eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
893 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
689 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃 🍃 🔸🌱 خا طره اردیبهشت سال 67 ✍✍✍راوی: عملیات شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن برای حمله به دشمن ماموریت برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به داده بودند. با وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع محمد. بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت. گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد. توی همین گیر دار ماشین پنچر شد. به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی. وقتی میرفتم صدام کرد.. گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن. من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم .. اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه. یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم. نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره. ما نیاز داشتیم و بردیم در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه. لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون. دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد. تا منو دید خوشحال شد گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم. با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی. گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده . 🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔸🌱 خاطره اردیبهشت سال 67 به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی. وقتی میرفتم صدام کرد.. گفت اگر برگشتی من . 🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃 🍃 🔸🌱 خا طره اردیبهشت سال 67 ✍️✍️✍️راوی: عملیات شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن برای حمله به دشمن ماموریت برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به داده بودند. با وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع محمد. بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت. گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد. توی همین گیر دار ماشین پنچر شد. به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی. وقتی میرفتم صدام کرد.. گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن. من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم .. اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه. یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم. نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره. ما نیاز داشتیم و بردیم در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه. لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون. دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد. تا منو دید خوشحال شد گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم. با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی. گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده . 🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃 🍃 🔸🌱 خاطره اردیبهشت سال 67 ✍️✍️✍️راوی: عملیات شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن برای حمله به دشمن ماموریت برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به داده بودند. با وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع محمد. بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت. گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد. توی همین گیر دار ماشین پنچر شد. به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی. وقتی میرفتم صدام کرد.. گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن. من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم .. اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه. یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم. نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره. ما نیاز داشتیم و بردیم در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه. لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون. دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد. تا منو دید خوشحال شد گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم. با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی. گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده . 🍃🍃 @alvaresinchannel