#داستانڪ•°•📒💡📌•°•
زبانفاسد🔥
👴🏻 پيرمردى كه مدّتى دركربلا زندگى مى كرد، به نزد ما آمد و گفت:
من مردىكاسب هستم و درتمام عمرم سعى كرده ام كه نان حلالى به دست بياورم؛دركارهايم هميشه صداقت ودرستكارى راپيشہخودقرارداده ام؛
🔴👈🏻امّا دو شب پيش خواب ديدم😴
كه دهانم بوى بسيار بدى مى دهد و عدّه اى در حال شستن كثافات از دهانم بودند.😲
💠گفتم: زبانت فاسد بوده است و اكنون كه به زيارتامامحسين(عليه السلام) رفته اى گناهانت بخشيده شده است؛☺️
امّا بعداز اين مواظب باش كه همه
چيزحساب و كتابى دارد.
📚(برگرفته ازشرح دعای صباح)
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ •°•💡💎📚•°•
یڪعمراستکہماتورانگہداشتہایم!☺️
💠مرحوم حاج آقا فخرمیگفت:
یک روز،من و یکی از دوستان به نام مرحوم آقای انشایی در خدمت آقا شیخ مرتضی زاهد رحمة الله بودیم.
آقا شیخ مرتضی، تسبیحش را گم کرده📿 بود و با نگاه و با کشیدن دست به این طرف و آن طرف، به دنبال تسبیحش می گشت
و به ما هم گفت: شما این تسبیح مرا ندیدید؟🤔
ما هم شروع به گشتن و پیدا کردن تسبیح ایشان در اتاق کردیم.🚶🏻♂
⚠️ بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی با چشمانی اشک آلود و گلویی بغض کرده ✍فرمود :
« ببنید این امر می تواند به این معنا باشد که مثلاً خداوند می خواهد به من بفرماید که ای مرتضی!
یک عمر است که ما تو را نگه داشته ایم والا تو خودت تسبیحت را هم نمی توانی نگه داری.😭 »
📚منبع :کتابآقاشيخ مرتضیزاهد
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•💡💎📚•°•
نمازاولوقتشاهکلیداست!☺️
👨🏻نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی(ره) آمد و گفت:
سه قفل در زندگیام وجود دارد😔
و سه کلید از شما میخواهم!🔐
قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،💍
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد💰
و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.😍
✍شیخ نخودکی (ره) فرمود:
برای قفل اوّل، نمازت را اوّلوقت بخوان.📿
برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان.🤲🏻
و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان!☺️
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید⁉️🤔😳
✅ شیخ نخودکی (ره) فرمود:
نماز اوّل وقت «شاه کلید» است.😍
📚ماهنامه موعود شماره 148
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ •°•🕊📒🥀•°•
دلتنگیفرزندانشهدا😔
لباس پدرش را پوشیدتا
بوے پدرراحسکند😔
انقدرغرق درآرامش شدکہ خوابش،برد...☺️
چہفرزندهاییکہیتیمشدهاند
تامادرآرامشباشیم...😭
📸دلبندشهیدجوادمحمدیمفرد
#شادیروحشیرمردانخداییصلوات📿
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📚🖇📻•°•
آخرهای تابستان بود🌳
چندهفته ای می شد که دلم خانه ی پدربزرگ را میخواست اما کسی دلتنگیم را نمی دید،😔
برای یک بچه ی هفت ساله تحمل دلتنگی سخت بود آنقدر سخت که یک روز صبح کتونی هایم را پوشیدم و بی خبر از خانه بیرون زدم....🚶🏻♂
تنها نشانی که از خانه ی پدربزرگ داشتم یک دکهی روزنامه فروشی سر کوچه شان بود... 🏘
از شوق رسیدن به خانه ی پدربزرگ تمام مسیر را دویدم 🏃🏻♂🏃🏻♂
تا اینکه چشمم به دکه ی روزنامه فروشی افتاد ،خوشحال به داخل کوچه رفتم... 🤩
همینطور چشمم به خانه ها بود که دیدم نه ... خبری از خانه ی پدر بزرگ نیست...☹️
با خودم گفتم حتما جلوتر است...
خسته و ناامید شده بودم ...😫
دیگر می دانستم مسیرم اشتباه است ولی نمی خواستم اشتباهم را قبول کنم... 🤫
به انتهای کوچه رسیدم و فهمیدم آن دکه فقط شبیه دکه ی روزنامه فروشی سر کوچه ی پدربزرگ بوده... 😤
تمام مسیر را برگشتم و به خانه رفتم ... به همان نقطه ی شروع ... فقط خستگی به تنم ماند ...🤒
از آن روزسال های زیادی میگذرد...🗓
اما این روزها فکر میکنم خیلی از
ما آدم ها هنوز مسیر اشتباه را می رویم...😔
یادمان می رود هرچه بیشتر مسیر اشتباه _تصمیم اشتباه_ را ادامه دهیم بیشتر باید به عقب برگردیم...😱
یادمان می رود قرار بود به جایی برسیم نه اینکه فقط در حرکت باشیم...😞
یادمان میرود مسیری که اشتباه باشد هرچقدر بروی به هدفت نمی رسی و فقط خستگی اش بر تنت می ماند...😫
✍ #حسین_حائریان
#برگردخدامنتظرتوستツ
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📜🖇🌱•°•
مندیگنخریدم❌
✍آورده اند یکی ازعلما۴۰شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند🤩
تمام روزها روزه بود
در حال اعتکاف🤲🏻
ازخلق الله بریدهبود...!!❌
صبح به صیام و شب به قیام📿
زاری و تضرع به حضرت حجت روحی
لہالفدا😭
شب ۳۶ ندای در خود شنید که
می گفت🗣
فلانی ساعت ۶ بعد ازظهربازار
مسگراندر دکان فلان مسگربرو🚶🏻♂
✍عالم می گفت:
از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم
تا گمشده خویش رادرآنجا زیارت کنم..😍
👵🏻پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد...
قصد فروش آنرا داشت💰
به هر مسگری نشان می داد ؛
وزن می کرد و می گفت :
به ۴ ریال و ۲۰ شاهی💵
👵🏻پیرزن می گفت :
نمیشه ۶ ریال بخرید ؟😔
🔨مسگران می گفتند :
خیر مادربرای مابیش ازاین مبلغ
نمی صرفد☹️
👵🏻پیرزن دیگ را روی سرنهاده و
در بازار می چرخید
همه همین قیمت را می دادند😔
وپیرزن میگفت :نمیشه ۶ریال بخرید؟
تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود
مسگر به کارخود مشغول بود🔨🔧
👵🏻پیرزن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم خرید دارید ؟😔
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟🤔
پیرزن سفره دل خودرا
باز کرد و گفت :🗣
پسری مریض دارم 🤒؛
دکتر نسخه ای برای او نوشته است
که پول آن۶ ریال میشود
👴🏻مسگر پیر؛ دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است 👌🏻 حیف است بفروشی
امّا اگر اصرار داری بفروشی
من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!!😳
👵🏻پیر زن گفت:
عمو مرا مسخره می کنی ؟!🤔
👴🏻مسگر گفت : ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست
پیرزن گذاشت 💰
👵🏻پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد 🤲🏻
و دوان دوان راهی خانه خود شد
✍عالم می گوید :من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود😢
در دکان مسگر خزیدم و گفتم :
عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟!🤔
اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند
آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟!😳
👴🏻مسگر پیر گفت
من دیگ نخریدم☺️
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد
پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند😊
پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد😊
من دیگ نخریدم🤔
✍عالم می گفت:
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم😔در فکر فرو رفته بودم که...
شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت:
فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!!😳
دست افتاده ای را بگیرو بلندکن ما
به زیارت توخواهیم آمد ...!!😊
< #اللهمعجللولیڪالفرج🤲🏻🌱>
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📒🖇🥀•°•
امام جماعت واحدتعاون بود .
بهش می گفتند↯
حاج آقا آقاخانی
روحیه عجیبی داشت .🤩
زیرآتیش سنگین عراق شهدا رو
منتقل می کرد عقب😳
توی همین رفت و آمدها بود که
گلوله مستقیم تانک
سرش رو جدا کرد😔
چند قدمیش بودم🚶🏻♂
هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد
ازسر بریدهاش صدا بلند شد :😳
#السلامعلیڪیااباعبدالله😭
🕊شهادت :کربلای5 شلمچه
📚برگرفته ازکتاب رویخط عاشقی
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📚🖋💛•°•
✍مرحومفشندي تهراني
ميگويد:
🕌«در مسجد جمکران اعمال را به
جا آورده،🤲🏻
به همراه همسرم برميگشتم🚶🏻♂
در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند.
✨با خود گفتم: اين سيد دراين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و حتماًتشنه است.🤔
🚶🏻♂ به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم.🥛
✨سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد✨
و ظرف آن را برگرداند در اين حال
🗣عرضه داشتم: آقا شما دعا کنيد و فرج امام زمان را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود! 😔☺️
✍ايشان فرمودند:
«شيعيان ما به اندازهي آب خوردني،
ما را نميخواهند،😔اگر بخواهند،
دعا ميکنند و فرج ما ميرسد».☺️
🔹اين سخن را فرمود و تانگاه کردم کسي را نديدم.😳
فهميدم که وجود اقدسامام زمان
(عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کردهام😭
و حضرتش، امر به دعا کرده است»🤲🏻
📒منبع:احمد قاضي زاهدي/جلد 1/ صفحه 155
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📒👨🏻🏫🖇•°•
✍ﻟﻘﻤﺎﻥﺣﮑﯿﻢﮔﻮﯾﺪ :
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ 🌾ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛🚶🏻♂
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ڪہﺍﺯ ﺭﻭﯼ
ﺗﮑﺒﺮﺳﺮ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ🌾
ﻭ ﺧﻮشہﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ
ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،☺️
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ بہﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ
نمود🤔
وﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛😳
ﺧﻮشہ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ
💫ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍنہ❗️
ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮبہزیر راﭘﺮﺍﺯﺩﺍنہﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ.😍
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ :🤔
ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ
ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ...☺️
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•💡💕📒•°•
💠شایددربهشتبشناسمت..🤩
این جملہ سرفصل یک داستان
بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد.☺️
مجری یک برنامهی تلوزیونی کہ
مهمان او فرد ثروتمندی بود،💰
این سوال را از او پرسید:
مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟🤔
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد:
چهارمرحله را طی کردم تا
طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.☺️
🌱در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست،💵اما این چنین نبود.☹️
🌱در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است،💎
ولی تاثیرش موقت بود.😔
🌱در مرحلهی سوم با خود فکر
کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است،⛲️
اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.🤨
🌱در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد.
پیشنهاد این بود که برای جمعی از 👦🏻کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود،👌🏻
و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را
قبول کردم.😍
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم.
وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها
را به آنان تحویل دادم،🎁
خوشحالی که در صورت آنها
نهفته بود واقعا دیدن داشت!🤩
کودکان نشسته بر صندلی خود
به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.😄
اما آن چیزی که طعم حقیقی
خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!😭
هنگامی که قصد رفتن داشتم،
یکی از آن کودکان آمد و پایم
را گرفت!😳
سعی کردم پای خود را با مهربانی
از دستانش جدا کنم☺️
اما او درحالی که با چشمانش
به صورتم خیره شده بود این
اجازه را به من نمیداد!❌
خَم شدم و خیلی آرام ازاو پرسیدم:
آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟☺️
این جوابش همان چیزی بود
که معنای حقیقی خوشبختی
را با آن فهمیدم...😊
او گفت:
میخواهم چهرهات را
دقیق به یاد داشته باشم😳
تا در لحظهی ملاقات در بهشت،
شما را بشناسم.😍
در آن هنگام جلوی پروردگار
جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!☺️
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📒🌱🖇•°•
💠شاگردوعابد
✍شاگردی از عابدی پرسید::
تقوا را برایم توصیف کن؟☺️
👳🏻♂عابد گفت: اگر در زمینی که پراز خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟🤔
✍شاگرد گفت:
پیوسته مواظب هستم وبا احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.☺️
👳🏻♂عابد گفت:
در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیراکوهها⛰
با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📒🖇🌱•°•
👧🏻دختری باپدرش میخواستند
ازیڪپُل چوبی ردشوند.
👨🏻پدرروبہدخترش گفت:
دخترم دست من رابگیر تا از🤝
پل رد شویم.
👧🏻دختررو بہپدرڪرد و گفت:
من دست تو را نمیگیرم تو دست
مرا بگیر.☺️
👨🏻پدرگفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟🤔
مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.😊
👧🏻دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم،😔
اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز
آن را رها نخواهی کرد...😘
📌این دقیقا مانند داستان رابطهی ما با خداوند است،
✨هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،😔
✨اما اگر از او بخواهیم دست مان را بگیرد، هرگز دست مان را رها نخواهد کرد! و این یعنی عشق...🤩
<#الهیخـدادستمونوبگیره😍>
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📒💡🌱•°•
✍راویداستانمیگوید:
🏘در شهر ما #دیوانهای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد.😔
✨روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.😳
✨او را به خانه بردم و پرسیدم:
چرا کودکانی که تو را #مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، از خود نمیرانی؟؟🤔
با خنده گفت:⇩
🌱«مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟»☺️
جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد!😔
✨دوباره از او پرسیدم:⇩
✅قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن ...🤔
🥛لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید.
با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت:👇
🌸قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام #لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.😊
🌸و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند.😔
پرسیدم:⇩
چرا به نظر تو زشت بود؟🤔
مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم میشود؟😳
جواب داد:⇩
«مگر برای کسی که به #مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟🤔☺️
و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند...؟🤔😔
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📝🌱🌻•°•
👴🏻پیرمردیهر روز توی محله
پسرکی رو با پای برهنه می دید👣
که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.⚽️
💠روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید💰
و اومد به پسرک گفت:
بیا این کفشا رو بپوش این ها برای توست😊
👦🏻پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد😍
و گفت: شما خدایید؟🤔
پیرمرد لبش را گزید و گفت
نہپسرجان.🙂
👦🏻پسرک گفت: پس دوست خدایی،🤩 چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.😔
#دوستخدابودنسختنيست..🙃
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•📝🌱🌻•°•
👴🏻پیرمردیهر روز توی محله
پسرکی رو با پای برهنه می دید👣
که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.⚽️
💠روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید💰
و اومد به پسرک گفت:
بیا این کفشا رو بپوش این ها برای توست😊
👦🏻پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد😍
و گفت: شما خدایید؟🤔
پیرمرد لبش را گزید و گفت
نہپسرجان.🙂
👦🏻پسرک گفت: پس دوست خدایی،🤩 چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.😔
#دوستخدابودنسختنيست..🙃
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#داستانڪ•°•💡💎📚•°•
💠نمازاولوقتشاهکلیداست!☺️
👨🏻نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی(ره) آمد و گفت:
سه قفل در زندگیام وجود دارد😔
و سه کلید از شما میخواهم!🔐
قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،💍
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد💰
و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.😍
✍شیخ نخودکی (ره) فرمود:
برای قفل اوّل، نمازت را اوّلوقت بخوان.📿
برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان.🤲🏻
و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان!☺️
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید⁉️🤔😳
✅ شیخ نخودکی (ره) فرمود:
نماز اوّل وقت «شاه کلید» است.😍
📚ماهنامه موعود شماره 148
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه