8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ این طرح(ولایت)بایستی فراگیر شود. امام خامنه ای مدظله العالی
🔻 آغاز ثبت نام دوره های مجازی
🇮🇷 #طرح_ولایت_مجازی ١۴٠٠🇮🇷
🔸 ویژه برادران وخواهران غیرحوزوی (١٨تا۴۵سال)
#دانشجویان
#معلمین
#فعالین_فرهنگی
و...
🔰ثبت نام: تا ٢٠ مردادماه
🌐 hamzevasl.ir
آدرس کانال ها:
🆔 eitaa.com/hamzevasl
🆔 t.me/hamzevasl
🆔 ble.ir/hamzevasl
🆔 instagram.com/hamzevasl
روحانی غربگرا ؛ عبرت تاریخ.m4a
زمان:
حجم:
12.1M
📍«روحانی غربگرا، عبرت تاریخ»
#فایل_صوتی
🎙|حجت الاسلام حاجتی|
#پذیرش_دانشجو
💠 دانشکده علوم قرآنی تهران زیرمجموعه دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم از میان داوطلبان کنکور سراسری(رشته علوم انسانی، علوم تجربی، ریاضی و فیزیک و معارف اسلامی) به صورت 🔺#رایگان دانشجو می پذیرد.
👈 دوره روزانه (کارشناسی و کارشناسی ارشد)، برادران و خواهران
💠 مزایای تحصیل در این دانشکده:
✅ اعضای هیات علمی تمام وقت، تحصیل رایگان، بهره مندی از مدرسان مجرب مراکز مهم آموزشی تهران، خوابگاه دانشجویی، تسهیلات وام های دانشجویی، کتابخانه تخصصی و...
☎️ شماره تماس : ۶۶۷۱۹۷۵۶-۰۲۱
داخلی ۱۰۰
کد رشته علوم قرآن و حدیث: ۳۵۵۳۵
🔰 نشانی ما: تهران، خیابان حافظ، خیابان سرهنگ سخایی، روبروی دانشگاه هنر، دانشکده علوم قرآنی تهران
اطلاعات بیشتر👇
سایت دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم:
www.quran.ac.ir
#روابط_عمومی_دانشکده
@tehranquran1
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حضرت آقا برای ورزش کردن پروفسور میخواهد!
💠 خاطره جالب و شنیدنی حجتالاسلام دارستانی از مقام معظم رهبری
⭕️ بفرستید برای کسانی که رهبری را به بی خبری و بی اطلاعی از مسائل حساس و مهم متهم می کنند.
1.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلاوت تحقیق
استاد عبدالباسط
سوره تکویر
اسیران خاک رو فراموش نکنیم
زمانی خواهد رسید محتاج خیرات دنیویان خواهیم بود
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 مراقب باشید به حال بد عادت نکنید!
👈🏻 برای رفع حال بد باید اقدام فوری انجام داد
🎤 حجت الاسلام پناهیان
کمک امام زمان علیه السلام به کسی که می خواست پیاده مکه برود
مرحوم نهاوندی در جلد ۲ از العبقری الحسان، عبقریه ۱۰، در معجزات ولی عصر، در مسكة ۳۹، حکایت زیر را (در نهایت) از پسر حاج سيد عزيز اللّه از قول پدرش، در کیفیت مشرف شدنش با پای پیاده به حج، نقل میکند:
در ايّامى كه در نجف اشرف مشرّف بودم، به مجاهدات نفسيّه و رياضات شرعيّه از روزه، نماز، ادعيه و غير ذلك مشغول بودم.
زیارت امام حسین در عید فطر
سپس به جهت زيارت عيد فطر به كربلاى معلاّ مشرّف شدم و در مدرسۀ صدر، در حجرۀ بعضى از رفقا منزل نمودم. غالبا به حرم مطهّر مشرّف بودم و بعضى اوقات به جهت استراحت به حجره مىآمدم.
بعضى از رفقا و زوّار در آن حجره بودند و از حال من و ارادۀ رجوع به نجف اشرف سؤال نمودند. گفتم:
من [قصد] مراجعت ندارم. امسال ارادۀ تشرّف پیاده به حجّ دارم. تحت قبّۀ مقدّسه از خدا خواستهام و اميد اجابت دارم.
همه از روى سخريّه و استهزا گفتند:
كثرت رياضات به دماغ [یعنی مغز] تو ضرر زده است. چگونه با ضعف مزاج تو، پیاده به حجّ رفتن، بىزاد و راحله و مؤونهاى كه اصلا ندارى، ممكن است؟
محزون و كئيب
و بسيار استهزا نمودند، به حدّى كه سينهام تنگ شد و محزون و كئيب و متغيّر الحال از حجره خارج شدم، به طورىكه به چيزى شعور نداشتم، تا وارد حرم مطهّر شده، زيارت مختصرى كردم و به سمت بالاسر مقدّس متوجّه شدم.
در آن مكانى كه هميشه مىنشستم، با حزن تمام، متوسّلا بالحضرة المقدّسة الحسينيّه، نشستم.
ناگاه دستى بر كتف من گذارده شد.
چون به صاحب دست رو كردم، ديدم مردى كأنّه [گویا] از اعراب است.
لكن با من به فارسى تكلّم نمود و مرا به اسم من، نام برد و گفت:
تو پیاده ارادۀ حجّ دارى؟
گفتم: بلى!
گفت: من هم ارادۀ حجّ دارم. آيا با من مصاحبت مىكنى؟
گفتم: بلى!
گفت:
پس مقدارى نان خشك كه كفايت يك هفته را بنمايد، مهيّا كن. مطهّرۀ آب بگير. احرامت را بردار. فلان روز، در فلان ساعت، همينجا بيا و زيارت وداع كن، تا از اين مكان به آنجايى بيرون رويم كه اراده دارى.
گفتم: سمعا و طاعة.
از حرم مطهّر بيرون رفتم. مقدار كمى گندم گرفتم و به بعضى [یکی] از زنهاى اقرباى [خویشاوندان] خود دادم كه نان بپزد.
]و[ رفقا همان روز به نجف اشرف مراجعت كردند.
پیاده به سوی مکه
چون روز موعود شد، نان و مطهّره را برداشتم. به حرم مطهّر مشرّف شدم و زيارت وداع نمودم.
آنگاه، آن مرد، در همان وقت موعود، آمد.
از حرم مطهّر، صحن مقدّس و از بلد بيرون رفتيم.
تقريبا به قدر يك ساعت رفتيم. نه او با من تكلّمى كرد،نه من با او تكلّمى كردم، تا به غدير آبى رسيديم.
خطّى كشيد و گفت:
اين خط، قبله و اين، آب است. اينجا بمان. غذا بخور و نماز كن! همينكه عصر شد، مىآيم.
رفت تا از نظرم غايب شد.
غذا خوردم. وضو گرفتم. نماز خواندم و آنجا بودم. عصر كه شد، آمد و گفت:
برخيز،برويم!
برخاستم و مقدار ساعتى با او رفتم.
سپس به آب ديگرى رسيديم. خطّى كشيد و گفت:
اين خطّ قبله و اين، آب است. شب را اينجا مىمانى. من صبح نزد تو مىآيم.
و بعضى از اوراد را به من تعليم نمود و برگشت.
شب را مستريحا [در حال راحتی یا برای استراحت] آنجا ماندم.
روز دوم
چون صبح شد و آفتاب طلوع كرد، آمد و گفت:
برخيز،برويم!
به مقدار روز اوّل رفتيم. باز به آب ديگرى رسيديم.خطّ قبله را كشيد و گفت:
عصر مىآيم.
عصر كه شد، مثل روز اوّل آمد و به همان نحو رفتيم.
هكذا [همینطور]، هرصبح و عصر مىآمد و به مقدارى مىرفتيم كه از راه رفتن به جهت كمى آن احساس تعب [خستگی] نمىكرديم.
روز هفتم
تا روز هفتم، صبح كه شد، آن مرد آمد و گفت:
اينجا براى احرام غسل كن، مثل غسلى كه من مىكنم. احرامت را بپوش و تلبيه كن؛ مثل تلبيۀ من.
پس مثل او به جا آوردم.
آنگاه كمى رفتيم. ناگاه صدايى شنيديم؛ مثل صدايى كه بين كوهها حاصل مىشود.
از آن صدا سؤال كردم. گفت:
از اين كوه كه بالا رفتى، بلدهاى [شهری] مىبينى. داخل آن بلده شو!
اين را گفت و از من گذشت.
تنها، بالاى كوه رفتم و بلدۀ عظيمى را ديدم. از كوه فرود آمدم و داخل آن بلده شدم.از اهل آن بلده سؤال نمودم كه
اين كدام ولايت است؟
گفتند: اين مكّۀ معظّمه است.
آن وقت ملتفت حال خود و از غفلت خود متنبّه شدم، و دانستم به جهت جهلم به حال آن مرد، خير عظيمى از من فوت شد. پشيمان شدم در حالىكه پشيمانى نفعى نداشت.
بازگشت
دهۀ دوّم و سوّم شوّال، تمام ذى القعده و ايّامى از ذى الحجّه آنجا بودم.
تا اينكه حجّاج رسيدند و عموزادۀ من،حاج سيد خليل،پسر حاج سيد اسد اللّه طهرانى در بين آنها بود. او با جماعتى از حجّاج طهران از طريق شام آمده بود و تشرّف مرا نمىدانست.
همينكه مرا ديد، با خود نگاه داشت. مصارف و خرج مرا داد و براى مراجعت من، كجاوه گرفت و بعد از حجّ، از طريق جبل، تا نجف اشرف و از نجف تا طهران، مرا همراه خود آورد.
#سخن_بزرگان
هرگاه که گناه کردید!
هرگاه که توبه شکستید؛
این را به خاطر داشته باشید:
اگر شما از گناهان خود خسته می شوید؛
خداوند از بخشیدن شما خسته نمی شود!
پس از رحمت خدا ناامید نشوید!
"آیت الله مرتضی تهرانی"
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#دامــــــاد_حضــــــــرتــــــ_مـــــــادر...
#زندگـی_به_سبڪــ_شهـــدا
👈 هر وقت ڪه مـادر واسه سـر و سامـون دادن پسـرش نقشه ای میڪشید ... ميگفت:"بچه های مردم تیڪه پاره شدن ... افتادن گوشه ڪنار بیابونا ... اون وقت شما می گید ڪاراتو ول ڪن بیا زن بگییییر ...؟!!!" 💔
👈 با همه این اوصاف ... وقتی پیام حضرتــ امام (ره ) رو شنید ... راضـی شد و مادر و خواهرشو فرستاد برن خواستگاری ... ولی بهشون نگفته بود ڪه این خانوم همسر شهیدن ..! تجربه زندگی مشــــتــرڪو داشتم ... بعد شهادتــ همسرم ...۶ مـــاه هــر چـــــی خـواســـتـگـار اومده بود ردشون
ڪــــردم ...نـمــی خـواســـتـم قـبــول ڪنــم ...اولش ...جوابم به مصطفی هم منفی بود ...! پـیــغـام فرستاد:"امـــــــام گـفـتـن: بــا هـمـســــــــرای شُـــــــــهــدا ازدواج کـنـیــد . قـبـــول نـڪــــردم ، گـفـتـــم:"تــا ســــالگرد همسرم بـایــــد صــبــر ڪـنـیــد💔 ..."گفتش:"شــــمــاســــــیـّـدیــن ... مـیخـوام دومــــــاد حـضـــــرت زهــــــــــــرا (سلام الله عليها) بـشــــــم ... دیـگــــه حـرفــــی نـــزدم و قبول ڪردم ...💍
👈 یه ڪارت دعـوت واسه امام رضـا (عليه السلام) نوشته بود که فرستادش مشهد 💌
یه ڪـارت هم واسه امام زمان (عج) ڪه انداخت تو مسجد جمڪـران ... 💌 یه کارت هم واسه حضرت زهرا و حضرت معصومه (سلام الله عليها) بُردش قم و انداخت تو ضريح ڪـريمه اهل بيت ... 💌
👈 درست قبل عروسی ...حضرت زهرا (سلام الله علیها ) اومده بودن به خوابش به بی بی عرض کرد : "خانوم جان ...! من قصد مزاحمت واسه شما نداشتم ؛ حضـرت تو جوابش فرموده بود : چـرا بايد دعوت شما رو رد ڪنیم ...؟ چرا به عروسیتـون نیایم ؟ ڪی بهتر از شما ...؟ ببین ... همه مون اومـدیم ... شما عزیـز ما هستی مصطفـی جـان 💚💚💚
دو هفتــه بعد از عـروسیــمون هم دستـم را گذاشـت تـوی دست مـادرش و گفت : دوسـت دارم دختـر خوبـی برای مادرم باشـی و رفت جبهـه .💔
#گـر_نگاهـی_به_ما_ڪـند_زهــرا_س💚💚
👈ڪـــاری ڪــنیم ڪــه در مجالسمـــــون
ورود ممنــــوع بـــرای مادرمـــــون نداشتــــه باشیــــم .👉
✍همسر بزرگوار شهید مصطفی ردّانی پور
#خاطرات_ناب
#زندگی_به_سبک_شهدا