eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 امشب شب عرفه است امشب ۳ خصوصیت دارد ... مدت کلیپ: ۵ دقیقه التماس دعا 🙏 ↙️↙️💯💯💯💯💤 ✅🎗🎗✨✨💫💫🌙⚡️⤵️ https://eitaa.com/alvane
🕌مناجات و استجابت دعا در شب عرفه شب نهم ذیحجه از لَیالى متبرّکه و شب مناجات با قاضى الحاجاتست و توبه در آن شب مقبول و دُعا در آن مُستَجابَست و کسى که آن شب را به عبادت به سر آورد اجر صد و هفتاد سال عبادت داشته باشد پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله: همانا در شب عرفه هر دعای خیری مستجاب می‌شود. پاداش کسی که در این شب به عبادت خداوند متعال بپردازد، معادل پاداش عبادت صد و هفتاد سال است. ▫️اعمال شب عرفه: اوّل: بخواند دعای «اللهم یا شاهد کل نجوی...» را که روایت شده هر که بخواند آن را در شب عرفه یا در شبهاى جمعه خداوند بیامرزد او را دوّم: هزار مرتبه تسبیحات عشر: سُبْحانَ الَّذى فِى السَّمآءِ عَرْشُهُ .... سوم: بخواند دعاء اللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاَ وَ تَهَیَّاَ ... چهارم : زیارت کند امام حسین علیه السلام و زمین کربلا را و بماند در آنجا تا روز عید تا آنکه از شرّ آن سال نگاه داشته شود . 🔸 مفاتیح‌الجنان، اقبال الاعمال @alvane
🔰اعمال شب عرفه : 1⃣ دعایی که با این عبارت آغاز می‌شود:«الهم یا شاهد کل نجوی و موضع کل...» 2⃣ تسبیحات عشر هزار مرتبه خوانده شود 3⃣ دعای «الهم من تعبا و تهیا» 4⃣ زیارت امام حسین (ع) 📣 را قدر بدانید 📌از امشب نهایت استفاده را ببرید ♥️ @alvane
نگاهی به صورتم انداخت و خیلی اروم گفت +ولی خب حداقل بخاطرش هویتت و تغییر نمیدادی دخترعمو!!با آرایش جذاب تر میشدی. احساس میکردم از شدت ترس،دارم از حال میرم. با صدایی لرزون و ضعیف گفتم :مصطفی!! با لحن خیلی بدی گفت :جانِ دلم؟ مامان رو کرد بهش و گفت +بسه اقا مصطفی! بعدِ این حرف سرش و تکون دادو از جمع خداحافظی کرد و بیرون رفت! حرفشو آروم گفت ولی چون فضا تو سکوتِ مطلق بود قطعا به راحتی شنیده شد! انگار یه نفر با تبر محکم تو کمرم زد ناخوداگاه سرم چرخید سمت محمد همونجوری سرش پایین بود و دستاش و مشت کرده بود! صورتش قرمز شده بود یادِ حالِ بدش تو هیئت افتادم. نکنه دوباره .... همه ی تنم یخ کرده بود. سرش و که اورد بالا تونستم چشماش و ببینم. دور مردمک سیاه چشماش وهاله ی قرمز رنگی پوشونده بود. همین یه نگاهی که بهم انداخت برای شکستنم کافی بود. حس میکردم از بلندی افتادم. تمام بدنم کوفته شده بود. تحمل نگاهاشون خیلی سخت بود‌ . اینجور حقیر شدن جلوی کسی که یه روزی آرزو میکردی یه نگاه بهت بندازه وحشتناک بود. بی اراده به سمت اتاقم حرکت کردم عجیب بود برام ک بابا چیزی به مصطفی نگفت انگار بدشم نمیومد مصطفی اون حرف هارو بزنه. انقدر حالم بد بود که حس میکردم دارم تمام محتویات معدم و بالا میارم. ناخوداگاه اشکام راهشون و روی صورتم پیدا کردن. چقدر راحت همه ی زندگیم با یه حرف نابود شد سرِ یه لج و لج بازی!!! دیگه چیزی نفهمیدم. بدون اینکه چیزی بگم با قدم هایی تند سمت اتاقم رفتم.گریه ام به هق هق تبدیل شده بود تو راه چندبار حس کردم مامان صدام کرد ولی بی توجه بهش رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم. لرزش بدنم اذیتم میکرد خودم و روی تخت انداختم و تا جایی که تونستم زار زدم ___ محمد شنیدن صدای مصطفی کنار گوشم مثل صدای کشیده شدن ناخن رو دیوار گچی آزار دهنده بود فقط خدا میدونه چندتا آیت الکرسی خوندم که بتونم خودم و کنترل کنم وتو دهنش نزنم. حرف هایی که راجب فاطمه میزد برام تلخ تر از زهر مار بود . نمیدونم از کی روش انقدر حساس شده بودم . فاطمه حالش بد بود .خیلی بدتر ازمن!اینو حس میکردم و وقتی داشت میرفت از لرزش پاهاش مطمئن شدم! کاش میتونستم و تو شرایطی بودم که جواب مصطفی رو بدم نگاه پدر فاطمه آزار دهنده بود . نمیتونستم درک کنم چطور شاهد خورد شدن تنها دخترش بود و چیزی به اون پسره نگفت ؟! پیروزمندانه به دست های مشت شدم خیره بود. از نگاهش متوجه حسی که به من داشت شدم سعی کردم آرامشم و به دست بیارم تاپیشش کم نیارم . به صورتم دست کشیدم بابای فاطمه سکوت و شکوند :آقای دهقان فرد منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:وقتی فاطمه رو باشما فرستادیم شلمچه ،من و مادرش ازتون یه خواهشی کردیم یادتون هست احیانا ؟ متوجه منظورش نشدم و سکوت کردم تاحرفش و کامل کنه. همونطور که نگاهش به فنجون توی دستش بود گفت: ازتون خواستم مثه خواهرتون مراقبش باشید نگاهش رفت سمت ریحانه که با اخم غلیظی به کف زمین خیره بود. همه اخم کرده بودن و فقط من بودم که به ظاهر خونسرد به پدر فاطمه نگاه میکردم _مثله اینکه به حرفم توجه ای نکردین !!من گفته بودم مثله خواهرتون...! فهمیدم منظورش و یه لبخند نامحسوسی زدم که جدی تر از قبل با لحن پر از کنایه ادامه داد:تو محله شما پسرا خاستگاری خواهرشونم میرن ؟ داداش علی میخواست بلند شه که دستم و رو دستش گذاشتم ناچار شد دوباره به مبل تکیه بده. نمیدونستم در جواب حرف مسخرش چی باید بگم. حس کردم سکوتم اذیتش میکرد با اینکه به طور کلی خوشحال بود. تا خواستم دهن باز کنم و حرف بزنم گفت : ما شمارو آدم محترمی میدونستیم . اعتماد کردیم بهتون . گفتیم لابد واقعا همینی هستین که نشون میدین !! نگاهتون کج نمیره ؟! اینه جواب اعتماد ما؟با گل و شیرینی بیاین خاستگاری دختری که هیچ شباهتی به شما نداره ؟اونم با تقریبا ۱۰ سال اختلاف سنی ؟اومدی زن بگیری یا بچه ببری بزرگ کنی؟ اجازه نمیداد حرفی بزنم وقتی کامل حرفاش و زد و سبک شد ،فنجونش و روی میز گذاشت و گفت : خلاصه خوشحال شدم از دیدنتون. فهمیدم که امشب وقت حرف زدن من نیست .ولی برام مفید بود .فهمیدم با چه آدمایی طرفم !منطقشون چیه ! چجوری باید باهاشون حرف بزنم ! داداش علی که بلند شد بقیه هم بلند شدن نگاهم به نگاه مهربون و شرمنده ی مادر فاطمه افتاد. بی اراده لبخندی زدم و در کمال آرامش مقابل پدر فاطمه ایستادم . دستم وسمتش دراز کردم که یه پوزخندی زد از برق تو نگاهش ترسیدم .اونم مثل من تظاهر به آرامش میکرد ولی مشخص بود میخواد سر به تنم نباشه! دستم و به سردی گرفت. شاید با خودش فکر میکرد دیگه قدمی برنمیدارم و دیگه نمیبینتم ،چون با پوزخند بهم خیره شده بود. بعد خداحافظی باهاشون از خونشون خارج شدیم.
هیچکی باهام حرف نمیزد .لبخندم رو که میدیدن بیشتر از قبل از عصبانی میشدن داداش علی و خانومش رفتن خونه خودشون البته زن داداش نرگس قبل رفتنش یه لبخندی زد و گفت: +خوشحالم که میبینم داری میخندی داداش ! ولی ریحانه حتی بهم نگاه هم نمیکرد با روح الله خداحافظی کرد و رفت تو اتاقش منم بعد از تجدید وضو رفتم تو اتاقم. چراغ شب خوابی رو روشن کردم. بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم، سجاده رو پهن کردم کف اتاق و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا خوندم. نمازم که تموم شد از حضرت زهرا خواستم مثل همیشه برام مادری کنه میدونستم اینکه مهر فاطمه به دلم افتاده چیز اتفاقی ای نیست و قطعا هدیه خداست. از مادر خواستم کمکم کنه تا این مسیر رو بگذرونم و بتونم دل پدرش رو به دست بیارم. این همه مدت هر بار خواستم ازدواج کنم یه اتفاقی افتاد و نشد الان که تو ۲۷ سالگیم به طرز عجیبی به دختری دل بستم که شاید با معیارای من فرق داشت برای خودم هم جالب بود ! یاد حرفای مصطفی افتادم :(عه اینم که موهاش مثل موهای من...) دوباره عصبی شدم قرآنم و باز کردم داشتم میخوندم که چهره خجالت زده ی فاطمه اومد تو ذهنم .داشتم بهش فکر میکردم که متوجه شدم یه قطره اشک از چشمام سر خورد وریخت پشت دستم یه لبخند زدم و صورتم و پاک کردم چقدر عجیب! ___ تو این یک هفته ای که گذشته بود ،هرشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا فاطمه رو خواستم. هر روز که میگذشت برام‌عزیز تر از روز قبل میشد. دیگه وقتش بود برگردم شمال و از نو تلاش کنم حرکت کردم سمت شمال و زودتر از همیشه رسیدم خونه ریحانه هنوز باهام سر سنگین بود میدونستم درد خواهرم چیه .اون شب ریحانه وعلی جای من سوختن. تو خونه دنبالش گشتم وقتی ندیدمش رفتم تو اتاقش. رو تختش خوابیده بود. نشستم کنارش. موهاش رو از صورتش کنار زدم و لپش و بوسیدم خوابش سنگین بود و بیدار نشد رفتم‌تو اتاقم و بعد عوض کردن لباسام رفتم‌ سمت دادگستری. یک ساعتی بود که منتظر بودم بابای فاطمه کارش تموم شه و از اتاقش بیرون بیاد :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‎‌ 💞🦋🦋🦋🦋 ❤️امام علی علیه‌السلام فرمودند: 🔅 خـــودخـــواهـــی 🔅 اســاس نــابــودی اســت 🔅 فـروتنـی و تـواضـع 🔅 نــردبـان بــزرگـواری اســت 🔅 نـگاه بــد 🔅 دیده‌بان فتنـه‌هـا و سختیهاسـت 🔅 اســـرافـکاری 🔅 هــم نشیــن فقــر اســـت 🔅وفــاداری 🔅 قلعه سروری میان مردم اســـت 🔅و اطاعت از دستورات خدا 🔅 سبب آبرومندی و عزت میان مـردم است.. 📚 "غررالحکم ص۶۶" @alvane🌹🌹💕🍃🍃🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🕊🕊🌷 👌 خطبه‌ی عقد خوانده می‌شد اما داماد نبود! ✍️ لحظه‌ی جاری‌شدن خطبه‌ی عقدمان مقارن با اذان ظهر شده بود. عاقد، خواندن خطبه‌ی عقد را آغاز کرده بود ولی داماد نبود! بعد از مدتی آمد. هر که پرسید کجا بودی، توضیح خاصی نداد. از غیبتش کمی ناراحت بودم. به‌آرامی گفت: «می‌دانی که برایم مهم است. نمی‌خواستم شروع مهم‌ترین فراز زندگی‌ام با نافرمانی خداوند باشد.» به مسجد رفته و نماز اول وقتش را خوانده بود. 👌 👤 راوی: همسر شهید سعید حسینی ┄┅┅❁🕊❁┅┅┄
RuzeArafeh1398[03].mp3
5.81M
زیر لب می گفت آقا کوفه نیا (زمینه) حاج‌میثم‌مطیعی
◀️◀️ مختصر اعمال روز ▶️▶️ 💥1_ غسل كه مستحب است قبل ازظهر انجام شود. 💥2_ زيارت امام حسين كه ازهزار حج وهزارعمره و هزارجهاد بالاتر است. 💥3 _ بعدازنمازعصروقبل ازدعاي عرفه , دوركعت نمازبجااورد ونزدخدابه گناه خوداعتراف کندتابه ثواب عرفات رستگارشودوگناهان او امرزیده شود. دراین نمازدررکعت اول بعدازحمد توحید ودررکعت دوم بعدازحمد سوره کافرون رابخواند 💥4_ مستحب است نماز امیرالمومنین خوانده شودکه چهاررکعت است دردوتا دورکعتی درهر رکعت بعدازحمد پنجاه مرتبه سوره توحید را بخواند. 💥5_ روزه , برای کسی که می تواند روزه بگیردو مانع دعا خواندن او نشود. 💥6_ صدمرتبه سوره توحید صدمرتبه ایه الکرسی صدمرتبه صلوات برمحمدوالش 💥7_ ده مرتبه استغفار: استغفرالله الذي لااله الاهو الحي القيوم واتوب اليه. 💥8_ ده مرتبه ياالله. ده مرتبه يارحمان . ده مرتبه يارحيم. ده مرتبه يابديع السموات والارض ياذالجلال والاكرام . ده مرتبه ياحي ياقيوم . ده مرتبه ياحنان يامنان . ده مرتبه يالااله الاانت. ده مرتبه امين. 💥9_ خواندن دعای پرفیض عرغه امام حسين(ع) ✅اگرهمه این موارد رانمی توانید انجام بدهید , بعضي هارا كه مي توانيد , انجام بدهيد. ✅آب دريا را اگر نتوان کشید هم بقدرتشنگی باید چشید @alvane
دوستان گرامی التماس دعا داریم 🌹🌹🌹
💢زیارت جامعه ائمـه علیهم السلام💢 از راه دور در ✍مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار می‌نویسد: در کتاب اقبال الاعمال در ذیل اعمال زیارت جامعه‌ای که از راه دور خوانده می‌شود از حضرت صادق علیه‌السلام نقل شده است که شایسته است توسط این زیارت ائمه علیهم السلام را هر روز به ویژه روز عرفه زیارت نمود. ✧✾════✾✰✾════✾✧ 🌼🍃اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا رَسُولَ اللهِ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا نَبِیِّ اللهِ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا خِيَرَةَ اللهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ أَمِينَهُ عَلَى وَحْيِهِ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ أَنْتَ حُجَّةُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ بَابُ عِلْمِهِ وَ وَصِیُّ نَبِيِّهِ وَالْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِهِ فِی أُمَّتِهِ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً غَصَبَتْکَ حَقَّکَ وَ قَعَدَتْ مَقْعَدَکَ أَنَا بَرِیءٌ مِنْهُمْ وَ مِنْ شِيعَتِهِمْ إِلَيْکَ اَلسَّلَامُ عَلَيْکِ يَا فَاطِمَةُ الْبَتُولُ اَلسَّلَامُ عَلَيْکِ يَا زَيْنَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ اَلسَّلَامُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ رَبِّ‏ الْعَالَمِينَ صَلَّى اللهُ عَلَيْکِ وَ عَلَيْهِ اَلسَّلَامُ عَلَيْکِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ‏ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً غَصَبَتْکَ حَقَّکِ وَ مَنَعَتْکِ مَا جَعَلَ اللهُ لَکِ أَنَا بَرِی‏ءٌ إِلَيْکِ مِنْهُمْ وَ مِنْ شِيعَتِهِمْ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ الزَّكِیِّ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْکَ وَ بَايَعَتْ فِی أَمْرِکَ وَ شَايَعَتْ أَنَا بَرِیءٌ إِلَيْکَ مِنْهُمْ وَ مِنْ شِيعَتِهِمْ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا عَبْدِاللهِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِیِّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْکَ وَ عَلَى أَبِيکَ وَ جَدِّکَ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله لَعَنَ اللهُ أُمَّةً اسْتَحَلَّتْ دَمَکَ وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّةً قَتَلَتْکَ وَاسْتَبَاحَتْ حَرِيمَکَ وَ لَعَنَ أَشْيَاعَهُمْ وَ لَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدِينَ بِالتَّمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ، أَنَا بَرِیءٌ إِلَى اللهِ وَ إِلَيْکَ مِنْهُمْ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ عَلِیِّ بْنَ الْحُسَيْنِ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیِّ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا عَبْدِاللهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنَ مُوسَى اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیِّ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیِّ اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَایَ يَا حُجَّةَ بْنَ الْحَسَنِ صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَّى اللهُ عَلَيْکَ وَ عَلَى عِتْرَتِکَ الطَّاهِرَةِ الطَّيِّبَةِ يَا مَوَالِیَّ كُونُوا شُفَعَائِی فِی حَطِّ وِزْرِی وَ خَطَايَایَ آمَنْتُ بِاللهِ وَ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكُمْ وَ أَتَوَالَى آخِرَكُمْ بِمَا أَتَوَالَى أَوَّلَكُمْ وَ بَرِئْتُ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّى يَا مَوَالِیَّ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَأَلَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُمْ وَ وَلِیُّ لِمَنْ وَالَاكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لَعَنَ اللهُ ظَالِمِيكُمْ وَ غَاصِبِيكُمْ وَ لَعَنَ اللهُ أَشْيَاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ وَ أَهْلَ مَذْهَبِهِمْ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ🍃🌼 📚بحارالانوار، جلد۱۰۱، صفحه۳۷۴،۳۷۵ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برنامه های تلویزیون مخصوص دعای عرفه↓ •برنامه شبکه ی یک برای دعای عرفه: شروع برنامه:16:20:50 پایان برنامه: 17:56:35 طول برنامه:1 ساعت و 35 دقیقه مدت : 96 دقیقه [موضوع] دعای عرفه [خلاصه برنامه] دعای عرفه در صحرای عرفات با نوای آقایان مرتضی طاهری و مهدی سماواتی موسم حج97 •برنامه شبکه ی دو برای دعای عرفه: شروع برنامه:17:28:44 پایان برنامه: 19:59:14 طول برنامه:2 ساعت و 30 دقیقه [زنده] پخش زنده قرائت دعای عرفه از حسینه هدایت توسط استاد شیخ حسین انصاریان •برنامه شبکه سه برای دعای عرفه: شروع برنامه:17:58:38 پایان برنامه: 20:24:08 طول برنامه:2 ساعت و 25 دقیقه [زنده] [موضوع] قرائت دعای پرفیض عرفه با نوای میثم مطیعی در امامزاده قاضی الصابر (علیه السلام)
عید قربان است ای یاران گل افشانی کنید در منای دل وقوف از حج روحانی کنید تا نیفتاده است جان در پنجۀ گرگ هوا گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داشتم با انگشتام ذکر میگفتم که باشنیدن صدای آقای موحد از جام بلند شدم. از اتاقش اومد بیرون و با یه سری پرونده که تو دستش بود سمت من میومد. به پشتم نگاه کردم مطمئن بودم متوجه من نشده.بلند شدم! لباسم و مرتب کردم وبا لبخند رفتم سمتش. حالا متوجه من شده بود ... از حرکت ایستاد و رو به روم اومد دستم و دراز کردم سمتش و گفتم _سلام علیکم یه نگاه به سر تا پام انداخت و خیلی خشک بهم دست داد +و علیکم السلام آقای دهقان فرد! اتفاقی افتاده؟ _راستش ... (یه نفس عمیق کشیدم و) _راستش میخواستم که اگه میشه یه چند لحظه ای وقتتون و بگیرم! +برایِ؟ قطعا کارِ دادگاهی ندارید اینجا ... درسته؟ سرم و بلند کردم و صاف تو چشماش زل زدم _بله! میخوام اگه اجازه بدین با خودتون حرف بزنم! +ببینید آقای دهقان فرد اگه میخواید راجع به دخترم حرفی بزنید باید بگم که حرفِ من همونه و هیچ تغییری نکرده حتی اگه صدها سال هم بگذره! شما هم بهتره انرژیتون رو جایِ دیگه ای صرف کنید! در ضمن! تاکید کنم که اینجا محلِ کارِ منه! لطف کنید برگردید همونجایی که بودید! اگه اون شب من چیزی نگفتم فقط به خاطرِ مراعاتِ حالِ جمع بود. همینطور پشت هم حرف میزد و من بدون اینکه چیزی بگم فقط میشنیدم و نفس های عمیق میکشیدم. آره چقدرم که تو مراعاتِ حالِ جمع رو کردی! یخورده مکث کرد خواست دوباره ادامه بده که گفتم _لااقل بزارید منم حرفام رو بزنم آقای موحد! +حرفِ دیگه ای هم مونده؟ آقا شما به خودتون نگاه کردید ؟به خانوادتون؟ به طبقه اجتماعیتون؟به سنتون؟و همچنین به ما،نگاه کردین؟! چه وجهِ مشترکی پیدا کردی که با این جرئت الان اینجا ایستادی؟ حالم بدتر همیشه بود.سعی کردم حالم رو پشت لبخندم پنهون کنم و چیزی نگم! تودلم حضرت زهرا رو صدا کردم وگفتم _آقای موحد!!! خواهش میکنم!سکوتشو که دیدم ادامه دادم! حدس میزدم دردش چیه.اون فکر میکرد من به خاطر موقعیت اجتماعی و پولش بهش پناه آوردم _به خدا اونطوری که شما فکر میکنید نیست! به حضرت زهرا نیست!شما حتی اجازه ی حرف زدن به من نمیدید!آقای موحد! خواست دوباره ادامه بده که گفتم _لطفا.... لطفا بزارید ادامش رو بگم شما مشکلتون اختلاف سنی نیست ولی با این وجود باید بگم حضرت زهرا با امام علی هم تفاوت سنیشون زیاد بود !آقای موحد! شاید ما از دوتا خانواده با فرهنگ و عقاید متفاوت باشیم... ولی اصلِ مقوله ی ازدواجم همینه‌...! دوتا آدم از دوتاخانواده ی کاملا متفاوت زیر یه سقف باهم کنار بیان. شما دخترتون و نازپرورده بزرگ‌کردین. درست!؟ من شاید تو شرایط این چنینی بزرگ نشده باشم ولی میتونم قسمتی از این شرایط رو فراهم کنم ...! آقایِ موحد ...! شاید نتونم شرایط مادی آنچنانی فراهم کنم ولی از استحکام زندگی ای که با عشق شروع شه مطمئنم... دوباره حالم بد شده بود! زیاد عصبی شده بودم‌ و باید قرص میخوردم سعی کردم کاری نکنم که از حالم با خبر شه نگاه تمسخر آمیزش روم حالم رو بدتر میکرد به خدا پناه بردم و از حضرت زهرا کمک خواستم ... سرم و انداختم پایین و نگاهم به انگشتی که از بس با ناخون هام باهاش ور رفتم و قرمز شده بود افتاد. یه نفس کوتاه کشیدم و _آقای موحد ! من به دخترشما.... من به دخترتون علاقه دارم!!!! چندثانیه گذشت که واکنشی نشون نداد سرم و آوردم بالا تا از قیافش تشخیص بدم تو چه حالیه!با عصبانیت دستاش و مشت کرده بود و نگام میکرد. لبخند زدم و جلوتر رفتم و گفتم:بزنید انگار منتظر این کلمه بود هنوز از دهنم خارج نشده یه سمت صورتم‌سوخت. حس کردم سبک شد +دیگه اطرافِ خودم و خانوادم نبینمت! متدینِ ....!!!! دیگه چیزی نگفت و راهش رو گرفت و رفت! دستم و جای دستش گذاشتم.یه لبخند زدم! خیلی وقت بود سیلی نخورده بودم. شاید تاوانِ عاشق شدنه! شایدم ...! حرفش مثله یه تیری بود که قلبم رو شکافت ولی با این حال از خودم راضی بودم! قلبِ نا آرومم ،آروم شد. دلیلِ این آرامش و رضایت رو نمیدونستم. خواستم برم که یه دستی رو شونم‌ نشست .برگشتم عقب!مصطفی بود! دستش وبا تمسخر دو سه بار رو شونم بالا و پایین کشید. +ایرادی نداره!سیلیِ عشقه دیگه! هر که طاووس خواهد جورِ هندوستان کشد! فاطمه که داره تاوانِ غلطاش و میده... مونده تو!تازه اول راهه!جا زدی پسر؟ جا نزن بابا،می ارزه به لمس دستاش! نمیخواستم بزنمش،بی اراده لبخند رو لبام بود. ولی با آخرین جمله اش همه ی بدنم لرزید دستام بی اراده مشت شد. انگشت اشارش رو دراز کرد سمت گردنم ادامه داد +آخی! رگ غیرتته ؟عشقش برات نمیمونه ها! فاطمه به عشق منم پشت پا زد عوضی !!! دیگه کنترلم از دستم خارج شد. نمیدونم چیشد که مشت دستم تو صورتش نشست چند نفری بهمون نگاه میکردن و بقیه مشغول کاراشون بودن. دستش و گذاشت رو دماغش که خون میومد انتظار این کارم و داشت! جا نخورد.