eitaa logo
محبان الزّهرا(س)
394 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
181 فایل
🕌قرارگاه‌فرهنگی خواهران مسجدامام‌محمدباقر"ع" پردیسان،قم‌المقدسه💚پایگاه‌بسیج‌معصومیه #امام‌خامنه‌ای‌مدظله‌العالی جواب کارفرهنگی باطل،کارفرهنگی #حق است.👌 ارتباط با‌ادمین @Sahelmontazer313 📌کپی‌مطلب‌با‌ذکر‌آیدی‌+ #صلوات‌براےظهورمنجی‌عالم تبادل‌نداریم ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•😂🌱😁•°• •طنز‌جبهه🤣📿• بین تانکرآب تا دستشویی فاصله بود.☹️ آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید.🏃‍♂ صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.🙄 برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا.🤔 باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید. 😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣😁😁 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😂🌱😁•°• •طنز‌جبهه🤣📿• صبح روز عملیات والفجر۱۰ درمنطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند،😔 روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد☹️ از طرفی هم حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه بچه ها روحیه بگیرن جلوی اسیران عراقی وایسادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند.😂 مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» ✊✊ و اونا هم جواب می دادند.🤣😆 فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی»🤨😆 اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند 😂🤣 بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید!😆 او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:«لا موت لقربانی لا موت لقربانی» 🤣🤣🤣🤣 .📿 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😅🌸🌱•°• ‌|•طنز‌جبهه•‌|😆 بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. 🎤 برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه‌ها هجوم بردند که او را ببوسند وحرفی با او بزنند.😁 حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود،☹️ حیله ای زدو گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند،🤲🏻 سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».📿 همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد.☹️ یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😆😄😂😂😂 📿 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😁🌱🏖•°• |•طنز‌حبهه•|😂 صحبت ازشهادت و جدایی بود 😔 واینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش می‌مانند و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند.😭 هرکس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد.🧐 یکی می‌گفت:«دست راست من این انگشتری است.» دیگری می‌گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می‌اندازم.»📿 نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما خیلی جالب بود😁 او می‌گفت: «من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند، شک نکنید که خودم هست.»😂🤣🤣🤣🤣 < .📿> •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•🤣🌱🌸•°• |•طنز‌جبهہ•| تو هنوز بدنت گرم است🤦‍♂️😅 خودش خيلي بامزه تعريف مي كرد؛ حالا كم يا زيادش را ديگر نمي دانم. مي گفت تو يكي از عمليات ها برادري مجروح شد و به حالت اغما و از خود بي خودي افتاده بود.🥺🤦‍♂️ بعد، آمبولانس كه شهداي منطقه را جمع مي كرد و به معراج مي برد از راه رسيده و او را قاطي بقيه با ترس و لرز و هول هولكي انداخته بود بالا و گاز ماشين را گرفته بود و دِ برو.😒🧟‍♂️ راننده در آن جنگ و گريز تلاش مي كرد كه خودش را از تيررس دشمن دور كند و از طرفي، مرتب ويراژ مي داد تا توي چاله چوله هاي ناشي از انفجار نيفتد، كه اين بنده خدا بر اثر جابه جايي و فشار به هوش آمد و يك دفعه خودش را ميان جمع شهدا ديد. اول تصور كرد ماشين دارد مجروحان را به پست امداد مي برد، اما خوب كه دقت كرد ديد نه انگار همه شهيد شده اند و تنها او زنده است.🤕🙃 دستپاچه و هراسان بلند شد و نشست وسط ماشين و با صداي بلند بناكرد داد و فرياد كردن كه: «برادر! برادر! منو كجا مي بري، من شهيد نيستم؛ نگه دار مي خواهم پياده شوم منو اشتباهي سوار كرديد، نگه دار من طوريم نيست...» راننده كه گويي اول حواسش جاي ديگري بوده از آينه زيرچشمي نگاهي به پشت ماشين انداخت و با همان لحن داش مشتي اش گفته بود «تو هنوز بدنت گرمه، حاليت نيست. تو شهيد شدي، دراز بكش، دراز بكش بذار به كارمون برسيم🤦‍♂️😂 <.📿> •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
🤩😎😂👇👇👇
•°•🤣🕊💜•°• ‌|•طنز‌جبهه•| اسیر شده بود! مأمور عراقی پرسید:اسمت چیه؟!😡 گفت:عباس✋🏻 _اهل کجایی؟!🤔 گفت:بندر عباس😌 اسم پدرت چیه؟!🤔 - بهش میگن حاج‌عباس!😉 کجااسیر شدی؟!😏 - دشت عباس!😁 افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد🤕 و گفت: دروغ می گویی!😡 او که خود را به مظلومیت زده بود😔 گفت: نه به حضرت عباس (ع)!!🤩 <📿> •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😂🌱🌸•°• شب عملیات بود .🌌 حاج اسماعیل حق‌گو به علی عسگری گفت: ببین تیربارچی 🔫چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده.🤔 نزدیک تیرباچی‌شد ودیدداره باخودش زمزمه میکنه : دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،... (آهنگ پلنگ صورتی!)😆🤣😁 معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته 🤲🏻📿 که درمقابل دشمن این گونه ، شادمانه مرگ رو به بازی گرفته💪🏻 <📿> •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
😂😎👇🙋🏻‍♀
•°•🤣🌱🎀•°• |•طنز‌جبهه•‌| اسیر شده بودیم😔 قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن💌 بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن😔 اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام☺️ نامه رو گرفتم و خوندم🤓 از خنده روده بُر شدم بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود 🤣🤣🤣🤣 📿 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
😎😍😂👇🏻👇🏻
•°•🤣🦋🏖•°• |•طنز‌جبهہ•| شب‌جمعه بود🌙 بچه ها جمع شده بودند توسنگر برای دعای کمیل📖📿 چراغارو خاموش کردند💡 مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😭 یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره🔮 اخه الان وقتشه؟🤔 بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا☺️ بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود🤣😁 تو عطر جوهر ریخته بود...😆😆 بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند..🙄😁😅😂 📿 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😅🌱🌸•°• |•طنز‌جبهہ•| برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.📝 کد رمز آب هم ۲۵۶ بود. من هم بی سیم چی بودم .📻 چندین بار با بی سیم اعلام کردم که ۲۵۶ بفرستید. اما خبری نشد .☹️ بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات ۲۵۶تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .😔 تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود.😭 من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟😡 میگم ۲۵۶ بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.😔 تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.😂😄 اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم 🙄 و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت.😂🤣 📿 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•🤣🌱🌸•°• •خنده‌حلال•😁 تو تمام دوران زندگیم برام سوال بود تو این برنامه های آشپزی👩🏻‍🍳 بعد از این که آموزش تموم شد، کی غذا رو میخوره🤔😔😂 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😁🌱🎀•°• •خنده‌حلال•😂 _اگه گفتین تو این گرما چی میچسبه؟🤔 +آآآفــرین چایی...☕️😂👍 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😂🍀💜•°• آیا از صبح تا شب دراینترنت علاف هستید؟🤔 آیا هر روز شما مثل روزهای دیگر است ؟🧐 آیا هیچ پیشرفتی ندارید؟☹️ . ما هیچ پیشنهادی برای شما نداریم!! خدا سر شاهده ما هم‌مثل شماییم ...😂😂 ‎‌‌‎ •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
بریم امروز عیده🤩💐👏👏
•°•🌱🎀🤩•°• •طنز‌جبهہ‌•😂 هوا خیلی سرد شده بود😨 فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت:🗣 کی خسته است؟🤔 همه با انرژی گفتیم: دشمن!!! ادامه داد: کی ناراحته؟🤔 - دشمن!!!! کی سردشه؟!🤨 - دشمن!!! آفرین... خوبه!😁 حالا برید به کارتون برسید😆 پتو کم بوده ، به گردان مانرسیده..☹️😂 💐💐 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•🤣🌱🎀•°• •طنز‌جبهہ•😆 رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه گفتند سنّت کمه😔 یه کم فکر کردم🤔 یه راهی به ذهنم رسید...😍 رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم « ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید😂 این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند🤩 هیچ کس هم نفهمید💪🏻 از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم..😆😅 💐💐 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😁🌱🌸•°° •طنز‌جبهہ•😂 تازه اومده بود جبهه☺️ یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید: وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟🤔 اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده😁 شروع کرد به توضیح دادن:🗣 اولاْ باید وضو داشته باشی☺️ بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:🙄 اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین🤲🏻 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ،🤔 گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟☹️😂🤣 💐💐 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😆🌱🎀•°• •طنز‌جبهہ•😂 در به در دنبال آب مى گشتيم😬 جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم تشنگى فشار آورده بود😢 «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»🤔 يك تانكر بود هجوم برديم طرفش اما معلوم نبود چى توشه🤔 روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ،اگہ آب بودشما بخورين»☺️ با احتياط شيرش روبازكردم ، آب بود😍به روى خودم نياوردم ،😁 یه دلِ سير آب خوردم😂 بعد دستم رو گذاشتم روى دلم نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن😔😳 پرسيدند «چى شد؟...»😳 هيچى نگفتم😁 دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»☺️ يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار پوتين بود...😂😁🤦🏻‍♂ 💐 💐 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•🌱🎀🤩•°• •طنز‌جبهہ‌•😂 هوا خیلی سرد شده بود😨 فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت:🗣 کی خسته است؟🤔 همه با انرژی گفتیم: دشمن!!! ادامه داد: کی ناراحته؟🤔 - دشمن!!!! کی سردشه؟!🤨 - دشمن!!! آفرین... خوبه!😁 حالا برید به کارتون برسید😆 پتو کم بوده ، به گردان مانرسیده..☹️😂 💐 💐 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😂🌱💐•°• 📣📣ﺧﺒﺮﻓﻮﺭﯼ!!!!📣📣 بانوان‌عزیز ﺑﻌﻠﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﻣﺴﮑﻦ ، رکود ، تورم ، هزینه ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ😢😢 ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺎ ﺷﯿﺐ ﻣﻼﯾﻢ🚶🏻‍♂ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ✌️🏻😂 مبارک 🎊 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•😂🌱🌸•°• شب عملیات بود .🌌 حاج اسماعیل حق‌گو به علی عسگری گفت: ببین تیربارچی 🔫چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده.🤔 نزدیک تیرباچی‌شد ودیدداره باخودش زمزمه میکنه : دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،... (آهنگ پلنگ صورتی!)😆🤣😁 معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته 🤲🏻📿 که درمقابل دشمن این گونه ، شادمانه مرگ رو به بازی گرفته💪🏻 📿 مبارڪ💐 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•