🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🔸🍃 #گریه_های_فرمانده_در_فراق_همسنگرانش
به مناسبت #سومین_سالگرد
#شهادت_شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_احمد_غلامی
یکهفته به #ماه_محرم سال 63 مونده بود که از جنوب رفتیم برای مقدمات عملیاتی که در پیش بود به غرب و درسرآبگرم سرپل ذهاب مستقر شدیم
شب ها بعضی از #بچه_های_تخریب به همراه برادران اطلاعات عملیات برای شناسایی اطراف" #ارتفاع_بمو " میرفتند و یه تعداد دیگه از بچه ها هم با #شهید_نوریان فرمانده گردان تخریب لشگر10 برای پاکسازی میدونهای مین #بازی_دراز اعزام میشدند. معمولا بچه هایی که برای پاکسازی میرفتند نزدیک غروب آفتاب به مقر تخریب در سرآبگرم برمیگشتند و تا میرسیدند وضو میگرفتند وداخل حسینیه مقر نماز جماعت مغرب و عشاء رو میخوندند و بعد به اطاق هاشون میرفتند.
یه روز که غروب اومدیم برای نماز یه نفر رو توی صف جماعت دیدیم که دوتا عصا کنارش بود و با شهید حاج سید محمد زینال حسینی که اون موقع معاونت گردان تخریب بود گرم صحبت است.
از ظاهر کار معلوم بود آدم معمولی نیست چون شهید سید محمد خاضعانه مقابلش نشسته بود بچه ها صف های نماز رو تشکیل دادند و شهید نوریان جلو ایستاد و نماز رو به جماعت خوندیم و بلافاصله شهید سید محمد اعلام کرد که برادرها در حسینیه تشریف داشته باشند تا از بیانات برادر #حاج_احمد_غلامی جانشین تیپ سیدالشهداء(ع) استفاده کنیم.
تازه ما فهمیدیم این مهمان عزیز امشب ما حاج احمد غلامی است. حاج احمد در #عملیات_خیبر به شدت مجروح شده بود و برای درمان چند ماهی از جبهه دور بود .
حاج احمد در اون نورکم فانوس توی حسینیه سرآبگرم در جمع بچه های تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) لب به سخن گشود. سال هاست که از اون شب میگذره فقط چیزی که از صحبت های حاج احمد به یاد دارم این هاست.
بچه ها ما در عملیات خیبر بدن های زیادی از همسنگرانمون رو جا گذاشتیم این ها از برادر برای ما عزیزتر بودن . این ها برای خانواده هاشون عزیز بودند.
چقدر ما به بالایی ها گفتیم اصرارنداشته باشید ما از این مسیر به دشمن حمله کنیم. دشمن این مسیر رو به این راحتی نمیگذاره باز بشه گوش ندادند و ما مجبور شدیم تمام دارو ندارمون رو خرج کنیم و نتیجه اش شد این همه پیکری که روی زمین گذاشتیم ..
حاج احمد کلامش به اینجاها که رسید دیگه صداش میلرزید و بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن و بقیه اش رو ادامه نداد و من هم دیدم فضا آماده است برای روضه خوندن معطلش نکردم و از پیکرهای جامانده عریان وبی کفن کربلا خوندم وغوغایی شد.
برنامه که تموم شد همه دور حاج احمد رو گرفتند و باهاش رو بوسی کردند.
اتفاقا چند وقت قبل از شهادتش اون شب رو به یاد حاج احمد آوردم و حالش تغییر کرد.
حاج احمد غلامی از اون فرماندهانی بود که نیروش برایش خیلی اهمیت داشت. غم و شادی بسیجی ها و پاسدارها غم وشادی حاج احمد بود.و همیشه در هر ماموریتی همه ی هم وغمش رو میگذاشت که تلفات حداقل باشه..و شاید هم با همین روحیه به جنگ تکفیری های پلید در سوریه و عراق رفت.
اورفت تا بلکه با تدبیرش در مقابله با دشمن ، حافظ جان مدافعان حرم باشد و چه زیبا خداوند عزیز مزدش را داد. در65 سالگی مهاجرت کرد و محاسنش به خون سرش رنگین شد.
وقتی درمعراج شهدای تهران به همراه همسر و تنها دخترش کنار تابوت نشستم و روپوش صورتش کنار رفت وچهره کبودش هویدا شد سرم رو به صورتش نزدیک کردم و آهسته در گوشش گفتم: حاجی تنها خوری کردی.
قرارمون این نبود.
و میکروفن رو دست گرفتم و این مرثیه را خوندم..
ای پدر و مادرمن به فدای لب عطشان تو
نیزه وشمشیر وسنان کفن پیکر عریان تو..
وقتی هم که حاج احمد رو توی خونه قبرگذاشتم و مشغول باز کردن بندهای کفنش شدم توی اون هیاهو هم در گوشش گفتم حاج احمد ماها هم آرزوی شهادت داریم برای ماهم دعاکن.
جامونده از شهداء : جعفرطهماسبی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#شکرانه_ی_ولایت
سردار شهید تخریبچی#حاج_عبدالله_نوریان
فرمانده گردان مهندسی رزمی و تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع)
✍️✍️ به روایت : علیرضا زاکانی
رفته بودیم #بازی_دراز مین خنثی کنیم. یکی از #مین_های_گوشکوبی حساس شده بود. آمدم به حاج عبدالله گفتم: یک مین هست که قابل خنثی کردن نیست.
گفت: «برو منفجرش کن.»
مواد منفجره و چاشنی و فتیله برداشتم، رفتم مین را منفجر کردم. وقتی برگشتم، دیدم مشغول تماشای گلّه گوسفندی است که از آن جا می گذشت. نزدیک اردوگاهمان سیاه چادرهایی بود؛ گله های گوسفند داشتند.
یک بز سر گلّه میرفت. #حاج_عبدالله با دیدن این صحنه درباره ی ضرورت وحدت اجتماعی و تبعیت از رهبری نظراتی بیان کرد. میگفت: «خدا با نشان دادن این صحنه های طبیعی به ما منظوری دارد. نباید بی تفاوت از کنارشان رد شویم.»
بعد نتیجه گیری اش به بحث #ولایت_فقیه انجامید، به شکرانه ی نعمت ولایت فقیه پیشانی بر زمین گذاشت و بی اختیار گریه کرد. چنان از عمق وجود گریه می کرد که انگار ولایت را نه فقط با اندیشه، که با تمام وجودش درک کرده بود.
@alvaresinchannel
#راه_جمهور_ایران_عزیز 🇮🇷
#مرد_میدان
تخریبچی جانباز
🔷 دکتر حاج علیرضا زاکانی
✅#معبر_زدن_با_چشم_بسته
تصاویر بالا مربوط به مانور آموزشی #بچه_های_تخریب_لشگر10 در زمستان سال 62 در ارتفاعات #بازی_دراز میباشد.
🔶 دکتر حاج علی زاکانی کلاه زیتونی به سر کشیده و مشغول باز کردن معبر است.
این ها دارن توی روز معبر میزنند اما کلاه به سر کشیدن که جایی رو نبینند و تداعی شود که در شب تاریک معبر باز میکنند ...
توی این حال معبر زدن احتمال اینکه #مین جا بگذارند هست...
اما جالب این است که این ها #مین جا نگذاشتند....
لازم به ذکر است که حاج علی زاکانی داره از دو تا دست استفاده میکنه..
اینجا هنوز مجروح نشده بود...
🔷 دست حاج علیرضا زاکانی ، دو ماه بعد در اسفند ماه سال 1362 در جزیره مجنون با تیر مستقیم سلاح سنگین دشمن برای همیشه از کار افتاد...
@alvaresinchannel
🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
🌹
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
تویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🔸🍃 #گریه_های_فرمانده_در_فراق_همسنگرانش
به مناسبت #هشتمین_سالگرد
#شهادت_شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_احمد_غلامی
🔶 شهادت 19 شهریور ماه 1395
یکهفته به #ماه_محرم سال 63 مونده بود که از جنوب رفتیم برای مقدمات عملیاتی که در پیش بود به غرب و درسرآبگرم سرپل ذهاب مستقر شدیم
شب ها بعضی از #بچه_های_تخریب به همراه برادران اطلاعات عملیات برای شناسایی اطراف" #ارتفاع_بمو " میرفتند و یه تعداد دیگه از بچه ها هم با #شهید_نوریان فرمانده گردان تخریب لشگر10 برای پاکسازی میدونهای مین #بازی_دراز اعزام میشدند. معمولا بچه هایی که برای پاکسازی میرفتند نزدیک غروب آفتاب به مقر تخریب در سرآبگرم برمیگشتند و تا میرسیدند وضو میگرفتند وداخل حسینیه مقر نماز جماعت مغرب و عشاء رو میخوندند و بعد به اطاق هاشون میرفتند.
یه روز که غروب اومدیم برای نماز یه نفر رو توی صف جماعت دیدیم که دوتا عصا کنارش بود و با شهید حاج سید محمد زینال حسینی که اون موقع معاونت گردان تخریب بود گرم صحبت است.
از ظاهر کار معلوم بود آدم معمولی نیست چون شهید سید محمد خاضعانه مقابلش نشسته بود بچه ها صف های نماز رو تشکیل دادند و شهید نوریان جلو ایستاد و نماز رو به جماعت خوندیم و بلافاصله شهید سید محمد اعلام کرد که برادرها در حسینیه تشریف داشته باشند تا از بیانات برادر #حاج_احمد_غلامی جانشین تیپ سیدالشهداء(ع) استفاده کنیم.
تازه ما فهمیدیم این مهمان عزیز امشب ما حاج احمد غلامی است. حاج احمد در #عملیات_خیبر به شدت مجروح شده بود و برای درمان چند ماهی از جبهه دور بود .
حاج احمد در اون نورکم فانوس توی حسینیه سرآبگرم در جمع بچه های تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) لب به سخن گشود. سال هاست که از اون شب میگذره فقط چیزی که از صحبت های حاج احمد به یاد دارم این هاست.
بچه ها ما در عملیات خیبر بدن های زیادی از همسنگرانمون رو جا گذاشتیم این ها از برادر برای ما عزیزتر بودن . این ها برای خانواده هاشون عزیز بودند.
چقدر ما به بالایی ها گفتیم اصرارنداشته باشید ما از این مسیر به دشمن حمله کنیم. دشمن این مسیر رو به این راحتی نمیگذاره باز بشه گوش ندادند و ما مجبور شدیم تمام دارو ندارمون رو خرج کنیم و نتیجه اش شد این همه پیکری که روی زمین گذاشتیم ..
حاج احمد کلامش به اینجاها که رسید دیگه صداش میلرزید و بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن و بقیه اش رو ادامه نداد و من هم دیدم فضا آماده است برای روضه خوندن معطلش نکردم و از پیکرهای جامانده عریان وبی کفن کربلا خوندم وغوغایی شد.
برنامه که تموم شد همه دور حاج احمد رو گرفتند و باهاش رو بوسی کردند.
اتفاقا چند وقت قبل از شهادتش اون شب رو به یاد حاج احمد آوردم و حالش تغییر کرد.
حاج احمد غلامی از اون فرماندهانی بود که نیروش برایش خیلی اهمیت داشت. غم و شادی بسیجی ها و پاسدارها غم وشادی حاج احمد بود.و همیشه در هر ماموریتی همه ی هم وغمش رو میگذاشت که تلفات حداقل باشه..و شاید هم با همین روحیه به جنگ تکفیری های پلید در سوریه و عراق رفت.
اورفت تا بلکه با تدبیرش در مقابله با دشمن ، حافظ جان مدافعان حرم باشد و چه زیبا خداوند عزیز مزدش را داد. در65 سالگی مهاجرت کرد و محاسنش به خون سرش رنگین شد.
وقتی درمعراج شهدای تهران به همراه همسر و تنها دخترش کنار تابوت نشستم و روپوش صورتش کنار رفت وچهره کبودش هویدا شد سرم رو به صورتش نزدیک کردم و آهسته در گوشش گفتم: حاجی تنها خوری کردی.
قرارمون این نبود.
و میکروفن رو دست گرفتم و این مرثیه را خوندم..
ای پدر و مادرمن به فدای لب عطشان تو
نیزه وشمشیر وسنان کفن پیکر عریان تو..
وقتی هم که حاج احمد رو توی خونه قبرگذاشتم و مشغول باز کردن بندهای کفنش شدم توی اون هیاهو هم در گوشش گفتم حاج احمد ماها هم آرزوی شهادت داریم برای ماهم دعاکن.
جامونده از شهداء : جعفرطهماسبی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#سعود_به_خانقاه_عشق
ارتفاعات #بازی_دراز
⬅️ پنجشنبه و جمعه 4 و 5 اردیبهشت 1404
🔹شب جمعه دعای کمیل با حضور کاروان ها در آستان احمد ابن اسحاق قمی(ره) در شهرستان سرپل ذهاب و #روز_جمعه راس ساعت 6 صبح حرکت به سمت یادمان #شهدای_بازی_دراز
یاد شهدای عملیات اول #بازی_دراز به فرماندهی #شهید_غلامعلی_پیچک گرامی باد
🔶 #عملیات_اول_بازی_دراز در تاریخ 1 اردیبهشت سال 60 و در نیمه ماه جمادی الثانی ایام ولادت حضرت زهرا(س) با رمز یا زهراء(س) در منطقه عمومی سرپل ذهاب و بر روی #ارتفاعات_بازی_دراز آغاز شد و به مدت ۸ روز طول کشید و این حماسه با شهادت #خلبان_شهید_اکبر_شیرودی در روز 8 اردیبهشت سال 1360 پایان یافت...
تذکر: برای نسل جدید ، اینکه دشمن بعثی با حمله به کشورمان در 31 شهریور 59 شهر قصرشیرین و ارتفاعات بازی دراز که جزئی از سرزمین ما بود اشغال کرد و فرزندان غیور کشورمان با نثار خون خود آزاد نمودند.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#بازی_دراز
یادش بخیر روزهای بازی دراز
در رکاب فرمانده #شهید_حاج_عبدالله_نوریان
ایکاش شهدا ما را به این زیارت میطلبیدند
خاطرات خوب با شهدا از این نقطه عرشی با ماست
فرمانده ما وقت حضور در این سرزمین نهیب میزد...
فخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی!!!!!!
همه را تشویق و ترغیب میکرد که با وضو باشید و در طول کار ذکر خدا از زبانتون نیفته..
چرا که اینجا صاحب عالم امام عصر(ع) تشریف آورده اند
🔸شهید حاج عبدالله به بهانه پاکسازی #میادین_مین ، بچه های تخریب تیپ سیدالشهداء(ع) را به این سرزمین آورد اما در حقیت اومد که به قرارش برسه ... با #یاران_شهیدش قرار داشت و خیلی بیقراری میکرد ما رو مشغول پاکسازی میدان مین میکرد و کار رو میسپرد و غیبش میزد.... کجا میرفت؟؟؟ میرفت #موقعیت_غار... و خبر داشتیم که شب ها تک و تنها اونجا با یه بسته خرما و یه قمقمه آب بیتوته کرده..(الان با بغض دارم مینویسم آخه ما هم اصرار داشتیم باهاش بریم اما او تنهایی میرفت)..
ایکاش موقعیتی پیش بیاد تا قبل از مرگمون به زیارت او مکان عرشی شرفیاب شویم...
یادش بخیر وقتی کار پاکسازی میدان مین تموم میشد در مسیر برگشت از اون ارتفاعات صعب العبور به من اشاره میکرد که مرشد بخون و من هم میدونستم چی بخونم.....
شش دونگ صدای نوجوونی رو رها میکردم و کیف میکردم که صدای من توی کوهستان بازی دراز میپیچه میخوندم...
ای ولیعصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
منتظران را به لب آمد نفس
ای شه خوبان تو به فریاد و رس
و بعضی بیت های سرود رو هم #شهید_عبدالله_نوریان میخوند..
خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند
سکه تو زن تا اومرا کم زنند..
چه حال و هوایی بود...
تو مسیر برگشت کسی احساس خستگی نمیکرد برادر عبدالله ما رو از بی راهه میاورد و از #سرآبگرم سر در میاوردیم...
یادش بخیر...
روزهای زیادی به همین وضع دنبال شد و ما خوشحال بودم که فرمانده عرشی ما عبدالله نوریان کنار ماست..
حرف زیاده... بسه... یاد همه اون روزها گرامی باد
(جامانده از شهدا: جعفرطهماسبی 4 اردیبهشت 1404)
و ادامه دارد.....
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
🔴🔴 #بچه_های_حاج_عبدالله
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
عکس یادگاری معبر زنان گردان تخریب لشگر10
20 بهمن 1362 #بازی_دراز
ایستاده از سمت چپ
حاج علی زاکانی(شهردارتهران)
مسعود رضوانیان
🌹 #شهید_غلامرضا_زعفری
🌹 #شهید_نامدار_محمدی
نقی جعفری
نشسته از سمت راست
صبوری
🌹 #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
🌹 #شهید_حاج_ناصر_اربابیان
مجتبی صومی
@alvaresinchannel
#بازی_دراز_خانقاه_عشق
❇️یادواره شهدای #عملیات_بازی_دراز
اردیبهشت سال 1360
خاطره از بازی دراز به روایت
#حاج_علیرضا_زاکانی
✅از فرمانده شهیدش #حاج_عبدالله_نوریان
اواخر سال 62 و قبل از #عملیات_خیبر رفته بودیم #بازی_دراز و مشغول پاکسازی #میادین_مین شدیم . یکی از مین های گوشکوبی حساس شده بود. آمدم به برادر عبدالله فرمانده مون گفتم: یک مین هست که قابل خنثی کردن نیست.
گفت: «برو منفجرش کن.»
مواد منفجره و فتیله و چاشنی برداشتم، رفتم مین را منفجر کردم. وقتی برگشتم، دیدم مشغول تماشای گلّه گوسفندی است که از آن جا می گذشت. نزدیک اردوگاهمان سیاه چادر عشایر بود؛ گله های گوسفند داشتند.
یک بز سر گلّه میرفت. برادر عبدالله با دیدن این صحنه درباره ی ضرورت وحدت اجتماعی و تبعیت از رهبری نظراتی بیان کرد. می گفت: «خدا با نشان دادن این صحنه های طبیعی به ما منظوری دارد. نباید بی تفاوت از کنارشان رد شویم.»
بعد نتیجه¬گیری اش به بحث ولایت فقیه انجامید، به شکرانه ی نعمت ولایت فقیه پیشانی بر زمین گذاشت و بی اختیار گریه کرد. چنان از عمق وجود گریه می کرد که انگار ولایت را نه فقط با اندیشه، که با تمام وجودش درک کرده بود.
یاد فرمانده شهید و آسمانی گردان تخریب #حاج_عبدالله_نوریان گرامیباد
@alvaresinchannel
#عزاداری_شب_اول_محرم
مهرماه 1363
در خانقاه عشق
🔻✨ #ارتفاعات_بازی_دراز
هنوز هوا روشن بود که از سرآبگرم #سر_پل_ذهاب به سمت #بازی_دراز حرکت کردیم .
سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم .
دشمن از روی ارتفاعات اطراف بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد #حسینیه ما.
بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه.
نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد.
بعضی ها گفتند اینها برای این است که #شب_اول_محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است.
قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که:
من آمدم بر درگهت حسین جان.
تاکه شوم خاک رهت حسین جان.
ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی
مظلوم حسین جان.
بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین...
وقتی بچه ها #حسین_حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .
از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند.
اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد.
تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند.
شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت....
اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند .
آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند.
فردای اونروز یعنی #روز_اول_محرم وقتی اومدیم #حسینیه_گردان_تخریب_لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم #شهید_حاج_کاظم_رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟
عزاداری تون قبول باشه.
اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی.
من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند.
✍️✍️ : راوی: #جعفر_طهماسبی
🔺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
@alvaresinchannel