#سلام_بر_بدنهایی_که_پاره_پاره_شد
#هفت_تن_آل_صفا
#تخریب_لشگر_10
#شهر_فاو 25 فروردین 1365
#شب_ولادت_قمربنی_هاشم_علیه_السلام
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
دشمن برای بازپس گیری #فاو یک لحظه آروم و قرار نداشت.نگه داشتن خط پدافندی در فشارهای پی در پی دشمن ، دست کمی از عملیات نداشت.و #تخریب_لشگر10 سیدالشهداء(ع) برای #مین_گذاری مقابل خط پدافندی 3 کیلومتری در محدوده جاده #فاو_البحار و #کارخانه_نمک مامور شد و در این عملیات مین گذاری ، بعلت آتشباری دشمن در منطقه و رسیدن موج انفجار به #مین_های_ضد_تانک ( ام 19 )که توسط بچه های تخریب کار گذاشته شده بود تعدادی از مینها منفجر شد ودر نتیجه انفجار ده ها کیلو مواد منفجره، #هفت_تن_از_رزمندگان_تخریب به شهادت رسیدند که به #هفت_تن_آل_صفا معروف شدند.از این هفت شهید سه نفر از آنها( #شهید_توحید_ملازمی #شهید_منصور_احدی #شهید_رحمان_میرزا_زاده)به علت نزدیکی به کانون انفجار ابدان مطهرشون کاملا متلاشی شد به طوریکه بچه ها توانستند از محل انفجار مقداری گوشت له شده و دو تا ران پا پیدا کنند و به #معراج_شهدا تحویل دهند. در آن شرایط سخت و زیر نور اندک ماه ، مجزا کردن تکه های بدن هر شهید کار مشکلی بود ولی به هر ترتیب این بدنهای پاره ،پاره شده به تهران برگشت و تحویل خانواده ها شد.....
🍀🍁🌹
🍀🍁🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#دوربین_کتابی_110
#مین_گذاری_فاو
#شهید_صاحب_علی_نباتی
#فروردین_65
✍️✍️✍️ : راوی : #سید_محسن_حسینی
صبح دومین روز #مین_گذاری مقابل دشمن در #فاو به #شهید_نباتی گفتم : دوربین عکاسی ات رو بده چند تا عکس با #گلدسته_مسجد_فاو بگیریم.
اون زیاد مایل نبود.. گفت این دوربین رو نیاوردم شما از خودت عکس بگیری آوردم از کارمون عکس بگیرم.
خیلی با هم کلنجار رفتیم و او هم حاضر نشد دوربین بدهد.
شب سوم را رفتیم برای ادامه #مین_گذاری و ساعت 5 صبح کار تموم شد و به مقرمون برگشتیم. یه حموم صحرایی اون جا بود با همون آب سرد یه دوش گرفتیم و خوابیدیم.
قبل ازظهر که بیدارشدیم #شهید_نباتی بدونه هیچ حرفی دوربین رابه من دادو گفت: هرعکسی میخواهی بگیر.. بگیر
من تعجب کردم
گفتم چی شد... خواب دیدی
نباتی لبخندی زد و رفتیم ه اتفاق #شهید_علی_اصغر_صادقیان به #سمت_مسجد_فاو و اونجا چند تا عکس یادگاری گرفتیم
و..... بیست وچهارساعت بعد باهمان دوربین کتابی 110 در#معراج_شهدای_لشگر_امام_حسین_علیه_السلام از#پیکر_مطهر_و_تکه_تکه_ شده #تخریبچی_شهید_صاحب_علی_نباتی دوباره عکس گرفتم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خاطره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی
عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .
🍃🍃 @alvaresinchannel
#دیدار_با_خانواده_شهید_میرزازاده
عصر جمعه جمعی از پیشکسوتان تخریبچی لشگر10 سیدالشهداء(ع) با حضور در منزل #تخریبچی_شهید_رحمان_میرزازاده با خانواده این شهید دیدار نمودند...
✅ تخریبچی شهید رحمان میرزازاده در فروردین سال 1365 در حال #مین_گذاری مقابل دشمن در شهرفاو با انفجار مین به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه 53 گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد.
@alvaresinchannel
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
💐💐💐💐
💐💐
💐
#شب_جشن
ولادت #خاتم_الانبیاء
🔶 روزهای آخر آبانماه سال 65 مصادف با ایام ولادت #حضرت_ختمی_مرتبت و امام صادق علیهم السلام بود.
یکی دو ماه بود که عملیات نرفته بودیم و گردان نیروی جدید گرفته بود و مشغول آموزش بودند.
بخشی از #بچه_های_تخریب در منطقه #عملیات_کربلای_2 در پیرانشهر و یه تعداد هم مشغول #مین_گذاری در #جزیره_مجنون مقابل خط پدافندی لشگرسیدالشهداء(ع) بودند.
چون مقدمات عملیات بعدی در حال انجام بود بخشی از بچه های تخریب هم کنار #رودخانه_دز در حال تمرین غواصی و آموزش های آبی و خاکی بودند.
شب ولادت پیامبر و امام صادق علیهم السلام فرصتی شد تا اکثر نیروهای تخریب در #حسینیه_الوارثین جمع شوند
جشن با شکوهی به پا شد. اونجا هم بگ و مگو بود که بچه ها حین سرود خوندن کف بزنند یا نزنند.
من که در این برنامه میخوندم اصراری بر کف زدن نداشتم
و #شهید_زینال_حسینی هم که فرمانده ما بود اعتراضی به کف زدن بچه ها نداشت.
در حین سرود خوندن بعضی ها دو انگشتی کف میزدند و زیر چشمی به هم نگاه میکردند تا اینکه #شهید_محمد_مرادی جلسه رو دست گرفت. ابتدا یه آه کشید تا همه ی توجه ها رو به خودش جلب کنه و بعد دستهاش رو بالا آورد و شروع کرد به کف زدن و یه عده نوچه هاش هم همراهی کردند و جلسه رو از دست ما گرفت.
اون شب بچه ها خیلی شادی کردن.
✅ #شهید_محمد_مرادی در 19 دیماه سال 1365و در #عملیات_کربلای_5 به عنوان #تخریبچی به #گردان_امام_سجاد(ع) مامور شد و در نبرد نزدیک با دشمن بعثی در داخل #5_ضلعی به شهادت رسید.
یاد همشون بخیر
راوی: جعفرطهماسبی
💐
💐💐💐💐💐💐💐
@alvaresinchannel
#سلام_بر_بدنهایی_که_پاره_پاره_شد
#هفت_تن_آل_صفا
#تخریب_لشگر_10
#شهر_فاو
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
دشمن برای بازپس گیری #فاو یک لحظه آروم و قرار نداشت.نگه داشتن خط پدافندی در فشارهای پی در پی دشمن ، دست کمی از عملیات نداشت.و #تخریب_لشگر10 سیدالشهداء(ع) برای #مین_گذاری مقابل خط پدافندی 3 کیلومتری در محدوده جاده #فاو_البحار و #کارخانه_نمک مامور شد و در این عملیات مین گذاری ، بعلت آتشباری دشمن در منطقه و رسیدن موج انفجار به #مین_های_ضد_تانک ( ام 19 )که توسط بچه های تخریب کار گذاشته شده بود تعدادی از مینها منفجر شد ودر نتیجه انفجار ده ها کیلو مواد منفجره، #هفت_تن_از_رزمندگان_تخریب به شهادت رسیدند که به #هفت_تن_آل_صفا معروف شدند.از این هفت شهید سه نفر از آنها( #شهید_توحید_ملازمی #شهید_منصور_احدی #شهید_رحمان_میرزا_زاده)به علت نزدیکی به کانون انفجار ابدان مطهرشون کاملا متلاشی شد به طوریکه بچه ها توانستند از محل انفجار مقداری گوشت له شده و دو تا ران پا پیدا کنند و به #معراج_شهدا تحویل دهند. در آن شرایط سخت و زیر نور اندک ماه ، مجزا کردن تکه های بدن هر شهید کار مشکلی بود ولی به هر ترتیب این بدنهای پاره ،پاره شده به تهران برگشت و تحویل خانواده ها شد.....
🍀🍁🌹
🍀🍁🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃
🍃
🔸🌱 خا طره #لاستیک_سرقتی
#عملیات_بیت_المقدس_6
اردیبهشت سال 67
✍️✍️✍️راوی: #علی_روزبهانی
عملیات #بیت_المقدس_6 شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن #معبر برای حمله به دشمن ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داده بودند.
با #شهید_عباس_بیات وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع #شیخ محمد.
بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت.
گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد.
توی همین گیر دار ماشین پنچر شد.
به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم
جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن
گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی.
وقتی میرفتم صدام کرد..
گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن.
من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم ..
اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه.
یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم.
نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره.
ما نیاز داشتیم و بردیم
در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه.
لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون.
دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد.
تا منو دید خوشحال شد
گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم.
با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی.
گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده .
🍃🍃 @alvaresinchannel
#عبرت_عبرت_عبرت
مواظب باشیم پیاده مون نکنند
#یاد_رفیقان_سفر_کرده_بخیر
عاشق و شیدای اهل بیت(ع)
#سردار_شهید_محمد_زندی
مولوی در مثنوی معنوی ابیاتی داره واقعا شرح حال #شهید_محمد_زندی است
جایی که میگوید:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
آشنایی بنده با این شهید برمیگرده به پائیز سال 63
بعد از ماه محرم بود که #شهید_نوریان فرمانده ما ، جمعی از #بچه_های_تخریب لشگر ده رو جدا کرد و زیر #ارتفاع_بمو در مقری که به نام #مقر_ادوات معروف بود در کنار یه قبرستان مستقر کرد.
ما شب ها میرفتیم جلو و در اطراف #تپه_منافقین که در اون منطقه مستقر بودند #مین_گذاری میکردیم
بردن #مین_های TX50 با قاطر و اون هم شب ، زیر پای دشمن و کار گذاشتن آنها واقعا کار سختی بود.
صبح هم برای نماز صبح خسته برمیگشتیم و در مقر استراحت میکردیم.
جمعه ها به ما استراحت داده بود و از جلو رفتن و مین گذاری معاف بودیم.
کنار مقر ما یک چند تا اطاقک حمام بود که رزمنده هایی که توی منطقه بودند استفاده میکردند.
در نزدیکی ما و در خط پدافندی بچه های #گردان_کمیل_لشگر_27 مستقر بودند و گاهی اوقات با هم گعده میگرفتیم
فرمانده اون بچه ها محمد زندی بود
خودش میگفت بچه #میدون_منیریه تهران است
فرمانده ای به نهایت ادب و تواضع.
میگفت: #عاشق_بچه_های_تخریب است
چندین بار نزدیک مقرمون با هم روبرو شده بودیم.یه روز اومد پیش ما یادم نمیاد چیکار داشت اما قبل از ظهر بود و من هم داخل چادر یه نوار از سخنرانی های های شیخ حسین انصاریان رو گذاشته بود فکر کنم نوار مقام شهید بود. داشت سخنرانی پخش میشد و من هم با دوستان مشغول بودیم محمد زندی همون درب چادر نشست و بعد از چند لحظه دیدم سرش رو داخل دوتا زانوش گرفت و چفیه سفید رنگش رو هم روی سرش کشید و رفت توی حال...شاید به دقیقه نرسید که صدای هق هق گریه اش بلند شد.میخواست صداش رو مخفی کنه اما نمیشدکاری کرد که ما هم در چادر همراه او شدیم نیم ساعت طول کشید و ما با گریه شهید زندی گریه میکردیم.
نوار که تمام شد سرش رو بلند کرد و با چفیه اش اشکش رو پاک کرد.
چشمهاش کاسه ی خون بود.
بعد یک معذرت خواهی از بچه ها کرد که خاطرتون رو مکدر کردم.
شهید محمد که خداحافظی کرد و رفت ما تازه به خودمون اومدیم
#شهید_حسن_پردازی_مقدم
#شهید_داوود_طاهری
#شهید_اربابیان
#شهید_مصطفی_مبینی
هم اونجا بودند.
با #شهید_حسن یه نگاهی به هم کردیم
به حسن گفتم بابا این ها کجا هستند و ما کجا.
بعد از اون هم چند بار دیگه به مناسبتی شهید محمد رو دیدم..
#شهید_محمد_زندی در #عملیات_بیت_المقدس_2 در سرمای منفی 20 درجه از ارتفاعات مشرف به #شهر_ماووت به دیدار خدا رفت.
یاد همشون بخیر
رفتند چه جانسوز و گذشتند چه دلگیر
آن سینه زنان حرمت دسته به دسته
#جامانده_از_شهدا
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
#روزهای_قبل_از_شهادت
تخریبچی شهید اسماعیل خوش سیر
🔹روزهای قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ ،اسماعیل خدمت سربازیش توی #گردان_تخریب_لشگر_10 تموم شد و تسویه حساب کرد و به تهرون اومد..
هنوز چند روزی نگذشته بود که قطعنامه پذیرفته شد و بعدش هم هجوم مجدد عراق به خاک کشورمون..
اسماعیل تا خبردار شد بدون اینکه اعزام بگیره و از طریق مراجع رسمی اعزام بشه بلا درنگ خودش رو به جبهه رسوند.
اون موقع #گردان_تخریب خیلی نیازمند بچه های با تجربه ای مثل اسماعیل بود.
وقتی برای ماموریت #مین_گذاری برای مقابله با پاتک های دشمن به سمت پاسگاه زید میرفتیم توی مسیر به اسماعیل گفتم: اسماعیل خیلی مواظب خودت باش که چیزیت نشه.. او فقط میخندید تا اینکه اسماعیل ترکش بزرگی به پهلوش خورد و به شهادت رسید
پیکرمطهر اسماعیل رو تحویل معراج شهدا دادیم و به سمت مقرمون برمیگشتیم .
وسط راه یادم اومد که اسماعیل بدون اعزام به جبهه اومده بود و پلاک چنگی نگرفته و هیچ اوراق هویتی همراهش نبود. زود ماشین رو سر ته کردیم و برگشتیم معراج و به مسوولین معراج قضیه رو گفتیم و اونها هم سردخونه رو باز کردن و ما مجددا سراغ اسماعیل رفتیم و مشخصاتش رو روی کاغذ نوشتیم تا مبادا مجهول الهویه به عقب بره.
یادش بخیر
اسماعیل شهید دوم خانواده خوش سیر بود و اخویش ابراهیم در کربلای 5 به شهادت رسیده بود.
اسماعیل چند روز بعد از عید فربان سال 67 به معراج رفت و جزء آخرین قربانیان #تخریب_لشگر_10 بود
✍🏻✍🏻✍🏻 راوی: #کاوه_ذاکری
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
یاد باد آن روزگاران یاد باد
26 مرداد سالگرد ورود آزادگان به کشور عزیزمان
اللهم فک کل اسیر
🔹 #رزمندگان_تخریبچی در زمره کسانی بودند که احتمال اسارت آنها خیلی بالا بود.
چرا که آنان در ماموریت های #شناسایی و #مین_گذاری و هنگام #معبر زدن کاملا خلع سلاح بودند و تنها سلاح آنها یک سیم چین و سرنیزه بود و اگر نارنجکی هم همراه داشتند فقط در شرایط خاصی میتوانستند از آن استفاده کنند.
ماهیت کار #تخریبچیان در جبهه انفرادی بود یعنی ماموریت بایستی با حداقل نفرات انجام میشد
در خاطرات رزمنده های تخریبچی که غالبا هم بیان نشده و فقط در گعده های خودشان قابل شنیدن است موارد زیادی از احتمال اسارت صددرصد آنها میتوان پیدا کرد.
بارها شنیده شد که تک وتنها از موانع گذشته اند و پا در #میدان_مین گذاشته اند و با دشمنی که هوشیار در سنگر کمین خود نشسته مواجه شده اند . و در این موقعیت حساس یا با زیرکی از مهلکه گریخته و یا به استقبال خطر رفته اند.
با اندکی تحقیق در واحدهای تخریب یگانهای عملیاتی و تعداد اندک اسرا ی این واحدها نسبت به شهداء به صدق گفتار امام عزیز میتوان پی برد.
به عنوان نمونه گردان #تخریب_لشگرده سیدالشهدا علیه السلام در طول 6 سال حیات خود در دفاع مقدس بیش از 140 شهید تقدیم نمود ولی #تعداد_آزاده های این واحد در ماموریت های محوله فقط 5 نفر است.
یک نفر در #والفجر_یک(عباس باقری) ، یک نفر در شناسایی بعد از عملیات #والفجر۲ (مجیدمطیعیان)، دو نفر در #عملیات_بدر (جعفرحیدریان-مجیدمهرورز)و یک نفر هم در شناسایی عملیات #والفجر8 در جزیره ام الرصاص(عبدالله سمنانی) به اسارت دشمن در آمدند.
و خاطرات فرار از چنگال دشمن آنها از زبان خودشان شنیدنی است.
و شنیدنی ترین خاطرات #فرار_از_اسارت دشمن را از زبان #شهید_زعفری شنیده بودیم.
شناسایی او در جزیره مجنون درنقل خاطراتش شنیدنی بود و عجیب تر شناسایی مواضع دشمن در حین عملیات خیبر که منجرشد که با کمین دشمن روبرو شود و سرباز دشمن با آرپی جی برای اسیر کردن او اقدام میکند و این شیر مرد از چنگ او میگریزد..
غلام تعریف میکرد در حین فرار سرباز دشمن با آرپی جی به سمت من شلیک کرد و احساس کردم گلوله از زیر بغلم در حال فرار عبور کرد به طوری که باد پره آرپی جی رو حس کردم.
غلام گفت :باز من ول کن نبودم وچند لحظه استراحت کردم و دوباره به سمت مواضع دشمن رفتم و داخل سنگر استراق سمع دشمن خودم رو پنهان کردم...اما یک لحظه بخودم آمدم که دیدم روی #مین_والمر نشسته ام وتعدادی بدنهای شهید در کنارم داخل چاله ای قرار دارد.
اما شناسایی ام را انجام دادم ودر وقت برگشت تک وتنها بودم وبا نیروهای گشتی شناسایی دشمن روبروشدم واونها فهمیدند تنها هستم وخواستند مرا اسیر کنند که با توکل به خدا ،اونها رو قال گذاشتم
این خاطره ذره ای از جسارت بچه های تخریبچی در مواجه با دشمن بود که برای اسیر نمودن اونها اقدام میکرد.
از این دست خاطرات الی ماشاءالله زیاد است .
و بودند رزمنده هایی مثل #شهید_محمد_خاکفیروز که در شناسایی عملیات کربلای 2 در داخل میدان مین و در نیمه شب به دست دشمن اسیر شد و سالها گذشت تا پیکر مطهرش به میهن اسلامی برگشت.
جامانده از شهدا
جعفرطهماسبی
☘️
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
@alvaresinchannel
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
💐💐💐💐
💐💐
💐
#شب_جشن
ولادت #خاتم_الانبیاء
🔶 روزهای آخر آبانماه سال 65 مصادف با ایام ولادت #حضرت_ختمی_مرتبت و امام صادق علیهم السلام بود.
یکی دو ماه بود که عملیات نرفته بودیم و گردان نیروی جدید گرفته بود و مشغول آموزش بودند.
بخشی از #بچه_های_تخریب در منطقه #عملیات_کربلای_2 در پیرانشهر و یه تعداد هم مشغول #مین_گذاری در #جزیره_مجنون مقابل خط پدافندی لشگرسیدالشهداء(ع) بودند.
چون مقدمات عملیات بعدی در حال انجام بود بخشی از بچه های تخریب هم کنار #رودخانه_دز در حال تمرین غواصی و آموزش های آبی و خاکی بودند.
شب ولادت پیامبر و امام صادق علیهم السلام فرصتی شد تا اکثر نیروهای تخریب در #حسینیه_الوارثین جمع شوند
جشن با شکوهی به پا شد. اونجا هم بگ و مگو بود که بچه ها حین سرود خوندن کف بزنند یا نزنند.
من که در این برنامه میخوندم اصراری بر کف زدن نداشتم
و #شهید_زینال_حسینی هم که فرمانده ما بود اعتراضی به کف زدن بچه ها نداشت.
در حین سرود خوندن بعضی ها دو انگشتی کف میزدند و زیر چشمی به هم نگاه میکردند تا اینکه #شهید_محمد_مرادی جلسه رو دست گرفت. ابتدا یه آه کشید تا همه ی توجه ها رو به خودش جلب کنه و بعد دستهاش رو بالا آورد و شروع کرد به کف زدن و یه عده نوچه هاش هم همراهی کردند و جلسه رو از دست ما گرفت.
اون شب بچه ها خیلی شادی کردن.
✅ #شهید_محمد_مرادی در 19 دیماه سال 1365و در #عملیات_کربلای_5 به عنوان #تخریبچی به #گردان_امام_سجاد(ع) مامور شد و در نبرد نزدیک با دشمن بعثی در داخل #5_ضلعی به شهادت رسید.
یاد همشون بخیر
راوی: جعفرطهماسبی
💐
💐💐💐💐💐💐💐
@alvaresinchannel
#سید_با_صفا
#شهید_سید_عبدالله_کهندل
شهادت : شهریورماه 66
محل شهادت: سردشت(بلفت)
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#سید_عبدالله رو از#اردوگاه_قلاجه میشناسم
داشتم از کنار یکی ازچادرها رد میشدم
دیدم یه صدای ناله میاد . توجهم جلب شد دنبال صدا رفتم ودرب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک #گوشی_واکمن به گوششه و با لبهای بسته وبا تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره و از گوشه های پلکهای بسته اش قطره های اشک سرازیره.
اول خیال کردم خودش رو به خواب زده .
یکی دوبار دستم رو مقابل صورتش تکون دادم که شاید پلک هاش حرکت کنه اما عکس العملی نشون نداد.
خواب خواب بود.
کنجکاو شدم که با واکمن داره چی گوش میده. گوشی رو از گوشش آروم برداشتم . دیدم صدای ناله اش بند اومد.گوشی رو در گوشم گذاشتم . صدای #قرائت_قرآن با لحن حزینی بود که تا اون روز نشنیده بودم. ضبطش رو خاموش کردم و گوشیش رو کنارش گذاشتم و پرده چادر رو انداختم ورفتم.
بعد از نماز ظهر و عصر در برگشت از #حسینیه اون رو کنار کشیدم وسر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راضی باش من خواب بودی اومدم خلوتت رو به هم زدم
از اون به بعد گاهی واکمنش رو به من میداد تا اون قرآن رو گوش بدم
#سید_عبدالله یه خورده زبونش میگرفت.
بعضی وقت ها از شدت علاقه ای که به من پیدا کرده بود میگفت:
برادرجعفر؟؟؟
من توی گردان با همه دوستم اما فقط با تو رررررفیقم.
من هم سر به سرش میگذاشتم و میگفتم :سیدجان .. رفیق یه دونه ر داره نه چند تا ررررررررررررررر.
#عملیات_کربلای_2 هم با تیم ما اومد عملیات و توی مسیر برگشت از شدت خستگی غش کرد و کلی ما رو معطل کرد.
#بچه_های_تخریب توی #سردشت مستقر بودند و مقابل دشمن رو #مین_گذاری میکردند.
یه شب توی سنگر بحث #شهادت شد و هرکسی یه چیزی گفت..
#سید_عبدالله گفت توی #تخریب_شهادت_سراغ من نمیاد تصمیم گرفتم از گردان برم به یه گردان رزمی.
چند وقت بعد هم تسویه گرفت و از تخریب رفت
یه روز صبح رفته بودم قاطر بگیرم. نزدیک تدارکات لشگر10 دیدمش. با هم روبوسی کردیم.
گفتم #سید_عبدالله برگشتی؟؟
گفت آره اومدم گردان کمیل لشگر27. سراغ همه بچه ها رو گرفت و از هم جدا شدیم
چند روز بعد تازه از شناسایی برگشته بودم که یکی از بچه ها گفت : #سید_عبدالله_شهید شده.
و یادم میاد شنیدم که گفتند وقتی با آمبولانس عقبش میبردند چندین بار روح از بدنش جدا شده باز برگشته و توی آمبولانس بلند شده و نشسته بود.
#سید_عبدالله_کهندل به آرزوش رسید و ما موندیم و حالا حالا ها آرزو میکنیم
به هرکس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما میشد ایکاش
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel