیطان را دور و فرشتگان را نزدیک میکند
✏️برکت و رزق را زیاد میکند
✏️به اذن خدا سحر و جادو و چشم و حسد و هم و غم را از خانه دور میسازد
✏️برای نوزادی که بی دلیل گریه میکند
و برای بچه ها و بزرگان ارامش و همبستگی می اورد
❌طرز استفاده :بهتر است نیم ساعت قبل از غروب انجام شود بدين صورت كه یك مشت اسپند و کمی نمک در دست راست سوره حمد و سوره اخلا ص 7 مرتبه و روی اتش ریخته و ایة الکرسی خوانده و چهار قل خوانده شود و صلوات بفرستید بعد هم دود کنید.
انرژی منفی محیط را خنثی یا دفع میکند.
🌹کلام شهدا
💠شهید مهدی زینالدین:
" اگر من و تو ازاین صحنه دفاع از انقلاب عقب نشستیم، فردا در مقابل شهدا هیچگونه جوابی نداریم»
👈به خاطر این حرف شهدا ، کار کنیم برایشان در امر زنده نگه داشتن یاد و خاطرشان
التماس دعا
#استکبارستیزی_شهدا
« امروز تمام مزدوران و طاغوتیان
به مقابله با انقلاباسلامى پرداختهاند
در رأسِ آن به تعبـیر امــام ،
شیطان بـزرگ آمریـکا و به دنبال او
تمــامى وابستـگان دیگــرش ...
پس از خـدا غافـل نشـوید ،
که پشیمانى سودى ندارد و ما بایـد
به تعبیر امـام تکلیـف را عمـل کنیم
اگر توانستیم پیــروز مىشویم و
اگر کشته هم بشویم شهیـد هستیم
و این نیز خود پیــروزى است.»
#پیام_شهید
#سردار_محسن_وزوایی
👊 به خشم آوردن آمریکا از نظر قرآن!
🔅 به خلاف قرائت برخی دیپلماتها، در فرهنگ قرآن، خشمگین کردن کفار مستکبری مثل آمریکا، "فی نفسه یک ارزش" است و هر عملی که چنان کند "عمل صالح" نوشته میشود(۱۲۰/توبه)
🔅قرآن در توصیف عصبانیت و خشمگینی آنها، "به هم خوردن دستگاه محاسباتی شان" را تصویر می کند که:
-"سر انگشتان خود را به دندان می گزند"(۱۱۹/آل عمران).
-یا نزدیک به انتحار می شوند: "از خشم باید ریسمانی به آسمان کشند سپس خود را بدان حلق آویز کند وآنگاه بنگرد آیا این کار خشم او را از بین می برد؟" (۱۵/حج).
پس این خشمگین کردن، "کاری استراتژیک" است و بیجا نیست که عمل صالح تلقی میشود.
🔅قرآن بر چند عمل -که موجب آن خشم است-تٲکید بیشتر دارد:
-خود اتکائی و بالندگی(۲۹/فتح)
-حضور در سرزمین هایی که حضورتان لازم است(۱۲۰/توبه)
از حضور مدبرانه در سوریه وعراق و کمک به یمن وفلسطین پشیمان نباش وبه فکر بالندگی و خوداتکائی ایران باش که "کفر عصر" را خشمگین و محاسباتش را به هم می ریزد و برای شما "عمل صالح" نوشته می شود.
(آیات مورد اشاره را ببینید)
:
#رمان_مدافع_عشق
#قسمت۲۷ ( #بخش_اول)
– صبرکن قربونت برم.
هیچ کس حال صحبت ندارد. همه فقط ده دقیقه منتظر ماندیم که یک دفعه صدای زنگ در بلند می شود. از جا می پری و می گویی: مهمون اومد.
به حیاط می دوی وبعد از چند لحظه صدای باز شدن در و سلام علیک کردن تو با یک نفر بگوش می رسد.
– به به سلام علیکم حاج آقا! خوش اومدی.
– علیکم السلام شاه دوماد! چطوری پسر؟ دیر که نکردم؟
– نه سر وقت اومدید.
همان طور صدایتان نزدیک می شود که یک دفعه خودت با یک روحانی عمامه مشکی با سیمایی نورانی، جلوی در ظاهر می شوید. مرد رو به همه سلام می کند و ما گیج و مبهوت جوابش را می دهیم. همه منتظر توضیح تو هستیم که تو به روحانی تعارف می زنی تا داخل بیاید. او هم کفش هایش را گوشه ای جفت می کند و وارد خانه می شود. راه را برایش باز می کنیم. به هال اشاره می کنی و می گویی: حاجی بفرمایید برید بشینید. ما هم الآن میایم خدمتتون.
او می رود و تو سمت ما برمی گردی و می گویی: یکی به مادرخانوم و پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه؛ بیان اینجا.
مادرت ظرف آب را دستم می دهد و سمتت می آید.
– نمی خوای بگی این کیه؟ باز چی تو سرته مادر؟
لبخند می زنی و رو به من می کنی و می گویی: حاجی از رفقای حوزه ست. ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقد من و ریحان رو بخونه…
حرف از دهانت کامل بیرون نیامده، ظرف از دستم میفتد.
همگی با دهان باز نگاهت می کنیم. خم می شوی و ظرف را از روی زمین برمی داری.
– چیزی نشده که… گفتم شاید بعداً دیگه نشه.
دستی به روسری ام می کشی.
– ببخش خانوم بی خبر شد. نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروسها کنی. می خواستم دم رفتن غافلگیرت کنم.
علاقه ات می شود بغض در سینه ام و نفسم را به شماره می اندازد.
“چقدر دوست دارم علی! چقدر عجیب خواستنی هستی! خدایا خودت شاهدی کسی را راهی می کنم که شک ندارم جزو ما نیست. از اول آسمانی بوده. “
امن یجیب قلب من چشمان بی همتای توست.
#ادامه_دارد…
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
:
#مدافع_عشق
#قسمت۲۷ ( #بخش_دوم)
– ای خدا! جوونا چشون شده آخه!؟
صدای سجاد در راه پله می پیچد که:
– چی شده که مامان جون اینقدر استرس گرفته؟
همگی به راه پله نگاه می کنیم. او آهسته پله ها را پایین می آید. دقیق که می شوم اثر اشک را در چشمان قرمزش می بینم. لبخند لب هایم را پر می کند. پس دلیل دیر آمدن از اتاقش برای خداحافظی، همین صورت نم خورده از گریه هایش بود. زینب جوابش را می دهد:
-عقد داداشه.
سجاد با شنیدن این جمله هول می کند. پایش پیچ می خورد و از چند پله آخر زمین می افتد. زهرا خانوم سمتش می دود.
– ای خدا مرگم بده! چت شد؟
سجاد که روی زمین پخش شده بود، خنده اش می گیرد.
– بالاخره علی می خوای بری یا می خوای جشن بگیری؟…دقیقاً چته برادر؟
و باز هم بلند می خندد. مادرت گوشه چشمی برایش نازک می کند.
– نه خیر. مثل اینکه فقط این وسط منم که دارم حرص می خورم.
فاطمه که تا به حال مشغول صحبت با تلفن همراهش بود، لبخند کجی می زند و می گوید:
به مریم خانوم و پدر ریحانه زنگ زدم. گفتم بیان…
زینب می پرسد:
– گفتی برای چی باید بیان؟
– نه. فقط گفتم لطف کنید تشریف بیارید. مراسم خداحافظی توی خونه داریم.
– اِ خب یه چیزایی می گفتی تا یه کم آماده می شدن.
تو وسط حرفشان می پری:
نه بذار بیان یهو بفهمن. این طوری احتمال مخالفت کمتره.
شوهر زینب که در کل از اول آدم کم حرفی بود، گوشه ای ایستاده و فقط شاهد ماجراست. روحیات زینب را دارد. هر دو به هم می آیند.
تو مُچ دستم را می گیری و رو به همه می گویی: من یه دو دقیقه با خانومم صحبت کنم.
و مرا پشت سرت به آشپزخانه می کشی. کنار میز می ایستیم و تو مستقیم به چشمانم خیره می شوی. سرم را پایین می اندازم.
– ریحانه! اول بگو ببینم از من ناراحت که نشدی؟
سرم را به چپ و راست تکان می دهم. تبسم شیرینی می کنی و ادامه می دهی:
– خدا رو شکر. فقط می خوام بدونم از صمیم قلبت راضی به این کار هستی؟ شاید لازمه یه توضیحاتی بدم. من خودخواه نیستم که به قول مادرم بخوام بدبختت کنم.
– می دونم.
– اگر اینجا عقدی خونده بشه دلیل نمیشه که اسم منم حتماً میره توی شناسنامه ات.
با تعجب نگاهت می کنم.
– خانومی! این عقد دائم وقتی خونده می شه، بعدش باید رفت محضر تا ثبت بشه ولی من بعد از جاری شدن این خطبه یک راست می رم سوریه.
دلم می لرزد و نگاهم روی دستانم که بهم گره شده سر می خورد.
– من فقط می خواستم که… که بدونی دوست دارم. واقعاً دوست دارم. ریحانه الآن فرصت یه اعترافه. من از اول دوست داشتم. مگه میشه یه دختر شیطون و خواستنی رو دوست نداشت؟ اما می ترسیدم… نه از این که ممکنه دلم بلرزه و بزنم زیر رفتنم. نه!… به خاطر بیماریم. می دونستم این نامردیه در حق تو.
این که عشقو از اولش در حقت تموم می کردم، الآن مطمئن باش نمیذاشتی برم. ببین… این که الآن اینجا وایسادی و پشت من محکمی، به خاطر روند طی شده است. اگر ازاولش نشون می دادم که چقدر برام عزیزی…
حس می کنم صدایت می لرزد.
– ریحانه … دوست نداشتم وقتی رفتم تو با این فکر برام دست تکون بدی که “من زنش نبودم و نیستم” ما فقط صوری پیش هم بودیم. دوست دارم که حس کنی زن منی. ناموس منی. مال منی. خانوم ازدواج قراردادی ما تا نیم ساعت دیگه تموم میشه و تو رسماً و شرعاً…و بیشتر قلباً میشی همسر همیشگی من. حالا اگر فکر می کنی دلت رضا به این کار نیست، بهم بگو.
حرف هایت قلبم را از جا کنده. پاهایم سست شده. طاقت نمی آورم و روی صندلی پشت میز وا می روم. تو از اول مرا دوست داشتی! نگاهت می کنم و تو از بالای سر با پشت دستت صورتم را لمس می کنی. توان نگه داشتن بغضم را ندارم. سرم را جلو می آورم و می چسبانم به شکمت. همان طور که ایستاده ای سرم را در آغوش می گیری. به لباست چنگ می زنم و مثل بچه ها چند بار پشت هم تکرار می کنم: تو خیلی خوبی علی! خیلی.
#ادامه_دارد…
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
➬ @ ♡
#💯