eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
893 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
689 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🌹✨ ولادت 6 مرداد 1344 شهادت 5 مرداد 1367 محل شهادت ✍️✍️✍️ راوی: بعد از قطعنامه 598 ، در اواخر مرداد سال 67 آتش بس بین ایران و عراق برقرار شد با یه تعداد از بچه ها به عنوان در خط حضور داشتم . مواضع ما با عراقی ها خیلی نزدیک هم بود. تعدادی از جنازهای عراقی در منطقه افتاده بود و یه تعد از پیکرهای شهدای ما هم در مواضع دشمن رها شده بود. روزها کارمون این بود که اجساد سربازان عراقی رو جمع میکردیم و میبردیم نزدیک خاکریز عراقی ها و اون ها هم شهدای ما را میاوردند و رودرو مبادله میکردیم. گاهی هم که جنازه عراقی پیدا نمیکردیم با مترجم میرفتیم نزدیک مواضع عراق و به اون ها غذا و سیگار میدادیم و اون ها شهدای ما رو تحویل میدادند. یکی از روزها قرار شد سنگرهای کمین را کمی جلوتر ببریم برای این کار با مسوول محور منطقه رفتیم داخل تا راهکاری برای جابجایی پیدا کنیم که بوی تعفن شدیدی توجه ما رو جلب کرد. به چاله انفجاری رسیدیم و جنازه ای در اونجا افتاده بود. از درجه های روی دوشش معلوم بود که افسر عراقی است. کارت شناسایی اش نشون میداد که درجه اش سرهنگ است. دوماهی جنازه اش مونده بود و در اثر تابش آفتاب و گرما متلاشی شده بود. مسئول محور با دیدن جسد این افسر عراقی خوشحال شد و گفت: این چیز خوبیه و خوب مى شه باهاش تبادل کرد. یک مترجم داشتیم که از مجاهدین عراقى بود. او را برداشتیم و رفتیم طرف سنگر عراقى ها. صداشون کردیم. فرمانده عراقی ها که اون هم سرهنگ بود جلواومد و ما کارت شناسایی افسر کشته شده رو به اون نشون دادیم و گفتیم جنازه اش پیش ماست. فرمانده عراقی یک خورده به کارت نگاه کرد وهاج و واج مانده بود. باورش نمى شد. یک دفعه شروع کرد به التماس کردن که شما را به خدا هرجورى هست جنازه او را بیاورید و مبادله کنیم. . گفت:«من ۱۸ جنازه ایرانى در اطراف خاکریزمان جمع کردم که مى توانم آنها را برایتان بیاورم.» . اصرار فرمانده عراقی رو که دیدیم. گفتیم: «نخیر ما حداقل پنجاه تا شهید مى خواهیم». مترجم گفت ما به این شرط تبادل میکنیم و به سمت خط خودمون حرکت کردیم. روز بعد دو سه نفر برداشتیم و بردیم بالاى سرجنازه سرهنگ عراقى. به هر مصیبتى که بود بینى مان را گرفتیم که بوى تعفنش اذیتمان نکند. پلاستیکى کنارجنازه پهن کردیم و اون رو روی پلاستیک کشیدیم و اطرافش رو گره زدیم . وقتی میبردیم سمت خط عراقی ها به علت گرمی هوا دست هامون عرق کرده بود و پلاستیک لیز میخورد و مجبور بودیم جنازه رو روی زمین بگذاریم. با هر مکافاتى که بود جنازه را بردیم برای تبادل. عراقى ها هم بیست تا پیکر شهید آورده بودند. اول روترش کردیم. شروع کردند به قسمت خورن که: «به خدا همه این اطراف را گشتیم، بیشتر از این پیدا نکردیم». البته مدام مى گفت که: «منطقه ما همه اش میدان مینه و آلوده است نمى شد بیش از وارسی کرد " جنازه سرهنگ عراقى را تحویل دادیم و بیست شهید را گرفتیم و آوردیم به مقر. پیکر شهدا سالم بود. با اینکه سه ماه از شهادتشان مى گذشت ولى بدن ها متلاشى نشده بود. آنها را به تعاون سپاه تحویل دادیم که آنها هم به شهرهاى عقب انتقال دادند. بعدها شنیدم پیکر مطهر از بچه هاى که خودم هم مدتى در آن لشکر بودم جزو پیکرهایى بوده که ما تبادل کرده ایم. روح همه ی شهدا شاد باشه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃 🍃 🔸🌱 خا طره اردیبهشت سال 67 ✍✍✍راوی: عملیات شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن برای حمله به دشمن ماموریت برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به داده بودند. با وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع محمد. بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت. گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد. توی همین گیر دار ماشین پنچر شد. به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی. وقتی میرفتم صدام کرد.. گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن. من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم .. اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه. یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم. نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره. ما نیاز داشتیم و بردیم در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه. لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون. دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد. تا منو دید خوشحال شد گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم. با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی. گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده . 🍃🍃 @alvaresinchannel
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀 رزمندگان تخریبچی لشگر10 🔸 ماه رمضان بود و تازه توی مقر الصابرین مستقر شده بودیم غیر از یکی دو تا راننده که شرعا میتونستند روزه بگیرند بقیه مجاز به روزه داری نبودیم اون روز چون چند تا مهمون برامون اومده بود قرار شد نهار رو توی حسینیه دور هم باشیم دو تا سفره به درازای حسینیه پهن کردیم و همه ی بچه های گردان دورش نشستند. هوا به شدت گرم بود برای اینکه فضای حسینیه خنک باشه دورش رو با حصیر بسته بودیم و کاهی اوقات اگر داغی هوا زیاد بود حصیرها رو خیس میکردیم. تصاویر بالا قسمتی از دو تا سفره رو نشون میده. سفره اول از سمت راست 🌷🌷 @alvaresinchannel
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺 ✍️✍️ راوی : سال 65 یا 66 شده بود و با بچه های دسته رفتند تدارکات گزدان تا جنس های چادر رو جور کنند خلاصه وقتی جنسها رو تحویل گرفتند و به سمت چادرشان می رفتند یکی از بچه ها از عباس در حالی که انبوهی از پتو رو روی کولش گرفته بود و به سمت چادر میرفت پرسید . مسئولیت را چگونه می بینی؟ عباس از زیر پتوها سرش را بیرون آورد و با لبخند که نه خنده همیشگیش که دندانهای کرسیش هم معلوم می شد جواب داد: !!!! 🍃🌺 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @alvaresinchannel
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀 رزمندگان تخریبچی لشگر10 🔸 ماه رمضان بود و تازه توی مقر الصابرین مستقر شده بودیم.غیر از یکی دو تا راننده که شرعا میتونستند روزه بگیرند بقیه مجاز به روزه داری نبودیم.اون روز چون چند تا مهمون برامون اومده بود قرار شد نهار رو توی حسینیه دور هم باشیم دو تا سفره به درازای حسینیه پهن کردیم و همه ی بچه های گردان دورش نشستند.هوا به شدت گرم بود.برای اینکه فضای حسینیه خنک باشه دورش رو با حصیر بسته بودیم و کاهی اوقات اگر داغی هوا زیاد بود حصیرها رو خیس میکردیم. تصاویر بالا قسمتی از دو تا سفره رو نشون میده. سفره اول از سمت راست 🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃 🍃 🔸🌱 خا طره اردیبهشت سال 67 ✍️✍️✍️راوی: عملیات شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن برای حمله به دشمن ماموریت برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به داده بودند. با وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع محمد. بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت. گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد. توی همین گیر دار ماشین پنچر شد. به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی. وقتی میرفتم صدام کرد.. گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن. من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم .. اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه. یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم. نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره. ما نیاز داشتیم و بردیم در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه. لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون. دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد. تا منو دید خوشحال شد گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم. با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی. گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده . 🍃🍃 @alvaresinchannel
برای چی؟؟؟؟؟؟ 🔷اینجا منطقه عملیاتی فکه است همونجا که رزمندگان لشگر 10 در اردیبهشت ماه سال 1365 با انجام عملیات سیدالشهداء(ع) دشمن را سرکوب کردند.دشمن در این منطقه میدان مین وسیعی احداث کرده بود و بچه های تخریب ل10 ماموریت پاکسازی میدان مین رو داشتند. شی عملیات دشمن بعثی برای روشنایی منطقه درگیری منورهای زیادی زده بود و این گلوله ها داری چتر سفید رنگی بود که بچه ها دوست داشتن به یادگاری داشته باشن..و حالا این ها وسط میدون مین سر چتر منور دارن کشتی میگیرن. ازسمت راست ✅ حاج علی روح افزار احمدخسروبابایی قاسم مقیسه ماه رمضان سال 65 @alvaresinchannel
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺 ✍️✍️ راوی : سال 65 یا 66 شده بود و با بچه های دسته رفتند تدارکات گزدان تا جنس های چادر رو جور کنند خلاصه وقتی جنسها رو تحویل گرفتند و به سمت چادرشان می رفتند یکی از بچه ها از عباس در حالی که انبوهی از پتو رو روی کولش گرفته بود و به سمت چادر میرفت پرسید . مسئولیت را چگونه می بینی؟ عباس از زیر پتوها سرش را بیرون آورد و با لبخند که نه خنده همیشگیش که دندانهای کرسیش هم معلوم می شد جواب داد: !!!! 🍃🌺 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @alvaresinchannel
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀 رزمندگان تخریبچی لشگر10 🔸 ماه رمضان بود و تازه توی مقر الصابرین مستقر شده بودیم.غیر از یکی دو تا راننده که شرعا میتونستند روزه بگیرند بقیه مجاز به روزه داری نبودیم.اون روز چون چند تا مهمون برامون اومده بود قرار شد نهار رو توی حسینیه دور هم باشیم دو تا سفره به درازای حسینیه پهن کردیم و همه ی بچه های گردان دورش نشستند.هوا به شدت گرم بود.برای اینکه فضای حسینیه خنک باشه دورش رو با حصیر بسته بودیم و کاهی اوقات اگر داغی هوا زیاد بود حصیرها رو خیس میکردیم. تصاویر بالا قسمتی از دو تا سفره رو نشون میده. سفره اول از سمت راست 🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃🌹🌷🍃 🍃 🔸🌱 خاطره اردیبهشت سال 67 ✍️✍️✍️راوی: عملیات شروع شده بود علاوه بر ماموریت باز کردن برای حمله به دشمن ماموریت برای مقابله با پاتک دشمن رو هم به داده بودند. با وانت رو پر از مین کردیم و حرکت کردیم به سمت ارتفاع محمد. بار ماشین سنگین بود و جاده هم تو ی دید تیر دشمن قرار داشت. گلوله های دشمن در اطراف جاده زمین میخورد. هر چی به خط اول نزدیک تر میشدیم آتیش سنگین تر و دقیق تر و دلهره و اضطراب ما زیادتر میشد. فکرش رو بکنید که اگر گلوله ای به وانت پر از مین اصابت میکرد چه اتفاقی میفتاد. توی همین گیر دار ماشین پنچر شد. به شهید بیات گفتم : حاج عباس !!! لاستیک زاپاس داری لاستیک رو عوض کنیم جواب داد برو یه لاستیک زاپاس پیدا کن گفت برو تا من جک میگذارم زیر ماشین زود اومدی. وقتی میرفتم صدام کرد.. گفت اگر برگشتی من شهید شده بودم منو حلال کن. من هم به دنبال لاستیک زاپاس رفتم دور و اطراف رو یه گشتی بزنم. از دور یه سنگر دیدم پشت تپه و رفتم سراغش. یه وانت تویوتا مقابل سنگر پارک بود. نزدیک شدم و هرچی صدا زدم کسی جواب نداد . من هم چاره ای نداشتم ... چشمم به لاستیک زاپاس پشت بار وانت افتاد ..لاستیک رو برداشتم .. اومدم برم وجدان درد گرفتم. گفتم لا اقل یه یاداشتی بگذارم که حلال باشه. یه یاداشت نوشتم جلوی در سنگر گذاشتم. نوشتم برادر مواظب باش ماشینت لاستیک زاپاس نداره. ما نیاز داشتیم و بردیم در ضمن هم خوب نیست آدم اینقدر خوابش سنگین باشه. لاستیک رو غلطوندم تا رسیدم به ماشین خودمون. دیدم شهید بیات توی شیب جاده جک رو زده زیر ماشین و از بخت بد ما ، ماشین از روی جک افتاده. دیگه بد بیاری از این بدتر نمیشد. تا منو دید خوشحال شد گفت لاستیک از کجا آوردی.. گفتم شرحش مفصله بگذار از این جهنم بیرون بریم برات تعریف میکنم. با هر زحمتی بود ماشین رو بلند کردیم و لاستیک رو عوض کردیم و از مهلکه فرار کردیم... جلو که میرفتیم گفت حالا بگو لاستیک رو از کجا آوردی. گفتم حاج عباس لاستیک سرقتی است. از جلوی تپه که رد شدیم با دست به سنگر و اون ماشین که جلوش بود اشاره کردم و گفتم اگه زنده موندی برو پسش بده . 🍃🍃 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 برای اولین بار منتشر میشود سه در یک قاب از سمت راست رودخانه دز—- موقعیت گردان حضرت زینب(س) ✅بعداز عملیات والفجر 8 در بهار سال 1365 ، جمعی از بچه های تخریب مامور شدند جهت تشکیل ... این گردان ابتدا گردانی بود برای ماموریت های غواصی و شهید علی پیکاری از فرماندهان موسس این گردان بود و شهید عباس بیات و شهید حسین شعبانی و شهید خاکفیروز هم از شهدای تخریبچی بودند که شهید پیکاری رو یاری کردند و این گردان یکی از گردان های موثر لشگر10 در عملیات ها شد.... @alvaresinchannel