🌹?🌹?🌹?🌹?🌹?🌹?🌹?🌹?
🌹?🌹?
🌹
🌹
#شهدایی_که_بر_زمین_ماندند
#عملیات_سیدالشهداء_علیه_السلام
13 اردیبهشت 65 منطقه عمومی فکه
✍✍✍ راوی : #قاسم_محمد_حسن
در تیمی بودیم که #اوس_اکبر(شهید اکبر عزیز زاده) دلاور فرمانده ما بود.
دونفر . دو نفر ما را برای هر گروهان تقسیم کرد.
ما در #گردان_زهیر بودیم ...
معبر قسمت #شهیدآقا_سید_مهدی_اعتصامی شد .
من و کاوه با هم بودیم
که از #معبر آنها عبور کردیم و رفتیم تا خاکیزی که آخرین نقطه بود....
ولی #شهید_اسکندر_لو و نیروهایش جلوتر هم رفته بودند تا دمار از دشمن دراورند....
به این علت در قسمتی که ما بودیم دیگر نباید کسی ارپی جی یا تیر بار می زد
چون امکان داشت بچه های خودمان را بزنیم....
#شهید اسکندرلو و #شهید حسین گرجی و...علمداران آن شب بودند که آسمانی شدند..
و بعد گفتند همه برگردند.
ما که باور برگشت نداشتیم..
پشت خاکریزی بودیم که از سه طرف می خوردیم
یک منور زدند......
دیدم کل دشت به عقب بر می گردند ... فهمیدم که ایضایی بوده و باید برگردیم.......
چیزی که از ۱۲اردیبهشت ۶۵ تا حالا مرا می رنجاند این است که #رزمنده_ای به پشت افتاده بود و زخمی شده بود و کمک می خواست که هیچ رقم نمی شد کاری کرد ....
او از درد فریاد می زد و کمک می خواست و #رزمندگان اگر خودشان را می توانستند نجات دهند کاری بزرگ می کردند......
هنوز صدای کمک خواستن (احتمالا آن شهید) در گوشم طنین انداز است....
خدا کند اقلا الان #راه_شهیدان را ادامه دهیم..
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀
🌹🥀🌹🥀
🌹🥀
🌹
#شهدایی_که_بر_زمین_ماندند
#عملیات_سیدالشهداء_علیه_السلام
13 اردیبهشت 65 منطقه عمومی فکه
✍️✍️✍️ راوی : #قاسم_محمد_حسن
در تیمی بودیم که #اوس_اکبر(شهید اکبر عزیز زاده) دلاور فرمانده ما بود.
دونفر . دو نفر ما را برای هر گروهان تقسیم کرد.
ما در #گردان_زهیر بودیم ...
معبر قسمت #شهیدآقا_سید_مهدی_اعتصامی شد .
من و کاوه با هم بودیم
که از #معبر آنها عبور کردیم و رفتیم تا خاکیزی که آخرین نقطه بود....
ولی #شهید_اسکندر_لو و نیروهایش جلوتر هم رفته بودند تا دمار از دشمن دراورند....
به این علت در قسمتی که ما بودیم دیگر نباید کسی ارپی جی یا تیر بار می زد
چون امکان داشت بچه های خودمان را بزنیم....
#شهید اسکندرلو و #شهید حسین گرجی و...علمداران آن شب بودند که آسمانی شدند..
و بعد گفتند همه برگردند.
ما که باور برگشت نداشتیم..
پشت خاکریزی بودیم که از سه طرف می خوردیم
یک منور زدند......
دیدم کل دشت به عقب بر می گردند ... فهمیدم که ایضایی بوده و باید برگردیم.......
چیزی که از ۱۲اردیبهشت ۶۵ تا حالا مرا می رنجاند این است که #رزمنده_ای به پشت افتاده بود و زخمی شده بود و کمک می خواست که هیچ رقم نمی شد کاری کرد ....
او از درد فریاد می زد و کمک می خواست و #رزمندگان اگر خودشان را می توانستند نجات دهند کاری بزرگ می کردند......
هنوز صدای کمک خواستن (احتمالا آن شهید) در گوشم طنین انداز است....
خدا کند اقلا الان #راه_شهیدان را ادامه دهیم..
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel