eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
892 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
689 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 محرم که میاد خیلی یاد میکنم حسن 5 روز مونده بود به ماه محرم سال 65 در در حالیکه 19 سالش بود آسمانی شد. حسن صدای خوبی داشت و مداحی میکرد...مداح حرفه ای نبود اما وقتی شروع میکرد به خوندن سیل اشک بود که از چشم روان میشد. میخوند... ارباب با وفا دلم کبابه ارباب با وفا دیده پر آبه.... آتیش به پا میکرد.. روزهای قبل از ماه محرم با بچه های تخریب اومدیم شهر نقده و توی یک هنرستان مستقر شدیم و آماده شدیم برای عملیات.. روز قبل از عملیات با هم یه دوری توی شهر زدیم.. قسمت شیعه نشین شهر داشتن آماده میشدند برای ماه محرم... خیابون و محلشون رو سیاه پوش میکردن پرجم های بزرگ عزا نصب میکردند و کتل های بزرگ سر کوچه ها برپا میکردن... حسن با دیدن این محبت و عشق به ائمه ی اهل سنت و شیعیان شهر نقده به وجد اومده بود.. با حسرت میگفت: یعنی ما به محرم میرسیم و یه موقع هم خیلی توی حال میرفت و با حالت تضرع میگفت: ارباب..یواش برو ما هم برسیم.. عصر 9 شهریور توی مقر تخریب لشگر10 در هنرستان نقده قبل از سوار شدن به مینی بوس ها برای رفتن به خط مقدم حال خوشی داشت..همه بهش التماس دعا میگفتن... حسن تخریبچی مامور به بود و من به مامور شدم... قرار بود گردان اون ها خط شکنی کنه و گردان ما از معبر اونها عبور کنه و ادامه عملیات بده... آخرین دیدار من با حسن بالای کدو# بود... تازه از کامیون ها پیاده شده بودیم...هوا داشت تاریک میشد داشتم سیم خاردار قطع کنی که همراه داشتم وارسی میکردم که یکی از پشت سر دو تا کتفم رو گرفت.... صورتم رو برگردوندم تا ببینم کیه... صورتم رو بوسید و فرار کرد... چند متری با من فاصله گرفت ...دیدم حسن بود... داره پیشونیش رو ماساژ میده..انگار لبه کلاه آهنی من با ضرب به پیشونیش خورده بود.. توی اون یه مقدار نوری که توی آسمون بود یه دستی تکون داد و با عجله رفت سمت ستون بچه های گردان حضرت علی اصغر(ع) و سرازیر شدن از ارتفاع به سمت ماموریتشون. گردان علی اصغر علیه السلام نیمه شب با دشمن درگیر شد و حسن پشت میدون مین با ترکش خمپاره دشمن سرش متلاشی شد... عملیات با مشکل مواجه شد و دستور دادن که گردان ها برگردن... در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم بی سیم چی که همراه حسن بود نشسته... تا من و دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید... گفتم اکبر چی میگی..گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد ... خبر شهادت حسن برای من که روحیات او رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه... به شهید اسماعیل خوش سیر که همراهم بود گفتم : اسماعیل ، من میرم سمت معبر بچه ها و بر میگردم ..اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمیداد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدتد به گوش میرسید.. به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن. نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد میدان مین شوند . دو سه گردان پائین رفته بودند و باید بالا میومدند..جاده ای که نبود و همه ی مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با کفش کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد. ... بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا بالای کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند... 🔷 روزی که شهید شد 5 روز تا محرم مونده بود و روزی که پیکر حسن رو عقب آوردند یک اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن روضه خون 19 ساله بی غسل و کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت .. شهید حسن مقدم به آرزویش که رسیدن به اربابش بود رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم . حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند. (جعفر طهماسبی) @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 من و توی مقر تخریب لشگر10 در موقعیت یه دوربین مفت پیدا کرده بودم حسن گفت: داش جعفر بیا یه عکس دو نفره با هم بگیریم رفت و لباس فرم سپاه رو پوشید که توی عکس خوشگل باشه..توی اون گرما دنبال یه جای سبز میگشتیم که رسیدیم به این درخت کندور که نزدیک دستشویی های مقر بود.. کنار هم ایستادیم و این تصویر به ثبت رسید... یاد حسن بخیر یاد همه ی نوحه خون های شهید بخیر. با یه صلوات بلند یادشون رو گرامی بداریم. (جعفر طهماسبی) @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 بله........... بدن بی سر شنیده اید اما سر بی بدن؟؟؟؟!!!!! قطعه 50 گلزار شهدای تهران خرداد ماه سال 99 بود . چند روزی از ماه رمضان گذشته بود خبر رسید شهید مدافع حرم فاطمیون برای دفن به گلزار شهدای تهران میاد خدا لطف نموده بود به این حقیر جامانده از شهدا که پیکر شهدای فاطمیون رو در خانه قبر میگذاشتم خودم رو به قطعه 50 رسونده. از دوستان خانه شهید سووال کردم وضعیت شهید چگونه است.. گفتن شهید بعد از 4 ماه تفحص شده... جواز دفن رو دیدم...شهادتش بهمن سال 98 بود.. جوان افغانستانی 22 ساله مدافع حرم.. در ذهنم این بود که با پیکر در هم شده رو برو هستم. اما چیزی شنیدم که بهت زده شدم گفتن از پیکر مطهر شهید فقط دفن میشود..... وقتی این رو شنیدم حالم دست خودم نبود.....چند روز قبلش پیکر رو دفن کرده بودیم و حالا .... حرف از مادر و خواهر شهید نبود. فقط نام برادرش را می‌بردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند. من هم کفش‌ها را کندم و آستین‌ها را بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم. وقتی بند‌های کفن را باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم. سرش را داخل پارچه‌ای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمه‌اش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان ۲۲ ساله‌ شهید متحیرم کرد. بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود. اما سر و صورتش تازه بود.. مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه شکسته‌اش قرار دادم و تلفین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان می‌دادم . بعد از تلقین هم کفن کربلا رسید و سر بی‌بدن در آن پیچیده شد. حکایت عجیبی بود. اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید فاتحه‌ای بر مزار شهید بی‌سر «اصغر پاشاپور» و مزار شهید بی‌بدن «محمد ناطقی» (قطعه50-ردیف 128-شماره13)بخوانید. ان‌شاءالله در روز حشر شفیع ما باشند.» () @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 معمولا رزمنده های تهران ماه محرم توی جبهه بند نمیشدن هر جور بور میپیچدوندن و خودشون رو به هیات های محلیشون میرسوندن و یا اینکه روزهای محرم پاتوق و قرارشون مسجد جامع بازار تهران بود و عاشق منبرهای شیخ حسین و روضه خونی های حاج منصور بودن.... هیچ جلسه ای اینقدر جوون سینه زن نداشت... ماه محرم سال 63 از راه رسید و ما پادگان ابوذر بودیم... شب اول محرم رفتیم روی ارتفاع 1150 بازی دراز عزاداری کردیم .. اما فرمانده ما شهید حاج کاظم رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) خبردار شد و منع کرد و قرار شد بیام پادگان ابوذر... رسم پادگان ابوذر اینطوری بود که ظهرها نماز جماعت و عزاداری در حسینیه قدس پادگان بود و شب ها همین برنامه در مسجد امام حسین(ع) در محوطه خانه های سازمانی ارتش .... مسوول تبلیغات پادگان گفته بود هر کس میخواد مداحی کنه باید ثبت نام کنه و ما ازش امتحان بگیریم و بعد نوبت بهش بدهیم.. ما دیدیم اگر این رویه باشه تا چهلم امام هم به ما نوبت نمیرسه... یه 50 تا رزمنده تهرانی بودیم که توی کار میکردیم... بچه های اطلاعات عملیات ، تخریب و طرح عملیات و یه تعداد از واحدهای لشگر 27 و 10.... بچه ها گفتن ما کار خودمون رو بکنیم... معمولا ما بیشتر ، شب ها دور هم جمع میشدیم توی پادگان ...... بعداز نماز آقا منبر میرفت و دو یا سه تا از بچه های هیکل دار قبل از تمام شدن منبر اطراف منبر مستقر میشدن و میکرفون رو در اختیار میگرفتن و ما میرفتیم و کار عزاداری شروع میشد و آخرش هم میکرفون رو به بقیه میدادیم... ماها به سبک تهرونی ها میخوندیم و تازه حسین جان گفتن رسم شده بود ... در میان سایر رزمندگان شور خوندن مرسوم نبود.. تازه شور معروف جبهه داشت فراگیر میشد ..که آخر سینه زنی میخوندن..قال رسول الله نور عینی..حسن و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا..حسین حسین . و بعد هم شور حسین جان...ما رزمنده های تهرانی وقتی شور میگرفتیم سایر رزمندگان شهرستان ها با تعجب به ما نگاه میکردند که چگونه بر سر و سینه میزنیم... روز تاسوعا و عاشورا هم عزاداری حسینیه قدس پادگان رو اداره کردیم...تبلیغات چی ها اعتراض کردن اما به جایی نرسید... اونا دوست داشتن به سبک آهنگران و سنت های عزاداری جنوبی ها کار جلو بره اما تهرونی ها غالب شدن... البته اینها که گفتم با جنگ و دعوا نبود همه با صفا و صمیمیت بود و در عزاداری ها همه همراه میشدند...ظهر عاشورا توی حسینیه پادگان جای سوزن انداختن نبود.. رزمندگان تیپ و لشگرها غیر تهرانی تقریبا در پادگان ابوذر و اطراف مستقر شده بودن اما رزمندگان لشگر27 و 10 هنوز در دو کوهه بودن... اون سال بعد از محرم قرار بود عملیاتی روی بشه و ما برای مقدمات اون عملیات لازم بود در منطقه باشیم و این محرم تنها محرمی بود که توی جبهه بودم یادش بخیر 🔷و یاد فرمانده ما که اون موقع معاون گردان تخریب لشگر10 بود بخیر که من رو تشویق به خوندن میکرد و خودش هم میونداری میکرد.. 🔷یاد بخیر که در رساندن میکرفن کمک میکرد و یاد همه ی اون سینه زنها.. 🔷یاد فرمانده تخریب بخیر که توی اون ماه محرم در محرم شده و تک و تنها مشغول خودسازی بود. 🔷و یاد اون پیرمرد یزدی بخیر که توی حسینیه با اون لهجه قشنگی میگفت: خدا پدر و مادر همه تون رو بیامرزه... (جعفر طهماسبی) @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 سال 1363 کنار منبر در حسینیه قدس-پادگان ابوذر.. یه بشقاب غذا و دوتا قاشق از سمت راست برادر حسن آبادی برادر صبوری معاون گردان تخریب لشگر10 محمد غلامعلی جعفر طهماسبی برادر بیاتی و ناشناس که رفیق شهید سید محمد بود... البته ایشون هم مداحی میکرد و میخواست روضه رو داغتر کنه.. به سبک حاج منصور میگفت: یه چیزی بگم که بسوزید و یا اینکه بسوزونمتون...و بچه های سربسرش میگذاشتن و میگفتن آتیش نشانی رو خبر کن. @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹 _8_سال_دفاع_مقدس 1️⃣ سال 59 هفته سوم آبانماه یعنی اوایل تجاوز عراق به میهن اسلامی ما 2️⃣ سال60 هفته دوم آبان- حماسه سوسنگرد در تاسوعا و عاشورا 3️⃣ 61 هفته چهارم مهرماه- شروع عملیات محرم بعد از دهه عاشورا 4️⃣ سال62 هفته سوم مهرماه – شروع عملیات والفجر4 بعد از عاشورا 5️⃣ سال 63 هفته اول مهرماه – بعد از عاشورا عملیات میمک 6️⃣ سال 64 هفته آخر شهریورماه- بعد از محرم مقدمات عملیات والفجر8 7️⃣ سال 65 هفته سوم شهریورماه- مقدمات عملیات کربلای4 و 5 8️⃣ سال66 هفته اول شهریورماه- 9️⃣ سال 67 هفته آخر مردادماه- آتش بس در جبهه های نبرد 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
عزاداری ماه محرم و مراسم دعای ندبه هیات رزمندگان تیپ نینوا لشگر10 یادبود شهدای گلگون کفن تیپ نینوا مهدیه شهدا: گلزار شهدای تهران جمعه 30 تیرماه 1402 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیات رزمندگان تیپ نینوا لشگر10 جمعه 30 تیرماه 1402 سالن دعای ندبه- گلزار شهدای تهران این ها اون روزهای دفاع مقدس جوان بودن حالا گرد پیری بر سر و صورت دارند. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 29 تیرماه 1367 ✅ خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم از‌‎ ‌‏وصول به آن محروم مکن. خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و‌‎ ‌‏نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به‌‎ ‌‏حال شما ملت! خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین‌‎ ‌‏و خانواده های معظم شهدا! و بدا به حال من که هنوز مانده ام و ، و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می کنم.‌‎ ‌‏و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند! بدا به حال آنهایی که از کنار این معرکۀ بزرگِ‌‎ ‎#‏جنگ_و_شهادت و امتحان عظیم الهی تا به حال ساکت و بی تفاوت و یا انتقاد کننده و‌‎ ‌‏پرخاشگر گذشتند! ‏ ✅ آری، دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت. و فردا امتحان دیگری است که پیش‌‎ ‌‏می آید. و همۀ ما نیز روز محاسبۀ بزرگتری را در پیش رو داریم. @alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 ✍️✍️✍️✍️ راوی: هنوز آفتاب روز اول مرداد 67 طلوع نکرده بود که با روبرو شدیم به کامیونها گفتم زود سرو ته کنید تا دشمن ما رو ندیده. به بچه ها گفتم نماز صبح رو توی ماشین و در حال حرکت بخونید و خودم به کامیون آویزون شده بودم وراننده هم که ترسیده بود با حداکثر سرعت توی جاده خاکی به سمت سه راهی کوشک میتازید.... دیدم ماشین به سرعت تمام از کنار ما گذشت. توی دلم گفتم این ها هم جونشون رو بر داشتند و از معرکه فرار کردند و ما رو تنها گذشتند میون این همه تانک... همینطور که با سرعت میرفتم کنار جاده تعدادی لوله تانک از خاکریز بالا اومده بود و بچه ها به تصور اینکه خودی هستند براشون دست تکون دادند اما غافل از اینکه تانک های دشمن هستند و نفراتش با دیدن کامیون ها لوله های تانک رو به سمت جاده نشانه رفتند و از پهلو با توپ مستقیم تانک به سمت ما شلیک میکردند. من میدیدم گلوله ها وسط جاده میخوره و یا از کنار ماشین ها رد میشه اما به کامیون ها نمیخوره. با هر زحمتی بود به رسیدیم از دور دیدم برادر خادم با یه تعداد بچه ها موضع گرفتن و منتظر ما هستند تازه متوجه شدم دلیل عجله اونها چی بوده . اونها حدس میزدند که احتمال داره دشمن ما رو محاصره کنه و بچه ها اسیر بشن.... سر سه راه به گفتم ما مهمات نداریم و ایستادن مقابل این همه تانک گلوله آرپی جی میخواد و اگرنه همه بچه ها قتل عام میشند.. ایشون هم با کلامی که توش آرامش موج میزد و مواظب بود استرسی به نیروها نده. گفت برید به و یه جایی موضع بگیرید و من همه به بچه ها گفتم سوار ماشین ها بشید تا بریم عقب..... بچه ها سوار شدند و من هم با حاج خادم هنوز حرفم تمام نشده بود که صدای انفجار شنیدم . هردو برگشتیم به سمت کامیون که یه دفعه خشکمون زد. شده و صدای ناله بچه ها میاد. چند لحظه هر دوی ما توان هیچگونه حرکتی نداشتیم. به سوی کامیون دویدیم. همه جا رو بوی دود و خون گرفته بود. بچه ها رو آروم کردیم. برادر خادم گفت : برادر ابوذری مکث نکنید همینجوری برید عقب تا تلفات بیشتر نشده. دستور فرمانده بود .عقب اومدیم اما چه عقب اومدنی. مثل اینکه قرار بود در رفت و برگشت ما توی خط 5 تا بچه سید به معراج برند. توی اون کامیون و از اون دسته یه عده مجروح شدند و 5 تا سید اجازه ورود به بهشت رو کسب کردند. شهیدان.. 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
تخریبچی شهید علیرضا عباسیان در اولین روز از مرداد ماه سال 67 در شربت شهادت نوشید و به لقاء حق رسید ودرگلزار شهدای قطعه 40 ردیف58 شماره 8 میهمان خاک شد. @alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺 🍃🌿🌺 شهادت : تاریخ شهادت : 67/5/1 ✍️✍️✍️✍️ راوی: زمستان سال ۶۶(اسفند ماه) بود . برف مقر را سفیدپوش کرده بود. نیمه های شب به منظور قضای حاجت از سوله ای که عراقیها دردل کوه درست کرده بودن و بعدا شده بود سنگر محل استراحت ما خارج شدم . درآن تاریکی و سرما صدایی مرا بسمت خودکشید . به سمت صدا که از گوشه ای دنج از مقر به گوش میرسید رفتم. شهید علیرضا عباسیان را دیدم که درحال کندن قبری برای راز و نیاز خود بود . درهمان حال گفتم: “علی دعا یادت نره”. که تازه متوجه من شده بود منوصدا کرد و باچشمانی اشکبار گفت . علیرضا خودشو غرق گناه میدونست اما همه میدونن شهدا همشون خودشونو گنهکار میدونستن ولی مزد اعمالشون را باشهادت گرفتن. اواخر اردیبهشت سال 67 بود آماده رفتن به مرخصی بود ولی خیلی پکر و غمگین بنظر میرسید. معمولابچه ها وقتی برای مرخصی میرفتند شاد وشنگول بودند ازش پرسیدم علیرضا چرا پکری؟ باغصه بمن گفت: شاید برم مرخصی دیگه برنگردم . پرسیدم چرابرنگردی؟ گفت چون مادرم ناراحتی قلبی داره میترسم برگردم حالش بد بشه . بهش گفتم: علیرضا این شیطونه که میگه بخاطر بیماری مادرت برنگرد و توصیه کردم حیفه این فضای معنوی را از دست بدیم و گفتم برو مرخصی تا مادرت با دیدنت کمی بهتر بشه ولی برگرد. دوهفته بعد علیرضا برگشت و دیگر به مرخصی نرفت و ملائکه او را به معراج بردند . تخریبچی شهید علیرضا عباسیان در اولین روز از مرداد ماه سال 67 در شربت شهادت نوشید و به لقاء حق رسید ودرگلزار شهدای قطعه 40 ردیف58 شماره 8 میهمان خاک شد. 🍃🌿🌺 🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا