eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 مسئولیت پذیری کار را بهش می سپردی خیالت راحت بود تمام و کمال انجام می دهد اگر مسئولیتی می پذیرفت جواب گو بود می گفت کار را باید با سختی و مسئولیتش پذیرفت. حتی هزینه تصمیمات اشتباه و خسارتش را هم شخصا خودش به گردن می گرفت. مسئولیت پذیری از توصیه های همیشگی جواد به پسرش بود. خوش فکری🦋💞💞 سعی می کرد بهترین راه و مفید ترین کار را انجام دهد قبلش حسابی فکر می کرد تا بهترین کار را با کمترین هزینه انجام دهد همه می دانستند پیشنهاد جواد از بهترین هاست. برای اجرایی کردنش هم خودش پیش قدم بود منتظر کسی نمی ایستاد یک تنه کار را پیش می برد. وظیفه شناسی🌹🌹🌹 می گفت مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کن @alvane💕💕💕🍃
یم. خیلی برای کارش دل می سوزاند.حسابی خودش را سر کار خسته می کرد. هر جا دوره تیر اندازی بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از خستگی جانی برایش نمانده. ولی باز با همان وضعیت از بهترین ها بود.
🦋🦋💕🍃🍃💕💕💕 ترس با او غریبه بود با اینکه فرمانده بود و همه گوش به فرمانش ولی در عملیات های سخت بعد از تشریح دقیق منطقه و دشمن، راه می افتاد می گفت دارم می روم هر کس می خواهد بیایید، کسی را صدا نمی زد، نگاه نمی کرد چند نفر دنبالش می آیدند.همرزم هایش می گفتند در چشم جواد هیچ ترسی وجود نداشته. کربلا😔😞🕌🕌 دو شب قبل از شهادت زنگ زد.مشهد بودم، گفتم چه خبر حالت چطوره؟ گفت سرم خیلی شلوغ است خیلی کار دارم، کمبود خواب دارم خیلی خسته ام درگیری ها خیلی زیاد است. گفت برگردم میریم کربلا، کربلا همه مشکلات برطرف میشه. شهید نشویم میمیریم😢😢 در اردوی راهیان نور، از یکی از تابلو ها عکس گرفته بودم که نوشته بود « حواسمان باشد اگر شهید نشویم میمیریم » به جواد که نشانش دادم تا ساعت ها رفته بود در فکر، می گفت واقعأ همینگونه است « شهید نشویم می میریم» شب اخر💕🍃🍃🍃😔😔 قسم می داد ازش عکس نگیرند گفتم وظیفه من تهیه عکس است می گفت از کار ها بگیر از چهره من نه ، شب بود همه جمع نشسته بودیم داشتیم شوخی می کردیم گفت بچه ها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم گفتم جواد نکنه داری شهید میشوی گفت آره نزدیکه ،هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم همه لحظاتی در سکوت رفتند یکی از بچه ها دوربین آورد گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم گفت باشه نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم فرداش جواد شهید شد. @alvsne🍃💕💕🦋🦋🦋🌴🌴🌴
سراسر آزمون است و مهر قبولی. ...... حافظ دلاور ان شاءالله قیامت شفیع مان باشی وعده دیدار مون قیامت به حق مادر سادات 😔😔😔 @alvane
صدای ریحانه منو ار فکر به موهای لخت و محاسن مشکی محمد بیرون کشید گیج گفتم _چی؟؟؟ +اه فاطمهههههه دوساعت دارم برات فک میزنم تازه میگی چیی؟ حواست کجاست خواهر؟ مجنونیاا!! دیگه زیادی سوتی داده بودم خندیدم و گفتم _غرررر نزنننن چطورییی تو دلم تنگ شد واست بابا +اره اصن معلومه چقدرم شدت دلتنگیت زیاده . تمام تلاشمو میکردم تا زمان حرف زدن صدام تو بهترین حالت باشه . _چع خبرااا خوبیییی وایییی نی نی تون خوبه؟ +خوبم.نی نی مونم خوبه بیاا داخل دیگههه! دوساعته اینجا نگهت داشتم. _نه نه همینجا راحتم مامانم بیرون منتظره باید برمممم . +عه اینطوری که نمیشه. یخورده بمون حداقل ! _نمیشه عزیزم باید برم . +خبب پس صبر کن نی نی و بیارم ببینی .حداقل رو ایوون بشین خسته میشیی اینجوری _اشکالیی نداره بدووو بیاررشش ریحانه رفت منم جوری نشستم که بتونم یواشکی به محمد نگاه کنم داشت کف ماشین و جارو برقی میکشید نوشته پشت شیشه ماشین توجه امو جلب کرد با خط خیلی قشنگی نوشته بود "اللهم عجل لولیک الفرج" یه لبخند قشنگ رو لبم نشست صدای ریحانه و شنیدم که با صدای بچگونه گفت : +خاله فاطمه من اومدم! با ذوق از جام بلند شدم وبی اراده گفتم _ واییی خدااا چههه نازه این بَشر! +بله دیگهه فرشته خانوممون به عمش رفته . _اسمش فرشته است ؟ +ارهه دخترمون خودشم فرشته اس. _ای جونم قربونش برم الهیی بچه رو گرفت سمتم و گفت : +بیا انقدر نی نی دوست داری بغلش کن _دوست دارم بغلش کنما... ولی میترسم! ما اطرافمون بچه نداریم ! +عه ترس واسه چی .بشین بدم بغلت نشستیم باهم بچه رو آروم گذاش تو بغلم انقدر تنها بودم و نوزاد اطرافم کم دیده بودم احساس عقده ای شدن میکردم . دست کوچولوش و آروم بوسیدم که بوش دیوونه ام کرد. یهو با ذوق گفتم : _وایی بوی نی نی میده! ریحانه زد زیر خنده و +نی نیه ها دلت میخواد بوی چی بده ؟؟ با تمام وجود بوشو به ریه هام کشیدم و شروع کردم قربون صدقه رفتنش. دیگه حواسم از محمد پرت شده بود براش روسری کوچولوی صورتی بسته بودن. خواب بود .مژه های بلندش باعث میشد هی دلم واسش ضعف برهه ریحانه بلند گفت : +بسهه محمد به خداا تمیز شد چی از جون اون بدبخت میخوای ؟ دنباله نگاهش و گرفتم ک رسیدم به محمد که از ماشین بیرون اومده بود و و با پارچه شیشه هاشو تمیز میکرد . در جواب حرف ریحانه چیزی نگفت که فکر کنم بخاطر حضور من بود یهو ریحانه داد کشید وگفت : عه جزوتو نیاوردمم .یادت میره ببریش برم بیارم رفت داخل.تا رفت داخل لب و لوچه فرشته کج شد و صورتش قرمز. یهو استرس گرفتم و با خودم گفتم وای خدا گریه اش نگیرهه ریحانه کوفت بگیری که بچه رو بیدار کردی . سریع با دست آزادم جعبه ی زنجیرمو از کیفم در اوردم و گذاشتم تو پتوش . صدای سوئیج ماشین محمد اومد فک کنم قفلش کرده بود انقدر حواسم به بچه بود که نمیتونستم با دقت نگاه کنم هر چی میگذشت اخمای بچه بیشتر توهم میرفت . اومد سمتم داشت از پله ها بالا میومد که صدای گریه بچه بلند شد . خیلی ترسیدم تجربه ی نگه داری بچه رو نداشتم .نمیدونستم وقتی گریه میکنه باید چیکار کنم .همشم ترس اینو داشتم که نکنه چون من بغلش کردم داره گریه میکنه پاک خل شده بودم محمد از کنارم رد شد که صدای گریه ی بچه شدت گرفت چاره ای برام نمونده بود یهوبا یه لحن ترسیده ، جوری که انگار یه صحنه ترسناک و دیده باشم بلند گفتم : +وایییییی بچه گریه میکنه برگشتم پشت سرم و نگاه کردم. مردد و با تعجب ایستاده بود.نمیدونست باید چیکار کنه چون رو پله بودم با استرس زیادی از جام بلند شدم که همزمان اونم اومد سمتم. یخورده به دستم نگاه کرد و بعد جوری دستش و گذاشت زیر پتوی بچه که با دستم تماسی نداشته باشه. چون من یه پله پایین تر بودم فاصلمون کم نشده بود ولی تونستم بوی عطرش و حس کنم امروز چه اتفاقای عجیبی افتاد خیلی خوشحال شدم از اینکه بچه گریه اش گرفت. فرشته رو گرفت و رفت داخل . دوباره تپش قلب گرفته بودم زیپ کیفم و بستم و بندش و گذاشتم رو دوشم و ایستاده منتظر موندم چند لحظه بعد ریحانه جزوه به دست برگشت و گفت : +ببخش که دیر شد جزوه و ازش گرفتم و گفتم : _نه بابا این چ حرفیه بعدم بغلش کردم و گفتم : _خب من دیگه برم تا مامانم نکشتتم. +عهه حیف شد که زود داری میری .خوشحال شدم دیدمت گلم. خداحافظ . جوابش و دادم و ازش دور شدم . در خونشون و بستم و نشستم‌تو ماشین قبل از اینکه مامان حرفی بزنه گفتم : _غلط کردم تقصیره توعه دیگه انقدر بچه اطرافمون نبود بچشونو دیدم سرگرمش شدم . یه چشم غره داد و پاشو گذاشت رو گاز ممنوع @alvane🦋🦋🦋🦋
محمد : بچه رو بردم داخل. از پتو درش اوردم و دادم دست مامانش . یهو یه چیزی از پتوش افتاد پایین . رو فرش و نگاه کردم که چشمم به یه جعبه کوچیک افتاد . برش داشتم و بازش کردم و روبه زنداداش گفتم _ این واسه فرشته است ؟ +کو؟ ببینم ؟ جعبه رو دادم بهش یه زنجیر طلایی خوشگل از توش بیرون آورد و گفت +نه! کجاا بود؟ _تو پتوی فرشته ریحانه اومد و گفت +عه کی گذاشت ؟ امروز که کسی نیومده بود خونمون... جزفاطمه! _ خو لابد اون گذاشته دیگه زن داداش با اخم گفت +دوست ریحانه چرا باید برای بچه ی من زنجیر بگیره ؟ وا نه بابا فکر نکنم ! _خو پ کی گذاشت ؟ کسی جوابی نداشت ریحانه گوشیشو گرفت و گفت +خب میپرسم ازش زن داداشم با بچه رفت تو اتاق . یه سیب از رو میز ورداشتم و دراز کشیدم رو مبل ریحانه با گوشیش ور میرفت ک گفتم _ریحانه ؟ +هوم؟ _میگما این دوستت چرا این مدلیه ؟ +وا چه مدلیه ؟ _اصن یه چیز عجیبیه.خیلی زشته اینجوری میگم میدونم خودم . ولی احساس میکنم خُله یه خورده . +عه محمد خجالت بکش دوستای خودت خُلَن . _ریحانه دارم جدی میگم تو انتخاب رفقات دقت کن . یه ادم با ۲۶ سال تجربه داره اینو بهت میگه. +برو بابااا . سیب و پرت کردم براش ک جا خالی داد _تو از وقتی با این روح الله ازدواج کردی انقدر بی ادب شدیا. خب داشتم میگفتم. باور کن خودت دقت کنی به رفتارش، به حرفم پی میبری اصن عجیبه انگار چند دقیقه زمان میبره تا چیزی و متوجه شه بهش سلام میکنی ۱۰ دیقه بعد جواب میده‌. یا اصن آخه این چ رفتاری بووود؟؟؟ چند سال بود بچههه ندیددد؟ عه عه عه بچه گریه کرد نزدیک بود سکته کنه. واییی مگه داریم ؟ نکنه اینکاراشو از قصد میکنه واسه جلب توجه ؟ +محمد واقعا توچته برادر من ؟چرا حرفای الکی میزنی ؟ تک فرزنده!!! خانوادشونم شلوغ نیست شاید.‌حالا بچه گریه کرد ترسید بیچاره! تو باید سوژش کنی؟ یادت رفته به آقا محسن چی گفتی؟ _حالا من نمیدونم.از ما گفتن بود.تو میخوای دفاع کن ولی اینم بگم قرار بود به احترام من وقتی اینجام هیچ وقت دوستاتو نیاری خونه.امیدوارم اینو یادت مونده باشه! + توکه اصلا نیستی همش تهرانی . تا کی ن من جایی برم نه بزارم کسی بیاد ؟ دوستای من چیکار به تودارن؟ نمیخورنت که ! _باااباا از وقتی سر و کله این دختره تو زندگی ما پیدا شد کلی مشکل پیش اومد. چندین بار نزدیک بود.... استغفرالله هاااا!!! + برادر من الانم کلی گناه کردی پشت مردم حرف زدی. این بیچاره چیکار کرد باعث گناهت شه ؟ یه بار خودت پریدی تو اتاق دیگه که ندیدیش حالا چرا گردن اون میندازی ؟ _تو که همچی و نمیدونی .همین امروز نزدیک بود دستم بخوره به دستش. حداقل با یکی هم شکل خودمون رفیق شو.ارزشای ما واسش ارزش باشه. +بیخیال محمد. من دیگه خسته شدممم . سیبم وپرت کرد برام یه گاز بهش زدم ریحانه درست میگفت کلی غیبت کردم خدا ببخشه منو زن داداش از اتاق بیرون اومدو گفت +شما دوباره به جون هم افتادین ؟ ریحانه گفت +زنداداش زنجیر وفاطمه واسه فرشته گرفته زن داداش با تعجب گفت +عهه چرا یعنی چی؟ این بچه کل هم اجمعین ما رو یه بار بیشتر ندید بعد واس بچه ی من زنجیر کادو اورده؟ چه چیزایی میشنوه ادم باور نمیکنه !! پولدارن؟ +اره خیلی. میخواستم بگم بفرما نگفتم عجیبه که ترجیح دادم بیشتر از این غیبت نکنم‌و کلا از فکرش بیرون بیام . چیه هر دفعه یا غیبت میکنم یا بدگویی آقا یعنی چی؟؟؟ اصلا همش تقصیره این دخترس. از وقتی ک پاش باز شد ب زندگیمون اینجوری هی راه به راه گناه میکنیم از چاله در میایم میافتیم تو چاه‌ . نمیدونم درسته نسبت دادن اینا بهش یا ن ... ولی دلم نمیخواست هیچ وقت ببینمش. ساعدم و گذاشتم رو چشمام تا یکم بخوابم که سرو صدای بچه نزاشت. رفتم بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم تا مامانش یکم استراحت کنه. چند بار فاصله ی بین اتاق ریحانه تا هال و اروم قدم زدم تا بچه خوابش برد. سعی کردم خیلی اروم بشینم تا بیدار نشه. ریحانه تو اتاقش مشغول درساش بود برا همین صداش نکردم. به صورت معصومِ فرشته نگاه کردم‌ . مگه میشه آخه بچه انقدر خوشگل باشه!؟ مژه های بلندش به من رفته بود! البته شنیده بودم که بچه وقتی بزرگ‌میشه موهاش ومژه و ایناش عوض میشه. یه چند دقیقه بود که تو بغلم آروم گرفته بود. دستای کوچولوشو اروم بوسیدم و گذاشتمش کنار خودم. چقدر دوسش داشتم. ینی اونم دوستم داره؟ بچس خب! حس داره! بیخیالِ افکار بچه گونم شدم و مشغول گوشیم ... دم دمای غروب بود که علی اومد دنبال زنداداش و رفتن خونشون. اذان مغرب و که دادن رفتم تو اتاقم و بابا رو بیدار کردم که وضو بگیره. خودمم وضومو گرفتمو نمازمو خوندم. به ساعت نگاه کردم رفتم سمت قرصای بابا‌ . دونه دونه با یه لیوان آب بهش دادم تا بخوره. :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور . @alvane
بهش نگاه کردم و گفتم _حاج اقا؟ +جانم پسرم _خوب هستین شما؟ +اره . خوبم _ان شالله این هفته باید بریم تهران +چه خبره ان شالله؟ _واسه عملتون دیگه. این هفته نوبت داریم. +عمل چیه اخه!! بزارین خودمون به مرگِ خدایی بمیریم. _عههه حاجی این چه حرفیههه ... خدانکنه. الهی هزار سال زنده بمونین برامون پدری کنین. شما تنها امیدِ ما هستین. ما جز شما کی وداریم ؟ +امیدتون به خدا باشه ... سرشو بوسیدم و از جام پاشدم که دیدم ریحانه لباس پوشیده داره میره بیرون. ابروهام جمع شد وگفتم _کجا به سلامتی حاج خانم؟ +روحی اومده دنبالم میخوایم بریم خونه مامانش. _روحی چیه بچهههه. اسمشو درست تلفظ کن. بیچاره روح الله تو آخر این و دق میدی. بابا که از خطابِ ریحانه خندش گرفته بود گفت +اذیت نکن این بچه رو گناه داره. ریحانه نگام کرد و شکلک درآورد که گفتم _میگم بی ادب شدی میگی ن ! الان فکر میکنی دیگه کارت پیش ما گیر نیست نه؟ ! باشه خواهرم باشه هر جور میخوای رفتار کن. بعد که انتقامش و ازت گرفتم ناراحت نشو! +تا انتقامت چی باشه حالا میزاری برم؟ _چرا روح الله نمیاد بالا؟ +عجله داریم _باشه برو ب سلامت.سلام برسون ریحانه دست تکون داد: +خدافظ بابا خدافظ داداش _خدافظ باباهم ازش خدافظی کرد که رفت. رو کردم به بابا و: _هعی پدرِ من دیدی همه مارو گذاشتن رفتن!!!! آخرشم منم که برات موندمممم!! یعنی به پسرت افتخار نمیکنی؟ +نه چرا باید به تو افتخار کنم؟ زن و بچه که نداری! تو هم از رویِ بی خانوادگی این جا نشستی. اگه زن داشتی خودتم میرفتی! _بابااااا؟؟؟؟نوچ نوچ نوچ نوچ . من ازدواج کنم هم پیشتون میمونم. در ضمن زن کجا بود حالا! +همینه دیگه.همیشه اخرش به اینجا میرسیم که زن کجا بود!؟ واقعا متوجه نیستی داری پیر میشی؟ ۳۰ سالت شده! دوستای همسن و سال تو الان در شرف ازدواج بچه هاشونن. تو کی میخای دست بجنبونی پسر؟؟ _بابا جان نیست به خدا دخترِ خوب نیست. یعنی نه که نباشه من نمیبینم . +خدا چشاتو کور کرده . _اصن هر چی شما بگین. هر چی که بگین من میگم چشم! +چرا نمیری با این سلمای بیچاره ازدواج کنی؟ مگه چشه؟ هم دلش با توعه،هم دختر خوبیه. چشام از حدقه زد بیرون _کیییییی؟؟؟؟سلماااااا؟؟؟ بابا ینی من قدِ ارزنم ارزش ندارم که میگین سلما؟؟؟ آخه سلما چیش ب من میخوره ؟اصلا یکی از دلایل ازدواج نکردن من همین سلماست. یه همه بدبینم کرده. ادمی نیست که.... لا اله الا الله من نمیدونم شما واسه همه خوب میخواین به من که میرسه باید ... از جام پاشدم برم تو اتاق که یه وقت از روی عصبانیت چیزی نگم دل بابا بشکنه. همین که پاشدم صدام زد +همیشه از مشکلاتت فرار میکنی محمد!!! هیچ وقت سعی نکردی بشینی و حلشون کنی. تا کی میخوای مجرد بمونی؟ خب سلما نه! یکی دیگه!! یعنی تو شهرِ به این بزرگی یه دختر وجود نداره که به دلت بشینه؟ اصن این جا نه تو تهران چی !!! من نمیدونم آخه تو چرا انقد دست و پا چلفتی ای پسرررر. تو هیئتتون این همه پسر یه خاهرِ خوب ندارن؟ بابا نمیشه که! پس فردا من بیافتم سینه قبرستون تو میخوای چیکار کنی؟ مردم حرف در نمیارن بگن پسر اینا دیوونه است کسی بهش زن نمیده؟ اصلا مردم هیچی تو نباید دینتو کامل کنی؟ دو رکعت نمازی که یه آدم متاهل میخونه از هفتاد رکعت نمازی که تو میخونی بهتره ! اینارو که خودت بهتر از من میدونی! باید ازدواج کنی امسال محمد.‌ _چشم بابا . چشم. ولی صبر کنید یه دختر خوب پیدا شه ... +بازم داری طفره میری. دخترِ خوب پیدا نمیشه. خودت باید پیدا کنی از جام پاشدم و کلافه رفتم تو آشپزخونه. سه بار صورتمو شستم. دیگه حالم بد شده بود پوفی کشیدم و ماهیی که ریحانه واس بابا پخته بود واز تو یخچال در اوردم و گذاشتم رو گاز که گرم شه. سفره پهن کردم و نشستم پیش بابا برنجِ نهارم اوردم و مشغول گرفتن تیغ ماهی براش شدم. دلم نمیخواست دوباره همون بحث وادامه بده. برا همین گفتم: _بابا جهیزیه ریحانه رو چ کنیم +نمیدونم پسر. یه مقداری پس انداز از قبل داشتم .الانم میخام یه مقدار وام بگیرم. تیکه تیکه بدم خودشون بخرن والا دیگه نمیدونم باید چیکار کرد. من که دیگه توان کار کردن و ندارم . _خب منم هستم میتونین رو منم حساب کنین. +نمیخواد. تو باید پولاتو برا عروسی خودت جمع کنی. _ولی به ریحانه قول دادم چهارتا از لوازمش و من بخرم. با خنده گفتم: خب روح الله هم چهارتا چیز میخره شما هم چهارتا چیز علی هم چهارتا چیز خب تموم شد دیگه به سلامتی باباهم خندش گرفته بود. وسط خنده نمیدونم چیشد که صورتش جمع شد و گفت +خدا بیامرزه پدر و مادرشو. نیستن عروسیِ دخترشونو ببینن! بیچاره ها چه آرزوها داشتن برا این بچه. یکم مکث کرد و ادامه داد: +محمد اگه من مردم حواست به ریحانه باشه‌. باشه پسرم؟اون هیچکی و جز ما نداره! :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور . @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 💞همسایه ی نچسپ! 😔غفلت ها و سربه هوایی ام، پرده کشیده است روی قلبم💛، تا همچنان محروم باشد جغرافیای دلم، از عطر خداوند؛👈«رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ماكانُوا يَكْسِبُون»📖[مطففین/14]؛ 😥مرا که روزی همسایۀ حسین بودم شبانه روز، حالا اخراجم کرده است 👹 و هوای نفس😈،از سرزمین نور☀به وادی ظلمت و تاریکی🌑؛روزگارانی ست شده ام همسایه ی نچسپ خیمه هایش! 👈«يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات»📖[بقره/257]؛ 👈 اینجا که من سرگردانم🙇، تاریکی اش، چونان ظلمت اعماق دریاهاست🌊 که هیچ راه نفوذی به روی نور باقی نگذاشته، تراکمِ امواج سهمگین گناهان و غفلت ها🚧؛👈«كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّي»📖[نور/40]؛ 🌾با اینهمه ولی در ساحل کربلا🚩، فانوسی🔦 روشن است و کشتی نجات حسین علیه السلام ، مهیای دستگیری و نجاتِ من، از عمق تاریکی این امواج🌊 غفلت است👈«إنّ الحسینَ مِصباحُ الهدی و سفینةُ النجاة»🌷 👌اما بر عرشۀ این کشتی نجات🚢، تنها دلهایی❤ راه دارند که تکلیفشان را با محبت 🏠🚘💰 روشن کرده، و آمادۀ جانفشانی و جهادِ با مال💰 و جان💘، در راه 📖 شده باشند؛✅ 😢آقای من! بیرون بیانداز محبت این دنیا را از قلبم؛«سیّدی أخرِج حُبَّ الدنیا من قلبی» @alvane
صبح تون پر انرژی و همراه با سلامتی ان شاءالله ☺️
🔴 از نترسید... 👈 شما شکست خوردید حتی اگه یادتون نباشه: 👈 باری که سعی کردید راه بروید🚶‍♂️ افتادید مگه نه؟ 👈 باری که سعی کردید شنا کنید🏊‍♂️ داشتید غرق می‌شدید مگه نه؟ 👈 باری که سعی کردید توپ⚽️ رو گل کنید به خارج رفت مگه نه؟ 🔶 نگران شکست‌هاتون نباشید؛ نگران تعداد دفعاتی باشید که سعی کنید و تلاشی . ═══✼🍃🌹🍃✼══ @alvane
🍃🌹شــهدا خیلی هاراصِــــــــدا می زنند ولـــی فقــط عده ای میشــنوند ودعوت شــهدا رالبیکــــــــــ میگویند.🕊 رفاقـــــت باشــهدا ، رفاقت زمین باآســــــــــــمان است رفیـــقشان که شدی دسـتگیرت میشوند به مِـــــــــــــــهر...🌹🍃 رفاقت با شما را با دنیایے عوض نمےکنم... رفیقتان مےشوم تا شبیہ تان شوم شبیہ تان ڪہ شدم "شهیــد" مے شوم 🌹🌹🌹🌹🌿🌿🌿🌿 کانال مدافعان بانوی دمشق .شهید محمد رضا الوانی به امید شفاعت شهید کلیک کن👇 https://eitaa.com/alvane
اهميت ازدواج از نگاه اسلام👇👇👇 👤 استاد قرائتی:💕💕💕💕💕 🔸 در روايات مى‏خوانيم: ☺️☺️ ازدواج سبب حفظ نيمى از دين است. دو ركعت نماز كسى‏ كه همسر دارد از هفتاد ركعت نماز افراد غير متأهّل بهتر است. خواب افراد متأهّل از روزه بيداران غير متأهّل بهتر است. (ميزان الحكمه‏) 🔸آرى بر خلاف كسانی كه ازدواج را عامل فقر می‌پندارند، رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ازدواج روزى را بيشتر مى‏ كند. همچنين فرمودند: كسى‏ كه از ترس تنگدستى ازدواج را ترك كند، از ما نيست و به خدا سوء ظن برده است. (ميزان الحكمه‏) 🔸در روايات میخوانيم: كسى كه براى ازدواجِ برادران دينى خود اقدامى كند، در روز قيامت مورد لطف خاص خداوند قرار میگيرد. (كافى ج۵ ص۳۳۱) 🔸قرآن نسبت به تشكيل خانواده و اقدام براى ازدواج، دستور أكيد داده و سفارش كرده كه از فقر نترسيد، اگر تنگ دست باشند، خداوند از فضل و كرم خود، شما را بی نياز خواهد كرد. (سوره نور آیه۳۲) ازدواج وسيله‏‌ى آرامش است. (روم، ۲۱) بودن @alvane❤️❤️❤️
..... 🌹یکی از مهارت‌های عالی و دشوار موفّقیّت در زندگی، روش و سازگاری با دیگران و به ویژه اطرافیان است. 🔻اهمیت سازگاری و مدارا تا آن جاست که حضرت امام سجاد(علیه السلام) در رساله حقوق خویش برای کسی که به آدمی بدی کرده است حقی قرار می‌دهد و آن عفو و گذشت نسبت به اوست. 🔻این نوع مهارت (سازگاری و مدارا) یکی از مؤلفه‌های مهم در اجتماعی است که گستره ی وسیعی را در بر می‌گیرد. مردم از حیث رفتاری با یکدیگر متفاوتند و تنوع خاصی در عملکردهایشان وجود دارد و برای آنکه زندگی‌شان پایدار و تحمل پذیر باشد و بتوانند به نیازهایشان پاسخ دهند، ضروری است از ساز و کارهای و سازگاری آگاه باشند و آن را به موقع به کار گیرند. 🔻 بخشی از رفتارهای انطباقی، کنترل خویش و غلبه بر هیجانات است. با تسلط بر احساسات منفی و مخرب، توانایی سازگاری با دیگران به دست می‌آید.🌸 @alvane💕💕🍃🕊
با سلام و احترام موضوع:مبارزه و شکست کامل کرونا در دوهفته اقایی 28ساله و کارشناس پرستار هستم که عصر یازدهم خرداد پس از بلند شدن از خواب احساس ضعف و بی حالی و گرمی بدن کردم که پس از گرفتن دمای بدنم دیدم تا تب۳۹دارم.فردای آنروز به بیمارستان جهت انجام ازمایشات به بیمارستان مراجعه کردم که سی تی اسکن ریه نرمالی داشتم ولی از ازمایشاتم لنفوپنی و esr بالایی داشتم...تست کرونا هم فرستادم.و اینکه خودم دیگه احتمال زیادی داده بودم که کرونا باشه چون در بخشی که کار میکنم چندین مورد بیمار کرونا مثبت داشتیم. تب و ضعف و بی حالی و کم اشتهایی تا یک هفته ادامه دار بود...تو این مدت از نظر تغذیه خیلی به من رسیدگی شد...توصیه هایی تغذیه ای که بگم خدمتتون اینه که تا میتونید مایعات مصرف کنید،آب هویج عالیه..لیمو طبیعی تهیه کنید و ابلیمو بزنید..از مصرف غذاهای چرب خودداری کنید...سوپ جو با بلدرچین عالیه...میو جات زیاد مصرف کنید... خلاصه ما با وجود اینقدر رسیدگی سرفه های خشک ما همچنان باقی موند و بیشتر شد... عصر روز هشتم بود که احساس نفستنگی داشتم به داداشم که خودش کارشناس رادیولوژی هست گفتم تا بریم مجدد سی تی اسکن ریه انجام بدیم ببینم چه خبره...ما رفتیم بیمارستان و روی تخت سی تی خوابیدیم ،بهم گفتن که نفس عمیق بکش و نفستو نگه دار که من اصلا نتونستم نفس عمیق بکشم و نفسم به شدت تنگ میشد... بعد از انجام سی تی و ریپورت شدن گفتند که ۲تا ریه شما درگیر عفونت با کرونا(ذرات گراندگلاس)شده است که همین عامل نفس تنگی شماست. با داداشم رفتیم بخش حاد تنفسی(بخش کرونا)از اونجا همکاران زنگ زدند به متخصص عفونی و قرار بر بستری شدن ما شد.و من رضایت به بستری شدن ندادم...ما یه دوست استرس و نگرانی وجود منو گرفته بود و داشتم با خودم فکر میکردم اگر این بیماری پیشرفت کنه و تمام ریه های منو درگیر کنه چی!و هزار فکر منفی دیگه...با استرس و نگرانی زیادی به خانه برگشتم و از خواست خدا یادم افتاد به یکی از اساتید دوران مدرسه جناب اقای میرزایی و با ایشون تماس گرفتم و شرایط و اوضاع رو توضیح دادم.استاد خیلی به من روحیه دادند و گفتند که اصلا نترس و نگران نباش و گفتند که اصلا بستری نشو و حتی اگر نفست تنگ شد اکسیژن در منزل تهیه کنید...و توصیه های درمانی که به من کردند این بود که نسخه درمانی کرونا استاد محسن تقوایی رو هر چه زودتر تهیه کنم و هر ۶ساعت بصورت بخور و دمنوش انجام بدم و همچنین بخور اکالیپتوس که از قدیم الایام هم استفاده میشده رو بصورت بخور انجام بدهم...من در اولین فرصت این نسخه ها رو تهیه کردم و درحالیکه از صحبتهای استاد میرزایی بسیار آرام و دلگرم شده بودم با تمام تلاش نسخه ها رو طبق دستور شروع کردم.در اوایل قادر به نفس عمیق نبودم و احساس نفس تنگی میکردم و به شدت با نفس عمیق به سرفه میفتادم رفته رفته احساس میکردم که وضعم داره بهتر میشه و تنفس عمیق بعد از گذر ۴روز بسیار راحت شد و سرفه هام هم به شدت کاهش یافت و دیگه نفس تنگی نداشتم.عصر روز ۲۴خرداد؛بعد از گذر ۴روز از انجام بخورها به همراه داداشم رفتیم جهت انجام سی تی اسکن اینبار در اتاق سی تی اسکن به راحتی نفس عمیق کشیدم و نفسم رو میتونستم نگه دارم به راحتی. بعد از انجام سی تی به من گفتند که تا ۹۹درصد ریه هات پاک شدن و با کمال تعجب رادیولوژیست به من گفت پاک سازی ریه شما باید در عرض یک ماه بصورت طبیعی انجام میشد و واقعا میشه گفت معجزه هست که در عرض ۴روز پاک شده.من خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردم...و الان که این متن رو دارم مینویسم حدود یک ماه از بیماریم میگذره و کاملا درمان شدم و هیچ علامتی هم ندارم. من این نسخه ها رو به خیلی از همکاران و دوستان معرفی کردم که همه استفاده دارند میکنند و یکی یکی بهبود پیدا میکنند و به سرکار برمیگردند. مجدد توصیه هایی که استادمیرزایی به بنده کردند رو عرض میکنم که اصلا بستری نشو؛ترس و نگرانی به هیچ عنوان نداشته باش و تلاش و تمرکزت رو بر درمان بزار؛بخورها رو مرتب انجام بده؛به تغذیه خود برس و مصرف مایعات رو زیاد کن و روزی یکساعت در هوای ازاد تنفس داشته باش و خیلی بی تحرک نمان.و در آخر استراحت هم فراموش نشه.... من بی نهایت تشکر میکنم از استاد عزیزم اقای میرزایی که نسخه طلایی استاد حاج بابا رو در اختیارم قرار دادمد و با توصیه های بسیار خوبشون باعث بهبودی بنده شدند... لازم به ذکر است در ایران حتی بعضی فوق های ریه هم قرص هیدروکسی کلروکین تجویز میکنند که این در آمریکا به هیچ عنوان داده نمیشود و منسوخ شده است و حتی گفتن عده ای از بیماران بعد از مصرف کلروکین پس از دوهفته عوارض شدیدی به جای گذاشتن... پس از خوردن قرص کلروکین خودداری کنید...
خواهش میکنم متن رو با دقت مطالعه کنید
1_390184634.mp3
6.85M
بازم از تو سوریه شهید آوردند😔 🎤: کربلایی سید رضا نریمانی هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله بخصوص شهید مدافع حرم علی جمشیدی و سعید کمالی صلوات💐
❤❤: 💔 💠ماجرای تکان‌دهنده از شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره‼️ عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 💔شادی وروح شهدا صلوات💔 ✍راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص ‌‌‌‌... # 💕 @