🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
🌸🌹
#آخرین_وداع
#شهید_حسن_مقدم
#عملیات_کربلای_2
✍️✍️✍️راوی : #جعفر_طهماسبی
روز یکشنبه 9 شهریور 65 از صبح تا ظهر اجازه دادند که در اختیار خودمون باشیم و اجازه دادند هر کس میخواهد داخل #شه_نقده برود آزاد است.
من هم با حسن راه افتادیم که چرخی توی شهر بزنیم . هم وطنان آذری زبان شهر نقده داشتند #تکایا و #حسینیه هاشون رو برپا میکردند. بوی #محرم به مشام میرسید و حسن بی تاب بود.. نهار رو که خوردیم اسم یک تعداد رو خوندند که سریع تجهیزات بگیرند و آماده شوند برای عملیات.. اسم من و حسن رو هم خوندند..
من #بسیجی بودم و حسن #پاسدار بود...حسن لباس سبز پاسداریش رو که تازه جیره گرفته بود پوشید و بند حمایل بست و نارنجکها رو بهش آویزون کرد و من هم لباس خاکی پوشیدم..
یک مینی بوس و چند تا وانت وارد مدرسه شدند و بعد از زیر قرآن رد شدن و وداع با بفیه بچه ها سوار ماشین ها شدیم و هنوز هوا روشن بود که به #پادگان_پسوه رسیدیم و از اونجا به گردانها به عنوان #تخریبچی مامور شدیم..من رفتم گردان #حضرت_قاسم_علیه_السلام و حسن رفت گردان #حضرت_علی_اضغر_علیه_السلام لشگر10 سیدالشهداء(ع)..
کامیونهای کمپرسی آمدند و بچه های گردانها رو سوار کردند برای انتقال به خط مقدم ، و من و حسن هم از هم جدا شدیم .
هوا گرگ و میش بود که روی #ارتفاع_کدو در داخل خاک عراق از ماشینها پیاده شدیم و دسته ها به خط شدند و فرمانده ها شروع کردن به توجیه نیروهاشون و من هم تو فکر حسن بودم که ماشین نیروهایی #گردان_حضرت_علی_اصغر (ع) رسید... هوا داشت تاریک میشد که شام رو هم پخش کردند و گفتند همه شام بخورند شام کنسرو ماهی و نون بود و من چون تجربه خوردن این شام و تشنگی رو داشتم شام نخوردم..داشتم نارنجکهام رو روی بند حمایل محکم میکردم که یکی از پشت سر بغلم کرد و کتفهام رو سفت گرفت و تا اومدم بفهمم کیه دو تا ماچ از صورت من کرد و من رو رها کرد من تا صورت برگردوندم او دیگر چند متری از من دور شده بود..اون حسن مقدم بود که خندان از من دور میشد و با خنده میگفت بالاخره ماچت کردم. من رو حلال کن و در حالیکه با #سیم_خاردارقطع کن بازی میکرد از#ارتفاع_کدو به پائین سرازیر شدند.
و گردان ما هم بعد از #گردان_حضرت_علی_اصغ_علیه_السلام حرکت کرد.
🌸🌹
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
تویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
#خودم_نیومدم_یکی_منو_آورد
#تخریبچی_شهید
#حمید_رضا_دادو
✍️✍️ : #جعفر_طهماسبی
وقت نماز ظهر و عصر توی #مقر_قلاجه داشتم مقابل منبع آب وضو میگرفتم که دیدم یکی دیگه هم آستین رو بالا زده ومنتظره وضو بگیره.تعجب کردم!!!تا حالا ندیده بودمش.
وضوم که تموم شد قدری صبر کردم تا اون هم وضو گرفت.و با هم راه افتادیم سمت #حسینیه.
قدمها رو خیلی آروم برمیداشتیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم.
نمیتونم توصیف کنم در برخورد اول با #حمید چه حالی داشتم ..احساس میکردم سالها باهاش رفیقم.
حرف که میزد سرش پایین بود .
ازش پرسیدم تازه اومدی #جبهه...
گفت !!!تازه که نه.
#گردان_حضرت_زینب(س) بودم.
پرسیدم چی شد هوس اومدن به #گردان_تخریب کردی.
درحالیکه سرش روبالا میاورد که عینکش رو جابجا کنه.
جواب داد #خودم_نیومدم. #یکی_منو_آورد
🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌺🌿🌺🌺🌿🌺
@alvaresinchannel
#سید_با_صفا
#شهید_سید_عبدالله_کهندل
شهادت : شهریورماه 66
محل شهادت: سردشت(بلفت)
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی
#سید_عبدالله رو از#اردوگاه_قلاجه میشناسم
داشتم از کنار یکی ازچادرها رد میشدم
دیدم یه صدای ناله میاد . توجهم جلب شد دنبال صدا رفتم ودرب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک #گوشی_واکمن به گوششه و با لبهای بسته وبا تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره و از گوشه های پلکهای بسته اش قطره های اشک سرازیره.
اول خیال کردم خودش رو به خواب زده .
یکی دوبار دستم رو مقابل صورتش تکون دادم که شاید پلک هاش حرکت کنه اما عکس العملی نشون نداد.
خواب خواب بود.
کنجکاو شدم که با واکمن داره چی گوش میده. گوشی رو از گوشش آروم برداشتم . دیدم صدای ناله اش بند اومد.گوشی رو در گوشم گذاشتم . صدای #قرائت_قرآن با لحن حزینی بود که تا اون روز نشنیده بودم. ضبطش رو خاموش کردم و گوشیش رو کنارش گذاشتم و پرده چادر رو انداختم ورفتم.
بعد از نماز ظهر و عصر در برگشت از #حسینیه اون رو کنار کشیدم وسر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راضی باش من خواب بودی اومدم خلوتت رو به هم زدم
از اون به بعد گاهی واکمنش رو به من میداد تا اون قرآن رو گوش بدم
#سید_عبدالله یه خورده زبونش میگرفت.
بعضی وقت ها از شدت علاقه ای که به من پیدا کرده بود میگفت:
برادرجعفر؟؟؟
من توی گردان با همه دوستم اما فقط با تو رررررفیقم.
من هم سر به سرش میگذاشتم و میگفتم :سیدجان .. رفیق یه دونه ر داره نه چند تا ررررررررررررررر.
#عملیات_کربلای_2 هم با تیم ما اومد عملیات و توی مسیر برگشت از شدت خستگی غش کرد و کلی ما رو معطل کرد.
#بچه_های_تخریب توی #سردشت مستقر بودند و مقابل دشمن رو #مین_گذاری میکردند.
یه شب توی سنگر بحث #شهادت شد و هرکسی یه چیزی گفت..
#سید_عبدالله گفت توی #تخریب_شهادت_سراغ من نمیاد تصمیم گرفتم از گردان برم به یه گردان رزمی.
چند وقت بعد هم تسویه گرفت و از تخریب رفت
یه روز صبح رفته بودم قاطر بگیرم. نزدیک تدارکات لشگر10 دیدمش. با هم روبوسی کردیم.
گفتم #سید_عبدالله برگشتی؟؟
گفت آره اومدم گردان کمیل لشگر27. سراغ همه بچه ها رو گرفت و از هم جدا شدیم
چند روز بعد تازه از شناسایی برگشته بودم که یکی از بچه ها گفت : #سید_عبدالله_شهید شده.
و یادم میاد شنیدم که گفتند وقتی با آمبولانس عقبش میبردند چندین بار روح از بدنش جدا شده باز برگشته و توی آمبولانس بلند شده و نشسته بود.
#سید_عبدالله_کهندل به آرزوش رسید و ما موندیم و حالا حالا ها آرزو میکنیم
به هرکس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما میشد ایکاش
🌿🌸
🌿🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@alvaresinchannel