eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
987 ویدیو
75 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁 🍁 یاد و خاطره دلاور مردی این شیران در بند را گرامی میداریم. ☑️ در زمره کسانی بودند که احتمال اسارت آنها خیلی بالا بود. چرا که آنان در ماموریت های شناسایی و مین گذاری و هنگام معبر زدن کاملا خلع سلاح بودند و تنها سلاح آنها یک سیم چین و سرنیزه بود و اگر نارنجکی هم همراه داشتند فقط در شرایط خاصی میتوانستند از آن استفاده کنند. ماهیت کار تخریبچیان در جبهه انفرادی بود یعنی ماموریت با حداقل نفرات انجام میشد در خاطرات رزمنده های تخریبچی که غالبا هم بیان نشده و فقط در گعده های خودشان قابل شنیدن است موارد زیادی از احتمال اسارت صددرصد آنها میتوان پیدا کرد. بارها شنیده شد که تک وتنها از موانع گذشته اند و پا در میدان مین گذاشته اند و با دشمنی که هوشیار در سنگر کمین خود نشسته مواجه شده اند . و در این موقعیت حساس یا با زیرکی از مهلکه گریخته و یا به استقبال خطر رفته اند. لشگرده سیدالشهدا علیه السلام در طول 6 سال حیات خود در دفاع مقدس بیش از 140 شهید تقدیم نمود ولی تعداد آزاده های این واحد در ماموریت های محوله فقط 5 نفر است. یک نفر در (عباس باقری) ، یک نفر در (مجیدمطیعیان)، دو نفر در (جعفرحیدریان- مجیدمهرورز)و یک نفر هم در شناسایی در جزیره ام الرصاص(عبدالله سمنانی) به اسارت دشمن در آمدند. و خاطرات فرار از چنگال دشمن آنها از زبان خودشان شنیدنی است. و شنیدنی ترین خاطرات فرار از اسارت دشمن را از زبان شنیده بودیم. شناسایی او در جزیره مجنون درنقل خاطراتش شنیدنی بود و عجیب تر شناسایی مواضع دشمن در حین عملیات خیبر که منجرشد که با کمین دشمن روبرو شد و سرباز دشمن با آرپی جی برای اسیر کردن او اقدام میکند و این شیر مرد از چنگ او میگریزد.. تعریف میکرد در حین فرار، سرباز دشمن با آرپی جی به سمت من شلیک کرد و احساس کردم گلوله از زیر بغلم در حال فرار عبور کرد به طوری که باد پره آرپی جی رو حس کردم... غلام گفت :باز من ول کن نبودم وچند لحظه استراحت کردم ودوباره به سمت مواضع دشمن رفتم و داخل سنگر استراق سمع دشمن خودم رو پنهان کردم. اما یک لحظه بخودم آمدم که دیدم روی نشسته ام وتعدادی بدنهای شهید در کنارم داخل چاله ای قرار دارد...اما شناسایی ام را انجام دادم ودر وقت برگشت تک وتنها بودم وبا نیروهای گشتی شناسایی دشمن روبروشدم واونها فهمیدند تنها هستم وخواستند مرا اسیر کنند که با توکل به خدا ، اونها رو قال گذاشتم این خاطره ذره ای از جسارت در مواجه با دشمن بود که برای اسیر نمودن اونها اقدام میکرد. از این دست خاطرات الی ماشاءالله زیاد است . و بودند رزمنده هایی مثل که در شناسایی 2 در داخل و در نیمه شب به دست دشمن اسیر شد و سالها گذشت تا پیکر مطهرش به میهن اسلامی برگشت. 🔶 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 @alvaresinchannel
1️⃣ نشان شده بود..... معروف به این حکایت واقعا خواندنی است👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾👇🏾 شاید در بدو ورود به جمع این تداعی بشه که با جمعی مواجه میشی که سختی ها و زبری های جنگ اونها رو از جهت روحی سفت وسخت کرده اما توی دقایق اولیه به اونجا میرسی که در قله عاطفه وصمیمیت داری قدم میزنی. زندگی میون بچه های تخریبچی شیرینی خاص خودش رو داشت. از دقایق معنوی و روحانی اش که بگذری لحظات باطراوت شور وشادمانی جوانی ونوجوانی برای خودش عالمی داشت. توی بچه های تخریب به ندرت به سن وسال بالاها بر میخوری. جمع با صفای این حماسه سازان رو نوجوانها وجوانها تشکیل میدادند..جوانهایی که سراسر شور وشوق بودند.بعضی از اونها به معنویتشون شهره و بعضی دیگر هم با رعایت شئونات دینی ، کمپوت خنده و روحیه بودند... و پیدا میشدند کسانی هم که در اوج معنویت بودند اما خودشون رو به سادگی میزدند ... یکی از اون نازنینان ، و بقول بچه های تخریب بود. حکایت زندگی گلی واقعا شنیدنی است... گلی در سال 1342 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود پدرش کارگر سازمان آب سد امیرکبیر بود و در روستا ارنگه چاده چالوس زندگی میکردند. اسماعیل بین همه فرزندان خانواده گل محمدی آرامترین ومظلومترین بود 5 سالش بود که از پشت بام خونه شون توی حیاط افتاد. . اما مشیت الهی بر این بود که سالم بمونه.. یک سال بعد وقتی که به اتفاق والدین به دیدن یکی از اقوام‌‌ می‌روند در اثر چشم زخم اطرافیان به وی ، در حالی که مشغول بازی بود ستون ایوان خانه که سالیان سال پا برجا بود یک مرتبه از جا کنده شده و روی صورت او خراب میشه ، که باز به لطف و عنایت الهی صدمه جدی نمیبینه و بعد از چند وقت دوا ودکتر خوب میشه ... در دوران مدرسه یک روز که به خانه میاد. به سبب یک غفلت، سماور آبجوش بر رویش‌‌ می‌ریزد و باز خدا نگهدار اسماعیل است .و باز اتفاقی دیگه میفته که از همه جالبتره... چند ماه قبل از شهادتش یک روز مادرش متوجه‌‌ می‌شه که ازدرد به خودش‌‌ می‌پیچد اما حاضر نیست مسئله را به خانواده بگوید به هر حال بعد از یک شبانه روز ناراحتی والدین او را به دکتر‌‌ می‌رسانند و پزشک‌‌ می‌گوید اپاندیسیت او ترکیده و معجزه اس که تاکنون سالم مانده است و آخری این حکایتی است که خودش با خنده برام تعریف میکرد که توی کرج با بلدوزر مشغول جاده سازی بوده که بلدوزر روش میغلطه و در کمال ناباوری اسماعیل سالم از مهلکه بیرون میاد... همه اینها حکایت روزهای اسماعیل بود توی این دنیا...اسماعیل بعد از عملیات والفجریک در خرداد61 به اومد و در عملیات های والفجر2 و 4 و خیبر شرکت کرد و چندین بار مجروح شد. اسماعیل در گردان شهره دلاوری ونترسی بود... هرکس با او عملیات میرفت از شوخ و شنگ بودن اسماعیل در کار میگفت... او حتی در سخترین لحظات و زیر آتش نفس گیر دشمن خنده از لبش نمی افتاد. اسماعیل در آموزش ها و مانورها هم دست از شادابی برنمیداشت. (راوی:جعفر طهماسبی) ادامه👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿 @alvaresinchannel