eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
* شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🕊🕊 شرمنده ایم😔 @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الرب الشهداء و الصدیقین 🌹 *وقایع عجیب گلزار مطهر شهدای آبادان،* راوی : ناصر عطشانی، روایت هفتم : *چه اسم با مسمّایی ، گلزار غریب* ✅ اتفاقات و وقایعی که در جبهه ها و شهر آبادان افتاد بسیار فراتر از درکِ نسل جوانِ حال و آینده است و اکثراً کسانی قادر به درکِ آن هستند که در بطنِ حوادث و ددمنشی دشمن کافر و جنایتکار رژیم صدام قرار داشتند ، *از جمله مظلومیتهای مردم مقاوم آبادان، شهادتِ کودکان شهر بود ، ، ، ، ، *سال ۹۷ طبق روالِ هر روز در گلزار مشغول رنگ آمیزی مزار شهدا بودم، پیرمرد و زنی میانسال و مرد جوانی از کنارم رد شده و به گوشه ای از قطعه شهداء رفتند و کنار مزار شهیدی نشستند، ◀️ گوشه ای از قطعه شهداء یک مزار شهیدی بود که گویا فراموش شده بود، به خودم گفتم چرا تا حالا متوجه اون مزارنشده بودم؟ *منهم که ساعتی نشسته کار میکردم برای تجدید قوا بلند شده و کمی قدم زدم ، ، ، ، بی اختیار سمتشان رفتم و سلام کرده و مشخصات شهیده را خواندم ، شهیده منا کوه درنگی، تاریخ تولد: ۵۹/۱/۸ تاریخ شهادت: ۵۹/۷/۵ شش ماه بیشتر عمر نداشت، پرسیدم شهیده از شماست؟ ، پیرمردِ مو سفید سرش را بالا گرفت و گفت : بله بچه ماست ، نوزاد شیرخوار بود که شهید شد ، زن میانسال هم که روی زمین نشسته و با گوشه چادر اشکهایش را پاک میکرد ماجرای شهادتِ دختر کوچک و پسرش را به نحوی تعریف کرد که اینجانب آنرا از قول و زبانِ خود شهید شش ماهه برای شما نقل میکنم : یه سری به من هم بزنید*🌹 سلام اسم من منا است،هشتم فروردین سال ۱۳۵۹ در آبادان بدنیا آمدم، شش ماهه بودم که دشمن به شهرمان حمله کرد،من توی بغل برادرم حسین که ۱۳ سال داشت بودم، منزل ما در لین ۱۵ احمدآباد پشت مسجد سلطانی بود که هواپیماهای عراقی آمدند و بمب ریختند خانه هایمان خراب شد ، اول یک ترکش به دست حسین خورد و وارد شکمم شد و شکمم را پاره کرد، ترکشهای دیگری هم به پهلو و کمر حسین اصابت کردو هر دو ما را به بیمارستان شهیدبهشتی بردند،حسین مجروح ومن شهید شدم.مامانم به سرزنان وگریه کنان به بیمارستان آمد ومرا از بین شهداء پیدا کرد و با پدرم مرا به اینجا آورده درحال گریه وزاری به خاک سپردند.برادرم حسین رزمنده شدوتاپایان جنگ چندبارمجروح شد تا بالاخره اوهم درشلمچه شهید و پیش من آمد و من تاپدر و مادرم نیایند وارد بهشت نمیشوم. راستی من پنجمین کودک شهیدآبادان هستم. حالامن اینجاهستم، یه سری به من هم بزنید. متشکرم 🌹 شهید شش ماهه مناکوه درنگی @alvane
یا زهرا س: سرباز انقلابی ام✌: سرباز ولایت: سلام ✋✋✋ کانالی تاسیس کردیم که محصولات صددرصد گیاهی کاملا تضمینی🌵🌵 به خاطر اینکه همه قدرت خرید داشته باشند ☺️☺️ لذا با توجه رعایت حال هم وطنان عزیزمان با قیمت مناسب به فروش میرسد و ارسال رایگان به سراسر کشور 😌 در کمتر از سه روز در اختیار دوستان قرار داده میشه😄 لطفا با ما همکاری کنید کانال ما رو به دو ستان خود معرفی نمایید 👇😊😊 کلیک کنید 👇👇👇👇👇 فروش محصولات گیاهی صد درصد تضمینی☺️👌👌 🔺روغن شگفت انگیز لیلیا مخصوص صورت حجم دهی سریع و شگفت انگیز به صورت و گونه و لب در مدت بسیار کم؛ جوان سازی و شفاف کننده؛ ضدلک و ضدچروک صورت عملکرد بسیار سریع 🔻روغن تخصصی تریتی مخصوص سینه حجم دهی بسیار سریع و قوی به سینه سفت کننده بافت سینه در کمترین زمان ==================================== 💢 پک کامل زیبایی: ۳ عدد روغن ترکیبی صدرصد طبیعی و سالم بسیار کمیاب و خاص حجم دهی به ران باسن ساق پا حجم دهی به سینه جوانسازی و حجم دهی به صورت و گونه و لب فرم دهنده تمام اندام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ توجه فرمایید روغن های اکادمی صدرصد خالص و بدون حتی یک درصد مواد شیمیایی یا ناخالصی هستند با درصد جواب دهی فوق سریع و فوق العاده قوی هروز بالا ۵ رضایت و جوابدهی از عزیزان داخل کانال گذاشته میشود برای اطمینان فقط یک بار از این روغن های معجزه گر استفاده کنید و شگفت زده شوید🌷 🔻🔺📢کــــــــیفیت محصول از مــا تــــبلیغ از شـما ... سفارش وارسال به کل کشور ای دی جهت فروش @geyahandaroye
امام صادق ع اهل بهشت چهار نشانه دارند،، چهره گشاده. زبان پاک دل مهربان دست بخشنده # @alvsne
پیامبر ص یا علی . چهار صفت در هر که باشد .اسلامش کامل است.👇👇👇👇 @alvsne❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناراحتــی برای نداشتــه ها ... یعنـی هدر دادن داشــته ها «انــرژی مثبــت یعنی» من ایمـان دارم داشتـه هایم بیشتر از نداشته‌های زندگیم است. «بیشتـر به داشته هایمـان بنگریــم» ☪☪🛐🛐🛐🛐 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ @alvane⚛⚛
🌸🍃 مثل_بوته_گل💐 ✨ وقتی به یک بوته گل آب می دهی ریشه های ریز و درشت گل تمام آب را بالا می کشد 💧 و به ساقه ها، گل ها، گلبرگ ها و برگ ها می رساند 🌱 و همه را سیراب و باطراوت می کند 🌻 ✨ اما همین آب را وقتی به یک گیاه خشک و خشکیده می دهی هیچ تفاوتی برای او نمی کند 😶 یعنی چه آب بدهی، چه ندهی یکسان است ⏸ و چه کم، چه زیاد فرقی نمی کند❗️ ✨ تفاوت مؤمن با کافر دقیقاً یک چنین تفاوت روشنی است 🌞 ❤️اگر آیات الهی را که مثل آب حیات می ماند‌ برای یک مؤمن تلاوت کنی او رشد می کند 🌱 بالا می رود🌴 ☺️ سبز و خرّم می شود🌳 😍 و اگر تلاوت نکنی پژمرده و افسرده می شود 😞 ✨ اما کافر اینطور نیست❌ 🤔 کافر مثل همان گیاه خشک می ماند 👌 👈 یعنی چه برای او تلاوت بکنی، چه تلاوت نکنی هیچ تفاوتی و هیچ تأثیر و تأثری در روح و روان او رخ نخواهد داد‼️ ✨ و این نکته ای است که قرآن کریم از آن یاد کرده است 👇 إنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا کسانی که کفر ورزیدند و چشم پوشی کردند و حق و حقیقت را ندیدند🙈 سَواءٌ عَلَیْهِمْ برای آنان یکسان است‼️ أَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ چه آن ها را بترسانی، چه نترسانی، لاَ یُؤْمِنُونَ ایمان نمی آورند ⛔️ ✨ مثل همان گیاه خشک که ریشه هایش آن آب ها را نمی پذیرد ⚠️ ✨ این آیه در حقیقت دارد به ما یک فرمول می دهد و می گوید:  به حال خودت نگاه کن، ببین چگونه ای⁉️ 🤔🤔 یک وقتی بود تا یک آیه ای می شنیدی دلت از جا کنده می شد💔 امروز هم آیا همین طوری⁉️ یا نه❗️ برایت مساوی است 🙄⏸  چه بشنوی چه نشنوی هیچ فرقی نمی کند❌ ⚜
به دو نفر لقب " ماست فروش" داده بود و میگفت : اینها عناصر عملیاتی نیستند و فقط بلدند در ستاد بنشینند و دستور بدهند. + به سخن حاج احمد توجه میکنم میبینم چه ماست فروشهایی در جمهوری اسلامی سر کار هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏میدونی حاج احمد متوسلیان کیه؟ اگر نمی دونی خوب نگاه کن استاد رائفی پور توضیح میده ‏صهیونیست ها بدانند. اسرائیل بداند روزی نیست که کینه و نفرت ما نسبت به شما بیشتر نشود. روزی نیست که آمادگی ما برای ریشه کن کردن نسل کثیفتان بیشتر نشود اسیر باشد یا شهید،بدانید هزاران هزار احمد متوسلیان در راهند که تا شر شما را از سر جهان کم نکنندبی‌خیال نمی‌شوند.
با شنیدن حرفاش دوباره همه دور سرم جمع شدن حس میکردم خیلی تنهام دلم هیچکسی رو نمیخواست میخواستم همه برن ولی جونی نداشتم که بگم ... به سقف خیره شدم و چشم هامو بستم حس میکردم صدام میکنن ولی تمام حواسم به محمدی بود که تصویرشو تو ذهنم ساخته بودم حتی تصور اینکه برای من بخنده حالم و بهتر میکرد . کاش همشون میرفتن و فقط یه نفر کنارم می ایستاد و میگفت: + فاطمه خوبی؟ چی میشد اگه یه بار دیگه از این در میومد داخل ؟ از اولش هم میدونستم سهم من نیست ولی انتطار نداشتم انقدر زود ماله یکی دیگه شه . کاش حداقل یک بار خود خودشو سیر نگاه میکردم نفهمیدم چیشد چقدر گذشت که دیدم کسی پیشم نیست فرصت رو غنیمت شمردم وبه اشکام اجازه باریدن دادم ملافه ای ک روی تنم بود رو کشیدم رو سرم. حس میکردم تا عمق وجودم زخم شده. که دیگه هیچی نفهمیدم! _ از بس که چشم باز کردم بالای سرم سِرُم دیدم خسته شدم اصولا با کسی حرف نمیزدم با سکوت به یه نقطه خیره شده بودم. دکتر ها میگفتن به خاطر ضعف زیاد و شوک عصبی اینطور شده بودم مامان بیچارم هم تا چشم هاش بهم میافتاد گریه میکرد نمیدونم چی تو صورت دخترش میدید که اینطور نابودش میکرد قرار بود امروز مرخصم کنن میگفتن حال جسمیم خوب شده ولی روحم ... با کمک مامان لباسم رو پوشیدم و از بیمارستان بیرون رفتیم . وقتی رسیدیم خونه پناه بردم به اتاقم سریع گوشیمو برداشتم و رفتم سراغ عکس هاش... در حال حاضر تنها چیزی که از محمد داشتم بود. حتی نگاه کردن به چشماش از پشت شیشه سرد موبایلم هیجان انگیز بود اشکایی که از گوشه چشم هام سر میخورد و میرفت تو گوشتم کلافم کرده بود هی به سرم میزد همچی رو بگم بعد پشیمون میشدم میرفتم چی میگفتم ؟ سرم و گذاشتم روتخت و کنارش نشستم که مامانم در اتاق و باز کرد از صدای قدماشون میفهمیدم که مامانه یا بابا. سرم و بالا نیاوردم که گفت : _فاطمه جون بیا این قرصا رو بخور سرم‌و آوردم بالا و گشستم رو تخت. به قرصای تو دستش نگاه کردم میدونستم‌هیچ فایده ای ندارن برام خیلی خوب میفهمیدم دردم چیه و دوای دردم کیه. ناچار برای اینکه مامان از اتاق بره و دوباره تنهاشم‌ قرصارو ازش گرفتم و با لیوان آبی که برام آورده بود خوردم خیالش که راحت شد لبخندی زد و از اتاقم بیرون رفت. صدای اذان رو که شنیدم تازه یادم اومد چند روز رو نتونستم روزه بگیرم نشستم رو جانمازم نگاهم به مهر روی جانمازم قفل شده بود تو دلم با خدا حرف میزدم هر یه جمله ای که تموم میشد یه قطره اشک از گوشه چشم هام سر میخورد یخورده که گذشت اشک هام به هق هق تبدیل شد از خدا میخواستم کارش بهم بخوره و ازدواج نکنه میگفتم اگه اینطور شه مثل خودش پاکه پاک میشم اصلا چادرم سر میکنم فقط ... اشکام اجازه کامل کردن جمله هام رو نمیداد نمیفهمیدم چم شده . اصلا نمیفهمدم چیشد که اینجوری شد . چرا انقدر زود با یه نگاه دلبستش شدم ک کار به اینجا بکشه ... عاشق شدن تو این شرایط اشتباه بود... عاشق محمد شدن اشتباه تر... مثل بچه ها شده بودم که تا چیزی رو که میخوان بدست نیارن گریشون قطع نمیشه. زار میزدم و گریه میکردم هیچ کاری از دستم بر نمیومد واقعا نمیتونستم کاری کنم . نه برای خودم ... نه برای دلم ... من نمیتونستم با ازدواج محمد کنار بیام . به هیچ وجه . تا میخاستم به خودم اجازه نفس کشیدن بدم همه چی یادم می اومد و دوباره گریه رو از سر میگرفتم. _ چند روز به همین منوال گذشت. هی به خودم نهیب میزدم فاطمه پاشو یه کاری کن ... ولی چه کاری !!! کارم شده بود کز کردن یه گوشه ی اتاق. به ندرت با کسی حرف میزدم‌ . حس میکردم الاناس که دیگه بمیرم. دیگه مرگ واسم شیرین تر شده بود از زندگی ... شده بودم مثل کسی که بین هوا و زمین معلقه . از صبح به یه نقطه خیره میشدم تا گریم بگیره. دیگه گریمم نمیگرفت کار شاقم این بود که پاشم وضو بگیرم و نماز بخونم و به حال خودم دعا کنم. ___ بعد از کلی کلنجار رفتن به خودم اجازه دادم از جام پاشم و یه تکونی بخورم. ساعت هفت و ربع صبح بود میخواستم برم بیرون. بالاخره باید یه کاری میکردم نباید میشستم و شاهد ذره ذره آب شدن وجودم باشم. یه مانتوی سورمه ای که تا رو زانوم میرسید با آستینای پاکتی ساده و یه شلوار لوله تفنگی برداشتم و پوشیدم شالم رو هم آزاد رو سرم انداختم . کسی خونه نبود ،اگه هم بود با دیدن اوضاع و احوالم مخالف بیرون رفتنم‌نبود و مانع نمیشد . یه مقدار پول گذاشتم تو جیبم یه کفش کتونی پوشیدم با گوشی تو دستم بدون هیچ هدفی از خونه زدم بیرون . الان باید دنبال چی میگشتم؟ باید کجا میرفتم ؟ :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور . @alvane
محمد: از حموم اومدم بیرون و مشغول سشوار کردن موهام بودم داد زدم _ریحانه!! یه شونه فِر بهم بده بینم. چند ثانیه بعد شونشو اورد و سمتم دراز کرد. مشغول فرم دادن به موهام بودم که داد زد +بیا کتت رو بگیر بپوش. _من کت نمیپوشم. +مگه دست خودته؟ _ن پس دست توعه. عروسیه مگ ؟ با خشم گفت: +محمد میام میزنمت صدا بز بدی به خدا . انقدر منو حرص نده. مامان بیچاره ی من از دست تو دق کرد. بابا داد زد : +بس کنین دیگه از دست شماها. بریم دیر شد . پس علی کجاس؟ ریحانه یه زنگ بزن بهشون بگو تند باشن دیگه. ریحانه رفت سمت تلفن و گفت +چشم باباجون. بابا اومد تو اتاق و گفت: +توهم دل بکن از موهات پسرم. خندیدم و گفتم _چشم اقاجون چشم. شلوار مشکی ای رو ک ریحانه اتو کشیده بود ، از رو پشتی برداشتم و پوشیدم. یه پیرهن ساده سفید از تو کمد برداشتم و تنم کردم. ساعتمو بستم دستمو مشغول جوراب پوشیدن شدم. چند دقیقه که گذشت علی اینا رسیدن. بابا رفت پیششون. دوباره جلو آینه ایستادم و مشغول تماشای خودم شدم. یه عطر از تو کمد برداشتم و به چندتا فِش قناعت کردم. دوباره به تیپم تو آینه خیره شدم ک ریحانه گفت +محمد !!!روح الله هم اومد تو هنوز حاضر نشدی؟؟؟ کی میخای بری دسته گل و شیرینی بخری؟؟ بیا دِ وا بده دیگه برادر من . اه‌. + انقدر غر نزن دیگه ریحانه. کتم رو سمتم دراز کرد و گفت +به خدا اگه نپوشیش باهات نمیام. _تو نیا اصلا. +وای محمد خواهش کردم ازت. _نمیپوشمش ریحان به خدا نمیخاد . +محمد من اخر میمیرم از دست تو. دستتو بلند کن داداشم بیا بپوشش . دستمو بلند کرد که گفتم _خیلی خوب. میپوشم. بده من. ازش گرفتم و دوباره جلو آینه مشغول بر انداز خودم شدم‌که بابا چراغو خاموش کرد ‌ _عهههه بابا . +بابا و .... استغفرالله. دختر شدی مگه هر دقیقه خودت رو چک میکنی بیا بریم‌دیگه دیر شدپسر . ما واسه ریحانه کمتر از تو زجر کشیدیم. اومد سمتم . کتم رو کشید و من برد سمت حیاط _عه بابا سوییچمو نگرفتم. +از دست تو . برگشتم و سوییچ و برداشتم و رفتم پایین. ترجیح دادم به نگاه خشمگینشون توجهی نکنم. بابا رو سوار ماشین کردم و خودم هم نشستم . ریحانه و روح الله ک راه بلد بودن افتادن جلو .بعدشون ما و پشت سرمون هم داداش اینا. قرار شد ریحانه و روح الله شیرینی بگیرن. من هم دم ی گل فروشی نگه داشتم و سفارش گلای رزِ سفید و صورتی دادم. تا ببنده حدودا یک ربع طول کشید . گل و گرفتم و گذاشتم عقبِ ماشین و راهی خونه ی دخترخاله ی روح الله شدیم. __ فاطمه : چند ساعتی بود که خبری از ریحانه نشده بود. نگران چشم به ساعت دوختم. دیگه نزدیکای دوازده شب بود. سرمو تو دستام گرفتمو . وای خدایااا... دراز کشیدم رو تخت و پتوم رو کشیدم رو سرم. صفحه ی تلگرام گوشیم باز بود و هر دقیقه منتظر پیام ریحانه بودم. فکر کنم دوباره تب کردم. تو افکار خودم بودم و مدام چهره ی محمد میومد تو ذهنم که با خیسی صورتم فهمیدم گریم گرفته‌. دوباره گوشیمو چک کردم خبری نبود. کاش میومد میگف محمد ازش خوشش نیومده‌. یا چه میدونم. هر چیزی غیر از اینکه ... همین لحظه بود که گوشیم صداش در اومد. با عجله پاشدم و نشستم رو تخت ... چقدر امید داشتم. دلم به حال خودم سوخت دیدم ریحانه پیام داده‌ : +مژدگونی بده دختر‌ درست شد. یه عروسی افتادیم. با این حرفش انگار همه ی بدنم یخ کرد احساسِ حالت تهوع بهم دست داد. دنیا رو سرم میچرخید . حس کردم با این جملش زندگی آوار شده رو سرم. چشمام خیره بود به صفحه گوشیم که پی ام بعدی هم اومد +وایییی فاطی باید بودی و کنار هم میدیدشون انقده بهم میومدن که! خداروشکر اینبار داداشم نگفت لوسه نونوره ،نازنازوعه،سبکه ،جیغ جیغوعه، جلفه، خنگه !!! فلانه بهمانه!! .... هیچ بهانه ای نتونست بیاره واقعا! یه لبخند تلخ نشست رو لبام انقدر تلخ بود که دلم رو زد چقدر من همه ی این خصوصیات رو داشتم . محمد حق داشت از من بدش بیاد. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد کاش فقط یک بار دیگه.... دلم‌میخواست جیغ بزنم ولی صدام در نمیومد . گوشی رو به حال خودش رها کردم. من ضعیف شده بودم خیلی ضعیف پتوم رو بیشتر دور خودم پیچیدم حس میکردم گم‌ شدم خودم و گم کرده بودم اهدافم، آرزوهام ،انرژیم!!! دیگه اشکی برام‌نمونده بود. حتی قدرت گریه کردن هم نداشتم... پتومو بغل کردم و چشمامو بستم دیگه کارام شده بود تا صبح آهنگ گوش کنم وبالشتم از اشکام خیس شه. نفهمیدم تا کی گریه کردم و خوابم برد... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 عبادت ما، کار کردن است امام خمینی (ره): براى ما ننگ است كه در ارزاق‌مان دستمان را پيش آمريكا دراز بكنيم. ما بايد جديت كنيم. خداوند به ما، هم زمين داده، هم آب داده است و هم بركات آسمانى هست. بايد كار كنيم تا خودكفا باشيم. بلكه ان شاء‌الله صادرات هم داشته باشيم. شما برادرها الان عبادتتان اين است كه كار بكنيد. اين عبادت است. همان طورى كه فرض كنيد آمدن به زيارت حضرت معصومه(س) عبادتى است، كار كردن هم يك عبادتى است و شايد از بسيارى از مستحبات بالاتر باشد. صحیفه امام؛ ج12؛ ص2 | قم؛ 12 دی 1358 🇮🇷 مدافعان بانوی دمشق شهید محمد رضا الوانی 👇👇👇👇 ↙️↙️💯💯💯💯💤 ✅🎗🎗✨✨💫💫🌙⚡️⤵️ https://eitaa.com/alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پاسخ به تهدیدهای امثال هوک! 🛑 و با خاک یکسان خواهد شد 🇮🇷 مدافعان بانوی دمشق شهید محمد رضا الوانی 👇👇👇👇 ↙️↙️💯💯💯💯💤 ✅🎗🎗✨✨💫💫🌙⚡️⤵️ https://eitaa.com/alvane
🔺هوک ایران را به علیه تاسیسات تهدید کرد برایان هوک نماینده آمریکا در امور ایران: 🔹"گزینه ‌نظامی برای هدف قرار دادن تاسیسات هسته‌ای ایران روی میز است. 🇮🇷 مدافعان بانوی دمشق شهید محمد رضا الوانی 👇👇👇👇 ↙️↙️💯💯💯💯💤 ✅🎗🎗✨✨💫💫🌙⚡️⤵️ https://eitaa.com/alvane
💞👤💞: ✍تلنگر وقتی ميميريم ما را به اسم صدا نميکنند و درباره ما ميگويند: جسد کجاست ؟ و بعد از غسل دادن ميگويند :جنازه کجاست ؟ وبعد از خاک سپاری ميگويند: قبر ميت کجاست ؟ همه لقب ها و پست هايی که در دنيا داشتيم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشيم...نه مغرور و متکبر. پس به چی مينازيد؟ عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت! حيف بی دقت گذشت؛ اما گذشت! تاکه خواستيم يک «دوروزی» فکرکنيم!! بردرخانه نوشتند؛ درگذشت..‌ 💕💕💕 @alvane
1_24916934.mp3
4.1M
تقدیم به 🌹 🌾دلمـ💔 غمگینه غمام سنگینه 🍂چه کردی با این بی کینه 🌾تو که گفتی شیرینه 🍂یه روزی ولم کردی 🌾نگفتی که برنمیگردی😔 🍂حالا شبها تا سحر بیدارم 🌾با کابوسِ
🔻کنترل 🔻 و عصبانیت از جمله مواردی است که زشتی و آسیب‌زایی آن، بعد از ازدواج در نزد فرد بیش از پیش آشکار می‌شود. 🔻 در روایت آمده است: «خشم، شعبه‌ای از است.» انسان عصبانی برای لحظاتی عنان عقلش به خشمش سپرده می‌شود و در همان چند لحظه، ممکن است سخنی بگوید و یا عملی انجام دهد که جبران آن به راحتی امکان پذیر نباشد 🔸 البته در اغلب موارد خشم سرپوشی است بر چیزی دیگر. یعنی وقتی احساس واقعی خود را بروز نمی‌دهیم می‌شویم. بنابراین فردی که زود خشمگین می‌شود، باید بر رفتار خود تأمل کند؛ 💢موقعیت‌هایی که او را به چنین رفتاری وا می‌دارد، شناسایی کند؛ و یا اگر این خشم ریشه در مشکل دارد، درصدد درمان آن برآید و همسر خود را نیز از این مشکل آگاه کند؛ و از همه مهمتر، از یک مشاور مجرب برای رسیدن به نتیجه‌ای بهتر کمک بگیرد. @alvane لطفا دوستان خود را دعوت نمایید تک خوری نکنید ☺️☺️