🍀🌹🍀🌹🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
🍀🌹
#دو_سید_به_شهادت_رسیدند
#عملیات_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
#شهید_سید_محمد _زینال_حسینی که آمد حامل اخباری از منطقه درگیری بود،
اولین سوالی که از شهید سیدمحمد کردم گفتم: سید، از #سید_مهدی_اعتصامی چه خبر؟ سید بلادرنگ گفت: #سید_مهدی_رفت_ملکوت.
این خبر سید همه بچهها را غصهدار کرد. بچهها یکدیگر را تسلی میدادند. سید هم میخواست گریه کند، با بچهها، اما خودش را بهسختی نگه میداشت. آن روز نماز ظهر و عصر با تأخیر برگزار شد. نماز که تمام شد همه رفتند برای نهار داخل چادرها. اما شهید سید محمد داخل حسینیه در غم از دست دادن بچهها می سوخت. با اصرار سید را از جا بلند کردیم و از در #حسینیه_الوارثین بیرون آمدیم تا برای نهار به چادر فرماندهی برویم. که تویوتای گردان رسید و مستقیم آمد مقابل حسینیه الوارثین. یکی از بچهها آمد پائین و با سید روبوسی کرد. شهید سیدمحمد ازش پرسید: چه خبر؟ اون بیمعرفت هم بدون ملاحظه گفت: سید، داداشت . #سید_مجتبی_رفت. تا اینو گفت سید با یک حسرتی گفت: خوش به حالش .
من کنارش بودم. دیدم همانطور که ایستاده بود، عقب عقب رفت و تکیه به دیوار حسینیه داد و یواش یواش پاهاش سست شد و روی زمین نشست. گفت: مجتبی به آرزویش رسید و اما من جواب مادرم را چی بدم؟
#شهید_سید_مهدی_اعتصامی به عنوان تخریبچی به گردان حضرت علی اصغر(ع) مامور شد . سید در حین زدن معبر کنار #جاده_فکه در حالی که #طناب_معبر می کشید با روشن شدن مین منور بدن نازنینش آماج گلوله های دوشکا قرار گرفت وبه علت عقب نشینی از مواضع فتح شده پیکرمطهرسید مهدی دهها روز در
منطقه درگیری برجای ماند ، تا اینکه خرداد ماه سال ۶۵ این ابدان مطهر از خاک برداشته شد.
بدن شهید سیدمهدی اعتصامی به کرج منتقل و در امامزاده محمد کرج به خاک رفت.
پیکر#شهید_سید_مجتبی_زینال_حسینی در حالیکه توسط دشمن زیر خاک قرار گرفته بود و وسایل شخصی و پوتینهای او را بالای سرش گذاشته بودند، پیدا شد و به تهران منتقل و در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
🍀🌹
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
@alvaresinchannel
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
💐🌹💐🌹💐🌹
💐🌹
#روزهای_سختی_که_بر_ما_گذشت
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
#خرداد_ماه سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم
برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه #شبهای_دوشنبه زیر سایه ی #پرچم_هیات_الوارثین دور هم جمع میشدیم
بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر #حاج_اقای_حق_شناس همدیگه رو میدیدیم.
اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند.
نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند.
در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه.
اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است.
روز قبل از فوت امام #حاج_خادم که اون روزها #معاون_لشگر_سیدالشهداء_علیه_السلام بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از #بچه_های_تخریب بیاید پادگان ولیعصر(ع).
سوال کردم خبری شده.
گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم
بعد از نمازمغرب با یه تعداد از #بچه_های_تخریب رفتیم پادگان ولیعصر(ع)
اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود.
حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند.
به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد.
خیلی شب تلخی بود...
اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند.
فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد.
داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد.
که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست.
چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد.
همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند.
جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم.
عزا عزاست امروز روز عزاست امروز
خمینی بت شکن پیش خداست امروز
هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود.
همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت
غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از #بچه_های_تخریب با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم.
گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در #مرز_شلمچه و #پاسگاه_زید تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود.
خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند.
برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به #پادگان_دو_کوهه رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد.
یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم.
یاد اون روزها بخیر
و یاد امام عزیز بخیر
ویا همه فرزندان خمینی بخیر.
🌹
💐💐💐💐💐💐💐💐
@alvaresinchannel
✅#در_یادها_بماند
در انتخابات ریاست جمهوری سال های 96 و 1400
#حاج_باقر به نفع #شهید_جمهور_رئیسی_عزیز کنار رفت
این متن رو سال 1396 در قدر شناسی از حاج باقر نوشتم
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#حاج_باقر_عزت_زیاد
#برادر_تخریبچی_شهید
#حسن_قالیباف
امروز #حاج_باقر کاری کرد کارستان... او در یکی از بزنگاهها خوش درخشید و عرصه را برای خدمتگذاری دیگر فراهم کرد.
حاج باقر مرد این میدونه.
فرق حاج باقر و فرماندهان جبهه و جنگ که منصبی رو قبول میکنند با دیگران این است که اون ها به توصیه مولایشان علی(ع) حکومت رو میخوان برای اینکه مظلومی به حقش برسد و ظلم ظالم دفع شود.
و این از عجایب این دور وزمانه است که متاسفانه فرمانده هان جنگ ومدیران حماسه های خون وشهادت ومردانگی این کشور رو متهم به نظامی گری میکنند که این اوج نامردی است.
فرماند هانی که درامر و نهی شان خدا را حاضر و ناظر میدیدند. در استفاده ازحداقل های جبهه دیگران را بر خود ترجیح میدادند.
فرماندهانی که شب عملیات جلوتر از نیروهایشان به دل دشمن میزدند. اون ها وقت هدایت نیرو ها از "برو" استفاده نمیکردند خود جلو دار بودند ونیروهاشون را با "بیا" خطاب میکردند.
اون ها برای خود چیزی طلب نمیکردند و خدا طلب بودند.
#حاج_باقر_باقی_مانده_همت_و_باکری_و_کاظمی_است.
همون باکری که گفت خون برادر من که ازدیگرشهدا رنگین تر نیست اگر پیکر سایر شهدا از جزیره مجنون عقب آمد برادر من هم می آید و حمید ماند تا قیام مولایش.
حاج باقر هم امتحان داده این معرکه است. او برادرش را برسایرین ترجیح نداد وقت رفتن به مصاف دشمن در #کربلای_4 فقط برای لحظاتی به نیابت از پدر قد وبالای دردانه مادرش #حسن را بر انداز کرد او خودش گفت:
من هم فرمانده لشگر بودم و دوست داشتم برادرم را در بغل بگیرم ولی نمی توانستم و سزاوار نبود
باید با همه خداحافظی می کردم که به خاطر شرایط خط امکانش نبود
نمی دانم بگویم تلخ، شیرین، چه بگویم
این برادرم (حسن) اینقدر مرا نگاه کرد که من او را یک لحظه در آغوش بگیرم
ولی برایم خدا شاهده اصلا به خاطر بچه هایی که آنجا بودند و من فرمانده لشگرشان بودم، امکانش نبود.
امروز نقل این روایت ها بیشتر شبیه افسانه سرایی است.
امروز فرمانده هان"بخوانیدمدیران" با برادران خود اینگونه رفتار میکنند.
اون فرمانده هان"بخوانید مدیران" این مجسمه های اخلاص و مردانگی را متهم به نظامی گری میکنند و #غیرت_و_شرف نداشته را به رخ میکشند.
برادر که چه عرض کنم آبا و اجدادشون رو دورسفره بیت المال جمع میکنند وسهمشون رو از بیت المال میلیاردی عطا میکنند وبا کمال وقاحت پز میدهند که این درایت وشایسته سالاری بود.
اما حاشا که مردان #حماسه_خمینی دامان خود را آلوده کنند.
آخر قصه حاج باقر و رفتار با برادرش خوش است
بخوانید روایت #فرمانده_لشگر_نصر_خراسان را:
"حسن" شب عملیات کربلای 4 با #غواص_های_تخریبچی به آب زد و شهید شد و مدتی از پیکرش خبری نبود.
به من اطلاع دادند که جنازه برادر شما پیدا شده است
من رفتم و گفتم حداقل آن موقع که نشد همدیگر را ببینیم
حالا شهید شده جنازه اش را ببینم
رفتم معراج شهدای اهواز ، دیدم حدود دویست تا سیصد نفر از خانواده های شهدا آنجا جمع شده اند
همه منتظر جنازه های شهدای خودشان هستند
به همه گفتند این آقای #قالیباف_فرمانده_لشگر_نصر است
حالا شما تصور کنید جنازه برادرم را آوردند بیرون
و همه آرزوی من این بود که یکبار او را ببوسم
ولی وقتی دیدم آن خانواده های شهیدی که جنازه ای ندارند
و من را نگاه می کنند
نتوانستم برای آخرین بار...»
برادر حاج باقر کجاست وبرادر"بخوانید مدیران" این جرثومه های فساد کجا هستند.
برادر حاج باقر کجاست واونها کجا هستند.
چه کسی عزت داره ..
عزت و ذلت دست خداست واگر همه ی عالم جمع شوند نمیتونند جلوی عزت خدا داده رو بگیرند.
عزت "حاج باقر" هدیه خداست به این فرمانده سالهای سربلندی این مملکت.
پس باید گفت:
حاج باقر: عزت زیاد
خاک پای همه مردان غیوردفاع مقدس
#جعفر_طهماسبی
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹
🔴 از یادها نخواهد رفت #7_تیرماه_1366
37 سال قبل اتفاق افتاد
#روزی_که_سردشت_سوخت
#شهدای_بمباران_شیمیایی_سردشت
✍️✍️#راوی: #جعفر_طهماسبی
✅لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد
این عملیات به نام #عملیات_نصر_4 در منطقه سردشت انجام شدد
برای #عملیات_نصر_4 رفتیم #سردشت و در یک مدرسه مستقر شدیم ...
روز 6 تیرماه 66 #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و #موقعیت_گردو مستقر شدیم.
مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام #موقعیت_گردو مشهور شد.
فردای رفتن ما از #شهر_سردشت بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد
یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم
🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#روزی_که_با_سر_و_روی_خونین_در_انتخابات_شرکت_کردیم
#انتخابات_ریاست_جمهوری
#دوره_دوم_ریاست¬_جمهوری¬_آقا
✍🏿✍🏿راوی : #جعفر_طهماسبی
سحر روز جمعه 25 مرداد ماه سال 64 رزمندگان #تیپ_سیدالشهداء(ع) با حمله غافلگیرانه به مواضع دشمن در منطقه عمومی فکه در یک عملیات که بشتر از چند ساعت طول نکشید انهدام وسیعی از امکانات و نفرات دشمن انجام دادند و نزدیک 40 نفر از دشمن اسیر گرفتند و 30 نفر از رزمندگان نیز به شهادت رسیدند. قبل از طلوع آفتاب همه گردانها عقب آمده بودند و در دهکده حضرت رسول در چنانه مشغول استراحت بودند.
ساعت 6 صبح بود که با ماشین ها به سمت #اندیمشک حرکت کردیم. داخل ماشین فقط حرف از شهدا میزدند و خاطرات شهدا در آخرین لحظه وداع رو مرور میکردند و بعضیها هم که یک مجروحیت سطحی داشتند و عقب نرفته بودند. با افتادن ماشین در دست انداز و یا فشار بچه ها داخل ماشین آخ و اوخ میکردند. بعضی از وسواسی ها هم غور غور میکردند که برادرها مواظب لباسهای خونی باشید و به ما نمالید. اونها هم به شوخی میگفتند خون شهید پاکه. گاهی هم نام یک شهید رو میاوردند و دسته جمعی براش گریه میکردند. خلاصه غوغایی بود. اصلا کسی حواسش نبود که امروز روز #انتخابات_ریاست_جمهوری است. به همه چی فکر میکردند الا رای دادن.
ساعت 7 صبح رسیدیم مقابل #ایستگاه_صلواتی_پل_کرخه. بچهها با داد و فریاد ماشینها رو متوقف کردند. همه با تجهزات کامل از ماشین ها پیاده شدند و سمت درب ورودی صلواتی هجوم بردند. مقابل ورودی صلواتی روی پارچه ای نوشته بود محل اخذ رای. اما هنوز صندوقی برای رای گیری نبود. بچهها اسلحهها رو روی میزهای چوبی که داخل صلواتی بود گذاشتند و صف کشیدند برای گرفتن صبحانه. نون و پنیر و چای شیرین داخل لیوانهای پلاستیکی قرمز.
تازه صبحانه خوردن تمام شده بود که دست اندکاران اخذ رای از اندیمشک آمدند. ساعت 8 بود که رای گیری شروع شد و برادران ارتشی در صفوف منظم میآمدند و رای میدادند. کاندیداها سه نفر بیشتر نبودند. مقام معظم رهبری بود و آقای عسگراولادی و آقای کاشانی.
از مسولین صندوق سوال کردیم که #ما_هم_میتوانیم_رای_بدهیم. گفتند باید کارت شناسایی عکس دار داشته باشید. گفتیم کارت داریم ولی عکس نداره. خودمون که هستیم عکس برای چیه. گفتند به ما این طور ابلاغ شده. هر چی بچهها اصرار کردند فایده ای نداشت.
فرمانده ها اعلام کردند که برادران سوار ماشین ها شوند و کسی هم اسلحه و تجهیزاتش رو جا نگذاره. تقریبا ما آخرین نفراتی بودیم که از صلواتی کرخه بیرون آمدیم که مسول صندوق با خوشحالی گفت: برادرهای رزمنده !!!!!، تماس گرفتیم با مرکز و اجازه دادند که با کارت جنگی شما رای دهید.
این خبر زود میون بچه ها پخش شد و صدها رزمنده تیپ سیدالشهداء(ع) در یک صف شدند و رای خود را به صندوق ریختند. جالب این بود که همه به هم میگفتند به #آقای_خامنهای رای بدهید.
روز 25 مرداد 64 بچه های رزمنده به دو تکلیف عمل کردند. یکی شرکت در #عملیات_عاشورای_3 و انهدام #دشمن_بعثی و دیگری شرکت در #انتخابات_ریاست_جمهوری.
در این انتخابات بیش از 14 میلیون رای به صندوق ها ریخته شد و #مقام_معظم_رهبری با بیش از 12 میلیون یعنی 85 درصد آراء رئیس جمهور کشور اسلامی ایران شد.
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃
#روزی_که_غلام_شناسایی_رفت
#شهید_غلامرضا_زعفری
#شناسایی_عملیات_کربلای_1
تیرماه سال 65
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#شهید_زعفری قبل از #عملیات_کربلای_یک به #اطلاعات_عملیات مامورشد.و به عنوان #تخریبچی_تیم_اطلاعات_عملیات وارد شناسایی منطقه #باغ_کشاورزی_مهران شد.
من به زور از زبانش کشیدم خاطراتش رو و او با کمال تواضع تعریف میکرد: که در مسیر شناسایی وارد #میدون_مین شدیم و به کانال دشمن رسیدم. بچه های اطلاعات رو عقب نگه داشتم و خودم رفتم سمت کانال.
سربازهای دشمن داشتند #لب_کانال رو گونی میچیدند و مواضعشون رو تقویت میکردند توی اون تاریکی بین دو تا گونی باز بود و من هم صورتم رو داخلش گذاشتم تا استتار بشه واگر منور زد صورتم برق نزنه . که احساس کردم سرم سنگین شد. داشت قلبم می ایستاد.حس کردم یک گونی هم روی سر من گذاشتند...دقایقی گذشت و سربازهای دشمن رفتند برای ترمیم ادامه کانال و من توانستم سرم رو از زیر گونی ها بیرون بیاورم...اما باز هم ول کن نبودم و وارد #کانال شدم و گونی مقابل سنگر اجتماعی رو با احتیاط بالا زدم وحتی تعداد نیرویی که داخلش بود شمردم...غلام در اون شب تاریک موانع عمیق #باغ_کشاورزی_مهران رو با حداکثر دقت بررسی کرده بود وحتی میگفت فاصله بین مینها و فاصله بین #نوار_مین_ها رو هم قدم شمارکردم. اونایی که با کار شناسایی آشنایی دارند میدونند که این کارها چقدر تهور وتوکل میخواد.
بیخود به او ببر مازندران نمیگفتیم
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
@alvaresinchannel
37.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
✅ #تیم_کباب_پزها
فعالیت اصناف در جبهه
صنف کبابی و حلیم
تیرماه 1365
🔷 مرحوم حاج حسین اکبری معروف به #حسین_کبابی ، در شهرری به یک کاسب متدین و کاربلد شهره بود
او همیشه دستش بخیر بود
این کاسب امین سعی میکرد ارتباطش رو با مسجد ، هیات و روحانیت حفظ کنه.
بعد از انقلاب با #جهاد_سازندگی و دیگر نهادهای انقلاب در شهرری برای رفع محرومت از روستاها ارتباط گرفت.
آدم دست به خیری بود و پیش اون هایی که مال و منالی داشتند اعتبار داشت
وقتی جنگ شروع شد حاج حسین کبابی در خدمت رسانی به جبهه فعال شد.
گذشته از جمع آوری کمک برای جبهه ها ، عشقش این بود که رزمنده ها ، توی سنگرهاشون در خط مقدم یه چلوکباب و حلیم داغ هم نوش جان کنند. این شد که حاج حسین کبابی ، حلیم پزها و کباب پزها رو سازماندهی کرد و یک تیم کامل و خبره از پیرمردها و جوان های صنف کباب پزها آماده رزم شدند. اون ها وسایل مورد نیاز عملیاتشون رو خودشون تدارک میکردند و با عشق قدم در راه گذاشتند.
الان خیلی هاشون در سفر آخرت هستند. اما این سند از خدمت اون ها به یادگار مونده
یاد همشون بخیر
این قطعه از فیلم سند عاشقی حاج حسین کبابی و همکارانش درجبهه است.
تاریخ فیلم تیرماه 65 #عملیات_کربلای_1
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
قبل از #عملیات_کربلای_یک #گردان_تخریب تقریبا نیروی کامل گرفته بود و دسته ها تشکیل شده بود و آموزش بچه ها هم در جریان بود.
عزاداری شب های چهارشنبه و دعای توسل رونق داشت
من و #شهید_مسعود_تابش خوننده های گردان بودیم وبین خودمون تقسیم کرده بودیم که چه کسی نوحه بخونه ،یا دعا و روضه بخونه.
خیلی هوای هم رو داشتیم و سعی نمیکردیم توی مداحی رقابت کنیم هر دو رفیق بودیم
یه شب من داشتم توی چادر نوحه میخوندم و یادم نمیاد که بلندگو بود.و شهید تابش میونداری میکرد و بچه ها خیلی پرشور سینه میزدند.
#شهید_مجید_برخورداری که توی عملیات #کربلای_یک شهید شد،قدش ازهمه بلندتر بود وهی وسط نوحه آه میکشید و سرصدا میکرد چند بار هم دستش خورد به فانوس وسط چادر
به #شهید_تابش اشاره کردم که مسعود کنترلش کن
تابش بهش تذکر داد اما اون گوش نکرد
داشت جلسه بهم میخورد
به مسعود گفتم کار خودمه
تو واحد بخون من میرم سر وقتش.
شهید تابش واحد رو شروع کرد و من در کنار #شهید_برخورداری قرارگرفتم وگفتم برادربگذار با هم سینه بزنیم،اون نازنین مودب و عزیز و دوست داشتنی قبول کرد.
خدایی مثل بارون ازچشمهاش اشک میومد
حقش شهادت بود
#جعفر_طهماسبی
🌹
🌹🌹
@alvaresinchannl
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌿🌺
#خوش_به_حال_حمید
#تخریبچی_شهید
#حمید_رضا_دادو
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
شب #عملیات_نصر_4 با بچه های مامور به گردانها سوار وانت شدیم .مسیر ما از #موقعیت_گردو (نام یکی از مقر های لشگر10 درماووت) تا خط اول تقریبا طولانی بود و در مسیر که میرفتیم حرفهای #حمید نشون میداد بدجوری هوایی شده.و ورد زبونش شده بود که : #دنیا_معبر_عبوره_نه_قرارگاه_موندن.
گاهی هم ازمن سووال میکرد. برادر جعفر؟؟؟ #طناب_معبر کم نیاد....حمید وظیفه کشیدن طناب معبر در میدون مین رو داشت.و این اولین ماموریت معبر زدن حمید بود .
ساعت حدود 12 شب بود که به مسوولین گردانها معرفی شدیم.از نیمه شب گذشته بود که با ستون گردانها به سمت راه کارهای #تپه_دو_قلو حرکت کردیم.
نزدیک خط دشمن ستون نیروها نشستن و به اتفاق #شهید_رسول_فیروزبخت نزدیک #میدون_مین شدیم.
صدای تلق و تولوق میومد و دشمن داشت موانع مقابل سنگرهاش رو تقویت میکرد .
قرار شد منتظر بمونیم که نیروهای دشمن #میدون_مین رو ترک کنند.
دستور رسید که بچه های تخریب معبرها رو باز کنند و بدون اینکه دشمن بفهمه با توکل به خدا و توسل به ائمه (ع) معابر باز شد و دستور آغاز عملیات صادر شد.
نیروها رو از #میدون_مین عبور دادیم .
در گیری سختی بود.
دشمن بر منطقه مسلط بود و آتش سنگینی روی معبر اجرا میکرد.
مجبور شدیم با #شهید_فیروزبخت پشت تخته سنگی پناه بگیریم.
هوا داشت روشن میشد و صحنه درگیری کاملا مشخص بود.گردان #حضرت_علی_اکبر(ع) و #حضرت_قاسم(ع) هم وارد میدون شدند و زیر آتش فوق العاده سنگین از معبر گذشتن.
نماز صبح رو فکر کنم بدو بخیز خوندیم .
یکی دوساعت از روز گذشته بود که مواضع اولیه تثبیت شد و قرار شد #بچه های_تخریب برای ماموریت بعدی به عقب برگردند.
همه اومدن غیر از حمید.
که یکی ازبچه ها که صورتش غرق خون بود گفت : خمپاره خورد بین من وحمید و دیگه نفهمیدم چی شد.
بچه های تخریب رو جمع کردیم وبه سمت عقب اومدیم.
اکثر بچه ها مجروح بودند.
از آخرین خاکریز که رد شدیم سنگر #بچه های_تخریب پیدابود و از اون دور معلوم بود که یکی مقابل سنگر ایستاده.
نزدیکتر که شدیم دیدم #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_الحسینیه (معاون تیپ کربل وفرمانده تخریب ل10).
بعد از اینکه گزارش کار رو دادم سید حال اولین نفری رو که پرسید #حمید بود.گفت برادر #دادو چی شد.
گفتم آقا سید: #حمید_پرید.
تا اینوگفتم دیدم سید عقب عقب رفت وبه گونی های سنگر تکیه داد میشد غم رو ازچهره اش خوند.
وبا حسرت و خیلی غلیظ گفت: #خوش_به_حالش
🌿🌺
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
تویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🌺🌹
#تنها_محرمی_بود_که_توی_جبهه_بند_شده_بودم
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
معمولا محرم ها جبهه تعطیل بود
حد اقل برای #رزمنده_های_تهرون.
توی جبهه محرم ها بند نمیشدند
محرم سال 63 بود و ما #پادگان_ابوذر بودیم
از #تیپ_سید_الشهداء_علیه_السلام فقط بچه های #تخریب ، #اطلاعات_عملیات و #طرح عملیات توی پادگان بودند بقیه بچه ها در #جنوب بودند
بچه های #تیپ_نبی_اکرم(ص) و نیروهای #ارتش توی پادگان مستقر بودند
با هر ترفندی بود توی مراسمات با کمک دوستان به #میکروفون میرسیدیم
#مراسم_عزاداری_ظهر_عاشورا توی حسینیه قدس پادگان برگزار میشد.
زودتر از من #شهید_حاج_قاسم_اصغری و محمد غلامعلی رفتن حسینیه تا مقدمات به دست گیری مراسم رو مهیا کند.
من هم با فاصله از رفتن اونها وارد حسینیه شدم
تقریبا آخرهای منبر حاج آقا بود از در که وارد شدم یه نگاهی اطراف منبر انداختم. دیدم چند تا کاغذ به دست نشسته اند . معلوم بود دارند آماده میشن برای مداحی...
محمد غلامعلی با سر اشاره کرد که بیا...
من هم خودم رو پای منبر رسوندم و همینکه حاج آقا والسلام رو گفت میکرفون رو برداشت به من داد و من هم بدو معطلی شروع کردم خوندن.
سلام به #امام_حسین_علیه_السلام دادم و وارد روضه شدم وبعد هم نوحه رو شروع کردم
محمد غلامعلی چند تا کوچه باز کرد وسط حسینیه و #شهید_آقا_سید_محمد و #شهید_اصغری و خودش هم رفتن وسط برای میونداری.
#حسنیه_قدس پر از جمعیت بود و همه جوون و سینه میزدند.
توی بچه های شهرستانی معمول نبود #لخت_شدن_و_سینه_زدن.
همه لباس خاکی تنشون بود و با اشتیاق سینه میزدند.
محمد غلامعلی خودش رو به من رسوند و گفت : #جعفر!!!!!
#نوحه_ی_سه_ضرب_بخون
اینها عشق سه ضرب هستند و من هم نوحه رو عوض کردم.
غوغایی بود..
آخر برنامه هم محمد غلامعلی خودش #شور_گرفت و #بچه_های_تهرونی که توی پادگان بودن دور خودش جمع کرد و اون #شور_معروف_جبهه که تازه چند ماهی سر زبون ها افتاده بود خوند
قال رسول الله (ص) نور عینی
حسین و منی انا من حسینی
حسین جان کربلا... حسین حسین
بچه های غیر تهرونی این سبک براشون مانوس نبود و با تاخیر وارد سینه زنی شدن.
اما این شور در حقیقت #شور_شهادت بود و اون روز ولوله ای در حسینیه قدس به پا کرد
البته دیگر مداحان هم خوندند و همه فیض دادند و عاشورای خاطراتی شد
یاد همه ی اون سینه زنها بخیر
اونهایی که به اربابشون رسیدند
اواسط مهر ماه سال 63 دهه اول محرم بود و اواسط اسفند سال 63 پادگان ابوذر توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد و حدود 1200 نفر شهید و مجروح شدند.
🌺🌹
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#خاطرات_محرمی
محرم سال 1363
#پادگان_ابوذر
قرار شد برای شب های محرم از مقر سرآبگرم در #سرپل_ذهاب بریم و در ساختمانی در پادگان ابوذر مستقر شویم.
یه ساختمون ته پادگان ابوذر برای تیپ سیدالشهداء(ع) در نظر گرفتند و یه طبقه اون را برای استقرار #بچه_های_تخریب اختصاص دادند
بعد از اینکه وسایل رو آوردیم و اطاق ها آماده شد دیگه ظهر شده بود و رفتیم برای نماز ظهر و عصر حسینیه پادگان.
من رفتیم صف اول نماز نشستم و بین دو نماز بدون اینکه با کسی هماهنگ کنم میکروفون رو برداشتم و تعقیبات خوندم.
البته دیدم چند نفر که دورم نشسته بود چشم غره رفتند اما من هم خودم رو به نفهمی زدم.
بعد از نماز عصر یه جوونی جلوم رو گرفت و خودش رو معرفی کرد.
مثل اینکه کاره ای بود و تبلیغات و مراسم حسینیه با او بود
با لهجه غلیظ کرمانشاهی گفت : برادر اهل تهران هستی؟؟؟؟؟
گفتم چطور ؟؟؟؟ به فرض که باشم!!!! فرمایش
گفت این مراسمات مسوول داره و باید با او هماهنگ کنی..
گفتم مسوولش کجاست و فردی رو معرفی کرد و آدرس ساختمان تبلیغات تیپ نبی اکرم(ص) رو داد.
و بعد از هم جدا شدیم.
عصر همان روز رفتم ساختمان تبلیغات نبی اکرم(ص) و خدمت اون مسوول رسیدم.
ایشون هم خیلی مودبانه فرمودند ما از اون هایی که قرار است در برنامه ها میکروفون به دست بگیرند و بخوانند امتحان میگیریم و بعد اجازه میدهیم.
من هم با غرور گفتم برای همین آمدم تا امتحان بگیرید... بسم الله
اون مسوول هم با بی میلی گفت اون کسی که باید امتحان بگیره نیست و اگر هم بود تا امتحان بگیره و اجازه بده چند روز طول میکشه..
از تبلیغات بیرون اومدم و توی مسیر #شهید_حاج_قاسم_اصغری و محمد غلامعلی رو دیدم.
سوال کردند چی شد هماهنگ کردی؟؟؟؟؟
من هم اقداماتم رو شرح دادم و گفتم اینجور که این ها میخواهند ما رو سر کار بزارند #دهه_اول_محرم تموم شده.
و قرار شد ما خودمون اقدام کنیم.
و موقع تعقیبات و مراسمات عزاداری با بادی گارد میرفتیم صف اول حسینیه..
و اون ها قبل از خوندن ما با یه تعداد دیگه از بچه های تهرون دور منبر و صف اول جماعت مینشستند و بعد هم بلندگو رو به ما میدادند و بعدش........
البته دیگر دوستان از سایر تیپ و لشگرها هم فیض میدادند.
خدایی دعوا و مرافه پیش نمیومد..
شاید غرغر میکردند.. در همین حد.
یاد همه اون روزهای خوب و همه ی اون رزمنده های با حیا بخیر.
روز تاسوعای سال 63 روز جمعه بود و بعد از نماز صبح دعای ندبه خوندم و عزاداری مفصلی انجام شد در حسینیه پادگان ابوذر جای سوزن انداختن نبود و همه ی رزمندگان کوچه باز کرده بودند و سینه میزدند.
اون موقع شور گرفتن زیاد مرسوم نبود و فقط بچه های تهرونی در سینه زنی شور میگرفتند.
در میون این همه سینه زن داخل حسینیه شاید 50 نفر رزمنده تهرونی نبود.. اما همه داخل حسینیه پخش بودند و برادر محمد غلامعلی که وسط ستون عزادارها میونداری میکرد شور میداد و بالاخره رزمندگان غیرتهرونی هم همراهی میکردند.
یادش بخیر
با همه ی زور صداش فریاد میزد
حسین حسین حسین حسین
شهید کربلا حسین
عباس علمدار حسین
میر و سپهدار حسین
و بعد هم شوری که تازه در جبهه مرسوم شده بود
قال رسول الله نورعینی
حسین منی انا من حسینی
حسین جان کربلا ... و همه ی جمعیت صدا میزدن حسین حسین
اگر حسین من تویی سرت کو
به من بگو علی اکبرت کو
یاد عزاداری های جبهه بخیر
✍️✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#آن_روز_داغ_که_فرمانده_ما_شهید_شد
#سردار_شهید_تخریب
#شهید_حاج_ناصر_اربابیان
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
تیرماه سال ۶۷ روزهای سختی برای ما بود.
گرمای بیش از پنجاه درجه فکه و از طرف دیگه هم سوزش زخم ها و طاولها و سرفه های پی در پی بچه هایی که #شیمیایی خورده بودند سکوتی نبود که قدری توی چادر استراحت کنی. عمده #بچه_های_تخریب در #حلبچه شیمیایی شده بودند و هنوز توی تهرون داشتند درمان میشدند که خبرهای بد جیهه اونها رو از روی تخت بیمارستانها و کنج خونه ها به #سرزمین_داغ_جنوب کشوند. #مقر_الوارثین( اردوگاه تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهداء علیه السلام در جاده فکه) جنب و جوش خاصی داشت.
مدام خبر میرسید دشمن پیشروی کرده و کسی جلودارش نیست. خط #فکه و #شرهانی که برادران ارتشی در آن مشغول پدافند بودند با حمله شدید دشمن از هوا و زمین شکسته شده بود و دشمن به سمت #اندیمشک و #دزفول داشت پیشروی میکرد..#حاج_ناصر_اربابیان و بعضی از بچه ها مدام بین مقر و مناطق درگیری در تردد بودند و اخبار جبهه نو به نو میرسید.با وجود این خبرها عن قریب بود که دشمن به مقر ما برسه..بچه ها حدود پنجاه نفری بودند و همه آماده شدند برای سد کردن راه دشمن...مهمات به اندازه کافی برای معطل کردن دشمن وجود داشت. انبارهای مهمات پر بود از #مواد_منفجره و اقسام #مین_های_ضد_تانک_و_ضد_خودرو. و یک عزم پولادین برای مقابله با دشمن.
روز ۲۲ تیرماه ۶۷ بود که خبر رسید دشمن قرارگاه ارتش در "تپه های برغازه" رو گرفته... همه آماده شدند ... چون از "برغازه" تا مقر ما نیم ساعت بیشتر راه نبود..خطر خیلی جدی بود.. #حاج_ناصر_معاون-گردان بود و بایستی بچه ها رو فرماندهی کنه. برای اینکه دقیقا بدونه دشمن تا کجا جلو اومده سوار موتور تریل ۲۵۰شد و مجتبی رو هم ترکش نشوند و رفتن به سمت فکه...
نزدیک های غروب بود که مجتبی نفس زنان و تنها برگشت و گفت بعثی های عراقی ناصر رو با تیر زدند و با موتور زمین خوردیم و من دیدم اگه معطل کنم اسیرم میکنند و از دستشون فرار کردم...
روز ۲۲ تیرماه سال ۶۷ بود که فرمانده ما #شهید_حاج_ناصر-اربابیان با بدنی مجروح در حالیکه تیری به قلبش نشسته بود گرفتار مزدوران بعثی شد... با او چگونه رفتار کردند الله و اعلم... اما استخوان های مطهرش ، سال ۸۰ از #بیابان_های_فکه به ما رسید و در گلزار شهدای #بهشت_زهراء_سلام_الله علیها مهمان خاک شد.
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
یکی از #شور_هایی که ما در #گردان_تخریب_لشگر_10 درسینه زنی هامون میدادیم و #شهید_تابش اوستای اجرای اون بود این شور بود که.
#شور_شهادت به سرم آمده.
#کرببلا درنظرم آمده.
#حسین_جان_زیارت.
#حسین_جان_شهادت
خدایی با این شور بعضی ها بیهوش میشدند.
توی جبهه با وجود اینکه توی گردان ما تعداد زیادی خوننده بود یاد ندارم رقابت و حسادتی بینشون ایجاد شده باشد همه اونها عاشق هم بودند.
حسینیه الوارثین یک #آمپلی_فایر_فاراتل داشت وچهارتا باند ستونی که چهارطرف حسینیه نصب شده بود.
واواخر جنگ هم یک دستگاه کوچکی روی آمپلی فایر نصب میشد که به صدای خوننده ها اکو میداد. که ما تا اومدیم کار با اون رو یاد بگیریم جنگ تموم شد.
#شهید_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده ما اگر کار عملیات در پیش نبود اصرار داشت که بچه های گردان برای #تاسوعا_و_عاشورا به هیات های خودشون در #تهرون برسند.
قرار بچه های گردان اونهایی که تهرون بودند وهیات خاصی نداشتند برای تاسوعا و عاشورا #مسجد_جامع_بازار تهران بود .
عزاداری ارباب توی سنگرهای وچادرهای جبهه کجا و توی شهر کجا.
درسته توی شهر لباس مشکی به تن ما بود اما عزاداری با لباس خاکی جبهه یه چیز دیگه بود.
امروز هم اون لباس خاکی ها رو من و خیلی از رزمنده ها به یادگار داریم.
اما هرکاری میکنیم اندازه تنمون نیست.
.دلیلش رو نمیدونم شاید شما خواننده این سطور بدونی .
پشت همون پیرهن نوشته.
#یا_زیارت_یا_شهادت
#به_زیارتش_رسیدیم.. #اما_به_بقیه_اش_نرسیدیم.
دلتنگ اون روزها: #جعفر_طهماسبی
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹
#آخرین_ماموریت_عملیاتی
#تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_(ع) در دفاع مقدس
#پاکسازی_جاده_بوکان_مهاباد از ضد انقلاب
✍️✍️✍️راوی: #جعفر_طهماسبی
مردادماه سال 67 روزهای سرنوشت ساز جنگ بود .دشمن بعثی اوایل مردادماه سال67 قصد تصرف اهواز را داشت و دو سه روز بعد هم با منافقین به طمع تصرف کرمانشاه تا تهران خیز برداشت که نفس قدسی امام عزیز آنچنان شوری دربین جوانان ایجاد کرد که دشمن را از تمامی سرزمین اسلامیمان عقب زدند و اگرنبود منع امام درخصوص تعقیب دشمن بعد از خروج از مرزهای بین المللی در عرض چند ساعت رزمندگان #لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) خود را به بصره رسانده بودند. اما آن عزیز سفرکرده با توجه دادن رزمندگان به پذیرش قطعنامه به عنوان عهد شرعی، آن شیران مطیع و مقلد را آرام نمود.
پرداختن به وقایع دفاع مقدس درسال آخر جنگ خود فرصت زیادی میطلبد اما در آخرین روزهای مرداد67 #دشمنان_مردم_کردستان که با پرچم کومله و دمکرات جان و مال و ناموس مردم شریف کردستان را هدف گرفته بودند به طمع دست یابی به آبرو و حیثیت نداشته به ارتفاعات اطراف جاده بوکان مهاباد حمله بردند و با سوء استفاده از انتقال توان سپاه اسلام به جنوب و منطقه شمال غرب مسیر تردد هموطنان را به بوکان و مهاباد مسدود کردند.
لشگر ده سیدالشهداء(ع) که هنوز از ماموریت مقابله با دشمن در#پاسگاه_زید و #شلمچه فارغ نشده بود ماموریت یافت با حمله برق آسا به پسمانده ضدانقلاب قهر اسلامی را به تفاله های استکبار بچشاند.بخشی از نیروهای لشگرسیدالشهداء خود را از #میاندوآب به منطقه رساندند و بخشی دیگرهم از طریق #هلکوپتر_های_شنوک از پایگاه #دزفول به منطقه درگیری سرازیر شدند و در آخرین روز مردادماه 67 که مصادف با #تاسوعای_حسینی بود به دشمن حمله کردند.
به علت وسعت منطقه درگیری و حضور دشمن بر روی ارتفاعات در محور مهاباد بوکان و سردشت #تیپ_عاشورا از لشگرده سیدالشهداء(ع) به فرماندهی سردار جانباز حاج عباس قهرودی در روز اول با #گردان_حضرت قاسم(ع) به مصاف دشمن رفت و رزمندگان این گردان در روز تاسوعای حسینی با کمک گرفتن از نام #علمدار_کربلا در کمترین زمان و با حداقل تلفات و دادن چندین مجروح بخشی از ارتفاعات منطقه را از دست ضدانقلاب بازپس گرفتند.
در روز دوم عملیات که مصادف بود با روز #عاشورای_حسینی با ورود گردان #حضرت_زهیر علیه السلام به منطقه درگیری با ضد انقلاب ،این جرثومه های فساد فرار را بر قرار ترجیح دادند وبا دادن تلفات فراوان از منطقه متواری شدند در این عملیات تعدادی از رزمندگان لشگر ده سیدالشهداء به شهادت رسیدند.
با نفوذ ضدانقلاب در کادر درمانی بیمارستان شهر بوکان تعدادی از مجروحین این عملیات به علت عدم رسیدگی در ظهر عاشورای در محوطه بیمارستان به شهادت رسیدند. #گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) با اعزام 20 #رزمنده_تخریبچی به گردانهای عمل کننده در این عملیات شرکت نمود و با دادن #دو_شهید در این حماسه سهیم بود .
#شهید_قدرت_الله_خوشجام در روز اول این عملیات در روز #تاسوعای_حسینی مجروح گردید و به علت عدم رسیدگی و خونریزی شدید در #روز_عاشورا در محوطه بیمارستان به شهادت رسید و #شهید_اصغر_رحیمی با گردان زهیر (ع) به دشمن حمله برد و با گلوله ضدانقلاب در روز عاشورا به شهادت رسید. شهیدان این عملیات آخرین شهدای عملیاتی لشگرده سیدالشهداء(ع) نام گرفتند.
🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
@alvaresinchannel
#ای_کرده_ترک_جان_و_سر_هسته_تر_آهسته_تر
ناله های مداح شهید
#غلامعلی_رجبی
شهادت #عملیات_مرصاد
5 مرداد 1367
#نوکری_که_به_اربابش_رسید
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
شهیدغلامعلی ازرزمندهای قدیمی #تیپ_سیدالشهدا علیه السلام بود.
قبل از عملیات مقدماتی در مقر چنانه با نفس قدسی اش فضا را معطر می کرد.این شهید عزیز هر وقت جبهه به او نیاز داشت خودش رو می رسوند، قبل از عملیات با صدای گرمش همه را آماده شهادت می کرد و شب عملیات پا به پای رزمندگان سلاح بردوش به مصاف دشمن می رفت.
شاید خیلی ها ادعای این رو دارند که اگر کربلا بودن امام حسین (ع) را یاری می کردند اما موقع امتحان میدون را خالی می کنند اما غلامعلی از امتحان سربلند بیرون اومد.
قبل #عملیات_خیبر بود #شهید_رستگار فرمانده تیپ سیدالشهدا برای گردان های عازم عملیات سخن می گفت ،فضا خیلی حماسی شده بود و همه بچه ها منتظر بهانه بودند برای گریه کردن ، که یکدفعه #شهید_غلامعلی پشت میکروفون قرارگرفت . صدای گیرایی داشت قبل از همه خودش گریه می کرد و در چند دقیقه آن قدر فضا را عاشورایی کرد که همه برای حضور در عملیات از هم سبقت می گرفتند .شهید غلامعلی در فواصل بین عملیات ها چون شغلش معلمی بود ، خودش را به میدان تعلیم و تربیت می رسوند و خدا خیلی دوستش داشت .در عملیات مرصاد در ایام عرفه و عید قربان و شهادت حضرت مسلم علیه السلام جلودار گردان حضرت مسلم ابن عقیل (ع) لشگر حضرت رسول(ص) در عملیات شد. و چه زیبا، تایید نوکریش در عید قربان به دست اربابش امام حسین امضا شد.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#امیر_یشلاقی
یا
همون #امیر_یحیوی
#قلندر_تخریبچی_های_لشگر_10
اگر از همه ی بچه های تخریب ل 10 سووال کنی امیر یشلاقی کی بود
میگویند توی دلاوری نه نظیر داشت و نه رقیب
با حاج علیرضا زاکانی صحبت از دلاوری های امیر شد.
من به حاج علیرضا زاکانی گفتم #شهید_امیر و #شهید_حاج_قاسم_اصغری زوج عملیاتی بودند که روحیاتشون مثل همدیگه بود و توی یه قواره بودند.
اما برادر زاکانی گفت : شاید توی دلاوری و نترسی حاج قاسم مثل امیر بود اما توی درگیری با دشمن ، #قلدری_امیر_رو_نداشت امیر به جهت توانایی جسمی و هیبت خاصی که داشت در مصاف با دشمن مثل #موتور_محرک_بقییه_بچه_های_تخریب_بود
امیر دهها بار تا یک سانتی شهادت رفت اما...... نشد که نشد.
امیر به تنهایی خودش یک گردان بود.
هرکجا امیر بود فرمانده ما #شهید_حاج_عبدالله (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10)خاطرش جمع بود که کار گیر نمیکنه.
امیر روحیات خاص خودش رو داشت. او توی #گردان_تخریب مستقیم با شهید حاج عبدالله نوریان کار میکرد. بارها از امیر شنیده بودم که گفت: حاج عبدالله من رو توی تورش انداخت و اسیر خودش کرد.
✍️✍️ #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌹
#خبرنگار_تخریبچی
#شهید_علی_اکبر_طحانی
تخریبچی لشگر10
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
اون اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش.
متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت
#خبرنگار_افتخاری روزنانه #کیهان هم بود
همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین 135 میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که میگرفت سیاه سفید بود
هرکجا میرفتیم آخر روز مینشست و خاطراتش رو مینوشت.
مثل #خبرنگاراها خیلی تند و خرچنگ قورباغه مینوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی میخوند.
سال 67 داشت تحویل میشد و ما داشتیم ازمنطقه #نودشه وارد #شهر_بیاره عراق میشدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن.
"الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم".
گفتم برادر بگذار غروب مینوسی.
گفت معلوم نیست تا غروب باشیم..
آخه توی مسیر که میومدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد #میدون_مین کنار جاده شده بودن و گوسفندان روی مین های #والمری رفته بودند وتکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود . منظره عجیبی بود و عجیب به هم ریخت.
چند روز به #عملیات_بیت_المقدس_4 مونده بود که دیدم اخم هاش توهمه.. گفتم برادر چی شده. مگه کشتی هات غرق شده.
با عصبانیت گفت : دوربینم توی ساک نیست.
گفتم شاید اشتباهی جابجا شده.
گفت: برای بیت المال بود از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم.
گفتم انشاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچه ات باش.
روز 11فروردین 67 یه تعداد #بچه_های_تخریب برای مین گذاری مقابل دشمن وارد #منطقه_شاخ_شمیران شدند. و ایشون هم همراهشون بود.
اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد میشدیم اون به دقت بررسی میکرد.
دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند.
تازه #بچه_های_تخریب به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد.
برای بمباران عقبه واحد ها و گردان ها اومده بودند که یه #راکت_شیمیایی هم نصیب چادرهای #بچه_های_تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) شد و #معلم و.#خبرنگار #شهید_علی_اکبر_طحانی شهید دوم خانواده طحانی پرکشید.
بعد از شهادت علی اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه ها چهل برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود
هرکسی از اون دفترچه و دوربین خبر داره به ما اطلاع بده
🌺🌹
🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#کرببلا_رفتن_بس_ماجرا_دارد
#اربعین_نزدیک است و خیلی ها از عاشقان حسینی آماده شرکت در راهپیمایی اربعین میشوند
امسال هم جمعی از همسنگران تخریبچی از #هیات_الوارثین عازم این عملیات فرهنگی هستند.
یاد اون روزهایی بخیر که برای راضی کردن مادرهامون برای حضور در جبهه قول آزادی راه کربلا رو میدادیم.
و وقت اعزام هامون به جبهه دست جمعی زمزمه میکردیم...
زایرین آماده باشید... کربلا در انتظار است
یا اینکه با همه ی توان وجودمون فریاد میزدیم..
این حمله غوغا میکنیم... راه نجف وا میکنیم.
یادم میاد آخرین سخنرانی فرمانده مون #شهید_حاج_سید_محمد زینال حسینی #فرمانده_تخریب لشگر10 وقتی که غواص ها مهیای #عملیات_کربلای 5 میشدند ازقول امام راحل فرمودند. که امام گفته به رزمنده ها بگید شما کربلا میرید و من هم می آییم و اونجا با هم نماز میخونیم.
#شهید_حسن_مقدم که چند روز قبل از محرم در عملیات کربلای 2 شهید شد این شعر رو زمزمه میکرد..
اگه باز بشه یه روزی را کربلات حسین..... من میام تو راه و میشم سگ زوارات حسین.
#مداح_شهید_امیر_مسعود_تابش بارها توی مجلس روضه و دعا این رباعی رو میخوند
آنانکه غمت به جان خریدند حسین
یکباره دل از جهان بریدند حسین
افسوس که خونین کفنان ایران
جان دادن و کربلا ندیدن حسین
آخرش هم در عملیات کربلای یک در نزدیک ترین فاصله به کربلا و ازداخل میادین مین #شهر_مهران با انفجار مین والمر به معراج رفت.
همه جا سخن از آزادی راه کربلا بود اون شهیدانی که من توفیق درک حضورشون را داشتم همه در آرزوی زیارت کربلا روز و شبشون میگذشت.
روزهای سال پایانی جنگ یعنی سال 67 روزهای سخت و تلخی بود. بچه ها به شوخی این نوحه معروف را با هم میخوندند که...
کربلا کربلا ما داریم میاییم... و بعد ادامه میدادند.. اگرمورچه بودیم تا حالا رسیده بودیم... اگه لاک پشت بودیم قدس وگرفته بودیم.
وتوی خنده هاشون میگفتند.. اگرم نیایم.. یارم میایه دلدارم میایه...
وآخرکلام
روزهای سخت #عملیات_عاشورایی_خیبربود
روزهایی که پیام امام رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ شود
همون روزهایی که فرمان رسیده بود ، همه برند جزیره و بجنگند تا مجنون سقوط نکنه.
توی این هیاهو وارد خط مقدم تیپ سیدالشهداء علیه السلام شدیم.
قبل از اینکه به #دهکده ، که اوج درگیری بود برسیم اونقدر آتش دشمن سنگین شد که مجبور شدیم به زمین بچسبیم. همه جا رو گرد و خاک گرفته بود. دهها تانک دورما بودند و با گلوله مستقیم رزمنده ها رو نشونه میرفتند.
توصیف اون غوغا برای من خیلی مشکله.
یه مقدار گرد و خاک که خوابید سینه رو یه کمی ازخاک بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم. یه تصویری توی ذهنم حک شد که تا عمر دارم یادم نمیره.
یه رزمنده به صورت افتاده بود که از کمر به پائین رو نداشت. معلوم بود که یکی از گلوله های مستقیم تانک نصیبش شده.
اما پشت #لباس_خاکیش که با خونش گلگون شده بود یه جمله ای نوشته بود که شرح همه ی سرنوشتش بود.
نوشته بود با خط خون...
#کرببلا_رفتن_بس_ماجرا_دادرد
یاد همه شون بخیر
جامونده از شهدا #جعفر_طهماسبی
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#استخاره_شیرین
#سردار_شهید_تخریب
حاج سید محمد #زینال_حسینی
فرمانده تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع)
✍️راوی :#جعفر_طهماسبی
روزهایی که برای پاکسازی #میدون_مین میرفتیم قبل از حرکت #استخاره میکرد و هر آیه ای میومد اول اون رو بلند میخوند و بعد ترجمه و مقداری پیرامونش صحبت میکرد.
یه روز قبل از حرکت که #قرآن رو باز کرد ،آیه ای که اومد در مورد نعمات بهشت به خصوص #حور_العین بود فقط آیه رو خوند و ما منتظر ترجمه و توضیحات در موردش بودیم که آقاسید با جدیت فریاد زد.
#بدو_سوار_شو_دیر_شد.
بچه ها شوخیشون گل کرد و میگفتند آقا سید بقیه اش رو نگفتی.. #حور_العین هم یکی از#نعمات_الهی است
اما اون روز تا از پاکسازی برگشتیم بحث شیرین #حور_العین بود.
البته بعضی ها تفعل به شهادت زدند و گفتند این آیه یعنی اینکه یکی شهید میشه اما اون روز هممون سالم برگشتیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹
#آخرین_ماموریت_عملیاتی
#تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_(ع) در دفاع مقدس
#پاکسازی_جاده_بوکان_مهاباد از ضد انقلاب
✍️✍️✍️راوی: #جعفر_طهماسبی
مردادماه سال 67 روزهای سرنوشت ساز جنگ بود .دشمن بعثی اوایل مردادماه سال67 قصد تصرف اهواز را داشت و دو سه روز بعد هم با منافقین به طمع تصرف کرمانشاه تا تهران خیز برداشت که نفس قدسی امام عزیز آنچنان شوری دربین جوانان ایجاد کرد که دشمن را از تمامی سرزمین اسلامیمان عقب زدند و اگرنبود منع امام درخصوص تعقیب دشمن بعد از خروج از مرزهای بین المللی در عرض چند ساعت رزمندگان #لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) خود را به بصره رسانده بودند. اما آن عزیز سفرکرده با توجه دادن رزمندگان به پذیرش قطعنامه به عنوان عهد شرعی، آن شیران مطیع و مقلد را آرام نمود.
پرداختن به وقایع دفاع مقدس درسال آخر جنگ خود فرصت زیادی میطلبد اما در آخرین روزهای مرداد67 #دشمنان_مردم_کردستان که با پرچم کومله و دمکرات جان و مال و ناموس مردم شریف کردستان را هدف گرفته بودند به طمع دست یابی به آبرو و حیثیت نداشته به ارتفاعات اطراف جاده بوکان مهاباد حمله بردند و با سوء استفاده از انتقال توان سپاه اسلام به جنوب و منطقه شمال غرب مسیر تردد هموطنان را به بوکان و مهاباد مسدود کردند.
لشگر ده سیدالشهداء(ع) که هنوز از ماموریت مقابله با دشمن در#پاسگاه_زید و #شلمچه فارغ نشده بود ماموریت یافت با حمله برق آسا به پسمانده ضدانقلاب قهر اسلامی را به تفاله های استکبار بچشاند.بخشی از نیروهای لشگرسیدالشهداء خود را از #میاندوآب به منطقه رساندند و بخشی دیگرهم از طریق #هلکوپتر_های_شنوک از پایگاه #دزفول به منطقه درگیری سرازیر شدند و در آخرین روز مردادماه 67 که مصادف با #تاسوعای_حسینی بود به دشمن حمله کردند.
به علت وسعت منطقه درگیری و حضور دشمن بر روی ارتفاعات در محور مهاباد بوکان و سردشت #تیپ_عاشورا از لشگرده سیدالشهداء(ع) به فرماندهی سردار جانباز حاج عباس قهرودی در روز اول با #گردان_حضرت قاسم(ع) به مصاف دشمن رفت و رزمندگان این گردان در روز تاسوعای حسینی با کمک گرفتن از نام #علمدار_کربلا در کمترین زمان و با حداقل تلفات و دادن چندین مجروح بخشی از ارتفاعات منطقه را از دست ضدانقلاب بازپس گرفتند.
در روز دوم عملیات که مصادف بود با روز #عاشورای_حسینی با ورود گردان #حضرت_زهیر علیه السلام به منطقه درگیری با ضد انقلاب ،این جرثومه های فساد فرار را بر قرار ترجیح دادند وبا دادن تلفات فراوان از منطقه متواری شدند در این عملیات تعدادی از رزمندگان لشگر ده سیدالشهداء به شهادت رسیدند.
با نفوذ ضدانقلاب در کادر درمانی بیمارستان شهر بوکان تعدادی از مجروحین این عملیات به علت عدم رسیدگی در ظهر عاشورای در محوطه بیمارستان به شهادت رسیدند. #گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) با اعزام 20 #رزمنده_تخریبچی به گردانهای عمل کننده در این عملیات شرکت نمود و با دادن #دو_شهید در این حماسه سهیم بود .
#شهید_قدرت_الله_خوشجام در روز اول این عملیات در روز #تاسوعای_حسینی مجروح گردید و به علت عدم رسیدگی و خونریزی شدید در #روز_عاشورا در محوطه بیمارستان به شهادت رسید و #شهید_اصغر_رحیمی با گردان زهیر (ع) به دشمن حمله برد و با گلوله ضدانقلاب در روز عاشورا به شهادت رسید. شهیدان این عملیات آخرین شهدای عملیاتی لشگرده سیدالشهداء(ع) نام گرفتند.
🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
@alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹
🌹🌴
#دکتر_دلدار
#دکتر_هم_دکتر_های_قدیم
#دکتر_گردان_تخریب
#مرحوم_حاج_شعیب_میر_ابوطالبی
✍️✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#مقر_قلاجه بودیم و تازه از منطقه #عملیات_کربلای_یک اومده بودیم.
نزدیک یک ماه #بچه_ها_ی_تخریب شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه.
بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن #جنگ_مین به نیروهای جدید بودند
غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره.
نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. #حاج_شعیب اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم.
گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم
ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید.
با حاجی رفتم چادر بهداری.
گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد.
هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد.
من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود.
این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود.
شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی..
گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم.
گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی.
خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم
تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای #انفجار¬_مهیبی از خواب پریدم.
یکی دو نفر از #بچه_های_آموزش وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو..
من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد.
صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن.
چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد..
به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد.
دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری.
سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود..
به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم
فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد.
من هم اون شب دستیارش شده بودم
چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم.
و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد.
بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم
خلاصه حکایتی بود اون شب..
زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت.
این خبر به گوش #بهداری_لشگر رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.
فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند.
چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از #گردان_تخریب جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت #شهید_زینال_حسینی و #بچه_های_تخریب رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت.
البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد
یادش بخیر
یاد محبتهاش و یاد اخم هاش
یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود
روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد.
🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@alvaresinchannel
#تصادف_قبل_از_عملیات
به خیر گذشت
شاید هم امداد غیبی بود
✔️🔹 یک هفته به #محرم مونده بود
#مقر_تخریب_لشگر10_در_قلاجه بودیم .
آماده میشدیم برای #محرم_سال_65 .
آمادگی از این جهت که ساک ها رو بسته بودیم برای رفتن مرخصی .
اکثر بچه ها میخواستن دهه ی اول محرم رو تهران باشند.
از منطقه هم قول و قرار برای #حسینیه_لباس_فروشها و #مسجد_جامع_بازار_تهران گذشته بودند و ما هم که هیات داشتیم خوشحال بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزادارمون میرسیم.
اما دستوری همه ی این امید و آرزوها رو به فنا داد و فرمان دادند که گردانها و واحدهای #لشگر10 به منطقه پیرانشهر حرکت کنند.
🔻 غروب روز جمعه 7 شهریور 65 از #قلاجِه با دو تا اتوبوس راه افتادیم
شب رو در #مسجد_ترکهای_باختران به صبح رسونیدیم
مسجد خیلی شلوغ بود رزمنده های زیادی توی شبستون مسجد خوابیده بودند
من تا صبح از صدای خرسناه بعضی ها خوابم نبرد.
بلافاصله بعد از نماز صبح سفره ها رو انداختند و صبحانه خوردیم و راه افتادیم به سمت سنندج.
دو تا اتوبوس بودیم
دو تا اتوبوسمون هم خیلی تمیز و شیک بود.
یادم هست اتوبوسی که ما توش بودیم ایران پیما بود و راننده اش ماشین رو از تمیزی برق انداخته بود.
وقتی وارد اتوبوس شدم گفتم : خدا رو شکر ، یه بار ما رو آدم حساب کردند و یه ماشین خوب برای ما فرستادند.
یه راست رفتم صندلی آخر اتوبوس یه جای دنج پیدا کردم.
قبل از نماز ظهر و عصر رسیدیم به #سپاه_بوکان
اونجا نماز ظهر و عصر رو خوندیم و نهار هم خوردیم و حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که به سمت نقده حرکت کردیم.
من کف اتوبوس چفیه ام رو پهن کردم و خوابیدم.. البته راننده و کمکش یه خورده غر غر کردند اما مهم نبود.
مست خواب بودم که یه صدای عجیبی اومد. مثل اینکه چیزی به عقب ماشین ما خورد و من که کف ماشین خوابیده بودم سر خوردم تا دم درب اتوبوس.
همه ی بچه ها از خواب پریده بودند و هرکسی یه ذکری میگفت:
یکی میگفت یا زهرا(س)
یکی یا حسین و یا ابالفضل
من که کف اتوبوس بودم و از چیزی خبر نداشتم
با زحمت از میون صندلی ها و بچه هایی که به سمت درب اتوبوس هجوم آورده بودند خودم رو بالا کشیدم و با تعجب پرسیدم چی شده؟؟ چرا اینقدر شلوغش میکنید!!!
که نگاهم به سمت راست جاده و پشت ماشین افتاد.
اتوبوس پشت سری ما از پل مسیر جاده غلطید و به پهلوی راست روی زمین افتاد.
اینبار خودم با همه ی وجودم یه یا ابالفضل(ع) گفتم.
اتوبوس ما چند متری جلو رفت و راننده از ماشین پایین پرید و من هم پایین رفتم
هی میگفتم خدایا به ما رحم کن...
خدایا بچه هامون چیزیشون نشده باشه.
شیشه جلوی ماشین خورد شده بود و راننده از شیشه اومد بیرون و پشت سرش یکی یکی بچه ها بیرون اومدن.
در کمال ناباوری همه ی تخریبچی ها سالم بودند فقط یکی از بچه ها یه خورده گوشه ی پایش زخم شده بود که با یه چسب زخم مشکل حل شد.
وسایل بچه ها توی صندوق اتوبوس بود که به علت ترکیدن گالن های گازوئیل آلوده شده بود.
همه ی وسایل رو از دو تا اتوبوس خالی کردیم
اتوبوس دوم که چپ کرده بود و اتوبوس اول هم که ما بودیم در اثر ضربه ای که به موتورش خورده بود از کار افتاده بود.
به خنده گفتم: بخشگی شانس... یه بار یه اتوبوس خوب برای ما اومد و این هم شد سرنوشت ما..
راننده دو تا اتوبوس توی سر خودشون میزدند . چون هم اتوبوس ها صدمه دیده بود و هم اینکه نگران بودند اگر هوا تاریک بشه با نا امنی جاده ها چه بکنند.
از طریق بی سیم یکی از پایگاه های تامین جاده که در نزدیکی ما بود خبر تصادف رو دادند و یک ساعتی طول کشید که ماشین اومد و قبل از غروب آفتاب به #شهر_نقده رسیدیم.
مقر #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داخل یک هنرستان بود و نماز جماعت مغرب و عشاء رو به جماعت خوندیم و بعد از نماز چون روزهای قبل از ماه محرم بود مجلس عزاداری برگزار شد.
#شهید_حسن_مقدم اون شب حال خوبی داشت.
و بعد از خوندن من ، او مجلس رو به دست گرفت.
یادم میاد اون شب توسل به حضرت مسلم (ع) داشتیم.
شهید مقدم توی ناله ها و گریه هاش میگفت: ارباب جان. حالا که میری کربلا یه خورده آهسته برو ما هم برسیم.
و #شهید_حسن_مقدم نیمه شب دهمین روز شهریورماه 1365 میهمان اربابش شد
روحش شاد
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺
🌺
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#عملیات_کربلای_2
🍃🥀 #شهید_حسن_پردازی_مقدم
روز یکشنبه 9 شهریور 65 از صبح تا ظهر اجازه دادند که در اختیار خودمون باشیم و اجازه دادند هر کس میخواهد داخل #شهر_نقده برود آزاد است.
من هم با حسن راه افتادیم که چرخی توی شهر بزنیم .
هم وطنان آذری زبان شهر نقده داشتند #تکایا_و_حسینیه_هاشون رو برپا میکردند.
بوی #محرم به مشام میرسید و حسن بی تاب بود.
نهار رو که خوردیم اسم یک تعداد رو خوندند که سریع تجهیزات بگیرند و آماده شوند برای عملیات.
اسم من و حسن رو هم خوندند..
من بسیجی بودم و حسن پاسدار بود.
حسن لباس سبز پاسداریش رو که تازه جیره گرفته بود پوشید و بند حمایل بست و نارنجکها رو بهش آویزون کرد و من هم لباس خاکی پوشیدم.
#هر_که_دارد_هوس_کرببلا_بسم_الله
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌷🌹
🔸 #شرح_عکس
تیرماه 66 سردشت
#مقر_شهید_تابش_تخریب_لشگر_10
نفرات در عکس از راست به چپ
🌷 #شهید_رسول_فیروزبخت
جعفرطهماسبی
🌷 #شهید_زعفری
سیدحمیدموسوی زاده
مجتبی قاسمی
وقتی قرار شدبا #شهید_رسول بریم برای #عملیات_نصر_4 و گردان هایی که باید بهش مامور میشدیم برای زدن معبر مشخص شد معرکه رسول شروع شد.
دیدم صدای رسول میاد وداره با لب و زبونش مارش عملیات میزنه.
پشت بلندگو میگفت:رزمندگان اسلام از جبهه ها بگریزید عملیاتی در پیشه.
مواظب باشید نفتی نشین.
#مقر_شهید_تابش رو در جنگل های بلوط بین بانه وسردشت روی سرش گذاشته بود.
همه که توجهشون جلب شد و از چادرها بیرون اومدند .شروع کرد سخنرانی کردن.
و آخرش به شوخی میگفت..برادرها!! کسی شفاعت نمیخواد. شفاعت.شفاعت.
توی عکس بالامعلومه من و #شهید_زعفری هم به کمکش اومدیم..
وشهید زعفری صدا میزد. بدو ..بدو..شششفاعت..ارررزونش کردیم.شهید زعفری زبونش میگرفت. و قبل از اعزام بچه ها به گردانها حاج رسول همه رو شارژ کرد.
یاد باد آن روزگاران یاد باد
#شهید_فیروزبخت آبانماه 66 از سردشت پرکشید و
#شهید_زعفری هم اسفند 66 آسمانی شد
#جعفر_طهماسبی
🌹 @alvaresinchannel